مظلومیّت برترین بانو (5)
پسران على علیهم السلام
روایات علماى اهل سنّت در مورد سقط جنین فاطمه علیها السلام بسیار آشفته و مشوّش است و هر کس به روایات، اقوال و سخنان آنان در این زمینه مراجعه کند، به این نکته پى خواهد برد.
این روایات، تصریح دارند که على علیه السلام سه پسر داشت: حسن، حسین و محسن -یا محسِّن، یا محسَّن -که رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله این نام ها را با تشبیه به نام هاى فرزندان هارون: (شبر، شبیر، مبشر)، بر آن ها نهاده بود.
این مطالب در المسند احمد بن حنبل (1) و المستدرک حاکم نیشابورى (2) و دیگر مصادر عامّه موجود است؛ حاکم نیشابورى، روایت را صحیح دانسته و ذهبى (3) نیز صحّت آن را تأیید کرده است.
اکنون این پرسش مطرح است که آیا على علیه السلام پسرى به این نام داشته است؟
مى گویند: آرى، او فرزندى به نام محسن داشت.
مى پرسیم: چگونه زیست؟ و سرانجامش چه شد؟
آن ها وجود او را مى پذیرند، امّا در ادامه ی مطلب، دچار اختلاف مى شوند. آیا شما انتظار دارید که آشکارا و بدون هیچ گونه پرده پوشى و با صراحت و شفّافیّت کامل سخن بگویند؟!
دیدیم و در بحث هاى آینده نیز خواهیم دید که این ها نمى توانستند همه حقایق را بگویند؛ لذا، اخبار و احادیث را بازیچه ی خود ساختند؛ با این فرض، آیا توقّع دارید که در این خصوص، به صراحت سخن بگویند؟!
البتّه گاهى در این میان افرادى پیدا شده اند که حقیقت را بازگو کرده اند و البتّه با مشکلاتى نیز رو به رو مى شدند و تاوان سنگینى براى بازگویى حقیقت دادند. یکى از آن ها ابن ابى دارم (در گذشته ی سال 352 هـ ق) است.
ذهبى در شرح حال او مى گوید:
«الإمام الحافظ الفاضل أبوبکر أحمد بن محمّد السری بن یحیى بن السری بن أبی دارم التمیمی الکوفی الشیعی [أصبح شیعیاً!!] محدِّث الکوفه، حدّث عنه الحاکم، و أبوبکر بن مردویه، و یحیى بن إبراهیم المزکِّی، و أبو الحسن بن الحمّامی، و القاضی أبوبکر الجیلی، و آخرون. کان موصوفاً بالحفظ و المعرفه، إلاّ أنـّه یترفّض [لماذا یترفض؟!]، قد ألـّف فی الحطّ على بعض الصحابه»(4)
«امام، حافظ، فاضل، ابوبکر احمد بن محمّد السرى التمیمى الکوفى، الشیعى [شیعى شده]؛ از محدّثان کوفه. حاکم، ابوبکر بن مردویه، یحیى بن ابراهیم مزکِّى، ابوالحسن بن الحمّامى، قاضى ابوبکر جیلى و دیگران، از او حدیث نقل کرده اند. او متّصف به حفظ و معرفت است [در وثاقت او مشکلى نیست] جز این که رافضى گرى مى کند، و درباره ی معایب برخى از صحابه، کتابى نگاشته است».
ذهبى در این کتاب، بیش از این نمى گوید و به اتّهام رافضى گرى و اشاره به نگاشتن کتاب در معایب صحابه اکتفا مى کند؛ امّا وقتى به کتاب دیگر ذهبى به نام میزان الإعتدال مراجعه مى کنیم، مى بینیم که در آن جا نیز از این شخص یاد کرده است و از حافظ محمّد بن احمد کوفى، ابى بشر دولابى (5) نقل مى کند و مى گوید:
«…. کان مستقیم الأمر عامّه دهره، ثمّ فی آخر أیّامه کان أکثر ما یقرأ علیه المثالب، حضرتُه و رجل یقرأ علیه: إنّ عمر رفس فاطمه حتّى أسقطت بمحسن»(6)
«او در طول زندگانى خود داراى عقیده ی مستقیم بود؛ امّا در روزهاى پایانى عمر، بیشترین روایاتى که بر او خوانده مى شد درباره ی کارهاى ننگ آور صحابه بود. روزى بر او وارد شدم، دیدم شخصى نزد او چنین مى خواند: عمر با لگد به فاطمه زد و او محسن را سقط کرد».
ملاحظه مى کنید! این راوى در طول زندگانى داراى عقیده ی مستقیم بود؛ امّا چون در پایان زندگانى، روایات مربوط به کارهاى ننگ آور صحابه را نقل مى کند، از عقیده ی مستقیم خارج مى شود!!
آرى! اگر در آن هنگام، این راوى نمى آمد و آن روایت را براى او نمى خوانْد، شاید روایت مذکور، هیچ گاه به دست ما نمى رسید.
عمران بن حصین نیز از بزرگان صحابه است. از او بسیار تمجید کرده اند و در شرح حالش آورده اند: به خاطر گرانقدرى و جلالت شأن، فرشتگان با او سخن مى گفته اند (7).
هنگامى که این شخص مرگ را احساس کرد، یکى از یارانش را خبر کرد و براى او درباره متعه ی حج -که عمر بن خطّاب آن را حرام کرده بود و او این تحریم عمر را زشت مى شمرد -حدیث نقل کرد؛ ولى با او شرط کرد که تا زنده است، این حدیث را از قول او نقل نکند و فقط پس از مرگش، این حدیث بازگو شود (8).
سقط حضرت محسن علیه السلام
یکى دیگر از افرادى که بر وقوع چنین جنایتى نسبت به حضرت زهرا علیها السلام تصریح دارد، نَظّام معتزلى (در گذشته ی سال 231) است. نَظّام یکى از بزرگان معتزله و از افراد بى باک و نترس بوده است. وى از بزرگانِ علما به شمار مى آید. و در مسائل کلامى، نظرات خاصّى دارد که گاه، خلاف مشهور است. نظریات او در لابه لاى کتاب ها مطرح شده است. او مى گوید:
«إنّ عمر ضرب بطن فاطمه یوم البیعه حتّى ألقت الجنین من بطنها، و کان یصیح عمر: أحرقوا دارها بمن فیها!!
و ما کان بالدار غیر علی و فاطمه و الحسن و الحسین»
«در روز بیعت، عمر به شکم فاطمه زد و در اثر این ضربه، جنین از شکم فاطمه افتاد و عمر فریاد مى زد: خانه را بر هر که در آن است، بسوزانید!!
و در خانه، کسى جز على، فاطمه، حسن و حسین نبود».
این سخن نَظّام را شهرستانى در الملل والنحل (9) و صَفَدى در الوافى بالوفیات (10) نقل کرده اند و در کتاب هاى دیگر نیز دیده مى شود.
ابن قُتَیْبَه نیز در کتاب المعارف این موضوع را آورده بود، امّا اکنون که به چاپ جدید و موجود از کتاب المعارف مراجعه مى کنیم، عبارت مورد نظر را نمى یابیم؛ چرا که کتاب تحریف شده است!
ابن شهرآشوب (در گذشته ی سال 585) از کتاب المعارف این گونه نقل مى کند: «محسن با ضربه ی قنفذ عددى سقط شد»(11).
ولى در متنى که اخیراً چاپ و تحقیق شده(!!) این گونه آمده است: «محسن بن على در کودکى از دنیا رفت».
سبط بن جَوزى در تذکره الخواص مى گوید: «او در دوران کودکى مُرد»(12).
از میان محدّثانِ متأخّر، حافظ، محمّد بن معتمدخان بَدَخْشانى در کتاب نزل الأبرار فیما صحّ من مناقب أهل بیت الأطهار مى گوید: «او در کوچکى مُرد»(13).
وقتى به شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید مراجعه مى کنیم، مى بینیم که او از شیخ و استاد خود نقل مى کند که وقتى ماجراى هَبّار بن الأسود -که زینب، دختر رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله را ترساند و او سقط جنین کرد و رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله هَبّار را مهدور الدّم خواند -در نزد او نقل شد؛ شیخ گفت: اگر هنگامى که این مردم به خانه ی فاطمه هجوم آوردند و او را ترساندند -تا آن چه در شکم داشت سقط شد – رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله زنده بود؛ به یقین، به مهدور الدّم بودن کسى که فاطمه را ترسانده بود، حکم مى فرمود.
ابن ابى الحدید به او مى گوید: آیا آن چه را که برخى از محدّثان روایت کرده اند که: «فاطمه ترسید و محسن سقط شد» را از قول شما روایت کنیم؟
شیخ به او گفت: از من، نه این روایت و نه بطلان آن را نقل نکنید!(14)
آرى، آنان روایت نمى کنند و هر گاه که روایت کنند، تحریف مى نمایند و اگر کسى چنین روایاتى را ذکر کند، انواع تهمت ها را بر او مى بندند.
پینوشتها:
1- مسند احمد: 1 / 118.
2- المستدرک: 3 / 165.
3- تلخیص المستدرک: 3 / 165.
4- سیر أعلام النبلاء: 15 / 576.
5- سیر أعلام النبلاء: 14 / 309.
6- میزان الإعتدال: 1 / 139.
7- بنگرید: الإصابه فى تمییز الصحابه: 3 / 26.
8- متن روایت این گونه است که مطرف گوید: عمران در بستر بیمارى بود -همان بیمارى که در اثر آن از دنیا رفت -به من پیغام فرستاد و گفت: من احادیثى را براى تو نقل مى کنم که شاید پس از من، خداوند به وسیله ی آن ها تو را بهره مند سازد.
اگر از این بیمارى بهبودى یافتم، آن ها را پنهان دار و اگر از دنیا رفتم، مى توانى بازگو کنى. آن ها به دست من رسیده است؛ بدان که پیامبر خدا صلّى اللّه علیه و آله بین حج و عمره را جمع کرد و در این مورد آیه اى نیاورد و پیامبر نیز نهى نکرد، بلکه مردى آن چه مى خواست در مورد آن، با رأى و نظر خود بیان کرد. (مسند احمد: 4 / 434).
9- الملل والنحل: 1 / 59.
10- الوافى بالوفیات: 6 / 17.
11- مناقب آل أبى طالب: 3 / 358.
12- تذکره الخواصّ: 54.
13- نزل الأبرار: 74.
14- شرح نهج البلاغه ی ابن ابى الحدید: 14 / 192.
منبع مقاله :
حسینی میلانی، آیت الله سیّد علی؛ (1391)، مظلومیّت برترین بانو، هیئت تحریریّه ی انتشارات الحقایق، قم: الحقایق، چاپ دوازدهم.