نویسنده: پیتر کر
برگردان: رحیم قاسمیان
بنیادگرایی مسیحی در بطن بسیاری از مباحث پرشوری است که این روزها به گوش می رسد و دامنه آن ها از رابطه بین کلیسا و حکومت تا تصویر درستی که رسانه ها باید از دین مسلط در امریکا، به ویژه در ایامی که آمریکا بیش از هر وقت دیگری جامعه ای تکثرگرا را تجربه می کند، عرضه دهند در بر می گیرد. این بحث با بررسی اغراض و افکار پدران بنیان گذار ایالات متحده آمریکا از دین و مذهب آغاز و با تعاریف متفاوتی که از حقوق مندرج در قانون اساسی و برداشت های متفاوت از آینده اخلاقی و سیاسی آمریکا می شود، پایان می پذیرد. در واقع، این بحث خیلی اوقات به صورت یک تضاد و تقارب آرا مطرح شده و برخی از آن به عنوان جنگ های فرهنگی بین محافظه کاران سنتی تری که آرزو می کنند تا آمریکا در همان مسیرهای امتحان پس داده قدیمی، گام بردارد و لیبرال های پیش رویی که حاضرند تا پیوندهای گذشته را بگسلند و به آینده ای فارغ از هر گونه قید و بند گام بنهند، یاد می کند. هدف این جنگ انهدام نیست، بلکه تحقق رویای یک آینده کامیاب تر است و تسلیحاتی که در آن به کار برده می شود، مواد منفجره و گلوله نیست، بلکه اندیشه و کلمات است که بیشتر از همه از طریق رسانه های همگانی عرضه می شود. تاکتیک مورد استفاده، شامل کشتن افراد نیست، بلکه برعکس هدف، جلب قلوب و افکار توده ها را دنبال می کند و در این جنگ سرد، سلاح کشتار جمعی کنش و واکنش مناسب با رسانه های همگانی است.
تلقی از نقش رسانه ها در این جنگ یکسان نیست و فقط معدودی هستند که اعتقاد دارند رسانه ها موضعی بی طرف اتخاذ کرده اند. تحقیقات نشان می دهد که هر چه اهمیت موضوعی برای فرد بیشتر باشد، او به رسانه ها برای برخورد معقول و مسئولانه با آن موضوع کم تر اعتماد می کند و این خود به پیچیده تر شدن بحث می افزاید. (گونتر، 1988) دین عرصه ای است که بسیاری آن را مهم می پندارند و چنان برخوردی دو قطبی با آن وجود دارد که گروهی آرزو می کنند که کاش نقش بزرگ تری ایفا می کرد و گروهی نیز متقابلاً آرزو دارند که کاش نقش آن در حیات اجتماعی کم تر بود.
در کشوری که اولین مهاجران به آن در پی آزادی و آسایش خاطر در انجام عبادات دینی خود بودند (پیورتین ها)، هم مسیحیت و هم تحمل دینی سال ها پیش از نگارش و تصویب قانون اساسی آمریکا حضور داشت. گرچه در آن ایام، همه به یک اندازه تاب تحمل ادیان دیگر را نداشتند، ولی مردانی چون ویلیام پن نیز بودند که به عمد در جهت تثبیت حکومتی کوشیدند که به دارندگان هر مذهب و ملیتی اجازه می داد تا در صلح و آسایش زندگی می کنند. (رامکین، 1990).
بنابراین در بحث امروز، چنین به نظر می رسد که هیچ کدام از دو طرف نمی خواهد از موضع خود دست بکشد، حتی وقتی بحث های متناقضی مطرح می کنند و یک سو مدعی است که نطفه آمریکا در اصل به عنوان یک کشور مسیحی بسته شده بود (مارشال و مانوئل، 1980) و طرف مقابل مدعی است که این کشور بر اساس تحمل دینی شکل گرفته بود. (مرفی، 2001؛ تامس 1986).
ولی تا به این جا، این بحث در کانون توجه تحقیقات تجربی چندانی قرار نگرفته است. در واقع، دین به مفهوم کلی آن تا حدودی از سوی دانشمندان علوم اجتماعی و جامعه شناسی مورد غفلت قرار گرفته است.
در بهترین حالت می توان گفت که تحقیقات دانشگاهی درباره موضوع جامعه و دین بسیار نادر بوده است و این ناشی از عدم انجام هر گونه تحقیقات درباره نقش متقابل این دوست.(1)
آن چه به پیچیده تر شدن بحث می افزاید، تنوع ادیان است و این در حالی است که در مطالعاتی که اخیراً درباره رسانه ها انجام شده، همه ادیان مختلف زیر یک سرفصل دین جمع آمده اند. (بودنباوم، 1996) این مطالعه ای که پیش رو دارید، با توجه به این درک طراحی شده است که هر دینی و احتمالاً هر فرقه ای درون ادیان مختلف، احتمالاً به برخورد متفاوتی نیاز خواهد داشت تا بتوان ارزیابی دقیق تری از تصاویری که رسانه ها از آن دین عرضه می دارند و تاثیر بالقوه ای که این تصاویر بر افکار عمومی برجا می نهد، به دست آورد.
با وقوف بر این که مسیحیت مبحثی بسیار گسترده و شامل تنوع وسیعی از باورها و سنت های مختلف و گاه متضاد هم دیگر است، این مطالعه صرفاً بر این نکته تمرکز می کند که در فاصله سال های 1980 تا 2000 و در برنامه های خبری شبانه شبکه های خبری تلویزیونی، از بنیادگرایان مسیحی چه تصویری عرضه شده بود. دلیل انتخاب شاخه بنیادگرایان مسیحی تا حدودی به آن سبب بود که آنان بر این عقیده اند که رسانه ها ارزشی برای باورهای دینی بنیادگرایان مسیحی قایل نیستند. در گزارش 1993، بنیاد آزادی که بر اساس تحقیق از 529 مقام کلیسایی انجام شده آمده است که 91% از این مقامات محافظه کار مسیحی باور دارند که «بخش عمده پوشش خبری رسانه ها، امروز با دیدگاهی تعصب آمیز علیه مقامات کلیسا» تهیه می شوند. (دارت و آلن، 1993) مسیحیان بنیادگرا به ویژه به این امر اشاره کرده اند که رسانه ها با دین آنان خصومت دارند و مدعی اند که از زمان اقامه دعوای حقوقی بر سر این که آیا باید مبحث تکامل در کتاب های درسی دانش آموزان گنجانده شود یا نه، روزنامه نگاران و گزارشگران تلویزیونی، «بنیادگرایان مسیحی را به عنوان آدم های ضد روشنفکر و متعلق به دوره ای عقب افتاده» ترسیم می کنند. (شولتز، 1990) در واقع در گزارشی که در یکی از شماره های فوریه سال 1993 واشنگتن پست به چاپ رسیده است، این ادعا مطرح می شود که مسیحیان بنیادگرای پیرو جری فالول و پت رابرتسن، عمدتاً فقیر و فاقد تحصیلات اند و به سادگی تحت تاثیر قرار می گیرند. (هوور، 1998) این امر به اعتراض افکار عمومی و عقب نشستن مدیران این روزنامه منجر شد، تا آن جا که آنان با نگارش مقاله ای اعلام کردند که ادعاهای فوق «فاقد هر گونه مبانی و اصول واقع گرایانه بوده است» (هوور، 1998).
دوره تاریخی انتخاب شده، دوره ای است که طی آن شاهد ظهور بنیادگرایی مسیحیان دست راستی بر صحنه سیاسی هستیم و با انتخاب ریاست جمهوری مورد نظر آنان (جورج بوش) به پایان می رسد. افزون بر آن، توقف بررسی در سالی پیش از سال بحرانی 2001، سبب می شود تا این مطالعه تحت تاثیر اطلاعات متناقض ناشی از حملات تروریستی 11 سپتامبر سال 2001 قرار نگیرد، هر چند چنین تاثیری باید در مطالعات بعدی، مد نظر قرار گیرد. در این تحقیق هر جا که بنیادگرایان آمده است، منظورمان گروه مسیحی پروتستانی است که در تاریخ آمریکا حضور داشته و هر کجا بنیادگرایی مسیحی آمده، منظور نوعی اعتقاد دینی در مذهب مسیحیت است، چیزی شبیه اسلامی، یهودی، هند و مانند آن.
مسیحیت بنیادگرا: پیش زمینه دینی و سیاسی
در سال های آغازین سده بیستم یک جنبش گسترده دینی رو به رشد نهاد، که از اندیشه یا خط مشی یا رهبریت جدید ریشه نمی گرفت، بلکه از بطن مسیحیت پروتستانی سر بر می آورد. مسیحیان بنیادگرا به عنوان حامیان باورهای سنتی ظهور کردند و کوشیدند تا پاسداران و مدافعان سنت گرایی در برابر بازنگری های مدرنیستی به مسیحیت باشند. گرچه دکترین آن ها هواداری از آموزه های سنتی مسیحیت بود، ولی شیوه های برداشت عینی از دین و بنیادگرایی عمیق و همه جانبه را می شد به عنوان نمره طبیعی فلسفه های جدید دینی مشاهده کرد. (مورفی، 1996) ولی امر متناقض نمایی پیش آمد و اعتقادات سرسختانه آنان به دوری گزینی از امور این جهانی، آنان را به چاه سیاست های همین جهان انداخت و این ادعای آنان که مسیحیان لیبرال تر به گروه های کوچک تر و متعصب تر تعلق بیشتری دارند، سبب شد که خود آنان به نوعی به عنوان یکی از همین گروه های کوچک و متعصب شناخته شوند (الول، 1997).
این واقعیت که دین بر سیاست اثر می نهد، به ندرت مورد تردید قرار گرفته است، همان گونه که آلکسیس دوتوکویل فیلسوف فرانسوی، با دقت نظر خاصی به این نکته اشاره می کند:
دین، گرچه هرگز به طور مستقیم در امور حکومتی آمریکا دخالت ندارد، ولی عالی ترین نهاد سیاسی و اجتماعی آن است و اگرچه طعم آزادی را به آنان نداد، ولی به گونه درخشانی کاربرد آزادی را آسان می کند.
با این همه، هنوز بسیاری از مردم آمریکا به وجود «دیوار جدایی میان کلیسا و حکومت» اعتقاد دارند، تا آن جا که به غلط می پندارند این جمله که از یکی از نامه های تامس جفرسن اخذ شده است، در یکی از اسناد مهم بنیان گذاری آمریکا جای دارد. در بطن این مباحث پرشور درباره رابطه کلیسا و حکومت، مسیحیان دست راستی جدید قرار دارند که در واقع، اصلاً هم جدید نیستند و سابقه آن ها را می توان به یک جنبش اوایل سده بیستم با نام بنیادگرایی مسیحی رساند.
تعریف بنیادگرایی
واژه نامه دانشگاهی وبستر در تعریف بنیادگرایی(2) چنین می گوید:
جنبشی در پروتستاتیسم در سده بیستم که بر تفسیر و تاویل لغت بهلغت انجیل به همان معنا و مفهومی که هست تاکید می کند و آن را به عنوان سرمشق راه و رسم مسیحیان قبول دارد. (میش، 1991)
واژه بنیادگرایی در سال 1920 ابداع شد و مقصود از آن، دسته ای از اونجلیکال های مبارزی بود که حاضر بودند در برابر «الهیات و علم کلام لیبرالیستی کلیساها قد علم کنند یا در برابر تغییر و تحولاتی که در ارزش های فرهنگی و اجتماعی مطرح می شد، از جمله مباحث مطرح شده در امانیسم غیر دینی، استوار بایستند و تسلیم نشوند». (مارسون، 1994) این جنبش در آمریکا در اوایل دهه 1900 و به عنوان کوششی برای دفاع از مسیحیت پروتستانی سنتی در برابر چالش هایی که عالمان الهیات (عمدتاً آلمانی)، نقدهای متنی و داروینیسم مطرح می کردند، ظاهر شد. بنابراین، تولد بنیادگرایی به صورت خلق فرقه جدید نبود، بلکه حمایت از باورهای سنتی در الهیات پروتستانی آمریکا بود. رهبران دینی مسیحی چون آر.آ.توری(3) بر خود دیدند که آن چه را به عنوان اصول اساسی باور مسیحی می دانند، دوباره تعریف کنند که این امر در نهایت در سال 1917 به چاپ یک مجموعه 12 جلدی از کتاب هایی با نام مبانی بنیادین(4) منتهی شد. (دالر، 1983؛ الوِل، 1997)
اهداف چهارگانه بنیادگرایان شامل حمایت از یک دکترین درست، دفاع از انجیل در برابر انتقادهای مقامات کلیسایی آلمانی، تقبیح باورهایی که مسیحی نبودند (کاتولیسیسم، مورمونیسم، داروینیسم و سوسیالیسم) و تاکید بر اوانجلیسم و انجام ماموریت های دینی بود. منظور از دکترین درست،(5) تایید تمامی باورهای سنتی مسیحی درباره خداوند، وحی، الهام، تجسد، روح القدس، اصول اساسی و نظایر آن هاست و این توضیح را شامل می شود که خدای مسیحیت تنها خدای واقعی است که خود را به صورت سه نفر نمایاند و خالق جهان محسوب می شود. منظور از وحی، «انتقال علوم الهی به ذهن» و منظور از الهام نیز «عملکرد خداوند در کنترل کسانی است که این علوم را به دیگران انتقال می دهند». (گری، 2000)
بر اساس باورهای بنیادگرایان، خداوند کلمات و جملات انجیل را به پیامبران و حواریون الهام کرد، به گونه ای که این کلمات گرچه به دست چند نفر نوشته شده، ولی در واقع کلمات خداوند است. بنابراین انجیل فارغ از اشتباه و تردیدناپذیر است. همین اطاعت از یک انجیل فاقد خطاست که بنیادگرایان را به سمت سیاست می کشد تا کوشش کنند که بنیادهای اخلاقاً درست را دوباره در آمریکا جا بیندازند.
به لحاظ سیاسی، گرچه کل جنبش مسیحیان راست را می توان به درستی، بنیادگرا خواند، ولی همه مسیحیان راست نیز الزاماً بنیادگرا نیستند. (کارپنتر، 1997) گرچه هسته اصلی اکثریت اخلاق گرا در همه 1980 را بنیادگرایان تشکیل می دادند، ائتلاف مسیحیان در دهه 1990 کم و بیش شامل گروه های مختلفی می شد و یک دست نبود.
بدون این که مته به خشخاش ویژگی های سیاسی بگذاریم، باید بگوییم که هسته اصلی مسیحیان راست شامل فرقه های پروتستان های محافظه کار، چون باپتیست های جنوبی و معمولی، هولینس وزلین،(6) پنتاکوستال، کاریزماتیک ها و فرقه های محافظه کار در میان پرسبیتارین ها هستند. (کارپنتر، 1997؛ واتسن، 1997) بیشتر این گروه ها خود را اوانجلیکال می خوانند. اوانجیکال به این معناست که به باور آن ها مسیحیان وظیفه دارند تا اعتقادات دینی خود را با هر کسی که مایل به شنیدن آن هاست، در میان بگذارند. گرچه تمام بنیادگرا نیستند. تمایز میان این دو گروه دشوار است، چنان که یکی از صاحب نظران دینی آمریکا اعتقاد دارد که واژه اوانجلیکال صرفاً «واژه محترمی مترادف بنیادگرایی است». (نیوهاوس، 1986) برخی دیگر از محققان عقیده دارند که بنیادگرایان صرفاً جناح تندروتر اوانجلیکال ها هستند. (ولمن، 2002) با این همه، بارزترین تمایز میان این دو در باور بنیادگرایان به فاصله گرفتن هر چه بیشتر از امور این جهانی و تمایل ضد مدرنیستی بیشتر آنان و جدایی طلبی ایشان ریشه دارد. (کارپنتر، 1997) از سوی دیگر، بنیادگرایان، محافظه کارتر از اوانجلیکال های غیر بنیادگرا هستند و اعتقاد سرسختانه ای به بی خطا بودن انجیل دارند و با میل و اشتیاق فراوان به سازمان های وابسته به مسیحیان راست می پیوندند. (والد، 1997)
مطالعه حاضر به طور مشخص با بنیادگرایی به مفهومی که رسانه ها به کار می برند، سر و کار دارد که در واقع ظاهراً نه تنها تمام بنیادگرایان بلکه اوانجلیست های (شاخه کاریزماتیک ها و پنتاکوستال ها) معتقد به ارزش های بنیادگرایی را هم شامل می شود. (ماس، 1990) تخمین زده می شود که این مجموعه شامل چیزی در حدود 20 میلیون آمریکایی باشد، به گونه ای که از هر شش نفر آمریکایی یک نفر خود را پروتستان محافظه کار می خواند، حال آنکه از هر 12 نفر یک نفر خود را در زمره پروتستان های بنیادگرا به حساب می آورد.(مارتی و اپلبی، 1992) 23% کلیساهای سفیدپوست، «به نحو چشم گیری به حزب جمهوری خواه، وفادار بوده» و در سال 2000 جمعی در حدود 24% کسانی را که برای شرکت در انتخابات آمریکا ثبت نام کرده بودند، تشکیل می دادند که این در مقایسه با رقم 19% در سال 1987 افزایش چشم گیری را نشان می دهد. در واقع، گاه وقتی رسانه ها به مسیحیان راست اشاره می کنند، عملاً منظورشان اوانجلیکال های به شدت صاحب انگیزه است. (کوهوت و همکاران، 2000).
مسایل مورد علاقه بنیادگرایان
گرچه اغلب کوشش های بنیادگرایان برای درهم آمیختن نامناسب دین در سیاست مورد انتقاد قرار می گیرد ولی باید گفت که آنان بحث های اخلاقی مهمی را در بحث های اجتماعی مطرح کرده اند. (ویلکاکس، 2000) ظهور دوباره بنیادگرایان در صحنه سیاست آمریکا دلایل متعددی دارد ولی یکی از مهم ترین و بارزترین آن ها، نارضایتی و خشم آنان از برخی تصمیمات دیوان عالی دادگستری آمریکاست. (کارپنتر، 1997) از دیدگاه بنیادگرایان، الهیات نیست که ترس دارد، بلکه برعکس حکومت غیر دینی است که می تواند مایه هراس شود. بنیادگرایان چنین استدلال می کنند که به جای داشتن حکومتی تحت کنترل خداوند و اصول دینی، کار به جایی رسیده است که مقامات حکومتی می خواهند خداوند و اصول دین در برابر مقرارت و کنترل های دولتی سر تسلیم فرود آورند.( شیفر، 1985) حکومت از ممانعت از انجام مراسم دینی و دعا در مدرسه گرفته، تا آزاد گذاشتن طلاق و برداشتن هر گونه مانعی از برابر آن، تا مشروعیت بخشیدن به سقط جنین، بنا را بر این گذاشته است که فقط یک نوع رابطه کج دار و مریض با دین بر جامعه حکم فرما باشد. (رید، 1996) از مومنان خواسته می شود تا سیاست و باورهای خود را کنترل کنند وگرنه گرفتار خشم و غضب کسانی خواهند شد که مراقب آن هستند که تحمل و رواداری خدشه دار نشود. در نظر آنان، آمریکا به جامعه ای برای حفظ یک حالت دینی ولرم بدل شده و دیگر مسیحیان آمریکایی، با وسوسه برنامه های غیر اخلاقی تلویزیونی به این ورطه کشانده شده اند.
بنیادگرایان و بسیار از اوانجلیکال ها اعتقاد دارند که گرچه متدین بودن در آمریکا ثابت مانده و هم چنان درصد بالایی دارد ولی اعتقادات دینی مردم زیر ضربه و حمله قرار دارد. جامعه آمریکا گرچه به سرعت به سمت بی خدایی پیش نمی رود، ولی روز به روز به ارزش های دینی بی اعتناتر می شود. (پاترسون، 1983).
بنیادگرایان این باور را مطرح می کنند که حکومتی که نتواند مسیحیت سنتی را تحمل کند، حکومتی است که اعتقاد واقعی به مسیحیت را یاغی می پندارد. (شیفر، 1985) بنیادگرایان می گویند از این رو وارد عرصه سیاسی شده اند تا بافت اخلاقی جامعه آمریکا را برای نسل های بعد حفظ کنند. (رید، 1996)
البته این نکته نیز باید ذکر شود که حتی بنیادگرایان هم، یک دست و یک پارچه نیستند. گروه های زیادی از بنیادگرایان هستند که این دخالت در امور سیاسی را باطل می دانند و فقط خواهان فعالیت های صرفاً دینی در امور اجتماعی آمریکا هستند.
ناب گرایان می خواهند به اصول ملکوتی متوسل شوند که با جهانی که سرشار از سازش است هیچ گونه سر سازگاری ندارد… در عرصه سیاست شور و اشتیاق دینی گاه به تعصب مذهبی تعبیر می شود. سیاست چیزی جز سازش نیست و اهداف سیاسی پله پله به دست می آیند. بین سیاست و دین هیچ گونه آشتی وجود ندارد.(7)
باب جونز سوم، رییس سابق دانشگاه باب جونز که یک مدرسه بنیادگرای دینی است، نیز فعالیت در حوزه سیاسی را تقبیح می کرد و اعتقاد داشت که کلیسا کاری به انتخابات ندارد، بلکه در پی رستگاری مردم است.( مارتی و اپلبی، 1992)
بنیادگرایان و رسانه ها
بهترین راه توصیف رابطه میان بنیادگرایان و رسانه ها، استفاده از استعاره «رابطه عشق و نفرت» است. بنیادگرایان هم به رسانه ها امید دارند و هم از آن ها واهمه، چون رسانه ها هم می توانند در خدمت گسترش پیامهای دینی آن ها باشند و هم می توانند منافع زندگی در یک جهان غیردینی و در نهایت متخاصم با ارزش های بنیادگرایی را تبلیغ کنند. ادوارد کارنل، استاد بنیادگرایی مدرسه دینی فولر می گوید:
تلویزیون با وجود همه خطراتی که دارد، می تواند پیام کلیسا را هم برساند، تلویزیون از آنجا که آدم ها را در خلوت و فراغت آنان به سمت خود جلب می کند، از امکانات دسترسی بی نظیری بهره می برد که دور از دسترس کلیساست.
این دیدگاه دوگانه درباره رسانه ها به خوبی در این نکته بازتاب یافته است که بنیادگرایان از یک سو زیر ضربت رسانه ها قرار دارند و از سوی دیگر خود کوشیده اند تا منابع ارتباطی خود را راه بیندازند.
بنیادگرایان، تکنولوژی مدرنیست ها را گرفته و از آن برای تبلیغ زندگی ساده و زاهدانه گذشته به عنوان الگویی برای زندگی حال و آینده استفاده می کنند. (مارتی، 1987)
گرچه ممکن است که بنیادگرایان تلویزیون را یک پدیده عام بدانند، ولی عمدتاً از آن به عنوان ابزاری می نگرند که امانیست ها برای جا انداختن ارزش های ضد اقتداری خود به کار می گیرند. (گراس، 1990) یک نمونه آشکارا از بدبینی بنیادگرایان نسبت به رسانه های غیر دینی را می توان در عقاید تیم لهایی (8) نویسنده مشترک سلسله رمان های دینی با عنوان برجا مانده (9) مشاهده کرد.
همه ما خوب می دانیم که رسانه های لیبرال مسلک، چگونه اخبار روز را مطرح می کنند و چگونه بحث های مورد نظر را در جامعه جا می اندازند. آنان در گزارش های خبری خود به گونه ای عمل می کنند تا اهداف سیاسی جناح چپ را برآورده سازند. سانسور اصول و عقاید مسیحیان بسیار فراتر از حد مسایلی چون سقط جنین و هم جنس بازان رفته و دامنه آن بسیار گسترده است. رسانه ها درباره اخبار دفاع ملی، بودجه، دعا در مدارس، اهداف توسعه طلبانه روسیه در آمریکایی مرکزی و مانند آن ها، دیدگاه خاص خود را عرضه می کنند و از ابراز واقعیت در مواردی از این دست اجتناب می ورزند. (هانتر، 1991)
دیدگاه های فصلی روزنامه نگاران درباره دین
لیکتر وراتمن (1980) برای این که به کُنه فرضیه غیردینی بودن رسانه ها پی ببرند یا 240 تن از روزنامه نگاران و گزارشگران تلویزیونی که به نخبگان رسانه ها تعلق داشتند، به گفت و گو نشستند.آنان دریافتند که یک ویژگی کاملاً برجسته و چشم گیر در میان این عده، دیدگاه غیر دینی آنان است و فقط نیمی از آنان را افرادی متدین با گرایش فرقه ای مشخص به حساب می آوردند و از هر پنج نفر فقط یک نفر خود را پروتستان می خواند. 86 درصد آنان گفتند که به ندرت در مراسم هفتگی کلیسا شرکت می کنند یا اصلاً شرکت نمی کنند.
لیکتر و راتمن پس از بررسی و تجزیه و تحلیل بیشتر یافته های خود، به این نتیجه رسیدند که «روزنامه نگار برجسته نمونه امروز، یک شهرنشین دارای افکار روز و اهل شرق آمریکاست». گفت و گوهای انفرادی نشان داد که بیشتر روزنامه نگاران خود را متمایل به چپ می دانند، معمولاً به حزب دموکرات رأی می دهند و نظرشان بر سر مسایل اساسی جامعه چون حق سقط جنین، حق ازدواج برای هم جنس دوستان و حمایت از اعطای امتیازات اجتماعی به سیاهان با نظر عامه مردم تفاوت دارد. این دیدگاه روزنامه نگاران بر تصمیمات آنان بر سر این که با خبرهای روز چگونه برخورد کنند، تاثیر بارزی بر جا می نهد؛ در این که هنگام تهیه و تنظیم خبر گفت و گو با چه کسانی اثر مشهودی دارد. ( لیکتر و همکاران، 1986).
در حالی که لیکتر وراتمن (1981) به سادگی اعلام می کنند که هنوز زود است تا قاطعانه اعلام شود که این دیدگاه غیردینی روزنامه نگاران و گزارشگران اثر قطعی در گزارش های خبری دارد، جری فالول یکی از رهبران بنیادگرای دینی آمریکا در سال 1983 چنین اعلام می کند:
رسانه ها فارغ از این که افکار عمومی چه نظری دارند، دیدگاه های خود را مطرح می کنند و اصرار دارند که راه آنان راه درست است که مردم آمریکا باید در پی بگیرند.بیهوده نیست که آن دسته که می کوشند تا آمریکا را به سمت سنت های اخلاقی و معنوی خود هدایت کنند، بیشتر اوقات از دست روزنامه نگاران و خبرنگاران شبکه های خبری به تنگ آمده اند.
موسسه Freedom Forum در مطالعه ای که در سال 1993 و برای بررسی جدایی میان رسانه های خبری و نهادهایی که تحت پوشش خبری آن ها قرار داشتند، انجام داد به این نتیجه رسید که یک شکاف و افتراق ناشی از عدم درک و سوء تفاهم متقابل، بین کسانی که در کار رسانه های غیردینی خبری اند و کسانی که در زمینه امور دینی فعالیت می کنند، وجود دارد. (هیندز، 1999) این تفاوت در هر دو سطح گزارشگران و سردبیران دیده می شد و توصیه هایی برای آموزش رسانه ها به اهمیت دیدگاه های دینی در زندگی مخاطبان رسانه ها ارائه شد. این نیاز به آموزش خبرنگاران و سردبیران نشان گر وجود این شکاف بارز میان رسانه ها و دین است که گویی «دو فرهنگ متفاوت با هم هستند؛ یکی در جست و جوی برای یافتن حقیقت ریشه دارد و دیگری در جست و جو برای یافتن ایمانی که فراتر از آن حقیقت است.» (سیگنتالر، 1993)
در ضمن همین تفاوت میان روزنامه نگاران و دین، شاید علت اصلی این مسئله باشد که چرا مسایل دینی، به ندرت از شبکه های خبری سراسری پخش می شود. مرکز تحقیقات رسانه ای در تحقیقی که به سال 1993 انجام داد به این نتیجه رسید که اخبار غروب شبکه های CNN, ABC, NBC, PBS و CBS درباره دین فقط یک درصد تمام ماجراهای خبری را تشکیل می داد. حتی وقتی دین موضوع اصلی بود، معمولاً با دید منفی به آن نگریسته می شد و فقط شبکه ABC بود که یک گزارشگر مطلع دینی داشت. (گراهام و کامینسکی، 1993) وقتی دین منبع اصلی خبر است، معمولاً به گونه ای مطرح می شود که در مرکز توجه و خبر قرار نگیرد. بودنباوم (1990) در سال های 1976، 1981 و 1986 عملکرد سه شبکه خبری عمده آمریکا را مورد مطالعه قرار داد و به این نتیجه رسید که گرچه در عملکرد این شبکه ها می توان بارقه هایی از تعصب غیر دینی را مشاهده کرد ولی به طور کلی برخورد آن ها با مسایل دینی منصافه بوده است.
گرچه رسانه ها هنوز نتوانسته اند در پوشش های خبری خود جایگاه مناسبی برای مسایل دینی دست و پا کنند، چنین به نظر می رسد که مردم آمریکا در زندگی خصوصی هم چنان اولویت خاصی برای اعتقادات دینی خود قائل هستند. آمارگیری های موسسه گالوپ نشان داده است که اعتقادات مذهبی در آمریکا هم چنان بسیار قوی است و درصد آمریکایی هایی که معتقدند دین در زندگی آنان نقش بسیار مهم یا قابل توجهی دارد در طی سال های اخیر تغییر چندانی نکرده است.(10)
افزون بر آن، بر اساس آمار موسسه گالوپ در سال 1999، اکثریت عظیم آمریکایی ها به خداوند اعتقاد دارند (86%) یا به یک قدرت یا روح برتر معتقدند (89%) با فرض این که رسانه ها بازتاب دهنده عقاید رایج در میان مردم هستند، یا بابت تیراژ و فروش خود نگرانی دارند، در نتیجه نباید انتظار داشت که کارکنان آن ها به طور کلی موضع بارز خصمانه ای علیه دین اتخاد کنند. در واقع با توجه به مدارا و روادارایِ دینی در جامعه، از رسانه ها انتظار می رود که بی طرفی حرفه ای خود را حفظ کنند و هنجارهای فعلی حاکم بر جامعه درباره احترام گذاشتن به تمامی مذاهب و باورهای پیروان آن ها را مدنظر داشته باشند.
این احتمال وجود دارد که همین اشتراک منافع، خود منبع تقابل میان رسانه ها و دین بوده باشد، چنان که رسانه ها از بسیاری جهات نقش عملکردهای سنتی را خود به عهده گرفته اند. (نیومن، 1996) هر چه باشد، هم دین و هم رسانه ها می کوشند تا امور روزمره جهان را درک کنند و آن ها را به زبان ساده و قابل فهمی به توده ها انتقال دهند. به همین تعبیر است که تلویزیون می کوشد تا مطالب خود را به گونه ای عرضه کند که مردم عقاید و شیوه زندگی خود را بر آن اساس شکل دهند.
اگر واقعاً تلویزیون رقیب دین است، بنابراین بسیار مهم است که دریابیم چه می آموزد. فهرستی از احتمالاتی که شولتز (1990) عرضه می دارد، شامل این اقلام است:
1. خوبی بر بدی پیروز می شود؛
2. بدی و شر، انحرافی از روند روزمره جهانی است که در اثر تلاش های مردم نابکار پدید می آیند؛
3. با نابود کردن مردم شرور و نابکار، می توان بر شر چیره شد؛
4. در نهایت آن کسانی که به خود و جامعه خود اعتقاد و اطمینان دارند پیروز می شوند؛
5. جامعه می تواند از طریق عملکردهای خوب و اخلاقی آدم های خوب خود دوباره رستگار شود.
این فهرست شامل بسیاری از مسایل و مشکلاتی است که معمولاً دین با آن ها سر و کار دارد، از جمله توضیح علت وجود شر در جهان، ارائه راه حلی برای مشکلات و حتی عرضه راهی برای رستگاری، تلویزیون به جای یک مفهوم مرموز، و توضیح ناپذیر از خداوند، یک مفهوم این جهانی تر و قابل درک تر را جایگزین کرده است که در آن خداوند از طریق آدم ها عمل می کند و عدالت او همان عدالتی است که آدم ها در زمین برقرار می کنند. (شولتز، 1990)
وجود اطلاعات گیج کننده و گاه متضاد درباره رابطه بین رسانه ها و دین سبب شده است تا برخی نظریه پردازان راه های تازه ای را برای درک رابطه متقابل میان رسانه ها و دین مورد بررسی قرار دهند. برخی از این نظریه پردازان اعتقاد دارند که روزنامه نگاران به طور ناخودآگاه به ارزش های لیبرالیستی مسیحیت تعلق خاطر پیدا می کنند. آندر وود (2002) که در مطالعه خود از روزنامه نگاران پرسیده بود که آیا با برخی از نظرات انجیلی و فلسفی مندرج در پرسشنامه او موافقت دارند یا نه، گزارش می دهد که روزنامه نگاران معمولاً هوادار نظام ارزشی لیبرالیستی هستند که این امر سبب می شود که آنان نسبت به مسیحیت محافظه کار و بنیادگرا بدبین باشند و کمک می کند تا درک کنیم که چرا این ادعای بیهوده ای نیست که در میان روزنامه نگاران روحیه لیبرال منشی وجود دارد.
رابطه میان رسانه و دین، در مطالعه ای که سیلک (1995) با کاربرد عقاید مشترک موجود میان فرهنگ های خاص که به سادگی قابل حصول است و توپوس (11) نام دارد، نیز بررسی شده است. این توپای (جمع توپوس) را می توان به عنوان نهادهای درک مشترک فرهنگی درباره اندیشه های اجتماعی، سیاسی و دینی در نظر گرفت و به گفته سیلک، آن ها به هیات منصفه کمک می کنند تا درباره بی گناهی یا عدم بی گناهی متهم داوری کنند یا روزنامه نگاران را به سمت تمرکز روی مسایل خاص متوجه سازند. (سیلک، 1995) آن ها معمولا در سرمقاله های روزنامه ها مطرح می شوند، ولی چراغ راهنمایی برای تمام بحث های دین به حساب می آیند. سیلک متوجه شد که توپای خاصی وجود دارد که وقتی روزنامه نگاران درباره جنبه های دینی زندگی مردم آمریکا مطلب می نویسند به آن ها ارجاع می دهند و مدعی شد که رسانه ها (خواسته یا ناخواسته) عملاً در جهت رفعت دین عمل می کنند نه انهدام آن. این توپای، شامل خوبی کردن، رواداری، دورویی، پیش گویی غلط، اعتقاد به ماوراء الطبیعه و انکار وجود ارزش های دینی در جامعه هستند (سیلک، 1995).
گرچه تئوری سیلک و بیشتر تحقیقات پیشین به موضوع رابطه میان دین و رسانه های چاپی پرداخته اند، ولی مطالعات اندکی درباره رابطه دین و تلویزیون انجام گرفته است. این امر با توجه به سلطه تلویزیون بر رسانه ها عجیب و غافل گیرکننده جلوه می کند. در آمریکا، تماشای تلویزیون پس از کار و خوابیدن، در ردیف سوم بیشترین فعالیت های مردم قرار دارد و گزارش شده است که مردم آمریکا حدود نیمی از اوقات فراغت خود را به تماشای تلویزیون می گذرانند. (نیومن، 1991، رابینسون، 1981). در مطالعه دیگری نشان داده شده است که 98% مردم آمریکا دست کم یک تلویزیون دارند، حدود 70% دو یا چند تلویزیون دارند و در هر خانه آمریکایی، تلویزیون بیش از 7ساعت در روز روشن است. (آلن، 1992) افزودن بر آن، مردم به اخبار محلی و ملی تلویزیون بیش از هر منبع خبری دیگری اعتماد دارند (کانیس، 1991)، به اخبار و گزارش های تلویزیونی چهار برابر اخبار مطبوعات اعتماد دارند و این در حالی است که مطبوعات دومین منبع خبری مورد اطمینان مردم بوده اند.(روپر، 2001)
تلویزیون از این رو محبوبیت دارد که به نظر می رسد برنامه های خود را به گونه ای عرضه می کند که معقول می نماید و به دل می نشیند و اعتماد آنی مخاطب را – گویی که در اصل رویداد حضور دارد- به خود جلب می کند. مطالعات متعددی نشان داده است که مردم به تلویزیون بیش از مطبوعات اعتماد دارند و معتقدند که در گزارش های خبری مطبوعات عقاید شخصی روزنامه نگاران دخالت زیادی دارد. (گریبر، 1997، گونتر 1988) تلویزیون در عین حال جنبه نفوذی دارد و کاری می کند تا هر آنچه نیازمند توجه عمومی است به گونه ای عرضه شود که با قواعد و چهارچوب های این رسانه هماهنگی داشته باشد و این به معنای استفاده از تکه های صوتی، عرضه تصاویر جلب توجه کننده و ارایه بحث های کوتاهی است که به مکث و تفکر نیاز دارد. (پستمن، 1985)
از سوی دیگر، شواهدی هست که گزارشگران تلویزیون در عدم طرح عقاید شخصی خود، آمادگی بیشتری از روزنامه نگاران دارند. (جانستن، اسلاوسکی و بومن، 1976) تفاوت های تکنیکی میان این دو نیز می تواند نیاز به گزارشگری قاطع، سرشار از اطلاعات، دقیق و موثق و بی طرفانه در تلویزیون را به خطر اندازد. (گونتر، 1997، ص164) این امر نه تنها می تواند تلویزیون را برای پاپوش درست کردن مستعدتر کند بلکه حتی زمینه های برای گزارشگران تلویزیونی فراهم آورد تا دیدگاه های شخصی خود را وارد گزارش ها کنند.
پرسش ها
با توجه به این که بیشتر تحقیقات انجام شده به این سمت متوجه بوده اند تا میزان یا کیفیت پوشش دینی رسانه ها را مورد بررسی قرار دهند، کار چندانی برای درک این امر انجام نشده که چگونه خبرنگاران و گزارشگران درباره فرقه های مختلف مسیحی گزارش تهیه می کنند. شاید تضاد تحقیقات پیشین درباره شیوه پوشش دین توسط خبرنگاران، ناشی از این باشد که همه ادیان در کنار هم مد نظر قرار گرفته بود و آن چه لازم است انجام شود این است که تجزیه و تحلیل محتوایی دقیق تری صورت گیرد تا نشان داده شود که روزنامه نگاران و خبرنگاران چگونه درباره هر گروه مشخص دینی خبر آماده کرده اند. این رویکرد شاید بتواند اختلافات محسوس در تجزیه و تحلیل های کلی را رفع و رجوع کند و در عین حال این امکان را به دست خواهد داد تا تصاویر عرضه شده از هر دین را مقایسه کرده و درک بهتری از تصویری که رسانه ها از دین ارائه می دهند، پدید آورد.
گرچه دین به طور کلی، آن قدرها مورد توجه رسانه ها قرار ندارد، ولی این ادعا مطرح شده است که بنیادگرایان بیش از هر شاخه دینی دیگری مورد توجه قرار داشته اند. (بودنباوم، 1990) تجزیه و تحلیل پوشش شبکه های اصلی خبری درباره دین این نظریه را ثابت کرده است که جنبه غالب اخبار دینی در شبکه های خبری غیردینی این است که مسأله اول این شبکه ها دین نیست. (بودنباوم، 1990) دست کم در نیمی از اخباری که در آن ها پای دین به میان می آمد، نوعی بحث سیاسی کانون اصلی خبر را تشکیل می داد. در نتیجه این احتمال هست که بنیادگرایان مورد توجه شبکه های غیردینی قرار گیرند؛ چون عقاید و آرای سیاسی و اجتماعی آنان بحث انگیز است و طبعاً بیش از خود دین، به مفهوم کلی کلمه، ارزش خبری دارند.
کر و مُی (2002) تحقیقی درباره بیش از 2600 مقاله از روزنامه های مختلف آمریکا در ایالت های مختلف انجام داده و به تصویری که در آن ها از بنیادگرایان ترسیم شده است، نگاهی تحلیلی انداخته اند. نتیجه گیری کلی آنان این است که بنیادگرایان مسیحی در ظرف 20 سال گذشته به طور مستمر در متن اخبار بوده اند ولی تصویری که از آنان ارائه شده کمی منفی بوده است. جنبه های خاص این تصاویر از جمله شامل این بوده که بنیادگرایان، تا حدودی متعصب، دارای افکار تبهکارانه، مصمم به تحمیل عقاید خود به دیگران، بیش از حد درگیر در سیاست و حتی تا حدی طرفدار اعمال خشونت نشان داده شده بودند.
از دیگر یافته های جالب آنان این بود که تعداد مقالات (شامل اخبار، مقاله های تحقیقی، سرمقاله ها، نامه خوانندگان به سردبیر، ستون های مرتب هفتگی و مانند آن ها) درباره بنیادگرایان مسیحی در فاصله سال های 1983 تا 1984 سه برابر شده و دوباره در سال 1994 رشد چشم گیری داشته و در سراسر سال 2000 به طور مستمر افزایش یافته است. موضوع اصلی حدود یک چهارم این مقالات، سیاست بوده است. احتمالاً تحت تاثیر بحث های سیاسی بوده که در مقالات به چاپ رسیده در سال های زوج ( که سال انتخابات مجلس نمایندگان آمریکاست) آنان به عنوان جماعتی تا حدودی فاقد عرق میهنی تصویر شده بودند.
از آن جا که در گذشته تحقیقات چندانی درباره شیوه عرضه اخبار مربوط به مسیحیان بنیادگرا در تلویزیون انجام نگرفته است، لازم است تا به جای طرح فرضیه های مشخص تر، یک پرسش نامه تحقیقی جامع تری تهیه شود. این مطالعه قصد دارد تا نشان دهد که در فاصله سال های 1980 تا 2000 (تا پیش از واقعه 11 سپتامبر) شبکه های خبری آمریکا چه تصویری از مسیحیان بنیادگرا عرضه دادند. به ویژه این پرسش در این تحقیق مطرح می شود که به چه علت بینادگرایان خبرساز شدند، چه موضوع هایی درباره آن ها مطرح شده و در این برنامه های خبری چه برداشت کلی ای از عملکرد بنیادگرایان ارائه گشت.(12)
نتایج: تصاویر ارائه شده از بنیادگرایان مسیحی
پرسش اصلی و کلی مطرح شده در این تحقیق این بوده است که در برنامه های خبری شبانه شبکه ها، بنیادگرایان مسیحی چگونه تصویر می شوند، چرا خبرساز می شوند، در این گزارش های خبری بر چه جنبه هایی بیشتر تاکید می شود و در نهایت چه برداشتی از آنان بر جای می ماند؟
گزارش های خبری درباره بنیادگرایان مسیحی عموماً واجد ارزش خبری تضاد یا خشونت (54/5%) و سپس تغییر و تحول (15/2%) نوآوری و علایق انسانی (12/1%) و سپس بحث اجماع تضاد و در نهایت «بحث های دیگر» (هر کدام3%) در صدر قرار داشته و سپس آموزش و پرورش (27/3%) آمده و به دنبال آن بحث های دیگر (هر کدام 3%) بوده است. از بحث هایی که معمولا درباره بنیادگرایان مسیحی مطرح بوده، بحث سیاست – حکومت (36/4%) در صدر قرار داشته و سپس آموزش و پرورش (27/3%) آمده و به دنبال آن بحث های دیگر (هر کدام 10%) مطرح شده است. به همین ترتیب در یک سوم این گزارش های خبری، توجه اصلی بر سیاست و در 30/3% دیگر تمرکز بر امور اجتماعی متفاوتی قرار داشته است.
واژه و عبارتی که بیش از همه به کار رفته و تکرار شده است، دست راستی – محافظه کار بوده است حال آن که واژه گروه – سازمان دینی تنها در چند گزارش خبری شنیده شده است. کلمه اکثریت بیشتر از کلماتی چون فرقه اقلیت و تندر و- بنیادگرا شنیده شد.
نتایج بررسی حاکی از آن است که در 42/4% این گزارش های خبری شکلی از مراسم دینی نشان داده شده است. در این گزارش ها، مراسم دینی بنیادگرایان کمی پرشور و جان دار نشان داده شد. در 57/6% گزارش های خبری، بنیادگرایان در حال گفت و گو با سخنرانی، معمولاً آرام و تا حدودی پرشور نشان داده شده اند. به طور کلی بنیادگرایان در ضمن کمی عصبانی نشان داده شده اند.
در مجموع گزارش های خبری، بنیادگرایان تا حدودی متعصب، با صداقتی کم و بیش متوازن، افرادی با پیش بینی های غلط و نسبت به کناره گیری از جامعه یا حضور فعال در آن، آدم های متوازنی نشان داده شده بودند. در این گزارش ها در اغلب موارد بنیادگرایان به عنوان گروهی در حال گسترش با شعور متوسط، (13) مسئولیت پذیر و آسیب پذیر در توسل به اقدامات تبهکارانه نشان داده شده اند.(14)
دست آخر باید گفت که بنیادگرایان تا حدودی میهن پرست نشان داده شدند.(15) هم چنین در دیگر ارزیابی ها، بنیادگرایان جایی بین «تا حدودی نژاد پرست» و «کمی نژاد پرست» (16) و «تا حدودی متمایل به تحمیل عقاید خود به دیگران » (17) ارزیابی شدند. آنان دارای انگیزه سیاسی و فعال در این امور نشان داده شدند(18) و اگر در خبر و گزارشی تحت خشونت مطرح بوده بنیادگرایان معمولا «تا حدودی خشن» معرفی شده بودند.(19)
هم چنین آشکار شد که مخالفت با بنیادگرایی در گزارش هایی که جنبه سیاسی داشتند بیشتر بوده تا مواقعی که موضوع گزارش شامل مسایل نظامی و بحث هایی دینی می شد.
بحث
این تحقیق در باورها و پس زمینه های تاریخی و بنیاد گرایی، همان گونه که در برنامه های خبری شبکه های تلویزیونی منعکس می شود، ریشه دارد. باید فرض را بر این گذاشت که راه بهتر مطالعه درباره تصویری که رسانه ها از دین ارائه می دهند، این است که ببنیم هر گروه خاص دینی در رسانه ها چگونه معرفی می شوند. این امر معیار مقایسه ای به دست می دهد و به درک بهتر برداشت رسانه ها از گروه های دینی و شیوه عرضه گروه های دینی در رسانه ها کمک می کند.
ولی نکته اولی که در این تحقیق به شدت خودنمایی می کند، عدم اشاره رسانه ها به بنیادگرایان است و ظرف 20 سالی که دامنه تحقیقی این بررسی بروده، فقط 33 گزارش خبری درباره بنیادگرایان تهیه و بخش شده است. این فقدان پوشش خبری حیرت انگیز است و این ادعای قدیمی مندرج در بررسی های تحقیقی قدیمی تر را تأیید می کند که شبکه های خبری تلویزیونی آن قدرها به موضوع دین نمی پردازد. (بودنباوم، 1990) اگر در این تحقیق بنا بوده دامنه جست و جو را گسترده تر کرده و واژه های «اخلاق گرا، بازگشت کنندگان به دامن مذهب» و «جری فالول» را اضافه کرده بودیم، تعداد موارد گزارش ها چهار برابر می شد ولی این کار انجام نشد چون واژه های اخیر الزاماً با بنیادگرایی مسیحی و بنیادگرایی یکی نیستند.
ارزیابی پرسش های مطرح شده در تحقیق
اصلی ترین پرسش مطرح شده در این تحقیق این بود که چرا بنیادگرایان خبرساز می شوند؛ شبکه های خبری به چه جنبه هایی از بنیادگرایان بیشتر توجه می کنند و در نهایت چه برداشتی از آنان به دست می آید؟ ارزش خبری تضاد و تقابل در این گزارش ها جنبه مسلط دارد و در بیش از نیمی از گزارش های خبری مشهود است. این گزارش ها دامنه گسترده ای دارند و از اشاره به بنیادگرایان و حضور آنان در گروه های شبه نظامی نژاد پرست گرفته تا دخالت آنان در فعالیت های سیاسی را شامل می شود.
این احتمال هست که ارزش خبری تا حدودی متاثر از موضوع خبر است و حدود یک سوم از گزارش های خبری به نوعی با موضوع سیاست – حکومت سر و کار دارد. افزون بر آن صریح ترین عبارتی که در این گزارش ها به کار رفته عبارت «دست راستی – محافظه کار» بوده است. چنین به نظر می رسد که سیاست مهم ترین دلیل خبرساز شدن بنیادگرایان است و احتمالا به همین دلیل است که اخبار مربوط به آنان مطرح می شود. به همین ترتیب می توان گفت که تضاد میان کلیسا و دولت، پرسش هایی درباره مشروعیت فعالیت های سیاسی مسیحیان دست راستی و بحث هایی در این مورد که گروه های انحصار طلب دینی باید در جامعه ای تکثرگرا چگونه معرفی شوند، نیز مدنظر بوده است.
دومین موضوع رایج در گزارش خبری مربوط به بنیادگرایان، موضوع آموزش و پرورش است (که در 27/3%) گزارش های خبری مطرح بود) و چنین به نظر می رسد که این گزارش ها به دفعات نشان گر تضاد بوده است. در گزارش های مزبور، بنیادگرایان استدلال می کردند که در مدارس باید در کنار تئوری تکامل، نظریه پیدایش وجود توسط پروردگار نیز مطرح شود و در ضمن مدارس باید اجازه داشته باشند مراسم دینی برگزار کنند.
جنبه های خاصی که از بررسی اطلاعات به دست آمد، نشان می دهد که بنیاگرایان به عنوان آدم های تا حدودی متعصب، تا حدودی متمایل به تحمیل عقاید خود به دیگران و تا حدودی خشن ترسیم شده اند. آنان همچنین تا حدود کمی نژادپرست، و از لحاظ سیاسی فعال و درگیر معرفی شده اند که تعداد ایشان نیز رو به افزایش بوده است. در صفحات آتی به طور مفصل تر و عمیق تری به این جنبه ها خواهیم پرداخت.
برداشت کلی به دست آمده از گزارش های خبری در مورد بنیادگرایان کمی تا حدودی منفی است که این کمی منفی بودن در طی 20 سال مورد نظر این تحقیق همواره محسوس و ثابت بوده و با تحقیقاتی که کر و مُی (2002) درباره رسانه های چاپی انجام دادند، هماهنگی دارد.
جنبه های بارز تصویری که از بنیادگرایان ارائه می شود.
چنین به نظر می آید که بارزترین جنبه گزارش های خبری شبانه شبکه های سراسری درباره بنیادگرایان، جنبه سیاسی باشد. پوشش خبری بنیادگرایان معمولاً شامل بحث درباره احزاب سیاسی و نزدیکی آنان به حزب جمهوری خواه و بررسی تاثیر آرای آنان بر انتخابات ریاست جمهوری است (که به ویژه درباره گزینش رونالد ریگان موثر بود)؛ البته جنبه های بارز دیگری نیز مطرح بوده است که از آن جمله باید به میهن پرستی، تمایل به تحمیل عقاید خود بر دیگران نیز اشاره کرد (که معمولاً از طریق فعالیت های سیاسی صورت می گیرد).
این یافته ها تا حدودی با آمارهای اخذ شده از مردمی که می کوشند تا دیدگاه های خود را درباره امتزاج سیاست و دین بهتر بفهمند، نیز متجلی شده است. گرچه مردم آمریکا با جدایی کلیسا و حکومت موافق هستند ولی آمارهای متعددی حکایت از آن دارد که آنان به جدایی دین و سیاست اعتقاد ندارند. (کوهان و همکاران 2000) رای دهندگان دوست دارند که سیاستمداران متدین باشند ولی دین خود را بیش از حد معقول در امور سیاسی دخالت ندهند (شلایز، 2001) همین امر درباره نهادهای کلیسا و حکومت نیز صادق است و مردم می خواهند ببیند که این دو نهاد، مجزا و مستقل از هم می مانند تا بهتر بتوانند به جامعه خدمت کنند؛ هرچند که هر دوی آن ها در ذهن و عمل مداخله دارند و به ناچار هر دو می کوشند تا ارزش های خاص خود را بر جامعه تحمیل کنند.
بحث و مناظره درباره نقش قدرت غیردینی در تحکیم اخلاقیات دینی مسیحی سابقه ای بس طولانی دارد و به دوران کنستانتین امپراتور رم باز می گردد که در سال 312 پس از میلاد، مسیحیت را قانونی اعلام کرد و در واقع زمینه ساز آن شد تا اصول و مبانی مسیحیت در نهایت در امور حکومتی هم رایج شود و کلیسا در امور حکومتی هم مداخله کند. (نیلسن، 1967) در واقع پیش از آمریکا، رم مهم ترین تجربه در تکثرگرایی دینی را شاهد بود، ولی برداشت آنان از تکثر گرایی دینی غیر اختصاصی بود. (سیلک، 1988) همان طور که رم دریافت، مسیحیت پیچیده تر از آن است که به راحتی بتوان میان آن و یک حکومت تکثرگرا توازن و تعادل برقرار ساخت و خدای مسیحی حسودتر از آن است که خدایان دیگر را تاب آورد. (مهاجرت، سوره 20، آیه 5) به باور مسیحیان اولیه و هم چنین به باور بنیادگراین مسیحی امروز، تحمل ادیان و اعتقادهای دیگر، به معنای تحمل خطا شاید حتی تحمل دیدگاه های شیطانی است. درست همان طور که پیروزی مسیحیت طبعاً انحصارگرایی خاص خود را بر حکومت رم حاکم کرد و به تکثرگرایی دینی در آن جا پایان داد، در آمریکایی قدیم نیز، مسیحیت در نهایت تکثرگرایی دینی را سرکوب کرد. همین رابطه میان کلیسا و حکومت است که در گزارش های خبری شبانه شبکه های تلویزیونی مورد بحث و بررسی قرار می گیرد.
در اطلاعات به دست آمده، این بحث کلیسا در برابر دولت، تسلطی غیرقابل انکار دارد و در گزارش های خبری که تمرکز آن ها بر سیاست یا سیاست- حکومت است، بیش از هر عامل دیگری خودنمایی می کند. پوشش های خبری معمولاً جایگاه درست و مناسب دین را در عالم سیاست مورد پرسش قرار می دهد (به ویژه وقتی پای مسیحیان دست راستی هم در میان است) برای نمونه در یکی از گزارش های خبری که در سال 1984 پخش شده بود، یکی از نمایندگان حزب جمهوری خواه کنگره می گوید که چون رونالد ریگان بیشتر از حد با مسیحیان دست راستی نشست و برخاست دارد، همراه و هم نظر با دموکرات ها رای خواهد داد. در گزارش خبری دیگری، نقش مسیحیان دست راستی در تعیین خط مشی حزب جمهوری خواه در سال 1992 مورد بررسی قرار گرفت و این پرسش مطرح شد که آیا نفوذ آنان بر حزب بر شیوه رای دادن مردم اثر نخواهد گذاشت؟ ظاهراً چنین به نظر می رسد که رسانه ها نقش «گروه مراقبت» از جدایی دین از سیاست را به عهده گرفته اند. البته دفاع از آنان از این امر گاه پا فراتر نهاده و به دفاع از دین نداشتن (سکولاریسم) نیز انجامیده است.
آندر وود(2002) در این رابطه می نویسد تعهد و تعلق خاطر به سکولاریزم و مدرنیسم در رسانه های غربی به حدی قوی است که هر رفتاری که آزادی های فردی (دینی و غیردینی) و محدودیت های رسانه ای را ترغیب کند به شدت محکوم می شود. گرچه در این تحقیق فقط به خصومتی میان مایه اشاره شده ولی بی علاقگی محسوسی قابل مشاهده است.
موضوع تعصب هم در این تحقیق به وضوح مطرح می شود و نشان گر آن است که بنیادگرایان بیش از حدِ اندکی نژادپرست هستند و تا حدودی متعصب؛ هرچه گزارش های تلویزیونی تصویری متعصانه تر از بنیادگرایان ترسیم کردند، به این نکته نیز اشاره شد که جدایی آنان از جامعه هم مفیدتر خواهد بود این امر شاید ناشی از این باشد که در جوامع تکثرگرا بنا بر این است که رواداری و تحمل دینی رواج داشته باشد و اگر گروهی مخالف آن هستند باید کنار گذاشته شده و به حاشیه رانده شوند؛ چون در غیر این صورت خطر جنگ داخلی جامعه را تهدید خواهد کرد. در جوامع دینی، رسانه ها با چه محدودیت هایی مواجه هستند. این امر به ویژه هنگامی اهمیت بیشتر می یابد که گروه های دینی، هواداران بسیار دارند و به نظر می رسد که می تواند بر آرای سیاستمداران اثر بگذارند.
گرچه این رابطه مستقیم مثبت میان ارائه تصویری اهل مدارا و طرفدار حضور در جامعه بودن قابل درک است، ولی مسلماً به چند مساله جالب دینی دامن می زند. وقتی در ارزیابی این مساله که این یا آن گروه دینی باید درون جامعه پذیرفته شود یا نشود، مدارا و رواداری ملاک و معیار می شود. در آن موقع است که دین تحت فشار و حمله قرار می گیرد. خطر این است که رسانه ها معمولاً اعتقاد و شور دینی را به عنوان افراطی گرایی معرفی کرده اند و دوست دارند این نظر را مطرح کنند که همه ادیان باید قابل تحمل باشند و به دیگر ادیان اجازه ابراز وجود بدهند. گرچه چنین به نظر می رسد که شکل مطلوب هر دموکراسی تکثرگرا فقدان عقاید دینی باشد، ولی اصل کلی رواداری و تحمل باید شامل بنیادگرایان هم بشود که ظاهراً کم تر از بقیه مومنان به رواداری و تحمل اعتقاد دارند. اطلاعات موجود نشان می دهد که این اتفاق تا حدودی در حال وقوع است و گزارش های خبری در مجموع تصویری چندان منفی از آن نشان نمی دهند.
این یافته که در گزارش های خبری مورد نظر نیز تعداد بنیادگرایان رو به افزایش نشان شده است، جالب است؛ چون عملاً تعداد آنان یا ثابت مانده یا رو به کاهش است. بارنا (1996) می نویسد:
گرچه رسانه ها که گاه به گونه ای وانمود می کنند که سراسر آمریکا از مملو از این بازگشت – کنندگان به دامان مسیحیت است، ولی اطلاعات موجود نشان می دهد که در کمال حیرت تعداد آن ها ثابت مانده است و با وجود خرج های تبلیغاتی گزاف، افزایش نیافته است.
یک تخمین حاکی از این است که کلیساهای آمریکا از سال 1980 تا 1995 بیش از 530 میلیارد دلار خرج تبلیغات دینی کرده اند (بارنا 1996) تعداد جمعیت بازگشت کنندگان به دامان مسیحیت همان حدود یک سوم جمیعت کل آمریکا باقی مانده، ولی تعداد بنیادگرایان (معتقدان به برداشت های عینی از انجیل) رو به کاهش است. (موسسه گالوپ، 2002). شاید رسانه ها خواسته اند تا با پر رنگ کردن مسأله رشد تعداد بنیادگرایان ارزش خبری گزارش های خود را بالا ببرند.
آیا خبرنگاران در پوشش خبری بنیادگرایان نگاه تعصب آمیزی دارند؟
این تحقیق صرفاً پوشش خبری بنیادگرایان در تلویزیون را مورد تجزیه و تحلیل قرار می دهد، به عبارت دیگر، فقط به آن دسته از گزارش هایی می پردازد که قرار است منصفانه و بی طرفانه عرضه شده باشند. تحقیقات متعددی نشان داده است که گزارش های خبری تلویزیونی متاثر از قدرت های اقتصادی بازار است و تعصبات ایدئولوژیک در آن نقش مهمی دارند. (آنسولابیر، بر و آینکار، 1993).
این مطالعه، بحث وجدان و بی طرفی در روزنامه نگاری را پیش می کشد، چون برنامه های خبری شبکه های سراسری، تصویر بی طرفانه ای از بنیادگرایان عرضه نداشته اند. در گزارش های خبری، بنیادگرایان تا حدودی متعصب و متمایل به تحمیل عقاید خود به دیگران تصویر شده اند. البته باید توجه داشت که منظور از بی طرفی این است که هر موضوعی باید به طور خنثی و عاری از دیدگاهی خاص مطرح شود، چون در این صورت گزارش های خبری، جذابیت خود را از دست خواهند داد.ولی به هر حال باید در آن از طرح عمدی نکات منفی هم اجتناب شود. در این تحقیق، تصویرسازی از بنیادگرایان به عنوان کسانی که می توانند خشن باشند نیاز به بررسی دقیق تر دارد تا اطمینان حاصل آید که این گزارش موجه بوده است. خطر این جاست که تصویرسازی نادقیق می تواند به خلق کلیشه های ماندگار از بنیادگرایان منتهی شود که این به نوبه خود می تواند به خلق یک دیدگاه منفی نسبت به کل دین بینجامد. افزون بر آن، تصویرسازی از بنیادگرایان ابتلائات سیاسی هم در بردارد. در این تردیدی نیست که کلیشه سازی از هر جمعیتی بر اساس اعتقادات و عملکردهای دینی خطرناک است و خطرناک تر از آن هم این است که این کلیشه سازی شیوه رای دادن و عملکرد سیاسی را تحت تاثیر قرار دهد. (بولس و دمایو، 1999).
این امکان هم هست که بی تفاوتی و بیزاری ملایم ولی همیشگی نسبت به بنیادگرایان بارزتر از آن است که در وهله اول به چشم می خورد. این حالت منفی بودن با وجود هنجارهای روزنامه نگارانه حضور محسوسی دارد. ولی این را هم باید گفت که با وجود همه این ها نمی توان این ادعای بنیادگرایان را پذیرفت که پوشش خبری رسانه ها درباره دین صرفا به این سمت تمایل دارد که دیدگاه های منفی نسبت به بنیاگرایان را تقویت کند. (رید،1996) تحقیق اخیر در مجموع نشان می دهد که رسانه های خبری در گزارش های خود منصفانه عمل کرده اند و گزارش های بی طرفانه ای عرضه داشته اند. این امر در هر سه شبکه خبری قدیمی آمریکا مصداق دارد. همین امر نشان می دهد که حرف بنیادگرایان مبنی بر این که رسانه ها نسبت به آن ها تعصب دارند، وزن چندانی ندارد.
البته این امر شاید در صفت سرگرمی سازی مصداق داشته باشد. مایکل مدود در کتاب خود با نام هالیوود علیه آمریکا (20) می گوید:
رویکرد منفی علیه معتقدان به ادیان یهودی و مسیحی چنان شایع است که و چنان هوادارانی دارد که برخی از تهیه کنندگان از هر فرصتی برای تقبیح آن استفاده می کنند.
نمونه های فراوانی از برنامه های تلویزیونی و حتی فیلم های عامه پسند وجود دارد که در آن ها بنیادگرایان تحقیر می شوند. یکی از این فیلم ها، فیلم بیگانه 3 است که در آن هیولایی به یک سیاره دورافتاده که تبعیدگاه مشتی قاتل و متجاوز است حمله می برد. در دو جای فیلم از این تبهکاران به عنوان مسیحیان بنیادگرا نام برده می شود. (رید، 1996) از آن جا که چنین به نظر می رسد مدارک موجود می تواند مایه تبرئه روزنامه نگاران و گزارشگران تلویزیونی شود، بهتر آن است که تحقیقات بیشتری در این زمینه صورت گیرد تا شیوه ارائه تصویر از بنیادگرایان در رسانه هایی که صرفا جنبه سرگرمی دارند بهتر درک شود.
مدارک موجود حاکی از آن است که گزارشگران تلویزیونی می کوشند تا تصویر دقیق و بی طرفانه ای از بنیادگرایان ارائه دهند. این واقعیت با وجود این ادعای رید خودنمایی می کند که «بنیادگرایان آسان ترین هدف پوشش منفی از سوی رسانه ها هستند.» گزارشگران تلویزیونی می کوشند تا به جای طرح مسایل صرفاً بحث انگیز، به پخش مراسم عبادی و دینی مبادرت کنند. در بیش از 40% گزارش های خبری، نوعی از این مراسم پخش می شود و در بیش از نیمی از این گزارش ها مراسم دعا یا ایراد خطابه وجود دارد، حیرت انگیزتر این است که گزارشگران از نمایش بدبینی نسبت به اعتقادات بنیادگرایان به ماوراءالطبیعه سرباز زدند. این توازن با وجود این واقعیت رخ می دهد که گزارشگری طبیعی به هر حال حاوی بدبینی هم هست، حال آن که دین طبیعتاً اعتقاد طلب می کند. از روی اطلاعات عرضه شده می توان به روشنی دریافت که گزارشگران به عنوان معیار ارزیابی بنیادگرایان به چه نکاتی استناد کرده اند.وقتی بنیادگرایان در صحبت های خود شور و هیجان بیش از حد نشان می دهند، تاثیر کلی برجا مانده معمولاً منفی است، به نظر می رسد که تعدادشان رو به کاهش است و غیر مسئول تر و کم تر میهن پرست جلوه می کنند.
گرچه بخش عمده اطلاعات، این شیوه های عرضه بنیادگرایان را مورد تایید قرار می دهد، ولی پرسش هایی هم باقی می ماند. به ویژه این که چرا چنین توجه اندکی به دین نشان داده می شود؟
کرچه شاید پاسخ ساده این باشد که در گزارش های خبری که مخاطبان دنبال می کنند، دین جای خاصی ندارد، دست کم یک آمار هست که نشان می دهد از نظر خوانندگان اخبار مطبوعات، این نه مهم ترین موضوعی است که می خواهند خبری درباره آن بخوانند و نه کم اهمیت ترین و همین امر خود نشان گر آن است که باید دلایل دیگری در کار باشد ( هوور، 1998) اگر بخواهیم بر اساس تحقیق خودمان داوری کنیم، باید بگوییم که دین موضوع چندان داغی نیست و اگر بخواهد مورد توجه واقع شود، باید آن را داغ کرد تا جنبه جذابیت خبری داشته باشد. در واقع، گرچه اخبار دینی بین اخبار ساعات 5/30 و 6/30 بعد از ظهر به شکل نسبتا مساوی پخش شده بود، در گزارش های خبری ساعت 5/30 عصر موضوعات پرشورتری چون متهم شدن بنیادگرایان به این که نژادپرست گرایان استیضاح بیل کلینتون در جریان رسوایی مویکا لوینسکی مطرح شده بود.
از سوی دیگر نباید از خاطر دور داشت که رسانه ها صرفاً از میل و تقاضای مخاطبان خود پیروی می کنند و نشان داده شده است که بنیاگرایان به برنامه های رسانه های غیردینی توجه چندانی نشان نمی دهند و بیشتر رسانه های دینی خودشان توجه دارند.(هوور، 1998؛ ریگنی و هافمن، 1993) به همین سبب گزارش های خبری شبکه ها شاید آن قدرها اخبار مربوط بنیادگرایان را پوشش ندهند، وقتی هم که این کار را می کنند، تصویر مثبتی از آنان عرضه نمی دارند؛ چون بنیادگرایان در زمره مخاطبان همیشگی آن ها نیستند و طبعاً در تامین هزینه های این شبکه ها هم نقش چندانی ندارند. همین تعداد اندک سردبیران خبری روزنامه ها که خود را به لحاظ دینی بنیادگرا می دانند (فقط 7% آن ها پرسبیتاریان و 3% هم باپتیست های جنوبی) نشان می دهد که قاعدتاً باید تعداد مدیران خبری شبکه های تلویزیونی که به بنیادگرایی تعلق خاطر دارند، نیز اندک باشد. (هیندز، 1999) در این زمینه باید تحقیقات بیشتری صورت بگیرد و باید دید که آیا تفاوت دیدگاه های مذهبی بر پوشش خبری تاثیری دارد یا نه.
تحقیقات آتی
این تحقیق گرچه به خودی خود جذاب است، ولی تحقیقات آتی می تواند به آن کمک های زیادی برساند. لازم است تحقیقاتی مشابه درباره بنیادگرایی اسلامی یا بنیادگرایی هندویسم انجام گیرد و در عین حال مدارک بیشتری به دست آید که رسانه ها با هواداران ادیان دیگر چگونه برخورد می کنند. افزودن بر این، اطلاعات به دست آمده در این تحقیق و تحقیقات مشابه، باید با اطلاعات مشابهی که پس از رخدادهای 11 سپتامبر سال 2001 به دست آمده مقایسه شود تا مشخص شود که این اقدامات تروریستی و اقدامات بعدی آمریکا، بر شیوه عرضه بنیادگرایی مسیحی در گزارش های خبری آمریکا چه تأثیر برجا گذاشته است.
تحقیقات آتی باید شامل خود این برچسب گیج کننده بنیادگرایی هم باشد و در این زمینه تحقیق شود که آیا عملکردهای بنیادگرایان اسلامی بر شیوه نگاه و برداشت مردم از بنیادگرایان مسیحی تاثیری گذاشته است یا خیر. برخی مدارک و شواهد نشان می دهد که بعضی منابع معتبر خبری در رسانه ها این گروه های دینی را با هم اشتباه گرفته اند یک مقاله در مسیحیت امروز مدعی شده است که نیویورک تایمز و گاردین چاپ لندن هر دو «مقالات متعددی نوشته و حجم زیادی از صفحات خود را به این اختصاص داده اند که بنیادگرایان ( چه مسیحی، یهودی یا مسلمان) همه از یک قماش هستند و با بمب گذاران هوادار اسامه بن لادن هیچ فرقی ندارند.» (2002). همین مقاله مدعی شده است که امروزه بنیادگرا مترادف سلاح کشتار جمعی شده است.
در آینده باید تحقیقاتی هم در این باره صورت گیرد که آیا گله و شکایت بنیادگرایان مبنی بر این که رسانه ها نسبت به آنان تعصب روا می دارند، صحت دارد یا خیر. گرچه هم این تحقیق و هم تحقیقی که کر و می در سال 2002 انجام دادند، نشان گر آن است که روزنامه ها و تلویزیون تا حد اندکی نسبت به بنیادگرایان و خودِ واژه بنیادگرایی حساسیت منفی دارند و از بنیادگرایی برداشتی منفی می کنند ولی مدراک و شواهد مستدلی وجود ندارد که نشان دهنده رسانه ها قویاً با بینادگرایان خصومت دارند. تحقیقات بعدی باید ناظر به تصویری باشد که مجلات و همچنین سینما و دیگر رسانه های تفریحی از بنیادگرایان ارائه می دهند. این تحقیق نتیجه می گیرد که بنیادگرایان در تقبیح «رسانه های غیردینی انسان محور زیاده روی می کنند و منطقی نیستند.»
سرانجام این که یک مطالعه موردی درباره معانی تازه ای که از بنیادگرایی ارائه می شود ضرورت دارد این واژه در اصل برای آن ابداع شده تا تمایلات دینی خاصی را تعریف کند، ولی امروزه برداشت های منفی ای چون «متعصبان کله پوک » و «آدم های نفهم» از آن برداشت می شود. به عبارت دیگر این واژه به تدریج مترادف افراط گرایی شده است.
حاصل آن که
بررسی تصویری که برنامه های خبری عصر و غروب شبکه های تلویزیونی از بنیاگرایان نشان می دهد، فرصتی فراهم می آورد تا به تقابل میان دین و سیاست که از همان اوائل استقلال آمریکا به عنوان یک مسأله مهم و حساس مطرح بوده نگاهی اجمالی انداخته شود. جایگاه دین در سیاست، که امروزه شامل رسانه ها هم می شود، در توسعه آمریکا نقش مهمی داشته است(کوهات و همکاران 2000)اولین مهاجرانی که به خاک آمریکا قدم نهادند، دنبال زندگی تازه ای بودند و از تعصبات دینی می گریختند. ولی حتی این آوارگان هم صاحب دین یکسانی نبودند.در واقع، آمریکا پیش از آن که تبدیل به یک کشور شود، فاقد یک دین اعلام شده بود و افرادی با ادیان مختلف در آن زندگی می کردند. (گریلی، 1972) قانون اساسی ویرجینیا اولین قانون اساسی بود که به سال 1776 آزادی مذهبی را به رسمیت شناخت و همین امر بعدها الگوی طراحان قانون اساسی آمریکا قرار گرفت (رید، 1995) پاتریک هنری، انقلابی آزاده ای که در نگارش قانون اساسی ویرجینیا سهم بزرگی داشت با ایراد این سخنان، از تحمل و رواداری دینی گفت:
در این هیچ جای تردید نیست که این کشور بزرگ، نه توسط مذهب گرایان، بلکه توسط مسیحیان بنیاد گذاشته شد؛ ولی پایه های آن بر مذهب قرار نداشت، بلکه بر کلام عیسی مسیح استوار بود. دقیقاً به همین خاطر است که به پیروان ادیان دیگر نیز پناهندگی، امکان پیشرفت و آزادی مذهبی داده شده است.(21)
این بیانیه سخاوت مندانه آزادی دینی ناشی از مسیحیت، اصلاً آن برداشتی نیست که بنیادگرایان در گزارش های خبری و مقالاتی که درباره آنان عرضه می شود، از خود به دست می دهند. در واقع، تمایل آنان به حفظ باورها و اعتقادات سنتی و دوری گزینی از جامعه غیردینی، آنان را مستقیما به مرکز سیاست پرتاب کرده است و چنین به نظر می رسد که موضع گیری های سیاسی آنان است که توجه رسانه ها را جلب می کند.
تحقیقات آتی باید به این نکته هم توجه داشته باشد که شاید واژه معرف بنیادگرایی معنای واقعی خود را از دست داده است، تا آن جا که بنیادگرایان امروزی، خود را وانجلیست معرفی می کنند. با توجه به این که بنیادگرایی امروزه صبغه ضدروشنفکری یافته است، برخی رهبران دینی بنیادگرا، به کلی این برچسب را کنار گذاشته اند (تیسلتن، 1990) یکی از کشیش هایی که با او مصاحبه شده به این نکته اشاره کرده است که گرچه او به تمامی دکترین های بنیادگرایی اعتقاد دارد و به مفهوم واقعی کلمه بنیادگراست ولی هرگز در محافل عمومی، خود و کلیسای خود را بینادگرا نمی نامد. (فرویتن، 2001) بر اساس این تحقیق واقعاً ضرورت دارد که کاربرد واژه بنیادگرا مورد بررسی دوباره گیرد و شاید از واژه دیگری که بار منفی ندارد برای پیروان بنیادگرایی و بنیادگرایان استفاده شود.(22)
تردیدی نیست که در آمریکا تنش میان دین تمامیت خواه و حکومت تکثرگرا ادامه خواهد یافت. لیبرال ها از آزادی خود دفاع خواهند کرد و با استناد به اعلامیه استقلال که حق حیات، آزادی و حق در پی کامیابی بودن را برای همه محفوظ داشته است، از حقوق خود کوتاه نخواهند آمد. متقابلاً اوانجلیست ها و بنیادگرایان خواهند گفت که این آزادی ها مبتنی بر این است که در همان اعلامیه استقلال، گفته شده است که آدم ها «برابر خلق شده اند» و«خالق، این لطف را بر آن ها ارزانی داشته است» و این بحث را مطرح می کنند که حقوق مورد اشاره لیبرال ها مادامی که با «کتاب خداوند» در تضاد قرار نداشته باشد، معنی پیدا می کند. این جا یک نکته محرز است؛ در بطن همه این مباحثات، در مرکز منازل غالب مردم، رسانه ها قرار دارند که در شکل دهی به ذهنیت و زبان نقش بسیار مهمی ایفا می کنند.
پی نوشت ها :
1- Stout & Buddenbaum, 1996, p.5
2- Fundamentalism
3- R. A. Torrey (1917/2000)
4- The Fundamentals
5- Correct doctrine
6- Holiness Wesleyans
7- Thomas & Dobson, 1999.p.46.118
8- Tim LeHaye
9- Left Behind
10- میانگین این رقم در طی 50 سال اخیر بیش از 85% بوده است. این رقم در سال 1952 معادل 95% بوده و در سال 2000 رقم 88% را نشان داد.
11- topos
12- تحقیقی درباره چکیده های برنامه خبری در آرشیو اخبار تلویزیونی دانشگاه واندربیلت واقع در حومه شهر نشویل در ایالت تنسی نشان می دهد که 33 برنامه خبری حاوی واژه های بنیادگرایان با بنیادگرایی در کنار مسیحی وجود دارد. دو دانشجوی دوران فوق لیسانس، به مدت چهار ساعت مورد تعلیم قرار گرفتند تا بتوانند آرشیوهای صوتی و تصویری را جدا دسته بندی کنند. سپس بر اساس آن آموزش و بحث های بعدی، یک کتاب رمزگذاری تدوین شد. سپس آن دو دانشجو به طور مستقل از یکدیگر به تحلیل محتوایی کل آرشیو پرداختند و در 81% مواردی که برگزیده بودند، نظر مشترک آن ها حاصل آمد.
13- به لحاظ تاریخی، بنیادگرایان همواره با برچسب عقب مانده و احمق مواجه بوده اند. میزان شعور نیز بر اساس رده بندی 1 تا 5 سنجیده شده که برای «خیلی کم شور» درجه 1و برای «خیلی با شعور» درجه 5 کنار گذاشته شد که البته میزان تحصیلات نیز در آن دخالت داده شده بود. میانگین رده بندی در آن 3/39 شد.
14- منظور از مسئولیت پذیری در این جا به توانایی فرد برای انجام وظایف و کنترل عقاید و اعمال خویش و منظور از عدم مسئولیت پذیری، بی توجهی، گناه هر اشتباه را به گردن دیگران انداختن و سرباز زدن از انجام وظایف روزمره مانند والدینی که از توجه و مراقبت فرزندان خود امتناع می کنند، است. درجه بندی درباره رعایت قانون از 1 (دارای ذهنیت تبهکارانه) تا 5 (فوق العاده مطیع قانون) را در برمی گیرد. میانگین رده بندی در پایان 2/72 شد.
15- متغیر میهن پرستی نیز به این صورت سنجیده شد که رسانه ها تا چه حد بنیادگرایان را دوست دار میهن خود و هوادار قانون اساسی نشان می دهند. هرگونه نشانه ای از این که آنان علیه حکومت، علیه مالیات ها و نظایر آن ها هستند، نماینده فقدان احساسات میهن پرستانه است. این متغیر هم از 1 (خیلی غیر میهن پرست) تا 5 (خیلی میهن پرست) رده بندی شده بود. میانگین رده بندی در پایان 3/96 شد.
16- مقوله نژاد پرستی دارای رده های 1 ( به کلی فاقد نژادپرستی)، 2 ( کمی نژادپرست)، 3 ( تا حدی نژادپرست) و 4 ( خیلی نژادپرست) است. منظور از نژادپرستی در این جا خوار و حقیر شمردن دیگران صرفاً بر مبنای پس زمینه فرهنگی و قومی است. میانگین رده بندی در پایان 2/83 شد.
17- مسیحیان بنیادگرا بر این اعتقادند که تنها راه رسیدن به پروردگار، راهی است که آنان برگزیده اند و همه راه ها و ادیان دیگر باطل اند. این متغیر به این سبب در نظر گرفته شده تا نشان دهد که چگونه بنیادگرایان می کوشند تا دیگران را به راه خود آوردند و این تلاش ها چگونه در رسانه ها متجلی می شود. درجه 1 (مطلقاً عقاید خود را بر دیگران تحمیل نمی کنند) تا درجه 4 ( به شدت عقاید خود را بر دیگران تحمیل می کنند) دو حد بالایی و پایینی است و درجات 2 و 3 نیز به ترتیب به «کمی تحمیل کننده» و «تا حدودی تحمیل کننده» اختصاص یافته است. میانگین رده بندی در پایان 3/08 شد.
18- بنیادگریان همواره در امور سیاسی مداخله کرده اند و این مداخله نیز با رده بندی 1تا 4 سنجیده شده است که 1 به «فاقد هر گونه تمایلات سیاسی» و 4 «بسیار فعال در امور سیاسی » تعلق می گیرد. منظور از مداخله سیاسی هرگونه اقدامی در امور سیاسی، از جمله لابی کردن، تلاش برای تاثیر نهادن بر آرای مردم، حمایت از یک کاندیدای خاصی یا حمایت از یک حزب سیاسی را شامل می شود درباره «فاقد هرگونه تمایلات سیاسی» که رده 1 به آن تعلق می گیرد، عدم مشارکت در رای گیری یا اعلام نظراتی از قبیل این که مدالخ در سیاست کار باطلی است، شامل رده 1 و «کمی فعال در امور سیاسی» با رده بندی 2 نشان گر بنیادگرایانی است که خود را نسبت به امور سیاسی روزآمد نگاه می دارند و به آن توجه دارند. درجه 3 «تا حدودی فعال در امور سیاسی» شامل مداخله فعالانه نظیر پخش اعلامیه های سیاسی با عضویت در احزاب سیاسی و سرانجام درجه 4 «بسیار فعال در امور سیاسی» شامل لابی کردن در کنگره تلاش برای تاثیر نهادن بر خط مشی احزاب و نظرات رای دهندگان و انتخاب شوندگان است. میانگین رده بندی در پایان 3/64 شد.
19- خشونت به لحاظ عملکردی به عنوان میل و آرزوی انهدام اشیای مادی یا افراد تعریف شده است. درجه 4 به معنای «خیلی خشن» و مترادف اقدامات خشونت باری است که اقدامی در آن جهت صورت گرفته یا با موفقیت انجام شده است حال آن که درجه 3 «تا حدودی خشن» معادل تهدیدهایی است که به طور مستقیم از سوی بنیادگرایان صورت گرفته یا گزارش – هایی درباره نهادها و افرادی است که از تهدید توسط بنیادگرایان خبر داده اند. درجه 2 «کمی خشن» هم برای مواردی کنار گذاشته شد که بنیادگرایان در آن ها آرزوی اعمال خشونت یا ضرر و زیان برای نهاد یا فردی را مطرح می کردند و خود در آن مداخله نداشتند. درجه 1 «فاقد هر گونه خشونت» هم درباره گزارش هایی به کار رفته که در آن ها بنیادگرایان به عنوان آدمی هایی صلح طلب و مخالف هر گونه خشونت نشان داده شده بودند که حاضر بودند. هر ضربه ای را تحمل کنند، ولی مخالف آنان آسیب و صدمه ای نبیند. درباره خشونت، یک دسته بندی اضافی فرعی هم انجام شده است به این صورت که آیا این اعمال خشونت تحریک شده بود (1) یا تحریک ناشده (2) و اگر اشاره ای به این نکته صورت نگرفته در آن صورت رده (صفر) به ن تعلق گرفته است. میانگین رده بندی در پایان 3 شد.
20- Hollywood vs. America
21- Federer, 1996,p.289
22- پیروان شاخه های منشعب از بنیادگرایی، از جمله اوانجلیست ها و پنتاکوستال ها ظاهراً در حال رشدند (روزن و هاداوی، 1993) این گروه ها بیشتر تلاش دارند تا یک زیر بنای روشنفکری برای دین خود پدید آورند. (پاترس، 1983) آنان موفق شده اند بین مبانی اصولی و پایه ای دین تاریخی خود و تحولات جدید تکنولوژیک و امروزی بودن، پیوند موفقی برقرار سازند. آنان به جای نفی تکنولوژی، از رسانه های جمعی استفاده می کنند و با سوار بر موج جهانی شدن فرهنگ آمریکایی، پیام خود را به مخاطبان بیشتری عرضه می دارند. (ولمن، 2002)، چنین به نظر می رسد که همین گروه های بنیادگرای مسیحی هستند که به لحاظ سیاسی جانشین مسیحیان دست راستی شده اند و تلاش دارند تا دیدگاه ها و ارزش های اخلاقی مورد نظر خود را به مردم آمریکا عرضه کنند و در جامعه جا بیندازند. (ویلکاکس، 2000).
منبع: ماهنامه رواق هنر و اندیشه شماره 34