معرفت به امور زیر بنایی اعتقادات اسلامی از مهم ترین وظایف یک متدین به دین اسلام می باشد که باید با استدلال، به آنها بپردازید و مورد پذیرش قرار دهد. یکی از مساول بحث انگیز، عصمت حضرت زهرا (ع) است. عصمت فاطمه زهرا (ع) با ادله فراوان قابل اثبات است. چنان که پیامبر اکرم (ص)، در حدیثی که شیعه و سنی آن را نقل کرده اند، می فرماید: «همانا خداوند تبارک و تعالی به خاطر خشم فاطمه، غضب می کند و به سبب رضایت او خشنود می گردد.» روشن است که در صورتی می توان خشم و غضب یک شخص را ملاک خشنودی و ناخشنودی خداوند دانست که وی جز به اجرای فرمان های الهی نیندیشد و نه تنها در عمل، بلکه در فکر و اندیشه نیز معصوم باشد. در این روایت، به صورت کلی، رضایت فاطمه (ع) محور خشنودی الهی قرار گرفته است. این یکی از دلایل عصمت آن حضرت است. اهمیت آن در این است که عصمت ایشان به عنوان اصل جدایی ناپذیر در وظیفه هدایت انسان ها نقش ایفا می کند. اما در این مقاله سعی بر آن است که بدانیم با توجه به مبانی عصمت- خواه مبانی بر گرفته از عقل و یا نقل- معصومیت حضرت زهرا (ع) اکتسابی است یا الهی؟
مقدمه
معنای عصمت و مراتب آن
کلمه «عصمت» اسم مصدر و از ریشه «عصم» است. واژه «عصم» در لغت به معنای امساک و منع است. (احمد بن فارس، 1404ق، ج4، ص331/ لویس معلوف، 1362، ماده «عصم») راغب نیز در مفردات، همین معنا را بیان می کند و می گوید: «العصم الامساک.» لغت شناسان دیگری همچون ابن منظور در لسان العرب، جوهری در الصحاح، زبیدی در تاج العروس، و فیروز آبادی در قاموس المحیط نیز کلمه «عصم» را به معنای منع و نگه داری تفسیر کرده اند.
در اصطلاح علم کلام، «عصمت» قوه ای است که انسان را از واقع شدن در گناه و خطا منع می کند. گاهی این گونه تعریف شده است: لطفی که خداوند در حق بنده خویش انجام می دهد، به طوری که دیگر انگیزه ای برای ترک طاعت و انجام گناه- با اینکه قدرت بر انجام آن دو را دارد- باقی نمی ماند.(سبحانی،1384،ج3،ص158)
علامه طباطبایی می گوید: عصمت نوعی علم و دانش است که صاحبش را از گناه و خطا باز می دارد.(خلیلی،1382،ص294) طریحی در مجمع البحرین می گوید: «معصوم کسی است که از تمام محرمات الهی اجتناب نماید»(طریحی،1375،ج6،ص116). این ماده در قرآن نیز به معنای منع و نگه داری به کار رفته است؛ مانند آیات 67 سوره »مائده«(والله یعصمک من الناس) و 43 سوره «هود» (ساوی إلی جبل یعصمنی من الماء قال لا عاصم الیوم من امر الله.) در این گونه آیات، کلمه «یعصم» به معنای «یمنع» و «یحفظ»، و کلمه «عاصم» به معنای «حافظ» و «مانع» است. بنابر مجموعه گفته ها و تعبیرهای علمای اهل کلام، عصمت در اصطلاح عبارت است از: مکه و قوه نفسانی بر خاسته از علم ویژه و موهبت خاص خداوندی که با وصف قدرت بر انجام معصیت و ترک طاعت، سبب مصونیت دایم صاحب آن از خطا و ارتکاب گناه می گردد.
دانشمندان علم کلام اسلامی، از جمله خواجه نصیر الدین طوسی در کتاب تجرید الاعتقاد و علامه حلی در شرح تجرید، به این نکته اشاره کرده اند که بحث عصمت در سه سطح مطرح می گردد:
سطح اول: عصمت به معنای بازدارندگی از اشتباه در ابلاغ رسالت. در این زمینه، دانشمندان علم کلام، اعم از اهل تشیع و اهل تسنن، عصمت به معنای یادشده را در مورد پیامبر اکرم (ص) تأیید می کنند؛ زیرا آیه سوم از سوره «نجم» با صراحت این امر را بیان کرده است که هرگز پیامبر از روی هوا و هوس سخن نمی گوید و سخن او چیزی جز وحی الهی نیست: «و ما ینطق عن الهوی، ان هو الا و حی یوحی.»(نجم:3)
سطح دوم: عصمت به معنای بازدارندگی از گناه و معصیت. در این زمینه، عموم علمای علم کلام شیعه، معتقد به عصمت پیامبران و امامان و فاطمه زهرا (ع) هستند. (ر. ک: طوسی،1410ق، ص106)
سطح سوم: عصمت به معنای بازدارندگی از هر گونه لغزش و اشتباه. در این زمینه، میان دانشمندان علم کلام شیعه اتفاق نظر نیست، اما از نظر اکثریت آنان، پیامبر اکرم، دخترش فاطمه زهرا و ائمه شیعیان در مرتبه ای قرار دارند که از هر گونه خطا و اشتباه مبرا می باشند. از این رو، به آنان «معصوم» گفته می شود.(امینی،1384،ج2،ص297)
عصمت به صورت مطلق و گسترده، مربوط به گروه معدودی به نام انبیا و امامان است. ولی «عصمت نسبی» به معنای مصونیت در برابر برخی از گناهان، اختصاص به آن گروه ندارد و بسیاری از انسان های شریف را نیز در بر می گیرد. این گروه از انسان ها هر چند نسبت به تمام گناهان مصونیت ندارند، ولی بدون شک نسبت به برخی از آنها دارای مصونیت می باشند؛ یعنی نه تنها آن گناهان را انجام نمی دهند، بلکه به فکر انجام آنها نیز نمی باشند. مثلا، گروه زیادی از افراد نسبت به گناهانی مانند سرقت مسلحانه در نیمه شب یا قتل انسان های بی گناه یا انتحار و خودکشی، مصونیت دارند و دارای حالت درونی خاصی می باشند. عوامل پیدایش این نوع گناهان در محیط ذهن آنان آنچنان محکوم و مورد تنفر است که انجام آنها حتی به فکرشان خطور نمی کند. با تصویر «عصمت نسبی» که در غالب افراد نسبت به برخی از گناهان وجود دارد، می توان به ماهیت «عصمت مطلق» و گسترده نسبت به تمام گناهان، پی برد و آن را چنین توصیف کرد: یک نیروی باطنی و یک حالت نفسانی و یک نوع تقوا و پیراستگی درونی، آنان را از اندیشه گناه، چه برسد به انجام آن، باز می دارد و اگر این حالت از آنان گرفته شود. بسان افراد عادی می گردند که تنها عصمت نسبی دارند نه عصمت مطلق. انسان می تواند با ریاضت شرعی و تهذیب نفس، به مقام عصمت دست یابد. عصمت منحصر به پیغمبران و امامان معصوم (ع) نیست. البته هر پیامبر و امامی معصوم است. ولی هر معصومی پیامبر و امام نیست؛ زیرا ملکه عصمت، در حد خود، چونان سایر کمالات وجودی، درجات دارد و مقول به تشکیک و شدت و ضعف است. اما آنچه انحصاری و موهبتی است و کسی نمی تواند با تلاش و کوشش آن را کسب کند، مقام نبوت و رسالت و امامت است: «الله أعلم حیث یجعل رسالته.»(انعام:124) خداوند، سمت های کلیدی و پست های حساس نمایندگی از طرف خود را به هر کس، حتی به هر معصوم فعلی نمی دهد. با تهذیب نفس و رعایت تقوا و مواظبت بر اعضا و جوارح و خاطره های نفسانی و شیطانی، و با خوردن غذای حلال و مراقبه و محاسبه و…، می توان در علم و عمل، به این ملکه شکوهمند رسید و اراده ای پولادین کسب کرد و نسبت به آینده مصون ماند. ممکن است گذشته را با کفارات و… جبران کرد، اما نمی توان آن را به گونه ای ترمیم کرد که عصمت نسبت به گذشته تحصیل شود؛ چون نمی توان واقع شده را تغییر داد، گرچه هر انسانی می تواند پیش از بلوغ، در سایه تعلیم و تهذیب و تزکیه به جایی برسد که در هنگام بلوغ معصوم باشد. کسی که از تعلیم و تربیت صحیح اولیای الهی بهره مند است، ممکن است به مقامی از عصمت نایل شود که در مسائل علمی نیز اشتباه نکند: «إن تتقوا الله یجعل لکم فرقانا.»(انفال:29) در این صورت، فاروق محض نصیب او می گردد؛ نه بد می فهمد و نه فهمیده ها را بد نگه می دارد. گرچه ممکن است بعضی از چیزها را نداند؛ چون عصمت نیز مانند سایر کمالات وجودی دارای درجات و شئون و شعب است، نه اینکه در همه افراد یکسان باشد. یا تهذیب نفس، مواظبت بر اعضا و جوارح و خاطره ها از طریق مراقبه، محاسبه، مشارطه، معاتبه و معاقبه، می توان از ملکه عصمت در بخش علم و عمل بهره مند شد. عصمت علمی و عملی گر چه هر دو موهبت است، ولی انسان می تواند زمینه این دو را در خود فراهم کند تا خدای سبحان که وهاب مطلق است، برابر استعداد فراهم شده، کمال عصمت را عطا کند: «و اتاکم من کل ما سالتموه»(ابراهیم:34) یعنی: هر چه را به انسان استعداد سؤال کردید، جواب آن آماده است و خدای سبحان عطا خواهد کرد.
مراتب و درجات عصمت
همان گونه که بیان شد، دسترسی به مقام «عصمت» و راه یابی به مقامات «علمی و معنوی»، به پیامبران و امامان اختصاص ندارد و برای همگان میسر است؛ چنان که بسیاری از علما و اولیا، «تالی تلو معصوم» (نزدیکان به مرز عصمت) خوانده می شوند. اینکه مسئله عصمت، عمدتا در مورد پیامبران و امامان مطرح می شود، به لحاظ لزوم عصمت در آنان است. به عبارت دیگر، شرط امامت و نبوت، «عصمت» است و خداوند فاقدان این ویژگی را برای این دو منصب بر نمی گزیند. بنابراین، هیچ غیر معصومی، به نبوت و امامت نمی رسد؛ ولی این به معنای آن نیست که هر کس امام یا نبی نباشد، از هیچ درجه ای از عصمت بهره مند نخواهد بود.
عصمت مراتبی دارد که مرتبه پایه آن در همه حجج الهی و از بدو تولد باید وجود داشته باشد تا بتوان آنها را حجت الهی دانست؛ چون کسی که یک بار خطا کند، عقلا احتمال خطای دیگر نیز خواهد داشت. و هر که در او احتمال گناه یا خطا و سهو و وجود دارد، نمی توان صد در صد یقین نمود که سخنش سخن خداست. پس عصمت پایه به نحو اعطایی و موهبتی در حجج الهی وجود دارد. البته هیچ معنی ندارد که افزون بر این حد از عصمت، حدود بالاتر آن نیز از بدو تولد کسی باشد. یقینا آنکه در اصل خلقت رتبه برتری دارد، عصمت موهبتی بالاتری نیز خواهد داشت، و شک نیست که اهل بیت (ع) در اصل خلقتشان برتر از سایر موجودات می باشند؛ چون در صدر سلسله وجود قرار دارند.
عوامل مؤثر در عصمت حضرت زهرا (ع)
در مورد عصمت زهرا(ع)، باید توجه داشت که پیدایش این کمالات روحانی معلول چند عامل عمده و اساسی بوده است:
1.وراثت
شاید برخی بر این باور باشند که قانون وراثت غیر از ویژگی های ظاهری و جسمی و توانمندی های فردی، خصوصیات دیگری را به آیندگان منتقل نمی کند. آنان می پندارند که آنچه شخصیت و هویت رفتاری و اخلاقی فرد را می سازد، شرایط محیط و آموزش های مستقیم تربیتی است و از این رو، به نمونه های بی شماری مثال می زنند که از خانواده های بی ریشه و غیر اصیل، فرزندان ممتازی تحت آموزش خارج از خانواده، سر بر آورده اند و چه بسا فرزندانی که از خانواده- به اصطلاح- اصیل و ریشه دار، تحت شرایط محیط بیرون از خانواده، به تباهی کشیدند و به هنجار شکنی روی آوردند. اما باید گفت که صرف نظر از نقش بی بدیل محیط، باید عامل مهم دیگری را جست و جو کنیم که گرچه پنهان به نظر می رسد، اما تأثیر انکارناپذیری بر ساختار تکوین شخصیت انسان می گذارد. این همان عامل وراثت است که از آن تحت عنوان «قانون وراثت» یاد می شود.(شکوهی یکتا، 1372، ص49)
به طور کلی، وراثت به دو دسته تقسیم می شود: 1.وراثت نوعی، که عبارت است از انتقال خصوصیات یک نوع به افراد همان نوع؛ 2.وراثت خصوصی یا فردی، که منظور از آن، انتقال خصوصیات آباء و اجداد به نسل های بعدی است. این نوع وراثت، مخصوص سلسله نسبی است که نسل و فرع از آن متولد می شود، و خود به سه دسته منشعب می شود:
1 – 2. وراثت جسمانی: منظور از وراثت جسمانی، انتقال آن دسته از خصوصیاتی است که به جسم انسان مربوط می شود که خود بر دو گونه است: خصوصیات و صفات ظاهری؛ سلامتی و بیماری های ارثی.(ریووآر، ژان ل، 1375، ص30)
2-2.وراثت عقلی: افراد از نظر بهره هوشی با یکدیگر متفاوتند؛ عده ای در سطح پایین و عده ای در سطح عالی و عده ای در درجه نبوغ هستند. وراثت عقلی مانند خصوصیات هوش عمومی، هوش خانوادگی و نوعی، و وراثت قوای عقلی مانند حافظه و ذاکره می باشد. این دسته خصوصیات از راه وراثت به نسل بعد منتقل می شود. متخصصان علم ژنتیک معتقدند هوش و قوای عقلی از ترکیب تعداد بی شماری ژن به وجود می آید و از طریق ژن نیز منتقل می شود.(شکوهی یکتا، 1372،ص191)
اسلام نیز وراثت عقلی را تأیید می کنند و از این رو، در باب ازدواج روایات متعددی وجود دارد که ازدواج با اشخاص بی بهره از استعداد عقلی و یا کم بهره را نهی می کند. امام علی (ع) می فرمایند: «ایاکم و تزویج الحمقاء، فإن صحبتها بلاء و ولدها ضیاع» (حر عاملی، [بی تا]، ج14، ص56)؛ از ازدواج با زن های احمق و کم هوش اجتناب کنید؛ زیرا مصاحبت با آنها ناگوار، و فرزندی که از ایشان متولد می شود تباه و بی ارزش است.
3- 2. وراثت اخلاقی: پدر و مادر از دو طریق تکوین و تشریع، در صفات اخلاقی فرزندان اثر می گذارند. منظور از تکوین، صفاتی است که در درون نطفه ثبت است و از راه توارث منتقل می شود. منظور از تشریع نیز تعلیم و تربیتی است که آگاهانه انجام می گیرد.(فلسفی، 1382، ج1، ص65)
تحقیقات علمی، نظر حضرت علی (ع) را در زمینه توراث اخلاقی تأیید می کند که فرمودند: «حسن الأخلاق برهان الکرم الأعراق»(تمیمی آمدی، 1366، ج3، ص392)؛ نیک خویی دلیل بر گران بودن ریشه هاست. خاندانی که پیامبران در آن متولد می شدند عموما خاندانی پاک و اصیل بودند که با گذشت زمان، کمالات و فضایل روحی برجسته ای در آنها متراکم شده. نسل به نسل به حکم وراثت در خاندانشان جریان می یافت. تاریخ در موارد زیادی این واقعیت اساسی را نشان می دهد. مثلا، در مورد خاندان پیامبر اکرم (ص) تاریخ نشان می دهد که آن حضرت در اصیل ترین خاندان عری (قریش) و در میان قریش هم از شریف ترین تیره (بنی هاشم) شد. این خاندان، به راستی و درستی، شجاعت، مهمان نوازی، غیرتمندی، دادخواهی، پاکی و امانت شهرت داشتند و به همین دلیل، در میان قبایل مختلف عرب از احترام خاصی برخوردار بودند. پدران اسلام تا آنجا که تاریخ اسم آنها را ضبط نموده، عموما افرادی برجسته و شریف و با ایمان بودند. بنابراین، مسئله «وراثت» زمینه یک آمادگی و استعداد خاصی را برای دریافت کمالات روحی در پیامبران ایجاد نموده بود. این زمینه اساسی، به انضمام عوامل دیگری همچون «تربیت عالی و روحانی»، فضایل را در وجود این افراد بارور ساخته بود.
در بیان شرافت خانوادگی حضرت فاطمه (ع)، سخن بسیار است. طبق روایت امام رضا (ع)(شیخ صدوق، 1378،ج1،ص225) و روایات دیگر (بحرانی،1367، ج1،ص277)،خانواده پیامبر اکرم (ص) از چهار خانواده برگزیده است. افزون بر اینکه بدون هیچ تردیدی، خداوند در آیه تطهیر (احزاب:33) از اهل بیت رسول به راحت یاد کرده است و در سوره «ابراهیم» با تعبیر «شجره مبارکه» (ابراهیم:24) و «بیوت» در آیه «فی بیوت أذن الله ان ترفع و یذکر فیها اسمه یسبح له فیها و بالدو و الاصال»(نور:36) به خانواده حضرت فاطمه اشاره کرده است. خداوند سوره «دهر» یا «هل أتی» را درباره اهل بیت پیامبر (ص) نازل فرموده است.(علامه امینی، 1384، ج3، ص107)
از همه مهم تر اینکه خداوند اجر رسالت پیامبر (ص) را عشق به خاندان آن حضرت قرار داده وفرموده است: «قل لا اسالکم علیه اجرا إلا الموده فی القربی.»(شوری:23)
صاحب الغدیر نه روایت از طریق اهل سنت با اسناد آن آورده است که در آیه یاد شده مراد از «قربی»، اهل بیت رسول اکرم است (همان، ج3، ص31)در روایات، حتی به طرق اهل سنت آمده است که «آل محمد» همان «صادقون»(همان، ج3،ص350) در آیه شریه «یا ایها الذین امنوا اتقوا الله و کونوا مع الصادقین»(توبه:119) و «سابقون»(همان، ج2، ص306) در آیه شریفه «و السابقون السابقون. اولئک المقربون»(واقعه:10-11) و «صراط مستقیم»(همان، ج2، ص211) در آیه «اهدنا الصراط المستقیم»(الفاتحه الکتاب:6) می باشند.
مادر فاطمه زهرا (ع)، حضرت خدیجه(ع) است. قرآن به کنایه از آن حضرت یاد می کند: «و وجدک عائلا فاغنی»(ضحی:8)
مرحوم مجلسی طبق روایات می گوید: که این آیه شریفه به حضرت خدیجه اشاره دارد. ( مجلسی،1369،ج43،ص49) ابن عباس در تفسیر این آیه می فرماید: «خداوند پیامبر را فقیر یافت و مردم گفتند پیامبر مالی ندارد؛ پس خداوند با مال خدیجه وی را غنی و بی نیاز گرداند.» (بحرانی، 1403ق،ج 4، ص 473) در شرافت حضرت خدیجه همین بس که او اولین زنی بود که اسلام آورد و رسالت پیامبر (ص) را تصدیق نمود و تا آخرین لحظه در کنار رسول اکرم (ص )ماند و برای ایشان کمک کار و دلسوز و مهربان بود. پیامبر (ص) فرمود: «دین اسلام به وسیله دو عامل استوار شد؛ یکی، شمشیر علی (ع) و دیگر، مال خدیجه (ع).» ( قزوینی، 1382، ص 439) او تمام اموال خود را وقف اسلام و اهداف پیامبر (ص) نمود در روایات آمده است که او یکی از چهار زن برگزیده می باشد (شیخ صدوق، 1378، ج1، ص206) و بهشت مشتاق اوست. (مجلسی، 1369،ج43،ص53) او بعد از مرگ، همدم مریم و آسیه خواهد بود. (همان، ص28) آن حضرت این شرف را داشت که نطفه آخرین دخترش فاطمه (ع) از مائده بهشتی (همان، ص4) باشد و در هنگام حزن و نگرانی نسبت به رسول اکرم (ص) در زمان بارداری، فرزندش فاطمه (ع) از باطن او با او سخن گوید و به او داداری دهد. (همان، ص2) در مورد زمان ولادت حضرت فاطمه (ع) به طور مستقیم به پیامبر اکرم (ص) در معراج و در زمین و حتی چگونگی شکل گیری او از طعام بهشتی خبر داده شد. (همان، ص4) خداوند پیش از ولادت فاطمه (ع)، به پیامبر (ص) خبر داد که شکم خدیجه ظرف امامت دارد. پیامبر به مناسبتی به فاطمه زهرا(ع)فرمود: «إن بطن أمک کان للإمامه وعاء»؛ شکم مادر تو ظرف امامت بود. (همان، ص43) قابله ایشان در هنگام تولد فاطمه زهرا (ع) چهار زن بهشتی به نام های: حضرت حوا، آسیه، کلثوم (خواهر موسی) و حضرت مریم بودند.(همان، ص3)
2.انتقال فضایل و کمالات روحی از راه تربیت
عامل دوم در پیدایش کمالات روحی، همان است که از آن به «تربیت» تعبیر می کنیم. اولین مکان مقدسی که انسان در بدو تولد در آن پرورش روحی و جسمی می یابد، محیط خانه و خانواده است و بی گمان، سرنوشت هر انسانی در روحیات و خصلت های کسانی دارد که در دوران طفولیت و خردسالی، نزدیک ترین انسان ها به او بوده اند. رفتار پدر و مادر هر گونه که باشد، برای کودکان که از هر نوع رشد عقلی بی بهره اند، الگویی مؤثر خواهد بود تا بتوانند نیکی ها و پلیدی ها را بشناسند. از این رو، نقش سازنده پدر و مادر و به ویژه مادر، در تعیین سرنوشت فرزندان، بسیار در خور توجه است.
دامن پدر و مادر محیط مناسبی برای پرورش بذر سعادت و یا شقاوت در دل فرزندان است؛ زیرا کودکان با علاقه و پیوندی که با اولیای خود دارند، آنها را نمونه و سرمشق خود قرار می دهند و می کوشند رفتارشان را با افعال آنها انطباق دهند. (رشیدپور، 1371،ص9)دین اسلام به عنوان کامل ترین دین الهی، بر نظریه امکان تغییر صفات موروثی از طریق تربیت تأکید می کند و همواره انسان ها را به کسب فضایل و ملکات پسندیده اخلاقی ترغیب می نماید. این تشویق زمانی است که بتوان اخلاقیات بد را کنار گذاشت و به سوی خوبی ها روی آورد. یکی از اهداف رسالت پیامبر اکرم (ص)، تعلیم و تربیت انسان ها، صرف نظر از هر نژاد و نسلی و رفتار و طرز تفکری، بوده است. اگر امکان تغییر صفات و اخلاق موروثی وجود نداست، هیچ گاه پیامبران بر این هدف مبعوث نمی شدند و در این راه رنج ها و مرارت ها را تحمل نمی کردند.
اگر همه وراثت ها قطعی و غیر قابل تغییر باشد، و اگر تمام صفات پسندیده وخلقیات بد پدران و مادران، سرنوشت حتمی و غیر قابل تخلف فرزندان باشد، قیام انبیای الهی و تعالیم مقدس آسمانی آنان زاید و بی معناست و کلیه سازمان های تربیتی و اصلاحات اخلاقی جوامع بشر بی فایده و لغو خواهد بود.(خسروی، 1383،ص10 و11)
از این رو، اسلام، شخصیت آینده کودک را مرهون تربیت و پرورش و مراقبت پدر و مادر می داند. پیامبر اعظم (ص) می فرمایند: فرزندان خود را تربیت کنید، چه در برابر آنان مسئولیت بزرگی دارید.(نیلی پور،1371،ص122)
حضرت فاطمه (ع) در کنار مادر و آغوش پر مهر پدر تربیت شد و علوم و معارف الهی را از سرچشمه نبوت فرا گرفت. بی شک، توفیق بی مانندی که حضرت زهرا(ع) به عنوان الگوی مادر مسلمان، در تربیت خود یافتند، ناشی از معرفت عمیق و صحیح پدر و مادر ایشان از دستوراتی بود که اسلام درباره انسان ارائه کرده است، و روش تربیتی و اخلاقی حضرت خدیجه (ع) و حضرت رسول (ص) بهترین شیوه و تجربه برای ساختن نسلی پاک و سعادتمند به شمار می رود.
متخصصان تعلیم و تربیت در مورد نقطه شروع پرورش و تأثیرگذاری بر جان و روان کودک و به بیان دیگر، سن شروع تربیت کودک، نظرات مختلفی ابراز کرده اند. اسلام در این رابطه، نظرهای متقن و دقیقی ارائه کرده، و یکی از ابتدایی ترین مراحل پرورش و اثر گذاری در روح کودک را «نام گذاری» دانسته است. نام گذاری، برای طفل اهمیت فوق العاده ای دارد؛ زیرا اولین چیزی که در فهم لطیف و حساس کودک، را پیدا می کند، نام و شهرت اوست. اینکه این نام چه بار فرهنگی و معناداری را حمل می کند، تأثیر شگرفی در روح و روان او دارد. (انصاری،1381،ص34) بدین روی امیرالمؤمنین (ع) یکی از حقوقی را که فرزند بر عهده پدر دارد نام نیکو و پسندیده می شمارد و می فرماید: «حق الولد أن یحسن اسمه.»(نهج البلاغه، خطبه 399) تعیین نام مناسب، حقی است که فرزند بر ذمه پدر خود دارد. با در نظر گرفتن مطلب فوق، باید اذعان داشت که هنگام تولد حضرت زهرا (ع)، خداوند نام «فاطمه» را بر لبان حضرت رسول (ص) جاری نمود. فاطمه وصفی است از مصدر فطم، و فطم در لغت عرب به معنای بریدن و قطع کردن و جدا شدن آمده است. فاطمه بر وزن اسم فاعل، معنای مفعولی می دهد: بریده و جدا شده. فاطمه زهرا (ع) از چه چیز بریده شد؟ در کتاب های شیعه و سنی روایت شده که پیغمبر (ص) فرمود: «او را فاطمه نامیدند؛ چون خود و شیعیانش از آتش دوزخ بریده شده اند.» (قمی، 1373، ج1، ص131) یونس بن ظبیان گوید: امام صادق (ع) فرمود: «آیا می دانی تفسیر فاطمه چیست؟» عرض کردم: نه، تفسیر آن را بفرمایید. حضرت فرمود: «فطمت من الشر»؛ بریده شده است از بدی ها. پس به خاطر اینکه فاطمه (ع) از تمام بدی ها بریده شده و بری از همه شرها و گناهان است، و از آتش دوزخ به دور است، وی را فاطمه نامیدند.(همان،ج1،ص132)
پینوشتها:
نویسندگان:
زهرا دیانتی پور*
دکتر دل آرا نعمتی مدرس**
* مدرس مدعو دانشگاه علمی کاربردی مشهد- سرخس
** استادیار دانشگاه آزاد اسلامی واحد کرج
منبع:فصلنامه علمی- ترویجی مباحث بانوان شیعه شماره-24