علی علیه السلام هرگز فاطمه سلام الله علیها را اذیت نکرد

علی علیه السلام هرگز فاطمه سلام الله علیها را اذیت نکرد

تقابل دو فرقه ی بزرگ اسلامی یعنی شیعه و سنی در مسائل مختلف اسلامی ، مطلب جدیدی نیست . و کمتر مسئله ای را می توان یافت که اختلاف نظر در آن دیده نشود . در این مقاله به بررسی یکی از این موارد پرداخته شده است و آن کاوش در باره ی سبب صدور روایت معروف ( فاطمهُ بَضعَهٌ مِنّی ) است . در این مقاله بیان شده است که یکی از نویسندگان اهل سنت ضمن ذکر سبب صدوری غیر قابل قبول ، که طی آن حضرت علی علیه السلام ، حضرت فاطمه سلام الله علیها را به خشم آورده و او را اذیت کرده، آن را به دانشمندان شیعه و خصوصا شیخ صدوق نسبت می دهد . و از آن اظهار ناراحتی می کند و ذکر آن را در کتب معتبر شیه عیب می انگارد . در ادامه بیان می شود که این سبب صدور را هیچ عالم شیعی قبول نکرده و حتی بزرگانی چون شیخ صدوق و سید مرتضی بر جعلی بودن آن تصریح کرده اند و ثابت می شود ؛ تنها سبب نزولی که در میان علماء اهل سنت بسیار مشهور است و شاید بتوان ادعای تواتر معنوی در میان آنها برای آن کرد ، همین سبب نزول ساختگی و جعلی است.
کلید واژه ها :
بضعه ، اذیت ، سبب صدور ، بنت ابی جهلیکی از حدیث های شریف و بلندی که در شأن حضرت زهرا سلام الله علیها از حضرت پیامبر صلی الله علیه و آله وارد شده و می توان ادعاء کرد که به تواتر معنوی و حتی لفظی هم رسیده کلام گهربار آن حضرت است که فرمودند: فاطمهُ بَضعَهٌ مِنّی.ولی متأسفانه علماء اهل سنّت باز مثل همیشه و به خاطر دوری از همان سنّتی که نام خود را مزّین به آن کرده اند و به خاطر ترک و عمل نکردن به حدیث متواتر و مورد قبول بین شیعه و سنّی ( انی تارک فیکم الثقلین کتاب الله و عترتی … ) ( الکافی ، 1365، 1 /293 ) و ( المعجم الکبیر ، 1404 ، 3 /66 ) و رها کردن دامن اهل بیت علیهم السلام ، دچار لغزش شده و شیعه و امامان او را مورد حمله ی خود قرار داده اند .چندی پیش در کتابی از اهل سنت با عنوان ( اعتقاد الشیعه الاثنی عشریه سوال و جواب ) تألیف عبد الرحمن بن سعد الشثری ، تهمتی بزرگ و دروغی آشکار را یافتم که قلبم را بسیار متأثر کرد و چشمانم را در اشک غوطه ور نمود . این کتاب با هدف شبه وارد کردن بر اعتقادات و مبانی شیعه تألیف شده و با استفاده از شیوه جواب و سؤال به مبانی شیعه حمله کرده و گاه و بیگاه با ذکر تهمتی ، شیعیان را به باد انتقاد می گیرد . یکی از این تهمت ها ،سبب صدوری است که برای حدیث شریف ( فاطمه بضعه منی ) از کتب شیعه و خصوصا شیخ صدوق نقل می کند . ما عین عبارت او را با ترجمه می آوریم سپس به نقد و بررسی آن می پردازیم .
سؤال 83 : هل ذکرت کتب الشیعه أنَّ فاطمه رضی الله عنها غضبت على علی ؟
جواب : نعم , روى صدوقهم غضب فاطمه رضی الله عنها ورسول الله على علیٍّ عندما أراد الزواج بابنه أبی جهل .. حتى قال رسول الله مناصحاً لعلی : یا علیُّ , أما علمت أنَّ فاطمه بضعه منی وأنا منها , فمن آذها فقد آذانی , ومن آذانی فقد آذى الله , ومن آذها بعد موتی کان کمن آذها فی حیاتی , ومن آذها فی حیاتی کان کمن آذها بعد موتی وقال : فاطمه بضعه منی , وهی روحی التی بین جنبیَّ , یسوؤنی ما ساءها , ویسرُّنی ما سرَّها.وکذلک فقد أغضب علیٌّ فاطمهَ رضی الله عنها مره أخرى عندما رأته واضعاً رأسه فی حجر جاریته , واشتملت جلبابها وذهبت إلى بیت أبیها , وقالت : یا لیتنی مت قبل هذا , وکنت نسیاً منسیاً , إنما أشکو إلى أبی , وأختصم إلى ربی .التعلیق :ألا یستحی علماء الشیعه من افترائهم لهذه المفتریات على علیٍّ وفاطمه رضی الله عنهما ؟ أیتجاهلون قول رسول الله : من آذاها فقد آذانی , ومن غاظها فقد غاظنی , ومن سرَّها فقد سرَّنی . (اعتقاد الشیعه الاثنی عشریه سوال و جواب ، بی تا ، 1 /86 )
سوال 83 : آیا در کتابهای شیعیان دیده اید که حضرت فاطمه رضی الله عنها از علی خشمگین شده باشد ؟
جواب : بله . شیخ صدوق آنها ، خشمگین شدن حضرت فاطمه رضی الله عنها و رسول الله صلی الله علیه و آله از علی را روایت کرده است . آن هنگامی که علی خواست تا با دختر ابوجهل ازدواج کند … تا اینکه حضرت پیامبر صلی الله علیه و آله از روی نصحیت به او گفت : ای علی آیا نمی دانی که فاطمه پاره ی تن من است و من از اویم . پس هر کس او را اذیت کند مرا اذیت کرده و هر کس مرا اذیت کند خدا را اذیت کرده است و هر کس او را بعد از مرگم اذیت کند مثل کسی است که او را در زمان حیاتم اذیت کرده است و هر کس او را در زمان حیاتم اذیت کند مثل کسی است که او را بعد از مرگم اذیت کرده باشد. و فرمود : فاطمه پاره تن من و روح من که در کالبدم است می باشد . آنچه که او را ناراحت کند مرا ناراحت می کند و آنچه که او را خوشحال می کند مرا خوشحال می کند.همچنین بار دیگر علی ، فاطمه رضی الله عنها را به خشم آورد ؛آن هنگامی که علی را دید که سرش را در دامن کنیز خود گذاشته بود. حضرت فاطمه سلام الله علیها چادر بر سر کرد و به خانه ی پدرش رفت و گفت ای کاش قبل از این مرده بودم و از یادها رفته بودم ( واین صحنه را نمی دیدم ) . شکایتم را فقط به پدرم می کنم و خصومتم را به درگاه خدا عرضه می دارم .!!!!

حاشیه و تعلیقه :
آیا عماء شیعه حیاء نمی کنند از این تهمتهائی که به علی و فاطمه رضی الله عنهما می زنند ؟! آیا خود را نسبت به سخن حضرت پیامبر صلی الله علیه و آله که فرمودند : “هرکس او را اذیت کند مرا اذیت کرده و هر کس او را خشمگین کند مرا خشمگین کرده و هر که او را خوشحال کند مرا خوشحال کرده است ” به نادانی زده اند ؟

نقد و بررسی
بحث اجمالی
از عبارتهای فوق سه مطلب فهمیده می شود :
الف) شیعیان این دو داستان و سبب صدور حدیث را در کتب معتبر خود نقل کرده و صحت آن را پذیرفته اند.
ب) نویسنده در آخر کلام خود اذعان می کند که این دو داستان جعلی بوده و هیچ اعتباری ندارد.
ج) کسانی که این دو داستان را جعل کرده و اقدام به نقل آن دو می کنند یعنی علماء شیعه ، مصداق کسانی هستند که حضرت فاطمه سلام الله علیها را اذیت کرده و به خشم در آورده اند.مطلب اول نویسنده ، کذب محض و تهمتی آشکار به علماء شیعه است . چرا که داستان اول گرچه در برخی از کتب شیخ صدوق آمده ولی هرگز مورد پذیرش ایشان و دیگران نبوده و حتی بر جعلی بودن و تهمت بودن آن اذعان شده است که تفصیل آن در ادامه خواهد آمد . و داستان دوم را ما در هیچ یک از کتب شیعه و سنی نیافیم و معلوم نیست که نویسنده آن را از کجا نقل کرده است و کدام عالم شیعه آن را پذیرفته است .اما مطلب دوم و سوم نویسنده را می پذیریم با این تفاوت که ناقلان داستان اول علماء شیعه نبوده اند بلکه در اکثر قریب به اتفاق کتب حدیثی اهل سنت تنها سبب نزولی که برای این حدیث نقل شده همان داستان اول و اینکه حضرت علی علیه السلام می خواست با دختر ابوجهل ازدواج کند و این امر باعث ناراحتی حضرت فاطمه سلام الله علیها و حضرت پیامبر صلی الله علیه و آله شد ، می باشد. که تفصیل آن در ادامه خواهد آمد .بنابر این آنانکه دست به اتهام علیه دختر پیامبر صلی الله علیه و آله و داماد ایشان زده اند و موجب اذیت و خشمگینی آن سه بزرگوار شده اند ، علماء و محدثین اهل سنت هستند که چنین روایتهای جعلی را به اسم صحیح و مسند نقل می کنند .
بحث تفصیلی
در کتب روائی شیعه در ادامه ی این حدیث عبارتهای گوناگونی وارد شده است . در کتاب من لایحضره الفقیه آمده : ( هِیَ بَضْعَهٌ مِنِّی وَ سَیِّدَهُ نِسَاءِ الْأَوَّلِینَ وَ الْآخِرِینَ وَ أَتْبَعَ علیه السلام ذَلِکَ بِأَنْ قَالَ مَنْ آذَاهَا فَقَدْ آذَانِی وَ مَنْ غَاظَهَا فَقَدْ غَاظَنِی وَ مَنْ سَرَّهَا فَقَدْ سَرَّنِی ) ( من لایحضره الفقیه ، 1413 ، 4 /125 )در کتاب بحار الانوار آمده : ( أنَّ النَّبِیّ صلی الله علیه و آله قالَ فاطِمَهُ بَضعَهٌ مِنِّی یُرِیُبنی ما رابَها ) ( بحار الانوار ، 1404 ، 21 /279 )نیز آمده : ( قال صلی الله علیه و آله فاطمه بَضعه منی و هی روحی التی بین جنبی یسوؤنی ما ساءها و یسرنی ما سرها ) ( همان ، 27 / 62 )و نیز آمده : ( قال صلی الله علیه و آله فاطمه بضعه منی یؤذینی ما یؤذیها ) ( همان ، 23 /234 )و نیز آمده : (… و أنت بضعه منی و روحی التی بین جنبی ) ( همان ، 28 / 76 )و گاهی هم این روایت را بدون ذکر ادامه نقل کرده اند . مثلا در وسائل الشیعه آمده است که ( قَالَ إِنَّ فَاطِمَهَ بَضْعَهٌ مِنِّی‏ ) ( وسائل الشیعه ، 1409 ، 20 / 67 )سوالی که مطرح است این است که حضرت پیامبر صلی الله علیه و آله به چه مناسبتی این کلام نورانی را فرموده اند . و به اصطلاحات سبب صدور حدیث چیست ؟ در کتب روائی شیعه سببهای مختلفی برای آن ذکر شده است که در چگونگی جمع بین آنها می توان گفت که این حدیث ، بارها و بارها از طرف آن حضرت در مناسبتهای متعدد بیان شده است . برخی از این سببها از این قرارند:
1.روزی حضرت علی علیه السلام بر حضرت فاطمه سلام الله علیها وارد شد در حالی که به شدت ناراحت بود . حضرت فاطمه سلام الله علیها از ایشان سوال کرد : این ناراحتی چیست ؟! آن حضرت گفتند : حضرت پیامبر صلی الله علیه و آله از مسئله ای از ما سوال کردند و ما برای آن جوابی نداشتیم . حضرت زهرا سلام الله علیها پرسیدند : آن مسئله چیست ؟ حضرت جواب دادند که : حضرت پیامبر صلی الله علیه و آله از ( مرأه ) از ما سوال کردند که چیست ؟ ما گفتیم آن ( عوره )(1) است ( یعنی آنچه که مایه ی حیاء است) سپس پرسیدند: زن در چه زمانی به پروردگارش نزدیکتر است ؟ ما جواب آن را نمی دانستیم .حضرت زهرا سلام الله علیها گفتند : به نزد پیامبر صلی الله علیه و آله برگرد و به او اعلام کن نزدیکترین حالتی که یک زن به پروردگارش دارد زمانی است که در خانه اش بماند (بدون ضرورت از خانه خارج نشود) . حضرت علی علیه السلام با سرعت نزد پیامبر صلی الله علیه و آله رفت و جواب را به آن حضرت گفت . آن حضرت فرمودند :ای علی این جواب از خودت نیست . امیر المؤمنین علیه السلام به ایشان گفتند که حضرت فاطمه سلام الله علیها جواب را به او گفته است .حضرت پیامبرصلی الله علیه و آله فرمودند : راست گفته است چرا که فاطمه پاره ی تن من است(2). ( مستدرک الوسائل ، 1408 ، 14 /182 )این سبب صدور طی سه روایت دیگر با اندکی تفاوت در مستدرک الوسائل جلد 14 صفحه ی 182 و نیز در وسائل الشیعه جلد 20 صفحه ی 67 آمده است .
2.امام محمد باقر علیه السلام فرمودند ؛ روزی شخص نابینائی از حضرت فاطمه سلام الله علیها اجازه ورود خواست . آن حضرت حجاب خود را پوشید . حضرت پیامبر صلی الله علیه و آله از او پرسیدند: چرا حجاب خود را پوشیدی در حالی که او تو را نمی بیند ؟ آن حضرت گفتند: یا رسول الله اگر او مرا نمی بیند من که او را می بینم در حالی که او بو را استشمام می کند . حضرت پیامبر صلی الله علیه و آله فرمودند : گواهی می دهم که تو پاره تن من هستی . (3)( مستدرک الوسائل ، 1408 ، 14 /289 )این روایت در کتاب دعائم الاسلام نیز به همین صورت از امام محمد باقر علیه السلام و نیز از امیر المؤمنین علیه السلام نقل شده است . ( دعائم الاسلام ، 1385 ، 2 /214-215 )
3.ابن عباس می گوید :وقتی از حجه الوداع برگشتیم با رسول الله صلی الله علیه و آله در مسجدشان نشسته بودیم . ایشان فرمودند :آیا می دانید چه چیزی می خواهم برایتان بگویم ؟ گفتند : خدا و رسولش بهتر می دانند . ایشان فرمودند: خداوند بر اهل دین منت گذارد چون با من آنها را هدایت کرد و من بر اهل دین منت می گذارم چون آنها را با علی بن ابی طالب علیهما السلام ، پسر عمویم و پدر ذریّه ام ، هدایت کردم . آگاه باشد هر کس هدایت آنها را بپذیرت نجات خواهد یافت و هر کس از آنها تخلف کند گمراه و تباه می شود . ای مردم خدا را خدا را در مورد عترت من و اهل بیت من . چرا که فاطمه پاره تن من است و دو فرزندش دو بازوی من هستند و من و شوهرش مثل نور هستیم . خدایا به کسی که به آنها رحم می کند ، رحم کن و و نبخش کسی را که به آنها ظلم می کند . سپس چشمانش اشکبار شد . (4)( بحار الانوار ، 1404 ، 23 /143 )
4.جابر بن عبد الله انصاری می گوید : روزی حضرت فاطمه سلام الله علیها بر رسول خدا صلی الله علیه و آله وارد شد در حالی که آن حضرت در سکرات موت بود . آن حضرت خود را بر پیامبر صلی الله علیه و آله انداخت و پیوسته گریه می کرد . حضرت پیامبر صلی الله علیه و آله به هوش آمدند . سپس گفتند : ای دختر عزیزم تو بعد از من مظلوم هستی و تو را بعد از من به ضعف می کشانند . پس هر کس تو را اذیت کند مرا اذیت کرده و هر کس تو را به خشم در آورد مرا خشمگین کرده … چرا که تو از منی و من از تو و تو پاره تن من و روحم هستی … (5)( همان ، 28 / 76 )
5.حضرت علی علیه السلام وقتی داشتند امتیازات خود را بر سایر اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله برای مکحول بیان
می کردند ، گفتند : هفدهم اینکه خداوند متعال فاطمه سلام الله علیها را به همسری من در آورد در حالی که ابو بکر و عمر او را از حضرت پیامبر صلی الله علیه و آله خواستگاری کرده بودند . پس خداوند او را در بالای آسمانهای هفتگانه به ازدواج من در آورد . سپس حضرت پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود : بر تو مبارک باشد . خداوند فاطمه سرور زنان اهل بهشت را به ازدواج تو در آورده است . او پاره ی تن من است . من گفتم یا رسول الله آیا من از شما نیستم . ایشان فرمودند چرا که نیستی ؟! ای علی .تو هم از منی و من هم از توام و من نسبت به تو مثل دست راستم نسبت به دست چپم هستم . من از تو در دنیا و آخرت بی نیاز نیستم .(6) ( همان ، 31 / 435 )در کتب روائی شیعه سبب صدور دیگری که نشانی از صحت آن و یا پذیرش آن از طرف دانشمندان شیعه در آن باشد وجود ندارد الا اینکه در برخی از این کتب که قدیمی ترین آنها ( امالی ) و ( علل الشرایع ) شیخ صدوق می باشد سبب صدور عجیب دیگری نیز نقل شده است. و آن اینکه ( حضرت علی علیه السلام خواست تا با دختر ابوجهل ازدواج کند و او را به همسری دوم خود برگزیند . رسول خدا صلی الله علیه و آله بر فراز منبر از حضرت علی علیه السلام به مردم شکایت کرد و گفت : علی می خواهد با دختر دشمن خدا ازدواج کند و او را بر دختر نبی خدا هَوو کند . بدانید فاطمه پاره ی تن من است هر کس او را اذیت کن مرا اذیت کرده و هر کس او را خوشحال کند مرا خوشحال کرده است … ) (7) ،نقل این روایت در کتب شیعه به دو صورت می باشد :
الف) برخی این داستان را دروغ شمرده و آن را تهمتی ناروا از طرف اهل تسنن به حضرت علی علیه السلام دانسته اند . ازآن جمله می توان به نقل شیخ صدوق در ( الامالی ) اشاره کرد . او می گوید : علقمه پس از آنکه ازحضرت امام صادق علیه السلام درمورد اینکه چه کسی شهادتش در دادگاه مورد قبول است سوال می کند ؛ به آن حضرت عرض می کند که مردم (اهل سنت) به ما نسبتهای ناروائی می زنند . آن حضرت برای دلگرمی علقمه نمونه هائی از تهمت هائی که به انبیاء زده شده را بیان می کنند و سپس نمونه هائی از تهمت هائی که از طرف مشرکان به حضرت پیامبر صلی الله علیه و آله زده شده را بیان می کنند و در ادامه به تهمتی که به حضرت علی علیه السلام از طرف اهل سنت زده شده اشاره می کنند و داستان فوق را بیان می کنند . (8)( الامالی ، 1362 /102 – 105)شیخ صدوق در کتاب ( علل الشرایع ) خود این داستان را به گونه ای دیگر نقل می کند . او می گوید : ( شخصی به نزد امام صادق علیه السلام آمد و از مسئله ای سوال کرد . او پرسید : آیا می شود در هنگام تشییع جنازه ، آتشی را همراه جنازه کرد و یا از مجمر و یا قندیل و هرچیزی که با آن اطراف را روشن می کنند استفاده کرد ؟آن مرد می گوید در این هنگام رنگ امام از این سوال تغییر کرد و راست نشست ( گوئی اینکه این سوال خاطره ای تلخ را برای آن حضرت زنده کرد). سپس فرمود : یکی از بدترین مردمان روزگار ، نزد حضرت فاطمه سلام الله علیها آمد و گفت : آیا نمی دانی که علی علیه السلام از دختر ابوجهل خواستگاری کرده است . آن حضرت گقت : حقیقت را می گوئی ؟! آن مرد سه بار گفت که حقیقت را می گوید. آن حضرت بسیار ناراحت شد و با شدت ناراحتی به خانه ی پدرش رفت . حضرت پیامبر صلی الله علیه و آله از ماجرا مطلع شدند و با حضرت فاطمه سلام الله علیها به نزد حضرت علی علیه السلام که در مسجد مشغول عبادت بود رفتند . حضرت پیامبر صلی الله علیه و آله از حضرت علی علیه السلام خواست تا ابو بکر و عمر و طلحه را حاضر کند . سپس در حضور آنها فرمود : ای علی آیا نمی دانی که فاطمه پاره ی تن من است . هر کس او را اذیت کن مرا اذیت کرده و هر کس مرا اذیت کند خدا را اذیت کرده است . و هر کس او را بعد از مرگم اذیت کند مثل کسی است که او را در زمان حیاتم اذیت کرده و هر کس او را در زمان حیاتم اذیت کند مثل کسی است که او را بعد از مرگم اذیت کرده باشد ؟! حضرت علی علیه السلام گفت بله می دانم یا رسول الله . پیامبر صلی الله علیه و آله فرمودند : چه چیزی باعث آن کار تو شد؟( خواستگاری از دختر ابو جهل ) حضرت علی علیه السلام پاسخ داد ؟ به همان خدائی که شما را به حق و حقیت بعنوان نبی مبعوث کرده سوگند ، آنچه که به گوش فاطمه سلام الله علیها رسیده از من سر نزده است . پیامبر صلی الله علیه و آله فرمودند : راست می گوئی راست می گوئی . در این هنگام حضرت فاطمه سلام الله علیها بسیار خوشحال شد و لبخند زد به گونه ای که دندانهای او نمایان شد .) (9)در ادامه ی حدیث ماجرای عیادت عمر و ابوبکر از حضرت فاطمه سلام الله علیها نقل شده و اینکه ایشان اجازه ملاقات ندادند و پس از آنکه با وساطت حضرت علی علیه السلام به آنها اجازه ورود دادند ، با آنها صحبت نکردند تا اینکه با اصرار آنها لب به سخن گشودند و ماجرای تهمت خواستگاری کردن حضرت علی از دختر ابو جهل را به یاد آنها آوردند و از آن دو اقرار گرفتند که پدر بزرگوارش در آن شب فرموده بود : فاطمه بضعه منی و انا منها من آذاها فقد آذانی . و آن دو شهادت به این سخن پیامبر صلی الله علیه و آله دادند . سپس حضرت فاطمه سلام الله علیها خدا را و حاضران را گواه گرفتند که آن دو ، او را در زمان زندگی و هنگام وفات اذیت کرده اند .( علل الشرایع ، بی تا ، 1 /185 ) .چنانچه ملاحظه کردید این سبب صدور حدیث در کلام شیخ صدوق به گونه ای بیان شده که به عنوان یک دروغ بزرگ و یک تهمت نا روا به حضرت علی علیه السلام می باشد و ایشان هرگز از آن به عنوان یک سبب صدور قابل قبول یاد نکرده اند .در کتاب ( تنزیه الانبیاء ) سید مرتضی نیز پس از نقل داستان ساختگی خواستگاری کردن حضرت علی علیه السلام از دختر ابوجهل ، صراحتا اعلام می کند که این روایت جعلی و باطل است و نزد اهل روایت مورد قبول نیست ( تنزیه الانبیاء ،1250 /167)
ب) شیوه دومی که در نقل این سبب صدور در کتب روائی شیعه به چشم می خورد این است که بدون اشاره به ساختگی بودن آن ، از آن برای اثبات عصمت حضرت زهراء استفاده شده است .
علامه مجلسی آن را از صحیح ترمزی که از منابع مهم اهل سنت است نقل کرده ( بحار الانوار ، 1404 ، 29 /337) و ضمن بیان اینکه این داستان از مشترکات بین مسلمین نیست (10) ، با استدلال به همین روایت اقدام به اثبات عصمت حضرت زهرا سلام الله علیها می کند . او در حقیقت از راه جدل و با استفاده از آنچه که مورد قبول اهل سنت است موضع آنها در رابطه ی معصوم نبودن آن حضرت را به نقد کشیده است . و این هرگز به معنای این نیست که علامه مجلسی صحت داستان فوق را قبول دارد. نشانه آن هم این است که داستان فوق را از منابع آنها و با سند آنها نقل می کند و بسیار واضح است که سلسله سندی که همگی آنها یا بخشی از آنها شیعه نباشند ، مورد قبول حدیث شناسان شیعه نیست .اما در کتب روائی اهل سنت اکثر قریب به اتفاق آنها فقط یک سبب صدور برای این حدیث شریف نبوی ذکر کرده اند و آن همین داستان خواستگاری کردن حضرت علی علیه السلام از دختر ابوجهل یا دختر است . در صحیح بخاری باب ( ذبّ الرجل الرجل عن ابنته فی الغیره و الإنصاف ) می نوسید : ( ابن مَخرَمَه می گوید : از حضرت رسول اکرم صلی الله علیه وآله شنیدم که در بالای منبر می گفت : بنی هشام بن مغیره(11) از من اجازه خواسته اند تا دخترشان را به ازدواج علی بن ابی طالب در آورند . من به آنها اجازه ندادم و باز به آنها اجازه ندادم و باز به آنها اجازه ندادم . تا اینکه علی خواست دختر مرا طلاق دهد و با دختر آنها ازدواج کند . فاطمه پاره ی تن من است هر کسی او را ناراحت کند مرا ناراحت کرده و هرکس او را اذیت کند مرا اذیت کرده است ) (12) ( صحیح بخاری ، بی تا ، 17 /361 )این روایت با همین عبارت در سنن ابی داود در باب ( ما یکره ان یجمع بینهن من النساء ) و نیز سنن ابن ماجه ( باب الغیره ) و نیز سنن ترمزی باب ( فضل فاطمه بنت محمد صلی الله علیهما وسلّم ) و نیز در صحیح ابن حبان باب ( ذکر زجر المصطفی صلی الله علیه وسلم ان ینکح علیّ علی فطمه ابنته ) و نیز صحیح مسلم باب ( فضائل فاطمه بنت النبی علیها الصلوه و السلام ) و مسند احمد باب ( حدیث المسور بن مخرمه ) ذکر شده است .
البته در مسند احمد باب ( حدیث المسور بن مخرمه ) و صحیح بخاری باب ( ذکر اصهار النبی صلی الله علیه و آله منهم ابو العاص بن الربیع ) از همان راوی یعنی ( المسور بن مخرمه )آمده که خود حضرت فاطمه سلام الله علیها وقتی موضوع خواستگاری را فهمید نزد پیامبر صلی الله علیه و آله آمد و شکایت کرد . آن حضرت بر فراز منبر رفت و حدیث مزبور را فرمود .(13) امام فخر رازی از مفسران بزرگ اهل تسنن می گوید: خود علی علیه السلام از پیامبر اجازه خواست که آن حضرت ناراحت شد و فرمود : فاطمه بضعه منی …(14) ( مفاتیح الغیب ، 1420، 32/327) و در تفسیر ثعلبی نقل شده که آنهائی که اجازه خواستند ، بنی مخزوم بودند ( الکشف و البیان عن تفسیر القرآن ، 1422، 10/316 )به هر حال این سبب صدور با اختلافی که در شخص یا اشخاصی که از حضرت پیامبر اجازه خواستدند دارد ، لکن نزد اهل تسنن مورد پذیرش واقع شده ودر بسیار از کتب روائی و غیر روائی خود آن را ذکر کرده اند و تقریبا می توان گفت هیچ سبب دیگری را بیان نکرده اند البته برخی از منابع آنها (15)، مضمون سبب صدور اولی که از منابع شیعه نقل کردیم را با اندکی تفاوت نقل کرده اند که در مقابل آن کتبی که موضوع خواستگاری را مطرح کرده اصلا به حساب نمی آید . چنانچه ملاحظه کردید آنچه را که شیخ عبد الرحمن بن سعد الشثری در کتاب سوال و جواب خود مطرح کرده بود بی اساس و کذب محض بود . و آن سبب صدوری که خود بر جعلی بودن آن اذعان داشت را فقط علماء و محدثین اهل سنت نقل کرده و آن را پذیرفته اند . من اکنون به خود این اجازه را می دهم که کلام او را به خودش باز گردان و بگویم : آیا شیخ عبد الرحمن حیاء نمی کند و از خدا نمی ترسد که بدون مطالعه و بررسی این همه اتهام به شیعه و علمای آن می زند ؟!به نظر من کسی که این داستان را ساخته است چه خود المسور بن مخرمه باشد یا اینکه دیگری به نام او جعل کرده باشد ، خواسته تا این طور وانمود نماید که یکی از مصادیق کسانی که حضرت فاطمه سلام الله علیها را اذیت کرده حضرت علی علیه السلام است تا با این کارش قضیه ی ناراحتی آن حضرت از ابوبکر و عمر هنگام وفاتشان را مخفی کند . یُرِیدُونَ لِیُطْفِؤُا نُورَ اللَّهِ بِأَفْواهِهِمْ وَ اللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَ لَوْ کَرِهَ الْکافِرُونَ ( الصفّ/8)

پی نوشت ها :

1.العوره: النساء. و منه‏الحدیث” المرأه عی و عوره” جعلها نفسها عوره لأنها إذا ظهرت یستحی منها کما یستحی من العوره إذا ظهرت‏ ( مجمع البحرین ،1375، 3 /146 )
2.وَ بِهَذَا الْإِسْنَادِ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِیهِ ع أَنَّ فَاطِمَهَ بِنْتَ رَسُولِ اللَّهِ ص دَخَلَ عَلَیْهَا عَلِیٌّ ع وَ بِهِ کَآبَهٌ شَدِیدَهٌ فَقَالَتْ مَا هَذِهِ الْکَآبَهُ فَقالَ سَأَلَنَا رَسُولُ اللَّهِ ص عَنْ مَسْأَلَهٍ وَ لَمْ یَکُنْ عِنْدَنَا جَوَابٌ لَهَا فَقَالَتْ وَ مَا الْمَسْأَلَهُ قَالَ سَأَلَنَا عَنِ الْمَرْأَهِ مَا هِیَ قُلْنَا عَوْرَهٌ قَالَ فَمَتَى تَکُونُ أَدْنَى مِنْ رَبِّهَا فَلَمْ نَدَرِ قَالَتِ ارْجِعْ إِلَیْهِ فَأَعْلِمْهُ أَنَّ أَدْنَى مَا تَکُونُ مِنْ رَبِّهَا أَنْ تَلْزَمَ قَعْرَ بَیْتِهَا فَانْطَلَقَ فَأَخْبَرَ النَّبِیَّ ص فَقَالَ مَا ذَا مِنْ تِلْقَاءِ نَفْسِکَ یَا عَلِیُّ فَأَخْبَرَهُ أَنَّ فَاطِمَهَ ع أَخْبَرَتْهُ فَقَالَ صَدَقَتْ إِنَّ فَاطِمَهَ بَضْعَهٌ مِنِّی
3.أَخْبَرَنَا عَبْدُ اللَّهِ أَخْبَرَنَا مُحَمَّدٌ حَدَّثَنِی مُوسَى قَالَ حَدَّثَنَا أَبِی عَنْ أَبِیهِ عَنْ جَدِّهِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِیهِ ع أَنَّ فَاطِمَهَ بِنْتَ رَسُولِ اللَّهِ ص اسْتَأْذَنَ عَلَیْهَا أَعْمَى فَحَجَبَتْهُ فَقَالَ لَهَا النَّبِیُّ ص لِمَ حَجَبْتِهِ وَ هُوَ لَا یَرَاکِ فَقَالَتْ یَا رَسُولَ اللَّهِ إِنْ لَمْ یَکُنْ یَرَانِی فَأَنَا أَرَاهُ وَ هُوَ یَشَمُّ الرِّیحَ فَقَالَ النَّبِیُّ ص أَشْهَدُ أَنَّکِ بَضْعَهٌ مِنِّی
4.یل، (الفضائل لابن شاذان‏) فض، (کتاب الروضه) بالإسناد یرفعه إلى ابن عباس أنه قال لما رجعنا من حجه الوداع جلسنا مع رسول الله ص فی مسجده فقال أ تدرون ما أقول لکم قالوا الله و رسوله أعلم قال اعلموا أن الله عز و جل من على أهل الدین إذ هداهم بی و أنا أمن على أهل الدین إذ أهدیهم بعلی بن أبی طالب ابن عمی و أبی ذریتی ألا و من اهتدى بهم نجا و من تخلف عنهم ضل و غوى أیها الناس الله الله فی عترتی و أهل بیتی فإن فاطمه بضعه منی و ولدیها عضدای و أنا و بعلها کالضوء اللهم ارحم من رحمهم و لا تغفر لمن ظلمهم ثم دمعت عیناه
5.کشف، (کشف الغمه) روى جابر بن عبد الله الأنصاری قال دخلت فاطمه ع على رسول الله ص و هو فی سکرات الموت فانکبت علیه تبکی ففتح عینه و أفاق ثم قال یا بنیه أنت المظلومه بعدی و أنت المستضعفه بعدی فمن آذاک فقد آذانی و من غاظک فقد غاظنی و من سرک فقد سرنی و من برک فقد برنی و من جفاک فقد جفانی و من وصلک فقد وصلنی و من قطعک فقد قطعنی و من أنصفک فقد أنصفنی و من ظلمک فقد ظلمنی لأنک منی و أنا منک و أنت بضعه منی و روحی التی بین جنبی ثم قال ع إلى الله أشکو ظالمیک من أمتی ثم دخل الحسن و الحسین ع فانکبا على رسول الله ص و هما یبکیان و یقولان أنفسنا لنفسک الفداء یا رسول الله فذهب علی ع لینحیهما عنه فرفع رأسه إلیه ثم قال دعهما یا أخی یشمانی و أشمهما و یتزودان منی و أتزود منهما فإنهما مقتولان بعدی ظلما و عدوانا فلعنه الله على من یقتلهما ثم قال یا علی أنت المظلوم بعدی و أنا خصم لمن أنت خصمه ی
6.و أمّا السابعه عشره فإنّ اللّه عزّ و جلّ زوّجنی فاطمه و قد کان خطبها أبو بکر و عمر فزوّجنی اللّه من فوق سبع سماواته، فقال رسول اللّه صلّى اللّه علیه
و آله هنیئا لک یا علی، فإنّ اللّه عزّ و جلّ قد زوّجک فاطمه سیّده نساء أهل الجنّه، و هی بضعه منّی. فقلت یا رسول اللّه صلّى اللّه علیه و آله أ و لست منک. قال بلى یا علی، و أنت منّی و أنا منک کیمینی من شمالی، لا أستغنی عنک فی الدنیا و الآخره.
7.أنه علیه السلام أراد أن یتزوج ابنه أبی جهل على فاطمه ع و أن رسول الله شکاه على المنبر إلى المسلمین فقال إن علیا ع یرید أن یتزوج ابنه عدو الله على ابنه نبی الله ألا إن فاطمه بضعه منی فمن آذاها فقد آذانی و من سرها فقد سرنی و من غاظها فقد غاظنی ( الامالی ، 1362 /104 )
8.حدثنا أبی ره قال حدثنا علی بن محمد بن قتیبه عن حمدان بن سلیمان عن نوح بن شعیب عن محمد بن إسماعیل عن صالح عن علقمه قال قال الصادق جعفر بن محمد ع و قد قلت له یا ابن رسول الله أخبرنی عمن تقبل شهادته و من لا تقبل فقال یا علقمه کل من کان على فطره الإسلام جازت شهادته قال فقلت له تقبل شهاده مقترف للذنوب فقال یا علقمه لو لم تقبل شهاده المقترفین للذنوب لما قبلت إلا شهادات الأنبیاء و الأوصیاء لأنهم هم المعصومون دون سائر الخلق فمن لم تره بعینک یرتکب ذنبا أو لم یشهد علیه بذلک شاهدان فهو من أهل العداله و الستر و شهادته مقبوله و إن کان فی نفسه مذنبا و من اغتابه بما فیه فهو خارج عن ولایه الله عز و جل داخل فی ولایه الشیطان و لقد حدثنی أبی عن أبیه عن آبائه ع أن رسول الله ص قال من اغتاب مؤمنا بما فیه لم یجمع الله بینهما فی الجنه أبدا و من اغتاب مؤمنا بما لیس فیه انقطعت العصمه بینهما و کان المغتاب فی النار خالدا فیها و بئس المصیر قال علقمه فقلت للصادق ع یا ابن رسول الله إن الناس ینسبوننا إلى عظائم الأمور و قد ضاقت بذلک صدورنا فقال ع یا علقمه إن رضا الناس لا یملک و ألسنتهم لا تضبط و کیف تسلمون مما لم یسلم منه أنبیاء الله و رسله و حجج الله ع أ لم ینسبوا یوسف ع إلى أنه هم بالزنا أ لم ینسبوا أیوب ع إلى أنه ابتلی بذنوبه أ لم ینسبوا داود إلى أنه تبع الطیر حتى نظر إلى امرأه أوریا فهویها و أنه قدم زوجها أمام التابوت حتى قتل ثم تزوج بها أ لم ینسبوا موسى إلى أنه عنین و آذوه حتى برأه الله مما قالوا و کان عند الله وجیها أ لم ینسبوا جمیع أنبیاء الله إلى أنهم سحره طلبه الدنیا أ لم ینسبوا مریم بنت عمران ع إلى أنها حملت بعیسى من رجل نجار اسمه یوسف أ لم ینسبوا نبینا محمد ص إلى أنه شاعر مجنون أ لم ینسبوه إلى أنه هوی امرأه زید بن حارثه فلم یزل بها حتى استخلصها لنفسه أ لم ینسبوه یوم بدر إلى أنه أخذ لنفسه من المغنم قطیفه حمراء حتى أظهره الله عز و جل على القطیفه و برأ نبیه ص من الخیانه و أنزل بذلک فی کتابه وَ ما کانَ لِنَبِیٍّ أَنْ یَغُلَّ وَ مَنْ یَغْلُلْ یَأْتِ بِما غَلَّ یَوْمَ الْقِیامَهِ أ لم ینسبوه إلى أنه ص ینطق عن الهوى فی ابن عمه علی ع حتى کذبهم الله عز و جل فقال سبحانه وَ ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوى‏ إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْیٌ یُوحى‏ أ لم ینسبوه إلى الکذب فی قوله إنه رسول من الله علیهم حتى أنزل الله عز و جل علیه وَ لَقَدْ کُذِّبَتْ رُسُلٌ مِنْ قَبْلِکَ فَصَبَرُوا عَلى‏ ما کُذِّبُوا وَ أُوذُوا حَتَّى أَتاهُمْ نَصْرُنا و لقد قال یوما عرج بی البارحه إلى السماء فقیل و الله ما فارق فراشه طول لیلته و ما قالوا فی الأوصیاء أکثر من ذلک أ لم ینسبوا سید الأوصیاء ع إلى أنه کان یطلب الدنیا و الملک و أنه کان یؤثر الفتنه على السکون و أنه یسفک دماء المسلمین بغیر حلها و أنه لو کان فیه خیر ما أمر خالد بن الولید بضرب عنقه أ لم ینسبوه إلى أنه ع أراد أن یتزوج ابنه أبی جهل على فاطمه ع و أن رسول الله شکاه على المنبر إلى المسلمین فقال إن علیا ع یرید أن یتزوج ابنه عدو الله على ابنه نبی الله ألا إن فاطمه بضعه منی فمن آذاها فقد آذانی و من سرها فقد سرنی و من غاظها فقد غاظنی ثم قال الصادق ع یا علقمه ما أعجب أقاویل الناس فی علی ع کم بین من یقول إنه رب معبود و بین من یقول إنه عبد عاص للمعبود و لقد کان قول من ینسبه إلى العصیان أهون علیه من قول من ینسبه إلى الربوبیه یا علقمه أ لم یقولوا الله (لله‏) عز و جل أنه ثالث ثلاثه أ لم یشبهوه بخلقه أ لم یقولوا إنه الدهر أ لم یقولوا إنه الفلک أ لم یقولوا إنه جسم أ لم یقولوا إنه صوره تعالى الله عن ذلک علوا کبیرا یا علقمه إن الألسنه التی تتناول ذات الله تعالى ذکره بما لا یلیق بذاته کیف تحبس عن تناولکم بما تکرهونه فاستعینوا بالله و اصبروا إن الأرض لله یورثها من یشاء من عباده و العاقبه للمتقین فإن بنی إسرائیل قالوا لموسى ع أوذینا من قبل أن تأتینا و من بعد ما جئتنا فقال الله عز و جل قل لهم یا موسى عسى ربکم أن یهلک عدوکم و یستخلفکم فی الأرض فینظر کیف تعملون
9.حدثنا علی بن أحمد قال حدثنا أبو العباس أحمد بن محمد بن یحیى عن عمرو بن أبی المقدام و زیاد بن عبد الله قالا أتى رجل أبا عبد الله ع فقال له یرحمک الله هل تشیع الجنازه بنار و یمشى معها بمجمره أو قندیل أو غیر ذلک مما یضاء به قال فتغیر لون أبی عبد الله ع من ذلک و استوى جالسا ثم قال إنه جاء شقی من الأشقیاء إلى فاطمه بنت رسول الله ص فقال لها أ ما علمت أن علیا قد خطب بنت أبی جهل فقالت حقا ما تقول فقال حقا ما أقول ثلاث مرات فدخلها من الغیره ما لا تملک نفسها و ذلک أن الله تبارک و تعالى کتب على النساء غیره و کتب على الرجال جهادا و جعل للمحتسبه الصابره منهن من الأجر ما جعل للمرابط المهاجر فی سبیل الله قال فاشتد غم فاطمه من ذلک و بقیت متفکره هی حتى أمست و جاء اللیل حملت الحسن على عاتقها الأیمن و الحسین على عاتقها الأیسر و أخذت بید أم کلثوم الیسرى بیدها الیمنى ثم تحولت إلى حجره أبیها فجاء علی فدخل حجرته فلم یر فاطمه فاشتد لذلک غمه و عظم علیه و لم یعلم القصه ما هی فاستحى أن یدعوها من منزل أبیها فخرج إلى المسجد یصلی فیه ما شاء الله ثم جمع شیئا من کثیب المسجد و اتکأ علیه فلما رأى النبی ص ما بفاطمه من الحزن أفاض علیها من الماء ثم لبس ثوبه و دخل المسجد فلم یزل یصلی بین راکع و ساجد و کلما صلى رکعتین دعا الله أن یذهب ما بفاطمه من الحزن و الغم و ذلک أنه خرج من عندها و هی تتقلب و تتنفس الصعداء فلما رآها النبی ص أنها لا یهنیها النوم و لیس لها قرار قال لها قومی یا بنیه فقامت فحمل النبی ص الحسن و حملت فاطمه الحسین و أخذت بید أم کلثوم فانتهى إلى علی ع و هو نائم فوضع النبی ص رجله على رجل علی فغمزه و قال قم یا أبا تراب فکم ساکن أزعجته ادع لی أبا بکر من داره و عمر من مجلسه و طلحه فخرج علی فاستخرجهما من منزلهما و اجتمعوا عند رسول الله ص فقال رسول الله ص یا علی أ ما علمت أن فاطمه بضعه منی و أنا منها فمن آذاها فقد آذانی و من آذانی فقد آذى الله و من آذاها بعد موتی کان کمن آذاها فی حیاتی و من آذاها فی حیاتی کان کمن آذاها بعد موتی قال فقال علی بلى یا رسول الله قال فما دعاک إلى ما صنعت فقال علی و الذی بعثک بالحق نبیا ما کان منی مما بلغها شی‏ء و لا حدثت بها نفسی فقال النبی صدقت و صدقت ففرحت فاطمه ع بذلک و تبسمت حتى رئی ثغرها فقال أحدهما لصاحبه إنه لعجب لحینه ما دعاه إلى ما دعانا هذه الساعه قال ثم أخذ النبی ص بید علی فشبک أصابعه بأصابعه فحمل النبی ص الحسن و حمل الحسین علی و حملت فاطمه أم کلثوم و أدخلهم النبی بیتهم و وضع علیهم قطیفه و استودعهم الله ثم خرج و صلى بقیه اللیل فلما مرضت فاطمه مرضها الذی ماتت فیه أتیاها عائدین و استأذنا علیها فأبت أن تأذن لهما فلما رأى ذلک أبو بکر أعطى الله عهدا أن لا یظله سقف بیت حتى یدخل على فاطمه و یتراضاها فبات لیله فی البقیع ما یظله شی‏ء ثم إن عمر أتى علیا ع فقال له إن أبا بکر شیخ رقیق القلب و قد کان مع رسول الله ص فی الغار فله صحبه و قد أتیناها غیر هذه المره مرارا نرید الإذن علیها و هی تأبى أن تأذن لنا حتى ندخل علیها فنتراضى فإن رأیت أن تستأذن لنا علیها فافعل قال نعم فدخل علی على فاطمه ع فقال یا بنت رسول الله ص قد کان من هذین الرجلین ما قد رأیت و قد تردد مرارا کثیره و رددتهما و لم تأذنی لهما و قد سألانی أن أستأذن لهما علیک فقالت و الله لا آذن لهما و لا أکلمهما کلمه من رأسی حتى ألقى أبی فأشکوهما إلیه بما صنعاه و ارتکباه منی فقال علی ع فإنی ضمنت لهما ذلک قالت إن کنت قد ضمنت لهما شیئا فالبیت بیتک و النساء تتبع الرجال لا أخالف علیک بشی‏ء فأذن لمن أحببت فخرج علی ع فأذن لهما فلما وقع بصرهما على فاطمه ع سلما علیها فلم ترد علیهما و حولت وجهها عنهما فتحولا و استقبلا وجهها حتى فعلت مرارا و قالت یا علی جاف الثوب و قالت لنسوه حولها حولن وجهی فلما حولن وجهها حولا إلیها فقال أبو بکر یا بنت رسول الله إنما أتیناک ابتغاء مرضاتک و اجتناب سخطک نسألک أن تغفری لنا و تصفحی عما کان منا إلیک قالت لا أکلمکما من رأسی کلمه واحده أبدا حتى ألقى أبی و أشکوکما إلیه و أشکو صنیعکما و فعالکما و ما ارتکبتما منی قالا إنا جئنا معتذرین مبتغین مرضاتک فاغفری و اصفحی عنا و لا تؤاخذینا بما کان منا فالتفتت إلى علی ع و قالت إنی لا أکلمهما من رأسی کلمه حتى أسألهما عن شی‏ء سمعاه من رسول الله فإن صدقانی رأیت رأیی قالا اللهم ذلک لها و إنا لا نقول إلا حقا و لا نشهد إلا صدقا فقالت أنشدکما الله أ تذکران أن رسول الله ص استخرجکما فی جوف اللیل لشی‏ء کان حدث من أمر علی فقالا اللهم نعم فقالت أنشدکما بالله هل سمعتما النبی ص یقول فاطمه بضعه منی و أنا منها من آذاها فقد آذانی و من آذانی فقد آذى الله و من آذاها بعد موتی فکان کمن آذاها فی حیاتی و من آذاها فی حیاتی کان کمن آذاها بعد موتی قالا اللهم نعم قالت الحمد لله ثم قالت اللهم إنی أشهدک فاشهدوا یا من حضرنی أنهما قد آذیانی فی حیاتی و عند موتی و الله لا أکلمکما من رأسی کلمه حتى ألقى ربی فأشکوکما بما صنعتما بی و ارتکبتما منی فدعا أبو بکر بالویل و الثبور و قال لیت أمی لم تلدنی فقال عمر عجبا للناس کیف ولوک أمورهم و أنت شیخ قد خرفت تجزع لغضب امرأه و تفرح برضاها و ما لمن أغضب امرأه و قاما و خرجا قال فلما نعی إلى فاطمه نفسها أرسلت إلى أم أیمن و کانت أوثق نسائها عندها و فی نفسها فقالت لها یا أم أیمن إن نفسی نعیت إلی فادعی لی علیا فدعته لها فلما دخل علیها قالت له یا ابن العم أرید أن أوصیک بأشیاء فاحفظها علی فقال لها قولی ما أحببت قالت له تزوج فلانه تکون لولدی مربیه من بعدی مثلی و اعمل نعشا رأیت الملائکه قد صورته لی فقال لها علی أرینی کیف صورته فأرته ذلک کما وصفت له و کما أمرت به ثم قالت فإذا أنا قضیت نحبی فأخرجنی من ساعتک أی ساعه کانت من لیل أو نهار و لا یحضرن من أعداء الله و أعداء رسوله للصلاه علی أحد قال علی ع أفعل فلما قضت نحبها ص و هم فی ذلک فی جوف اللیل أخذ علی فی جهازها من ساعته کما أوصته فلما فرغ من جهازها أخرج على الجنازه و أشعل النار فی جرید النخل و مشى مع الجنازه بالنار حتى صلى علیها و دفنها لیلا فلما أصبح أبو بکر و عمر عاودا عائدین لفاطمه فلقیا رجلا من قریش فقالا له من أین أقبلت قال عزیت علیا بفاطمه قالا و قد ماتت قال نعم و دفنت فی جوف اللیل فجزعا جزعا شدیدا ثم أقبلا إلى علی ع فلقیاه و قالا له و الله ما ترکت شیئا من غوائلنا و مساءتنا و ما هذا إلا من شی‏ء فی صدرک علینا هل هذا إلا کما غسلت رسول الله ص دوننا و لم تدخلنا معک و کما علمت ابنک أن یصیح بأبی بکر أن أنزل عن منبر أبی فقال لهما علی ع أ تصدقانی إن حلفت لکما قال نعم فحلف فأدخلهما على المسجد فقال إن رسول الله ص لقد أوصانی و تقدم إلی أنه لا یطلع على عورته أحد إلا ابن عمه فکنت أغسله و الملائکه تقلبه و الفضل بن العباس یناولنی الماء و هو مربوط العینین بالخرفه و لقد أردت أنزع القمیص فصاح بی صائح من البیت سمعت الصوت و لم أر الصوره لا تنزع قمیص رسول الله و لقد سمعت الصوت یکرره علی فأدخلت یدی من بین القمیص فغسلته ثم قدم إلی الکفن فکفنته ثم نزعت القمیص بعد ما کفنته و أما الحسن ابنی فقد تعلمان و یعلم أهل المدینه أنه یتخطى الصفوف حتى یأتی النبی ص و هو ساجد فیرکب ظهره فیقوم النبی ص و یده على ظهر الحسن و الأخرى على رکبته حتى یتم الصلاه قالا نعم قد علمنا ذلک ثم قال تعلمان و یعلم أهل المدینه أن الحسن کان یسعى إلى النبی و یرکب على رقبته و یدلی الحسن رجلیه على صدر النبی ص حتى یرى بریق خلخالیه من أقصى المسجد و النبی ص یخطب و لا یزال على رقبته حتى یفرغ النبی ص من خطبته و الحسن على رقبته فلما رأى الصبی على منبر أبیه غیره شق علیه ذلک و الله ما أمرته بذلک و لا فعله عن أمری و أما فاطمه فهی المرأه التی استأذنت لکما علیها فقد رأیتما ما کان من کلامها لکما و الله لقد أوصتنی أن لا تحضرا جنازتها و لا الصلاه علیها و ما کنت الذی أخالف أمرها و وصیتها إلی فیکما و قال عمر دع عنک هذه الهمهمه أنا أمضی إلى المقابر فأنبشها حتى أصلی علیها فقال له علی ع و الله لو ذهبت تروم من ذلک شیئا و علمت أنک لا تصل إلى ذلک حتى یندر عنک الذی فیه عیناک فإنی کنت لا أعاملک إلا بالسیف قبل أن تصل إلى شی‏ء من ذلک فوقع بین علی و عمر کلام حتى تلاحیا و استبا و اجتمع المهاجرون و الأنصار فقالوا و الله ما نرضى بهذا أن یقال فی ابن عم رسول الله ص و أخیه و وصیه و کادت أن تقع فتنه فتفرقا
10.قال المجلسی : ان کثیرا من الاخبار الشالفه المتضمنه لانکاره صلی الله علیه و آله علی بینی هاشم فی ان ینکحوا ابنتهم علی بن ابی طالب علیه السلام او انکاح بنت ابی جهل لیس من المشترکات بین المسلمین ( بحار الانوار ، 1404 ، 29 / 338 )
11.ظاهرا مراد از بنی هشام بن مغیره ، اقوام دختر ابوجهل می باشد . چنانچه شیخ سلیمان بن صالح الخراشی در کتاب ( ابن تیمیه لم یکن ناصبیّا ) در الموضع الرابع بنو مغیره را از اقوام بنت ابی جهل دانسته است .( ابن تیمیه لم یکن ناصبیا ، بی تا ، 1 / 51)
12.حَدَّثَنَا قُتَیْبَهُ حَدَّثَنَا اللَّیْثُ عَنْ ابْنِ أَبِی مُلَیْکَهَ عَنْ الْمِسْوَرِ بْنِ مَخْرَمَهَ قَالَ سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ یَقُولُ وَهُوَ عَلَى الْمِنْبَرِ إِنَّ بَنِی هِشَامِ بْنِ الْمُغِیرَهِ اسْتَأْذَنُوا فِی أَنْ یُنْکِحُوا ابْنَتَهُمْ عَلِیَّ بْنَ أَبِی طَالِبٍ فَلَا آذَنُ ثُمَّ لَا آذَنُ ثُمَّ لَا آذَنُ إِلَّا أَنْ یُرِیدَ ابْنُ أَبِی طَالِبٍ أَنْ یُطَلِّقَ ابْنَتِی وَیَنْکِحَ ابْنَتَهُمْ فَإِنَّمَا هِیَ بَضْعَهٌ مِنِّی یُرِیبُنِی مَا أَرَابَهَا وَیُؤْذِینِی مَا آذَاهَا هَکَذَا قَالَ
13.حَدَّثَنَا أَبُو الْیَمَانِ أَخْبَرَنَا شُعَیْبٌ عَنِ الزُّهْرِىِّ قَالَ حَدَّثَنِى عَلِىُّ بْنُ حُسَیْنٍ أَنَّ الْمِسْوَرَ بْنَ مَخْرَمَهَ قَالَ إِنَّ عَلِیًّا خَطَبَ بِنْتَ أَبِى جَهْلٍ ، فَسَمِعَتْ بِذَلِکَ فَاطِمَهُ ، فَأَتَتْ رَسُولَ اللَّهِ – صلى الله علیه وسلم – فَقَالَتْ یَزْعُمُ قَوْمُکَ أَنَّکَ لاَ تَغْضَبُ لِبَنَاتِکَ ، هَذَا عَلِىٌّ نَاکِحٌ بِنْتَ أَبِى جَهْلٍ ، فَقَامَ رَسُولُ اللَّهِ – صلى الله علیه وسلم – فَسَمِعْتُهُ حِینَ تَشَهَّدَ یَقُولُ ( أَمَّا بَعْدُ أَنْکَحْتُ أَبَا الْعَاصِ بْنَ الرَّبِیعِ ، فَحَدَّثَنِى وَصَدَقَنِى ، وَإِنَّ فَاطِمَهَ بَضْعَهٌ مِنِّى ، وَإِنِّى أَکْرَهُ أَنْ یَسُوءَهَا ، وَاللَّهِ لاَ تَجْتَمِعُ بِنْتُ رَسُولِ اللَّهِ – صلى الله علیه وسلم – وَبِنْتُ عَدُوِّ اللَّهِ عِنْدَ رَجُلٍ وَاحِدٍ ) . فَتَرَکَ عَلِىٌّ الْخِطْبَهَ (صحیح بخاری ، باب ذکر اصهار النبی صلی الله علیه و آله )
14.روی أن علیا علیه السلام استأذن الرسول صلى اللّه علیه و سلم فی التزوج بابنه أبی جهل فضجر و قال: لا آذن لا آذن لا آذن إن فاطمه بضعه منی یؤذینی ما یؤذیها و یسرنی ما یسرها و اللّه لا یجمع بین بنت عدو اللّه، و بنت حبیب اللّه،
15.البحر الزاخر – مسند البزار ، باب ( مما روی علی بن زید عن سعید بن المسیب عن علی ) جزء 2 صفحه 199

منابع و مآخذ

نویسنده:علیرضا مطلّب
منبع  راسخون

1.قرآن کریم
2.ابن تیمیه لم یکن ناصبیا ، شیخ سلیمان بن صالح الخراشی ، بی تا
3.الامالی ، شیخ صدوق ، 1362 ، چاپ چهارم ، انتشارات کتابخانه ی اسلامیه
4.بحار الانوار ، علامه مجلسی ، 1404 ، مؤسسه الوفاء ، بیروت
5.البحر الزاخر – مسند البزار ، بی نا ، بی تا
6.تنزیه الانبیاء ، سید مرتضی ، 1250 ، انتشارات شریف رضی ، قم
7. دعائم الاسلام ، نعمان بن محمد تمیمی ، 1385 ، چاپ دوم ، دار المعارف ، مصر
8.علل الشرایع ، شیخ صدوق ، بی تا ، انتشارات مکتبه الداوری ، قم
9.سنن ابی داود ، ابو داود سلیمان بن اشعث السجستانی ، بی تا ، دار الکتب العربی ، بیروت
10.سنن ابی ماجه ، ابو عبد الله محمد بن یزید القزوینی ، بی تا ، دار الفکر ، بیروت
11.سنن ترمزی ، محمد بن عیسی بن سوره بن موسی بن الضحاک الترمزی ، 1998 ، چاپ دوم ، دار الغرب الاسلام ،بیروت
12. صحیح ابن حبان بترتیب ابن بلبان ،محمد بن حبان بن احمد ، 1414 چاپ دوم ، مؤسسه الرساله ، بیروت
13.صحیح مسلم ، ابوالحسین مسلم بن الحجاج ،بی تا ، دارالجیل و دارالآفاق الجدیده ، بیروت
14.صحیح بخاری ، محمد بن اسماعیل بن المغیره البخاری ، بی تا
15.الکافی ،ثقه الاسلام کلینی ، 1365 ، چاپ چهارم ، دار الکتب الاسلامیه ، تهران
16.الکشف و البیان عن تفسیر القرآن ، ابو اسحاق احمد بن ابراهیم ثعلبی ، 1422 ، چاپ اول ، دار احیاء التراث العربی ، بیروت
17.المعجم الکبیر ، ابو القاسم الطبرانی سلیمان بن احمد بن ایوب ، 1404 ، مکتبه العلوم و الحکم ، موصل
18.مسند احمد ، ابو عبد الله احمد بن محمد بن حنبل ، 1420 ، مؤسسه الرساله
19.مفاتیح الغیب ، فخر الدین رازی، 1420، چاپ سوم ، دار احیاء التراث العربی، بیروت
20.مجمع البحرین ، فخر الدین طریحی ، 1375 ، چاپ سوم ،کتاب فروشی مرتضوی، تهران
21.مستدرک الوسائل ، محدث نوری، 1408، چاپ اول ، مؤسسه آل البیت ، قم
22.من لا یحضره الفقیه ، شیخ صدوق ، 1413 ، چاپ سوم ، انتشارات جامعه مدرسین قم
23وسائل الشیعه ، شیخ حرّ عاملی ، 1409 ، چاپ اول ، موسسه آل البیت ، قم

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید