فدک، نماد حقانیت و مظلومیت (2)

فدک، نماد حقانیت و مظلومیت (2)

8- دفاع حضرت زهرا (علیهاالسّلام) و شکایت به جمع عمومی
پس از آنکه ابوبکر به استناد روایتی به تصرّف فدک اقدام کرد و وکیل حضرت فاطمه ی زهرا (علیهاالسّلام) را خلع ید نمود و آن حضرت از این اقدام آگاه شد، چادر بر سر افکند و با جمعی از زنان بنی هاشم راهی مسجد گردید و این در حالی بود که ابوبکر در جمع مهاجر و انصار حضور داشت. آنگاه پرده ای زدند و حضرت زهرا (علیهاالسّلام) ناله ای از دل برآورد که همه ی اهل مسجد به گریه افتادند. سپس اندکی درنگ کرد تا صدای گریه فرو نشست و آغاز سخن نمود و خطبه ی غرّایی ایراد فرمود و از نعمت رسالت حضرت محمّد (صلی الله علیه و آله و سلم) و فلسفه ی احکام آسمانی سخن گفت. آنگاه در مورد خطر رجعت به جاهلیّت، به مردم هشدار داد و در فرازی از آن خطابه ی تاریخی، مسئله ی میراث خود را از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) عنوان کرد و محرومیّت از ارث پدر را حکم جاهلیّت خواند و مردم را مورد نکوهش قرار داد که چرا در برابر این جریان سکوت کرده اند؟! فرمودند:
«هیهات، مسلمانان! ای پسر ابی قحافه! چرا من از ارث پدر محروم شوم! آیا خداوند گفته تو از پدرت ارث ببری و من از پدرم ارث نبرم؟! چه حکم ناروایی آوردی و گستاخانه به قطع رحم دست یازیدی و عهد و پیمان شکستی! کتاب خدا پیش روی شماست و به عمد به آن پشت پا زدید و به دور افکندید. خدای عزّوجلّ می فرماید: «وَ وَرِثَ سُلَیمانَ دَاوُودَ…» و در داستان یحیی و زکریّا می گوید: «فَهَب لِی مِن لَدُنکَ وَلیّا * یَرِثُنی وَ یَرِثُ مِن آلِ یَعقُوبَ وَاجعَلَهُ رَبِّ رَضیّاً»(1) و نیز می فرماید: «یُوصِیکُم اللهُ فِی أولادِکُم لِلذَّکَرِ مِثلُ حَظِّ الاءُنَثَیَینِ فَإِن کُنَّ نِساءٌ فَوقَ اثَنَتَینِ…» و همچنین فرمود:

«إنِ تَرَکَ خَیرا الوَصِیَّهُ لِلَوالِدَینِ وَ الاءَقَرَبِینَ…»(2)
و شما می پندارید که من بهره و میراثی از پدر ندارم؟! آیا خداوند آیه ای را به شما اختصاص داده و پدر مرا از حکم آن استثنا کرده است؟ یا می گویید: (ما اهل دو ملّتیم) اهل دو ملّت از یکدیگر ارث نمی برند؟! آیا من و پدرم از اهل یک ملّت و دین نیستیم؟! آیا شما به خاصّ و عامّ «قرآن» از پیامبر داناترید؟!… .»(3)
چنان که ملاحظه می کنیم، تمام تکیه ی سخن دختر گرامی پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) این است که چرا خلیفه و یارانش کتاب خدا را نادیده گرفته اند و به احکام جاهلیّت رجعت نموده اند؟ در حقیقت، «فدک» بهانه است برای مسئله ای مهم تر و آن اعتراض به زیرپاگذاشتن آیات صریح «قرآن» با دستاویز روایتی مجهول که جز خلیفه راوی ندارد؛ در حالی که چند صباحی بیش از رحلت آن حضرت نگذشته و جریان های روز، اسلام و مسلمانان را با شتاب به جاهلیّت منسوخ پیشین سوق داده است و اگر در لحظات نخستین غیبت پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) چنین رجعتی آغاز گردد، آینده ی تاریخ چه خواهد شد؟! و این بود رسالت حضرت فاطمه ی زهرا (علیهاالسّلام) در دفاع بی وقفه از آیینی که پدرش بنیان نهاده و احکامی که پی افکنده و باید برای آینده ی بشریّت تا رستاخیز، جاودانه بماند.
دفاعیّه حضرت زهرا (علیهاالسّلام) هر چند در آن لحظه ها در بازگرداندن حقّ او بی اثر ماند و ابوبکر همچنان در تصرّ`ف فدک پای فشرد؛ امّا در وجدان ها و بستر تاریخ اسلام تأثیر عمیق بر جای نهاد و حقایقی را روشن کرد. مطالب زیر پرده ای را برداشت، خطّ و نشان ها را نقش برآب ساخت و پرده از چهره ی سیاست مداران حاکم برافکند. به همگان آموخت که چگونه باید از حریم دین و «قرآن» و ولایت دفاع نمود و به حرکت بی امان ادامه داد و با اعراض از دستگاه خلافت و مهجور ساختن آن با مبارزه ی منفی و وصیّت به عدم حضور غاصبان در نماز و تشییع جنازه و دفن و مزارش این طرح مقدّس را تکمیل نمود و این پرسش همواره پیش روی انسان هاست که چرا دختر گرامی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) شبانه دفن شد و قبرش در اختفا ماند؟! ولأیّ الأمور تدفن سرّا*** بنت خیرالوری و تعفی ثراها

9- حدیث مورد استناد در مصادره ی فدک
از بررسی منابع روایی استفاده می شود که: لا نورث ما ترکناه صدقه که مورد استناد خلیفه در تصرّف فدک بود، از هیچ یک از روّات و صحابه، جز ابوبکر نقل نشده است. بخاری از سه طریق به نقل این روایت پرداخته که هر سه به عایشه منتهی می شود و عایشه نیز از قول پدرش، ابوبکر روایت می کند. بنا به روایت بخاری، زهری از قول عایشه نقل کرده که:
فاطمه و عبّاس نزد ابوبکر آمدند و میراث خود را از رسول خدا مطالبه کردند که شامل «فدک» و بخشی از «خیبر» بود و ابوبکر در پاسخ گفت: شنیدم پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) می فرمود: لا نوُرث ما تَرَکناهُ صَدَقَه…؛ از ما ارث برده نشود. آنچه به جای مانده، صدقه است و خاندان پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) نیز از این مال خواهند خورد. ابوبکر اضافه کرد: به خدا کاری را که پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) می کرد، من ترک نکنم. در پی اظهارات ابوبکر، فاطمه (علیهاالسّلام) از او روی برتافت و تا زنده بود، با وی حرف نزد.(4)
همچنین ابن ابی الحدید در چند مورد از «شرح نهج البلاغه» تأکید می کند که مشهور این است:
حدیث لا نَورث ما تَرَکناهُ صَدقَه (5) را جز ابوبکر کسی از پیامبر نقل نکرده است.
همچنین از بررسی منابع عامّه چنین استفاده می شود که حدیث مورد استناد را حتّی همسران رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) نشنیده بودند. ابن ابی الحدید از قول عایشه آورده است که:
همسران پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) عثمان بن عفان را نزد ابوبکر فرستادند تا میراث آنها را از خالصه و فیء رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) مطالبه کند و من (عایشه) آنها را از این خواسته منع کردم و گفتم از خدا نمی ترسید؟! مگر نمی دانید که پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند: ما ارث نمی گذاریم…؟(6)
حال اگر موضوع نفی وراثت از مسلّمات دین بود، چگونه همسران رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) آن را نشنیده بودند و تنها عایشه به ردّ و انکار آن پرداخت؟! و چرا عثمان خودش به آنان پاسخ نداد که از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) کسی ارث نمی برد؟! چنان که در روایت بخاری ملاحظه کردیم، گفتار عایشه نیز مستند به گفتار پدرش، ابوبکر است و مستقیماً از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نقل روایت نکرده است.
از مجموع این وقایع می توان استنباط کرد که حدیث «نفی وراثت از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)» پایه ی محکمی نداشته و مورد قبول همگان نبوده است. مؤیّد دیگر بی پایه بودن حدیث فوق، برخورد عمر با مسئله ی وراثت «فدک» در ماجرایی است که در ادامه از نظر می گذرد.
در «صحّاح» اهل سنّت آمده است که:
علی (علیه السّلام) و عبّاس در زمان عمر، بر سر فدک اختلاف کردند. علی (علیه السّلام) می فرمودند: «پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) آن را در زمان حیات خود به فاطمه (علیهاالسّلام) واگذار کرد.» و عبّاس این مطلب را انکار می کرد و می گفت: ملک رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) بود و من وارث او هستم! داوری نزد عمر بردند؛ اما عمر از اظهارنظر خودداری کرد و گفت: من حلّ این مسئله را به خود شما واگذار می کنم. خود بهتر می دانید، چه کنید.(7)
تعبیر یاقوت حموی در «معجم البلدان» چنین است:
هنگامی که عمر به خلافت رسید و فتوحاتی نصیب مسلمانان شد و دولت اسلامی گسترش یافت، عمر با اجتهاد خود در این مسئله بر آن شد که فدک را به ورثه ی پیامبر برگرداند.(8)
اگر این روایات صحیح باشد، دالّ بر این است که حکم خلیفه ی اوّل، سیاسی و موقّتی بوده و در لحظه های حسّاس خلافتش بدان متمسّک شده است؛ وگرنه چگونه عمر درباره ی تصمیم خلیفه ی اوّل اهمال می کرد و آن را به دور می انداخت و «فدک» را به امام علی (علیه السّلام) و عبّاس به عنوان ورثه ی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) واگذار می نمود؟(9)
افزون بر این، شخصیّت امیرمؤمنان (علیه السّلام) و منزلت معنوی و مقام ایمانی اوست که قویت ترین حجّت در این مسئله است و این چیزی است که دو خلیفه بارها به آن اعتراف کرده اند و نظر او را در مسائل و معضلات، ملاک عمل قرار می دادند و در اینجا نیز باید ملاک باشد.
به گفته ی ابن ابی الحدید:
اگر علی (علیه السّلام) و عبّاس از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) روایتی شنیده بودند که به موجب آن پیامبر ارث نمی گذارد، چگونه نزد عمر آمدند و طلب میراث کردند؟! آیا عباس این را می دانسته و با این حال مطالبه ی میراث کرده است؟! و آیا امکان داشت که علی (علیه السّلام) این را بداند و به همسر خود اجازه دهد چیزی را مطالبه کند که استحقاق ندارد و به مسجد بیاید و با ابوبکر محاجّه کند و آن سخنان را بگوید؟! به طور قطع علی (علیه السّلام) دعوی فاطمه (علیهاالسّلام) را تأیید می کرده و او را برای دفاع از حقّ خود اجازه داده است.(10)
ابن ابی الحدید می افزاید:
اگر صحیح باشد، کسی از پیامبر ارث نمی برد، به چه دلیل شمشیر و مرکب و نعلین آن حضرت را به علی (علیه السّلام) دادند، به اعتبار اینکه همسرش(فاطمه (علیهاالسّلام)) وارث پیامبر است؛ زیرا اگر میراث از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) صحیح نباشد، در این جهت فرقی نیست که شیء موروث کم باشد یا زیاد و تفاوتی نمی کند که از چه نوع و جنس باشد.(11)
خلاصه اینکه: حدیث «نفی وراثت از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)» را کسی جز ابوبکر نقل نکرده است و اگر در عهد ابوبکر، یارو همراهش عمر بن خطّاب، از اقدام ابوبکر حمایت کرده، جنبه ی سیاسی داشته و یک حکم شرعیِ برگرفته از کتاب و سنّت نبوده است؛ زیرا اگر حکم شرعی بود، از هر کس سزاوارتر به فهم احکام شریعت و حمایت از آن، علیّ بن ابی طالب (علیه السّلام) بود که احدی از صحابه، حتّی ابوبکر و عمر نیز منکر آن نشده اند؛ همان گونه که منزلت معنوی و صدق گفتار فاطمه ی زهرا، صدّیقه ی طاهره (علیهاالسّلام)، پاره ی تن پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نیز به اعتراف همه و اقاریر مکرّر عایشه، دختر ابوبکر جای تردید و انکار نبوده است. حال چگونه امکان داشت مطلبی در باب «فدک» یا مسئله ی میراث، از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) رسیده باشد و ابوبکر آن را بداند؛ امّا امیرالمؤمنین (علیه السّلام) که باب مدینه ی علم و حکمت و عالم به تأویل و تنزیل قرآن است و نیز صدّیقه ی امّت از آن آگاهی نداشته باشند و نعوذ بالله چیزی را ادّعا کنند که به آنان تعلّق نداشته است! و همچنین همان گونه که دیدیم، خلیفه ی دوم نیز در زمان خلافت خود، بر اقدام ابوبکر پافشاری نکرد و خلفای بعدی نیز در چند مقطع تاریخی، فدک را به خاندان پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) واگذار کردند.

10-فدک، حقّ الهی حضرت فاطمه (علیهاالسّلام)
پس از استقرار حکومت کودتایی سقیفه، ابوبکر بر اساس مشورت با صاحب نظران خود، فدک را که رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) در دوران زندگانی خود به امر الهی به حضرت فاطمه (علیهاالسّلام) بخشیده بود، غصب و کارگران آن حضرت را بیرون کرده و آن مزرعه را در اختیار خود گرفت.
حضرت زهرا (علیهاالسّلام) برای اثبات حقّانیت خویش چنین فرمود:
«امّا درباره ی فدک، همانا خداوند بزرگ قرآن را بر پیامبرش نازل فرمود و در آن امر کرد که حق من داده شود.
«آت ذاالقربی حقه».
چون من و فرزندانم نزدیک ترین مردم به پیامبر صلی الله (علیه السّلام) بودیم، رسول خدا فدک را به من و فرزندانم اعطا فرمود و آنگاه که حضرت جبرئیل آیه ی «درماندگان و مسافران» را بر پیامبر اسلام تلاوت کرد، پدرم فرمود:
«یتیمان و مساکین» کسانی هستند که در سایه سار بارگاه الهی دست بر دامان پیامبر خدا و خاندانش دارند و با فاطمه و فرزندان او در دنیا و آخرت زندگی می کنند و «ابن السبیل» آنهایند که راه اهل بیت (علیهم السّلام) را می روند.»(12) عمر (با حالت اعتراض) گفت:
پس خمس و غنائم جنگی و اموال عمومی کشور همه مال شما و پیروان شماست؟!
پاسخ داد:
امّا باغ های فدک، خداوند در قرآن(بخشیدن) آن را به من و فرزندانم واجب کرده است، غیر از پیروان و شیعیان ما، امّا خمس را خداوند برای ما و عموم پیروان و شیعیان ما تقسیم فرموده است، همان گونه که در قرآن خوانده می شود.»
[عمر] دیگر بار پرسید:
پس سهم دیگر مهاجران، انصار و تابعین چیست؟
حضرت فاطمه (علیهاالسّلام) توضیح داد:
آنها اگر پیروان و شیعیان ما باشند، از صدقات مشخص شده در کتاب خدا بهره مند می باشند. خداوند بزرگ و پیامبرش به این گونه تقسیم اموال عمومی رضایت داده اند که میزان بهره بردن از اموال عمومی، دوستی و اطاعت از خدا و اهل بیت (علیهم السّلام) است؛ نه دشمنی و مخالفت و (آگاه باشید) هر کس با ما دشمنی کند با خدا دشمنی کرده است. هر کس با ما مخالفت کند، با خدا مخالفت کرده است و آن کس که با خدا دشمنی و مخالفت کند، عذاب دردناک و مجازات شدید از ناحیه ی خداوند در دنیا و آخرت بر او واجب می گردد.»
عمر [خود را به بیراهه زده، پس از شنیدن این همه آیات و استدلال های روشن قرآنی] گفت:
ای دختر محمّد! بر ادّعای خود دلیل و مدرک بیاور!
حضرت فاطمه (علیهاالسّلام) جواب داد:
شما جابربن عبدالله و جریر بن عبدالله را قبول دارید و سخن آنان را تصدیق می کنید و از آنها دلیل و مدرک نمی خواهید(هر چه خواستند و گفتند پذیرفتید و به آنها دادید) [چه شده است که از من دلیل و بینه می طلبید؟ مدرک من در قرآن است.]

11- مطالبه ی حق از ابوبکر
حضرت زهرا (علیهاالسّلام) در مطالبه ی حقّ خود نسبت به فدک، خطاب به ابوبکر فرمود:
«پیامبر اسلام فدک را برای من قرار داده است، فدک را به من برگردانید.»(13)
«تلاوت کننده ی سوره ی «حدید و واقعه و الرّحمن» در آسمان ها و زمین اهل بهشت خوانده می شود.»(14)
«از دنیای شما سه چیز محبوب من است: 1. تلاوت قرآن، 2. نگاه به چهره ی رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)، 3. انفاق در راه خدا.»(15)

12- خلیفه و اعتراف به خطا
از گفته های تاریخی می توان استفاده کرد که شخص ابوبکر نیز در باطن امر، به حقّانیت حضرت زهرا (علیهاالسّلام) در امر «فدک» معتقد بوده است. در این خصوص به چند مورد و شاهد می توان اشاره کرد:
1. در «اصول کافی» از حضرت موسی بن جعفر (علیه السّلام) روایتی نقل شده که در بخشی از آن آمده است:
«در پی احتجاجات حضرت زهرا (علیهاالسّلام) و گواهی امیرمؤمنان (علیه السّلام) و أمّ ایمن، ابوبکر در نوشته ای، دستور ترک تعرّض از فدک را صادر کرد و چون فاطمه (علیهاالسّلام) نامه را گرفت و برگشت، در راه، عمر خبردار شد و آن نامه را گرفت و پاره کرد و دور ریخت.»(16)
2. بنابرآنچه در کتاب «الامامه و السّیاسه» ذیل صفحه، به عنوان یک روایت آمده است:
هنگامی که ابوبکر و عمر برای عذرخواهی! و عیادت به خانه ی فاطمه آمدند، ابوبکر با اعتراف به اشتباه خود در مورد فدک و خلافت چنین گفت:
«ای حبیبه ی پیامبر خدا! ما تو را درباره ی میراثت از پدرت و در مورد شوهرت(امر خلافت) خشمگین و ناراحت کردیم.»(17)
و آنگاه فاطمه (علیهاالسّلام) فرمود:

«ما بالک یرثک أهلک و لا نرث محمّداً»؛ (18)
چگونه خاندان تو از تو ارث ببرند و ما از حضرت محمّد (صلی الله علیه و آله و سلم) ارث نبریم؟!»
3. بنا به نوشته ی مورّخ شهیر، مسعودی، ابوبکر هنگام مرگ از چند چیز اظهار پشیمانی و تأسّف کرد، از جمله اینکه گفت:
ای کاش به تفتیش خانه ی فاطمه (علیهاالسّلام) اقدام نمی کردم.(19)
در متون روایی و تاریخی، مواردی از این قبیل می توان یافت که بیانگر حقّانیت دختر پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در دعوای خود و مظلومیّت اهل بیت (علیهم السّلام) و محکومیّت دستگاه حاکمه در اقدام خود می باشد و بهترین داور، خداوند است.

13- تحلیلی از جاحظ در موضوع بحث فدک
علمای اهل سنّت نیز در مواردی بر پذیرش این حقیقت ناگزیر شده و عذر خلیفه را ناموجّه خوانده اند و به طور غیرمستقیم روایت خلیفه را مخدوش دانسته، مدافعات برخی متعصّبان عامّه را مردود شمرده اند؛ از جمله ی آنان جاحظ است که در رسائل خود به این مطلب پرداخته و می نویسد:
برخی پنداشته اند که دلیل صدق گفتار ابوبکر و عمر در منع میراث و برائت آنها، این است که اصحاب رسول الله (علیهاالسّلام) دعوی آنان را رد نکردند؛ یعنی سکوت صحابه در برابر دعوی خلیفه تأییدی بر مدّعای او بود.
سپس جاحظ به ردّ این پندار پرداخته و می گوید:
اگر ستمدیدگان و آنان که حقّشان ضایع شده بود و طرح دعوا و شکایت داشتند، معترض نبودند، در این صورت سکوت می توانست دلیل بر صحّت مدّعای خلیفه باشد؛ در حالی که اعتراض فاطمه (علیهاالسّلام) تا بدانجا پیش رفت که وصیّت کرد ابوبکر بر جنازه اش نماز نخواند و هنگامی که برای مطالبه ی حقّ خود نزد ابوبکر آمد، گفت: «ای ابابکر! اگر تو بمیری، چه کسی از تو ارث خواهد برد؟» پاسخ داد: خانواده ام و فرزندانم. فاطمه (علیهاالسّلام) فرمودند: «چرا ما از پیامبر ارث نبریم؟» و بالأخره هنگامی که ابوبکر، فاطمه (علیهاالسّلام) را از ارث خود منع کرد و حقّش را نداد و فاطمه (علیهاالسّلام) ناامید شد و یاوری نیافت، گفت: «به خدا تو را نفرین می کنم.» و ابوبکر جواب داد به خدا تو را دعا می کنم…
جاحظ سپس به نقل گفت و گوی حضرت فاطمه (علیهاالسّلام) با ابوبکر و ملایمت ابوبکر در برابر سخنان تند حضرت فاطمه (علیهاالسّلام) اشاره کرده، در بیان راز این ملایمت می نویسد:
این دلیل بر برائت از ظلم و سلامت از جور نیست؛ زیرا مکر ظالم و سیاست مکّارانه گاه تا آنجا می رسد که مظلوم نمایی کند و سخن متواضعانه و منصفانه به کار می گیرد.
در ادامه با اشاره به اقدام عمر در تحریم متعه می گوید:
چگونه می توان عدم اعتراض صحابه را دلیل بر صحّت اقدام کسی دانست؟ در حالی که عمر در منبر گفت:
دو متعه در عهد پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) بود؛ یکی متعه ی زنان و دیگری تمتّع در حجّ و من از آن دو نهی می کنم و مرتکب آن را مجازات می نمایم.
با این وصف، کسی درصدد انکار و ردّ این اقدام عمر برنیامد و آن را تخطئه نکرد و اظهار شگفتی ننمود و از او توضیحی نخواست.(20)
مقصود جاحظ این است که خلفا اقدامات متعدّدی داشتند که برخلاف سنّت و سیره ی نبوی بود و مردم، اینها رامی دیدند و اعتراض نمی کردند و این دلیل مشروعیّت نمی شود.
پس به صرف اینکه مردم دعوی ابوبکر را در مورد ارث نبردن از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) انکار نکردند، دلیلی بر صحّت دعوی او نیست و این موارد، مشابه دیگری داشته؛ چنان که در مورد تحریم متعه ی حج و متعه ی ازدواج از عمر دیدیم و به گفته ی جاحظ، سکوت در برابر کسی که مسلّط بر اوضاع است و امر و نهی، قتل، عفو، حبس یا آزادی را در دست دارد، دلیل روشن و حجّت قانع کننده نیست.(21)

14- غصب فدک و جنبه ی سیاسی آن
برخورد خشونت بار دستگاه خلافت با دختر پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را اگر به دیده ی تحقیق بنگریم، جنبه ی سیاسی داشته، نه جنبه ی دینی. از یک سو می خواستند دست اهل بیت (علیهم السّلام) را از مال دنیا تهی کنند که پشتوانه ی حرکتی در جهت معارضه با غصب خلافت نباشد و از سوی دیگر، زمینه را برای بازپس گیری خلافت فراهم نکنند، همان گونه که ابن ابی الحدید می نویسد:
در شهر «حلّه»، یکی از علوی ها به نام علی بن مهنا ذکّی، معروف به ذوفضایل به من گفت: فکر می کنی چرا ابوبکر و عمر «فدک» را از فاطمه گرفتند؟ پرسیدم: چه هدفی داشتند؟ گفت: خواستند پس از آنکه خلافت را گرفتند، انعطاف و نرمشی نشان ندهند و آن حضرت از آنان انعطاف نبیند و بدین سان زخمی بر زخم های دیگر نهادند.
و نیز از قول یکی از متکلّمان امامیّه به نام علی بن نقی در بلده ی نیل آورده که: هدف آن دو در تصرّف غاصبانه ی فدک و خارج ساختن آن از دست فاطمه (علیهاالسّلام) جز این نبود که علی (علیه السّلام) با محصول و درآمد آن قدرت پیدا کند و با ابوبکر در خلافت، منازعه نماید و از فاطمه، علی و سایر بنی هاشم و فرزندان عبدالمطّلب را در خمس منع کردند.
هرچند ابن ابی الحدید این گونه اظهارات را مورد انکار و استهزا قرار داده، امّا حقیقت امر جز این نبوده است.

15- امیرمؤمنان (علیه السّلام) و ماجرای فدک
دوره ی بیست و پنج ساله ی سه خلیفه سپری شد و خلافت ظاهری با همه ی مشکلات و بحران هایش در کف با کفایت امیرمؤمنان (علیه السّلام) قرار گرفت. در این حال، اگر حضرت می توانست حقّ بر باد رفته ی اهل بیت (علیهم السّلام) را به خاندانش برگرداند؛ امّا چنین نکرد. چرا؟
این مسئله مورد تحلیل های گوناگون قرار گرفت؛ برخی تصوّر کردند اقدام حضرت علی (علیه السّلام) تأییدی بر سیره ی خلفای پیشین و امضای غصب فدک بود! که این تفسیر ناروایی است؛ زیرا آن حضرت از هر کس، بهتر می دانست که فدک متعلّق به حضرت فاطمه ی زهرا (علیهاالسّلام) و اهل بیت (علیهم السّلام)است و برای این موضوع شهادت داد که ابوبکر نپذیرفت! همچنین امام علی (علیه السّلام) هم درد حضرت فاطمه (علیهاالسّلام) بود و موضع گیری های او را در برابر غاصبان تأیید و از وی حمایت می کرد.
بنابراین، سکوت آن حضرت در مسئله ی فدک همانند سکوت او در برابر تصرّف خلافت بود، پس از اتمام حجّت های لازم که مصلحت اسلام و مسلمانان آن را ایحاب می کرد.
آنچه برای امام علی (علیه السّلام) و حضرت زهرا (علیهاالسّلام) اهمیّت داشت و هستی خود را به پای آن فدا کردند، شریعت والای احمدی (صلی الله علیه و آله و سلم) بود که در مقام حفظ آن، از هرچه هست، می توان گذشت، خلافت «فدک» و بالاتر از همه ی اینها، جان و تن و هر چه در توش و توان باشد.
حضرت علی (علیه السّلام) پس از شهادت همسر مظلومش نیز راه و روش دیگری اتخّاذ نکرد و با مظلومیّت خود و خاندانش روزگار گذرانید. او هرگز علاقه ای به مال و مقام دنیا نشان نداد و اندیشه ی همسر بزرگوارش، حضرت فاطمه ی زهرا (علیهاالسّلام)، آخرت از فکر دنیا مشغولش می داشت و نیز آنچه در مدافعات آن بانوی بزرگ اسلام محور بود، احکام و سنن الهی بود که پدرش پایه گذاری کرد و چنان که گفتیم فدک بهانه ای بیش نبود.
امیرمؤمنان (علیه السّلام) در ماجرای فدک، سخنی دارد که طیّ نامه ای به عثمان بن حنیف آن را متذکّر می شود و این سخن بیانگر موضع آن حضرت در ماجرای تأسّف بار فدک است.
ایشان در این نامه می نویسد:
«آری، از تمام آنچه آسمان بر آن سایه افکنده، در دست ما تنها فدک بود که گروهی بر آن، دیده ی حرص و طمع دوختند و گروهی دیگر سخاوتمندانه از آن چشم پوشیدند و بهترین داور و حَکَم، خداوند است. مرا با فدک و غیر فدک چه کار! در حالی که آرامگاه فردای آدمی قبری است که در تاریکی آن آثارش محو شود و اخبارش ناپدید گردد؛ گودالی که اگر با دست گورکن توسعه داده شود، سنگ و کلوخ در آن فرو ریزند و انبوه خاک، درزهایش را بپوشاند و همانا نفس سرکش را ریاضت می دهم تا در آن روزِ هراس انگیز بزرگ با امنیّت درآید و در آن لغزشگاه، استوار بماند.»(22)
این سخن به صراحت می گوید، واگذاری «فدک» نه از روی رضایت، بلکه از روی بی رغبتی و اعراض از دنیا و حکمیّت و شکایت را نزد خدا بردن بود و این خود اعلام وضع صریح آن حضرت است، در مورد فدک.
ابن ابی الحدید در شرح این بخش نامه، توضیح جالبی دارد. او می نویسد:
در معنای سخن امام که می فرماید: «گروهی به فدک طمع بستند و گروهی سخاوتمند از آن گذشتند.»
بدین معنی است که فدک را نادیده گرفتند و چشم از آن پوشیدند و نه جز این سخاوت در اینجا به معنای سخاوت حقیقی نیست؛ زیرا آن حضرت و خاندانش فدک را رها نکردند، مگر از روی غصب و زور. آن حضرت نظیر این الفاظ را در مورد غصب خلافت پس از وفات رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) نیز دارد و این سخنان، نشانه ی نارضایتی اوست. بنابراین پس از این سخنان می فرماید: «بهترین حَکَم، یعنی داور و حاکم خداوند است.» این سخن، سخن کسی است که شکایت دارد و تظلّم می کند.(23)
در «زیارت غدیرِ امیرمؤمنان (علیه السّلام)» نیز به این تظلّم و شکوه اشاره شده و پس از مطرح ساختن غصب، «فدک» به عنوان مصیبتی اندوه بارتر از غصب خلافت و رّد شهادت امام علی (علیه السّلام) و حسنین (علیهم السّلام) از سوی حاکمان، چنین آمده است:

«فمَا أعمَهَ مِن ظُلمِکَ عَنِ الحَقِّ ثُمَّ أَفرَضَوکَ سَهمَ ذَوَی القُربی مَکرا وَ أحادُوهُ عَن أهلِهِ جَورا فَلَمّا آلَ الأمرُ اِلَیکَ اجرَیتُهُم علی ما أجرَیا رَغبَهً عَنهُما بِما عِندَاللهِ لَکَ فأشبَهَت مِحنَتُکَ بِهِما مِحَنَ الأنبیاءِ عَلَیهِمُ السَّلام عِندَ الوَحدَهِ وَ عَدَمِ الأنصارِ…؛
چه کور دل است آنکه حقّ تو را به ستم پایمال کرد؛ سپس سهم ذوی القربی را با نیرنگ از تو گرفتند و با جور از اهلش دریغ داشتند. پس چون کار خلافت به تو بازگشت، همان گونه که آن دو کردند، عمل کردی و به امید ثواب الهی از آن، روی برتافتی. بدین سان ابتلای تو به آن دو به ابتلا و امتحان پیامبران شباهت داشت، آنگاه که تنها می شدند و یار و یاوری نداشتند…»

16- امیرالمؤمنین و تأسّی به پیامبراکرم (صلی الله علیه و آله و سلم)
نکته ی دیگری که در زیارت بدان اشاره شد و روایات نیز به آن توجّه داده اند، این است که امیرالمؤمنین (علیه السّلام) در ماجرای فدک و خودداری کردن از اعاده ی آن در دوران خلافتش و تنها اعلام موضع زبانی، به پیامبران خدا (علیهم السّلام) و حضرت ختمی مرتبت (صلی الله علیه و آله و سلم) تأسّی نمود که اگر از آنان چیزی را به زور می گرفتند، از آن چشم می پوشیدند و اعراض می کردند.
در این خصوص چند روایت از امامان معصوم (علیهم السّلام) رسیده است؛ از جمله ابراهیم کرخی از امام صادق (علیه السّلام) می پرسد:
چرا او و به چه علّت هنگامی که امیرالمؤمنین(علیه السّلام) به خلافت رسید، فدک را رها کرد؟ امام(علیه السّلام) در پاسخ فرمودند:
«او به پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) اقتدا کرد، آنگاه که «مکّه» را فتح نمود و عقیل خانه ی آن حضرت را فروخته بود». پرسیدند: یا رسول الله! به خانه ی خود برنمی گردید؟ فرمود: «مگر عقیل برای ما خانه ای گذاشته است؟! ما خاندانی هستیم که اگر به ظلم از ما چیزی را بگیرند، باز پس نگیریم.» از این رو امیرالمؤمنین (علیه السّلام) پس از تصدّی امر، فدک را باز پس نگرفت…»(24)

17- پرونده ی فدک در محکمه ی تاریخ
پرونده ی «فدک» هرگز از دفتر محاکمات حذف نشد. نه حضرت زهرا (علیهاالسّلام) و حضرت علی (علیه السّلام) آن را نادیده گرفتند و نه فرزندانشان؛ زیرا همان گونه که گفتیم بُعد معنوی فدک، اصل بود و نه ارزش مادّی آن. فدک نماد و مظلومیّت اهل بیت (علیهم السّلام) بود و مظلوم باید از مظلومیّت خود سخن بگوید وگرنه به ظلم، صحّه گذاشته و این در منطق دین روا نیست. در آینده ی تاریخ نیز می بینیم که فرزندان حضرت فاطمه (علیهاالسّلام) و حضرت علی (علیه السّلام)، هرگاه فرصتی می یافتند داستان فدک را تازه می کردند تا از صفحه ی تاریخ و جغرافیای عقاید محو نشود و اگر خود فدک نیست، پرونده اش باز باشد و وجدان ها بر اساس آن، داوری کنند و چنان که وقایع تاریخی نشان می دهد، فدک از محدوده ی یک دهکده ی کوچک و یک مزرعه خارج شد و مفهوم وسیع تری گرفت؛ همان مفهومی که در مدافعات حضرت زهرا (علیهاالسّلام) نیز نقش بنیادین داشت و بعداً پرده از روی آن برداشته شد.

18- مفهوم نمادین فدک
حقیقت این است که بحث فدک از مرافعه بر سر یک مزرعه فراتر رفته و شکل کلّی تری به خود گرفت و آن به اساس حاکمیت مربوط می گردید. برای نمونه، حضرت موسی بن جعفر (علیه السّلام) گفتاری با مهدی عبّاسی داشتند که فدک را با مفهوم نمادین آن به تصویر می کشید. علیّ بن ساباط می گوید:
هنگامی که ابوالحسن، موسی (علیه السّلام) بر مهدی عبّاسی وارد شد و دید که حقوق غصب شده را باز پس می دهد، گفت: «ای خلیفه! چرا آنچه از ما به ستم گرفته شده، باز پس نمی دهی؟» مهدی گفت: ای اباالحسن! مقصودتان چیست؟ حضرت داستان فدک و فتح آن را برای رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) به تفصیل بیان کرد و یادآور شد که این خالصه ی رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) بود و به امر حق به زهرا (علیهاالسّلام) داده شد و در حیات پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در دست حضرت فاطمه (علیهاالسّلام) بود تا اینکه با روی کار آمدن خلیفه ی اوّل از دست او خارج شد؛ ولی با مدافعات حضرت زهرا (علیهاالسّلام) و گواهی امیرمؤمنان (علیه السّلام) و امّ ایمن، ابوبکر حاضر شد آن را به حضرت فاطمه (علیهاالسّلام) واگذار کند؛ امّا عمر، مانع گردید تا بالأخره در تصرّف دستگاه خلافت درآمد
پس از نقل این ماجرا، مهدی عبّاسی از امام خواست که حدود فدک را مشخّص کنند و امام فرمودند:
«یک حدّ آن «به کوه احد»، حدّ دیگرش به «عریش مصر»(شهری مجاور مصر قدیم) و حدّ سوم به ساحل دریا و چهارم به «دومه الجندل»(ناحیه ای در«شام» از طریق «مدینه») منتهی می شود.»(25)
مهدی عبّاسی گفت: همه ی اینها؟! امام فرمودند:
«آری اینها سرزمین هایی است که پیامبر با سپاه و لشکر از اهلش متصرّف نشده.»، مهدی گفت: اینها زیاد است! باید درباره ی آن فکر کنم!
شاید مهدی عبّاسی نیز مقصود امام (علیه السّلام) را فهمیده که این گونه پاسخ داده است و ممکن است مفّاد سخن امام (علیه السّلام) این باشد که قلمروی حکومت اسلامی به غصب در تصرّف حاکمان قرار گرفته و اگر قرار است حق به صاحب آن برگردد، از محدوده ی «فدک» فراتر می رود و باید به خاندان پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) واگذار شود؛ زیرا آنها ولیّ امر مسلمانان و صاحب اختیار کشور اسلامی اند؛ چون تنها آنها هستند که با عدل و داد می توانند، حکومت کنند و از حقوق توده های مردم حمایت خواهند نمود، چون اگر در اختیار افراد نالایق قرار گیرد، سرگذشت فدک نیز بدانجا منتهی می شود که مثلاً معاویه آن را سه قسم می کند؛ یک ثلث را به مروان حکم می دهد؛ ثلث دیگر به عمرو بن عثمان بن عفان و باقی مانده را به یزید بن معاویه!(26) و یک روز، تمام آن در اختیار مروان حکم، دشمن اهل بیت (علیهم السّلام) قرار گیرد و همین طور دست به دست خلفا بگردد و نه تنها به بیت المال و مستضعفان نرسد، در مقاصد شخصی و عیش و نوش حاکمان و حواشی آنها، مانند بقیّه ی بیت المال صرف شود؛ چنان که تحوّلات تاریخی فدک این را نشان می دهد.
البتّه در پاره ای موارد نیز از سوی خلفا همچون عمر بن عبدالعزیز که تا حدودی به مظالم مردم می رسید، فدک به اهل بیت (علیهم السّلام) عودت داده شد یا در زمان مأمون نیز به خاندان پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) واگذار کردید که دعبل در این خصوص قصیده ای سرود که مطلعش این بود:

أَصبَحَ وَجهُ الزَّمانَ قَد ضَحَکاً*** بَردُ مَأمُونَ هاشِمَ فَدَکّاً بر چهره ی زمان لبخند شادی نشست، آنگاه که مأمون، فدک را به بنی هاشم برگردانید.
نکته ی آخری که در اینجا اشاره می شود، این است که این تحوّلات و واگذاری فدک از سوی برخی خلفا و غصب آن از سوی برخی دیگر، نشانگر دو مطلب است:
1. فدک به عنوان یک ابزار سیاسی و اهرم فشار بر اهل بیت (علیهم السّلام) مورد استفاده بوده؛ چنان که از آغاز نیز چنین بود؛
2. آنها پذیرفته بودند که فدک واقعاً متعلّق به اهل بیت (علیهم السّلام) است و باید حق به حق دارش برگردد و این نتیجه ی مدافعات حضرت فاطمه ی زهرا (علیهاالسّلام) بود که بعدها نیز در این راستا حرکت هایی صورت گرفت.
در هر حال، اگرچه فدک به عنوان یک مزرعه یا دهکده، اهمیّت آن را نداشت که آن همه مورد مناقشه و مناظره قرار گیرد؛ امّا از بُعد سیاسی و بعد معنوی، اهمیّت داشت که این را باید محور اصلی مناقشات دانست.

پی‌نوشت‌ها:

1. سوره ی مریم(19)، آیات 6-7.
2. سوره ی بقره(2)، آیه ی 180.
3. دلائل الامامه، صص 116 و 117؛ شرح نهج البلاغه، ج4، صص 129 و 130.
4. صحیح بخاری، ج8، ص 3.
5. شرح نهج البلاغه، ج4، صص 114، 117 و 127.
6. همان، ص 115.
7. صحیح بخاری، ج8، ص 3.
8. معجم البلدان، مادّه ی فدک.
9. فدک فی التاریخ، صص 47 و 48.
10. شرح نهج البلاغه، ج4، ص 116.
11. همان.
12. بحارالأنوار، ج8، ص 105؛ مستدرک الوسائل، ج7، ص 291.
13. فتوح البلدان، ج1، ص 35.
14. کنزالعمّال، ج1، ص 582.
15. وقایع الایّام خیابانی، ج صیام، ص 295؛ نهج الحیاه، ص 271.
16. فدک فی التاریخ، صص 47 و 48. ضمنا برای شناخت موضع خلیفه ی دوم با این مسئله در زمان خلیفه ی اوّل، بنگرید به کافی، ج1، ص 443.
17. الامامه و سیاسه، ص 13.
18. همان.
19. مروّج الذّهب، ج2، ص 301.
20. الغدیر، ج7، ص 229-230.
21. به نقل از علّامه امینی در الغدیر، ج7، ص 225.
22. نهج البلاغه، نامه ی 45.
23. شرح نهج البلاغه، ج4، ص 107.
24. علل الشرایع، ج1، ص 154؛ کشف الغمّه، ج1، ص 494.
25. کافی، ج1، ص 443.
26. شرح نهج البلاغه، ج4، ص 111.
منبع مقاله: واحد پژوهش مؤسسه فرهنگی موعود عصر(عج)، (1391)، بدانید من فاطمه هستم، تهران: موعود عصر، چاپ اول

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید