نویسنده: محمد هادی معرفت
اعجاز علمى قرآن مربوط به اشاراتى است که ازگوشههاى سخن حق تعالى نمودار گشته و هدف اصلى نبوده است،زیرا قرآن کتابهدایت است و هدف اصلى آن جهتبخشیدن به زندگى انسان و آموختن راهسعادت به او است. از اینرو اگر گاه در قرآن به برخى اشارات علمى بر مىخوریم،از آن جهت است که این سخن از منبع سرشار علم و حکمت الهى نشات گرفته و ازسرچشمه علم بىپایان حکایت دارد. قل انزله الذی یعلم السر فی السماوات والارض (1) ، بگو: آن را کسى نازل ساخته است که راز نهانها را در آسمانها و زمینمىداند» و این یک امر طبیعى است که هر دانشمندى هر چند در غیر رشتهتخصصى خود سخن گوید،از لا به لاى گفتههایش گاه تعابیرى ادا مىشود که حاکىاز دانش و رشته تخصص وى مىباشد. همانند آن که فقیهى درباره یک موضوعمعمولى سخن گوید ،کسانى که با فقاهت آشنایى دارند از تعابیر وى در مىیابند کهصاحب سخن،فقیه مىباشد،گرچه آن فقیه نخواسته تا فقاهتخود را در سخنانخود بنمایاند.هم چنین است اشارات علمى قرآن که تراوش گونه است و هدفاصلى کلام را تشکیل نمىدهد.
چند تذکر: پیش از آن که نمونههایى از این اشارات علمى ارائه گردد ، ضرورتاست که چند نکته تذکر داده شود:
1- برخى را گمان بر آن است که قرآن مشتمل بر تمامى اصول و مبانى علومطبیعى و ریاضى و فلکى و حتى رشتههاى صنعتى و اکتشافات علمى و غیرهمىباشد و چیزى از علوم و دانستنىها را فرو گذار نکرده است.خلاصه قرآن علاوهبر یک کتاب تشریعى کتاب علمى نیز به شمار مىرود.براى اثبات این پندارافسانهوار،خواستهاند دلایلى از خود قرآن ارائه دهند،از جمله آیه و نزلنا علیکالکتاب تبیانا لکل شیء (2) ،قرآن را بر تو فرستادیم تا بیانگر همه چیز باشد». ما فرطنا فیالکتاب من شیء (3) ،در کتاب-قرآن-چیزى فرو گذار نکردیم». و لا رطب و لا یابس الافی کتاب مبین (4) ،هیچ خشک و ترى نیست مگر آن که در کتابى آشکار[ثبت]است».
در حدیثى از عبد الله بن مسعود آمده: من اراد علم الاولین و الآخرین فلیتدبرالقرآن (5) ،هر که علوم گذشتگان و آیندگان را خواهان باشد،همانا در قرآن تعمقنماید».
اگر این گمان از جانب برخى سرشناسان (6) مطرح نگردیده یا به آنان نسبت دادهنشده بود،متعرض آن نگردیده در صدد نقد آن بر نمىآمدیم،زیرا سستى دلایل آنآشکار است.
اولین سؤال که متوجه صاحبان این پندار مىشود آن است که از کجا و چگونهاین همه علوم و صنایع و اکتشافات روز افزون از قرآن استنباط شده،چرا پیشینیان بهآن پى نبرده و متاخرین نیز به آن توجهى ندارند؟!
دیگر آن که آیات مورد استناد با مطلب مورد ادعا بى گانه است.زیرا آیه سوره نحل در رابطه با بیان فراگیر احکام شریعت است.آیه در صدد اتمام حجت برکافران است که روز رستاخیز هر پیامبرى با عنوان شاهد بر رفتار امتهاى خود بر انگیخته مىشود و پیامبر اسلام نیز شاهد بر این امت مىباشد ، زیرا کتاب وشریعتى که بر دست او فرستاده شده کامل بوده و همه چیز در آن بیان شده است وجئنا بک شهیدا على هؤلاء. و نزلنا علیک الکتاب تبیانا لکل شیء و هدى و رحمه و بشرى للمسلمین (7) .یعنى جاى نقص و کاستى در بیان وظایف و تکالیف شرعى باقىنگذاردیم ، تا هدایت و رحمت و بشارتى باشد براى مسلمانان. لذا با ملاحظه شان نزول و مخاطبین مورد نظر آیه و نیز صدر و ذیل آیه ، به خوبى روشن است که مقصود از« تبیانا لکل شىء» همان فراگیرى و جامعیت احکام شرع است.
اصولا شعاع دائره مفهوم هر کلام،با ملاحظه جاى گاهى که گوینده در آن قرارگرفته،مشخص مىگردد.مثلا محمد بن زکریا که کتاب«من لا یحضره الطبیب»رانگاشت و یاد آور شد که تمامى آن چه مورد نیاز است در این کتاب فراهم ساختهاست،از جاى گاه یک پزشک عالى مقام سخن گفته است،لذا مقصود وى از تمامىنیازها،در چار چوب نیازهاى پزشکى است.بر همین شیوه مرحوم صدوق کتاب«من لا یحضره الفقیه»را تالیف نمود،تا مجموع نیازهاى در محدوده فقاهت راعرضه کند.هم چنین است آن گاه که خداوند بر کرسى تشریع نشسته،در رابطه باکتب و شرایع نازل شده بر پیامبران،چنین تعبیرى ایفا کند که صرفا به جامعیتجنبههاى تشریعى نظر دارد!
همین گونه است آیه ما فرطنا فی الکتاب من شیء (8) اگر مقصود از«کتاب»قرآنباشد.در صورتى که ظاهر آیه چیز دیگر است و مقصود از کتاب،کتاب تکوین و دررابطه با علم ازلى الهى است.آیه چنین است: و ما من دابه فی الارض و لا طائر یطیربجناحیه الا امم امثالکم.ما فرطنا فی الکتاب من شیء ثم الى ربهم یحشرون (9) .یعنى ماهمه موجودات و آفریدهها را زیر نظر داریم و هیچ چیز بیرون از علم ازلى ما نیستو سرانجام همه موجودات به سوى خدا است.
آیه و عنده مفاتح الغیب لا یعلمها الا هو و یعلم ما فی البر و البحر و ما تسقط من ورقه الا یعلمها و لا حبه فی ظلمات الارض و لا رطب و لا یابس الا فی کتاب مبین (10) ،در اینجهت روشنتر است،که همه موجودات و رفتار و کردارشان در علم ازلى الهى ثبتو ضبط است و حضور بالفعل دارد.
و اما حدیث ابن مسعود،صرفا در رابطه با علومى است که وى با آن آشنایىداشته و آن،علوم و معارف دینى است و مقصود از اولین و آخرین،سابقین ولا حقین انبیا و شرایع آنان مىباشد،که تمام آن چه در آنها آمده در قرآن فراهماست.
2- دومین نکته آن که به کارگیرى ابزار علمى براى فهم معانى قرآنى،کارى بسدشوار و ظریف است،زیرا علم حالت ثبات ندارد و با پیش رفت زمان گسترش ودگرگونى پیدا مىکند و چه بسا یک نظریه علمى-چه رسد به فرضیه-که روزگارىحالت قطعیتبه خود گرفته باشد،روز دیگر هم چون سرابى نقش بر آب،محو ونابود گردد.لذا اگر مفاهیم قرآنى را با ابزار ناپایدار علمى تفسیر و توجیه کنیم،بهمعانى قرآن که حالت ثبات و واقعیتى استوار دارند،تزلزل بخشیده و آن را نااستوارمىسازیم.خلاصه،گره زدن فرآوردههاى دانش با قرآن،کار صحیحى به نظرنمىرسد.
آرى اگر دانش مندى با ابزار علمى که در اختیار دارد و قطعیت آن برایش روشناست،توانست از برخى ابهامات قرآنى-که در همین اشارهها نمودار است-پردهبردارد،کارى پسندیده است.مشروط بر آن که با کلمه«شاید»نظر خود را آغاز کند وبگوید:شاید-یا به احتمال قوى-مقصود آیه چنین باشد،تا اگر در آن نظریه علمىتحولى ایجاد گردد،به قرآن صدمهاى وارد نشود،صرفا گفته شود که تفسیر او اشتباهبوده است.
ما در این بخش از اعجاز قرآنى،با استفاده از برخى نظریههاى قطعى علم منقولاز دانشمندان مورد اعتماد،سعى در تفسیر برخى اشارات علمى قرآن نمودهایم.
اما به این نکته باید توجه داشت که هرگز نباید میان دیدگاههاى استوار دین وفراوردههاى ناپایدار علم،پیوند ناگسستنى ایجاد نمود.
3- نکته سوم،آیا تحدى-که نمایانگر اعجاز قرآن است-جنبه علمى قرآن را نیزشامل مىشود؟بدین معنا که قرآن آن گاه که تحدى نموده و هم آورد طلبیده،آیا بهاین گونه اشارات علمى نیز نظر داشته است؟یا آن که بر اثر پیش رفت علم و پى بردنبه برخى از اسرار علمى که قرآن به آنها اشارتى دارد،گوشهاى از اعجاز این کتابآسمانى روشن شده است.به عبارتى دیگر پس از آن که دانش مندان با ابزار علمى کهدر اختیار داشتند توانستند از این گونه اشارات علمى که تا کنون حالت ابهام داشته،پرده بردارند و در نتیجه به گوشهاى از احاطه صاحب سخن(پروردگار)پى ببرند ودریابند که چنین سخنى یا اشارتى در آن روزگار،جز از پروردگار جهان امکان صدورنداشته و بدین جهت مساله اعجاز علمى قرآن مطرح گردیده است!
برخى برهمین عقیدهاند،که این گونه اشارات علمى دلیل اعجاز مىتواند باشد.
ولى تحدى به آن صورت نگرفته است،چون روى سخن در آیات تحدى با کسانىاست که هرگز با این گونه علوم آشنایى نداشتهاند. بر این مبنا قرآن در جهت علمىهمانند دیگر کتب آسمانى است،که صورت تحدى به خود نگرفتهاند،گرچهاشارات علمى دلیل اعجاز مىتوانند باشند (11) .
ولى این طرز تفکر از آن جا نشات گرفته که گمان بردهاند روى سخن در آیاتتحدى تنها با عرب معاصر نزول قرآن بوده است،در حالى که قرآن مرحله به مرحلهاز محدوده زمانى عصر خویش فراتر رفته و دامنه تحدى را گسترش داده است،نهتنها عرب بلکه تمامى بشریت را براى ابدیتبه هم آوردى فرا خوانده است.
یکى از آیات تحدى که در سوره بقره است و پس از ظهور و گسترش اسلام درمدینه نازل گشته،تمامى مردم را مورد خطاب قرار داده است،پس از خطاب یا ایهاالناس اعبدوا ربکم الذی خلقکم و الذین من قبلکم لعلکم تتقون -با فاصله یک آیهمىفرماید: و ان کنتم فی ریب مما نزلنا على عبدنا فاتوا بسوره من مثله و ادعوا شهداءکممن دون الله ان کنتم صادقین.فان لم تفعلوا و لن تفعلوا… (12) همه مردم مخاطب قرارگرفتهاند،تا چنان چه تردیدى در رابطه با صحت وحى قرآنى در دلهاى شان راهیافته،آزمایش کنند آیا مىتوانند حتى یک سوره همانند قرآن بیاورند؟هرگزنتوانسته و نخواهند توانست.
آیه قل لئن اجتمعت الانس و الجن على ان یاتوا بمثل هذا القرآن لا یاتون بمثله و لو کانبعضهم لبعض ظهیرا (13) آب پاکى را بر دست همه ریخته،تمامى انس و جن را به نحوجمعى-که عموم افرادى و ازمانى هر دو را شامل مىشود (14) -مورد تحدى قرارداده است و اعلام کرده که اگر همه انسانها و پریان پشت در پشت هم بکوشند تاهم چون قرآنى بیاورند نخواهند توانست.
اکنون مىپرسیم که این گونه گسترش در دامنه تحدى-که همه انسانها را در همهسطوح و در طول زمان شامل گردیده است-آیا نمىتواند دلیل آن باشد که همهجوانب اعجاز قرآنى،هر کدام به فراخور حال مخاطب خاص خود،مورد تحدىقرار گرفته باشند؟به سادگى نمىتوان از کنار این احتمال گذشتیا آن رانادیده گرفت!
نمونههایى از اشارات علمى
در قرآن از این گونه اشارات علمى و گذرا بسیار است.برخى از این اشارات از دیرزمان و برخى در سالیان اخیر با ابزار علم روشن شده و شاید بسیارى دیگر را گذشتزمان آشکار سازد.دانش مندان-به ویژه در عصر حاضر-در این باره بسیارکوشیدهاند،گرچه افرادى به خطا رفته ولى بسیارى نیز موفق گردیدهاند.نمونههایىاز این گونه اشارات در بخش اعجاز علمى قرآن در کتاب«التمهید»ج 6 آمده است،در این جا به جهت اختصار به چند نمونه بسنده مىکنیم:
رتق و فتق آسمانها و زمین
او لم یر الذین کفروا ان السماوات و الارض کانتا رتقا ففتقناهما (15) «رتق»به معناى«بههم پیوسته»و«فتق»به معناى«از هم گسسته»است.در این آیه آمده است کهآسمانها و زمین به هم پیوسته بودهاند و سپس از هم گسسته شدند.
مفسران در این پیوسته بودن و گسسته شدن زمین و آسمانها اختلاف نظرداشتهاند.بیشتر بر این نظر بودهاند که مقصود از به هم پیوستگى و گسسته شدن،همان گشوده شدن درهاى آسمان و ریزش باران است، ففتحنا ابواب السماء بماءمنهمر (16) ،پس درهاى آسمان را با آبى ریزان گشودیم».و نیز شکافتن زمین و روییدنگیاه،چنان چه مىفرماید: ثم شققنا الارض شقا فانبتنا فیها حبا (17) ،زمین را شکافتیم وپس در آن،دانه رویانیدیم».علامه طبرسى گوید:«و این معنا از دو امام(ابو جعفرباقر و ابو عبد الله صادق علیهما السلام روایتشده است (18) ،در«روضه کافى»روایتى ضعیفالسند از امام باقر علیه السلام است (19) و در تفسیر قمى روایتى که اتصال سندى ندارد ازامام صادق علیه السلام روایتشده است (20) .
تفسیر دیگرى در این باره شده که آسمانها و زمین ابتدا به هم پیوسته بودندسپس از هم جدا گشته و به این صورت در آمدهاند. چنان چه در سوره«فصلت»
مىخوانیم: ثم استوى الى السماء و هی دخان فقال لها و للارض ائتیا طوعا او کرها قالتا اتینا طائعین. فقضاهن سبع سماوات (21) ، [خداوند]هنگامى که به آفرینش آسمان روىآورد،آسمانها به صورت دودى-توده گازى-بودند.آن گاه به زمین و آسمان فرمانداد که به صورت جدا از هم حضور یابند-چه بخواهند و چه بخواهند-(یعنى یکفرمان تکوینى بود)،آنها[به زبان حال]گفتند:فرمان پذیر آمدیم.سپس هفتآسمان را این چنین استوار ساخت».
مطلب مذکور در آیه فوق مبین یک حقیقت علمى است که دانش روز،کم و بیشبه آن پى برده است و آن این است که منشا جهان مادى به صورت یک توده گازىبوده است.بدین ترتیب واژه«دخان»در کلمات عرب،دقیقترین تعبیر از مادهنخستین ساختار جهان است.
مولا امیر مؤمنان-مکررا-در نهج البلاغه به همین حقیقت علمى که آیه کریمه بهآن اشارت دارد،تصریح فرموده است.در اولین خطبه نهج البلاغه-که دربارهآفرینش جهان است-مىخوانیم:«ثم انشا سبحانه فتق الاجواء و شق الارجاء وسکائک الهواء…ثم فتق ما بین السماوات العلى فملاهن اطوارا من ملائکته،سپسخداوند فضاهاى شکافته و کرانههاى کافته و هواى به آسمان و زمین راه یافته راپدید آورد…آن گاه میان آسمانهاى زبرین را بگشود و از گونه گون فرشتگان پرنمود».در خطبه 211 مىفرماید:«ففتقها سبع سماوات بعد ارتتاقها،آنها را از همشکافت پس از آن که به هم پیوسته بودند».
علامه مجلسى-در شرح روضه کافى-پس از نقل دو روایتسابق الذکرمىفرماید:«این دو روایت،بر خلاف آن چیزى است که از مولا امیر مؤمنان علیه السلامرسیده است» (22) .در این باره تفصیلا سخن گفتهایم (23) .
نقش کوهها در استوارى زمین
در نه جاى قرآن از کوهها با تعبیر«رواسى»یاد شده است (24) و جعلنا فی الارضرواسی ان تمید بهم (25) ،و کوهها را در زمین پا بر جا و استوار نهادیم تا مبادا[زمین]آنان[مردم]را تکان دهد و بلرزاند».
اساسا تعبیر از کوهها به«رواسى»بدان جهت است که«ثابتهایى»هستند که برریشههاى مستحکم استوار مىباشند و از ماده«رست السفینه»گرفته شده،به معناىلنگر انداختن کشتى است که به وسیله این لنگرها در تلاطم آبهاى دریا استوار وپا بر جا مىماند.از این رو،کوهها هم چون لنگرهایى هستند که زمین را در گردشها وچرخشهاى خود،از لرزش و تکان باز مىدارد.
هم چنین از کوهها به«اوتاد»تعبیر شده،به معناى میخها،که زمین را از هم پاشىو فرو ریزى نگاه مىدارد و الجبال اوتادا (26) .
مولا امیر مؤمنان در این زمینه گفتارى دارد،که به خوبى تعابیر اعجاز گونه قرآن راروشن مىسازد.مىفرماید:
«و جبل جلا میدها،و نشوز متونها و اطوادها،فارساها فی مراسیها،و الزمهامقراراتها.فمضت رؤوسها فی الهواء،و رست اصولها فی الماء.فانهد جبالها عنسهولها،و اساخ قواعدها فی متون اقطارها و مواضع انصابها.فاشهق قلالها،و اطالانشازها،و جعلها للارض عمادا، و ارزها فیها اوتادا.فسکنت على حرکتها من انتمید باهلها،او تسیخ بحملها،او تزول عن مواضعها.فسبحان من امسکها بعدموجان میاهها (27) ،هم راه با سرشتن صخرههاى بزرگ زمین و بر آمدن دل این صخرههاو قلههاى بلند سر به فلک کشیده،در جاى گاههاى خود استواریشان بخشید.پسقلهها را در هوا به بلندا برد و ریشههاى شان را در آب فرو کشید.بدین سان خداوندکوهها را با بلنداشان از دشتها جدا ساخت و پایههاى شان را چونان ریشه درختاندر زمینهاى پیرامون و مواضع نصبشان،در اعماق زمین نفوذشان داد.کوهها را باقلههایى بس بلند و سلسلههایى به هم پیوسته و دراز،تکیهگاه زمین ساخت وچونان میخها بر آن بکوفت. چنین است که زمین به رغم حرکات گوناگونى که دارد،براى ساکنانش از لرزش و تکان نگاه داشته شد و از فرو در کشیدن بار خود، بازداشته شد و از لغزش از جاى گاه خود در امان ماند.پس بزرگ استخداوندى کهزمین را به رغم تلاطم امواج خروشان آبهاى آن،چنین استوار نگاه داشت».
در بخشى از این گفتار درربار آمده:«زمین به رغم حرکتهاى خود از لغزش ولرزش و فرو پاشیدگى نگاه داشته شد.»از این گفتار سه نکته به دست مىآید:
1- زمین داراى حرکتهاى گوناگون است،ولى به رغم این حرکتها آرامش وتعادل خود را حفظ کرده است.
2- پوسته زمین مستحکم است و از هم نمىگسلد و لایههایش گسسته نمىشود،تا ساکنان و بارهایش را در درون خود فرو نکشد.
3- زمین در حرکت وضعى و انتقالى و برخى حرکتهاى دیگر،آرام و استواراست و از مدارهایى که به طور منظم در آن مىگردد، بیرون نمىافتد.
این گونه نکتهها امروزه مورد تایید اکتشافات و پژوهشهاى علمى قرارگرفته است.این اثر بزرگ کوهها-که حیات را بر پهناى زمین میسر ساخته استبه دلیل آن است که سلسله کوههاى پراکنده در پوسته سخت زمین،همانند کمربندزنجیرهاى اطراف زمین را در بر گرفتهاند.
اکنون بهتر مىتوانیم به ظرافت و دقت فرموده امام علیه السلام در خطبه یکم نهج البلاغهپى ببریم،که به جاى کلمه جبال(کوهها) واژه صخور(صخرهها)را به کار برده«و وتدبالصخور میدان ارضه،و به کوههاى گران،زمین را میخ کوب نموده به آن استوارىبخشیده است».این گفتار،تفسیر آیه فوق الذکر است و جعلنا فی الارض رواسى انتمید بهم (28) .امام علیه السلام جنبه«صخرهاى»بودن کوهها را در جهت استحکام و استوارىمرتبط مىداند.
سلسله کوههاى سنگى-با پستى و بلندىهایى که دارند-نقش بزرگى در تعادلزمین و ثبات اجزا و استوارى پوسته آن دارند تا این کوهها با وجود شعلهور بودندرون و التهاب گداختههاى آن،درهم شکسته و لرزان نشوند.
آشنایان با علوم طبیعى مىدانند که زمین با حلقههایى از سلسله کوهها،محاصرهشده است و این امر عامل حفظ بیشتر ثبات زمین مىباشد.حکمت و چگونگىارتباط این سلسله کوهها با یک دیگر و جهت امتداد آنها نیز بر طبیعى دانان پوشیدهنیست.این سلسله کوهها بر اساس نظمى بدیع و محکم و توجه بر انگیز،زمین را بهشکل حلقههایى کوهستانى در آورده است که از چهار طرف آن را در بر گرفتهاند.
وقتى به نقشه طبیعى زمین نظر مىافکنیم،ناهم وارىهاى زمین را به روشنىمشاهده مىکنیم و مىبینیم سلسله کوهها به طور عموم در طول هر قاره امتدادمىیابد.گویا این کوهها ستون فقرات قارهها هستند.
هنگامى که به شبه جزیرههاى هر قاره مىنگریم سلسله کوهها را در طولانىترینشکل ممکن امتداد یافته مىیابیم.در طول جزایر کوهستانى-بزرگ یا کوچک-نیزسلسله کوههایى یافت مىشود.
امروزه با سیر و مطالعه در بستر دریاها و اقیانوسها به طور یقین ثابتشده استکه بیشتر جزیرهها و ارتفاعات آنها در حقیقت دامنه و امتداد سلسله کوهها وجزئى از آنها هستند،به این صورت که قسمتى از آن کوهها در آب دریاها فرو رفته وپوشیده شده و بخشى دیگر همانند جزیرهها،بر سطح آب آشکار است.
بنابر این تمام قارهها به وسیله سلسله کوهها و از طریق خشکى یا دریا به یک دیگرمتصلاند.جالب توجه استبدانیم،حلقهاى از سلسله کوهها در زیر دریا و درنزدیکى ساحل شمالى قارههاى سه گانه شمالى قرار دارد که کاملا اقیانوس منجمدشمالى را در بر گرفته است و بسیارى از جزیرههاى حاشیه این ساحلبرجستگىهاى آن سلسله کوهها هستند.
یعنى در قطب جنوب نیز حلقه دیگرى از سلسله کوهها قرار دارد که قطبمنجمد جنوب را در بر گرفته است.بین دو حلقه یاد شده حلقههاى دیگر سلسلهکوهها که در طول قارهها و اقیانوسها از شمال تا جنوب امتداد دارد پیوندى محکمایجاد کرده است.گویى این سلسله کوهها،چار چوبهایى مشبک هستند که پنجهدر دست آویز زمین زدهاند و از متلاشى شدن و تجزیه و پراکندگى ذرات زمین درفضا جلوگیرى مىکنند.
از جهت دیگر،درون زمین شعلهور است.آتش بر افروخته و زبانهدار وخشمگینى در درون زمین شعلهور است،گویى نزدیک است از خشم به جوش وخروش آید و اگر ضخامت و سختى پوسته زمین نبود،این آتش بر افروخته زمین رادرهم مىریخت.زمین لرزهها و آتش فشانهایى که گه گاه مشاهده مىشود بخشىناچیز از التهاب و فوران آتش درونى زمین است.
سختى و ضخامت پوسته روى زمین-که از دیر باز سرد مانده است-از فوراندرون بر افروخته زمین مانع مىشود و اگر سختى و صلابت پوسته زمین نبود،لرزشهاى شدید و مستمر تمام زمین را فرا مىگرفت.اگر خداوند زمین را نگهنمىداشت و آرامش نمىبخشید،زمین ساکنانش را در خود فرو مىکشید واطرافش شکافته مىشد و همه چیز در هم فرو مىریخت.اما خداوند آسمان وزمین را نگاه مىدارد تا از استوارى که دارند نلغزند ان الله یمسک السماوات و الارض ان تزولا (29) .
ملاحظه مىشود که کوهها صخرههاى کوهستانى سلسله وارى هستند که زمین رااحاطه کرده اثر مستقیمى بر توازن زمین دارد و جلوى لرزش آن را مىگیرد،به علاوهسختى این پوسته در بر گیرنده زمین جلوى اشتعال درونى زمین را نیز مىگیرد،که درکلام مولا امیر مؤمنان علیه السلام به این حقایق آشکار(از دیدگاه علم روز)اشارت فرمودهاست (30) .
دشوارى تنفس با افزایش ارتفاع
و من یرد ان یضله یجعل صدره ضیقا حرجا کانما یصعد فی السماء (31) .
در این آیه از سختى و دشوارى زندگى گم راهان سخن مىگوید و آنان را به کسىتشبیه مىکند که در حال صعود به لایههاى بالایى جو است و در اثر این صعوددچار تنگى نفس و فشار سختبر سینه خود مىگردد.
مفسران پیشین در وجه تشبیه،در آیه فوق اختلاف نظر دارند.برخى بر این باوربودهاند که مقصود تشبیه به کسى است که بیهوده مىکوشد تا پرواز کند و مانندپرندگان در آسمان به پرواز در آید،چون این کار برایش مقدور نیست ناراحتمىشود و از شدت ناراحتى نفس کشیدن بر او دشوار مىگردد.
برخى گفتهاند که این تشبیه همانند حالتى است که درختان نو نهال بخواهند درجنگلهاى انبوه رشد یابند،اما درختان کهن سر درهم کرده راه سر بر افراشتن رامسدود مىکنند و این درختان تازه رشد به سختى و دشوارى راه خود را به فضاىآزاد باز مىکنند. مطالبى از این قبیل گفته شده که هیچ کدام مفهوم آیه را به خوبىروشن نمىسازد.
ولى امروزه با پى بردن به پدیده فشار هوا در سطح زمین و تناسب آن با فشاردرجه خون از داخل بدن،که موجب تعادل فشار بیرونى و درونى است،وجه تشبیهدر آیه بهتر روشن شده و تا حدودى از ابهامات تفاسیر پیشین کاسته شده است.
اشتباه مفسران پیشین در این بوده که از تعبیر«یصعد فی السماء»با تشدید صاد وعین و به کار بردن«فى»-کوشش براى صعود به آسمان فهمیدهاند.در صورتى که اگراین معنا مقصود بود،بایستى واژه«الى»را به جاى«فى»به کار مىبرد.دیگر آن که«یصعد»-از نظر لغت-مفهوم«صعود»و بالا رفتن را نمىدهد،بلکه کاربرد این لفظاز باب تفعل«تصعد»-براى افاده معناى به دشوارى افتادن مىباشد به گونهاى که ازشدت احساس سختى،نفس در سینه تنگ شود.در لغت«تصعد نفسه»به معناى بهدشوارى نفس کشیدن و تنگى سینه و احساس درد و رنج است.واژههاى«صعود»و«صعد»بر دامنههاى صعب العبور اطلاق مىشود و براى هر امر دشوار بسیارسختى به کار مىرود.در سوره جن آمده: و من یعرض عن ذکر ربه یسلکه عذاباصعدا (32) ،و هر که از یاد پروردگار خود روى گرداند،او را در عقوبت دشوارى درمىآورد».در سوره مدثر نیز آمده: سارهقه صعودا (33) ،او را به سختترین عقوبتىدچار مىسازم».
از این رو معناى«کانما یصعد فی السماء»چنین مىشود:او مانند کسى است که درلایههاى مرتفع جو،دچار تنگى نفس و سختى و دشوارى فراوان گشته است.درواقع کسى که خدا را از یاد برده-در زندگى-مانند کسى است که در لایههاى بالایىجو قرار دارد و دستخوش درد و رنج و سختى تنفس است.لذا از این تعبیر(اعجازگونه)به خوبى به دست مىآید که اگر کسى در لایههاى فوقانى جو فاقد وسیلهحفاظتى باشد،دچار چنین دشوارى و تنگى نفس مىگردد.این جز با اکتشافاتعلمى روز قابل فهم نیست،که در آن روزگار براى بشریت پوشیده بوده است.
پیشینیان بر این عقیده بودهاند که هوا فاقد وزن است ، تا سال 1643 م که وسیله هوا سنجى بر دست «توریچلى» (1608-1647)اتراع گردید (34) و بدین وسیله پىبردند که هوا داراى وزن است. هم چنین پى بردند که هوا ترکیبى از گازهاىمخصوصى است که هر یک وزن مشخصى دارد و مىتوان وزن هوا را در هر کجا بامقدار فشارى که وارد مىآورد،سنجید و هر چه از سطح دریا بالا رویم از این فشارکاسته مىشود.اکنون به دست آمده که فشار هوا در سطح دریا،معادل ثقل لولهعمودى جیوه به ارتفاع 76 سانتىمتر است. همین فشار در سطح دریا بر بدن انسانوارد مىشود.ولى در ارتفاع 5 کیلومتر از سطح دریا،این فشار به نصف کاهشمىیابد.پس هر چه بالاتر رود،این فشار به طور معکوس پایین مىآید،به ویژه درلایههاى بالاى هوا که تراکم هوا به گونه فاحشى پایین مىآید و رقیق مىگردد.
در واقع نیمى از گازهاى هوایى،یعنى تراکم پوشش هوایى چه از لحاظ وزن وچه از لحاظ فشار،در میان از سطح دریا تا ارتفاع 5 کیلومتر واقع گردیده و سه چهارمآن تا ارتفاع 12 کیلومتر مىباشد.ولى موقعهى که به ارتفاع 80 کیلومتر برسیم،وزنهوا تقریبا به 20000/1 پایین مىآید. به وسیله شهابهاى آسمانى به دست آمده کهتراکم هوا تقریبا تا حدود ارتفاع 350 کیلومتر است ، زیرا از فاصله 350 کیلومترىسنگهاى آسمانى بر اثر اصطکاک و بر خورد با ذرات هوا ملتهب و شعلهورمىگردند (35) .
هوا سنگینى و فشار خود را از تمامى جوانب بر بدن ما وارد مىسازد،ولى مافشار و سنگینى آن را احساس نمىکنیم ، زیرا فشار خون عروق بدن ما معادل فشارهوا است و هر دو فشار خارج و داخل بدن متعادل مىباشند.لیکن موقعى که انسانبر کوههاى بلند بالا مىرود و فشار هوا کم مىشود،این تعادل بر هم خورده،فشارداخلى از فشار خارجى بیشتر مىشود.اگر رفته رفته فشار هوا کاهش یابد،گاه خوناز منافذ بدن بیرون مىزند.اولین احساسى که به انسان در آن هنگام رخ مىدهد،سنگینى بر دستگاه تنفسى است که بر اثر فشار خون بر عروق تنفسى تحمیلمىشود و مجراى تنفس را تنگ کرده و موجب دشوارى تنفس مىگردد (36) .
آب منشا حیات
و جعلنا من الماء کل شیء حی (37) .پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله فرموده:«کل شیء خلق منالماء» (38) .
طبق آیه فوق و فرموده پیامبر،همه موجودات منشا هستى خود را از آبگرفتهاند.مرحوم صدوق از جابر بن یزید جعفى-که از بزرگان تابعین (39) به شمارمىرود-از امام باقر علیه السلام پرسشهایى دارد،از جمله در رابطه با آغاز آفرینش جهانمىپرسد.امام در جواب مىفرماید:«اول شیء خلقه من خلقه،الشیء الذی جمیعالاشیاء منه،و هو الماء (40) ،نخستین آفریدهاى که خدا خلق کرد،چیزى است کهتمامى اشیا از آن است و آن آب است».
مرحوم کلینى در روضه کافى روایتى از امام باقر علیه السلام آورده که در جواب مرد شامىفرموده:«نخست آن چیزى را آفرید که همه چیزها از آن است و آن چیز که همه اشیااز آن آفریده شده،آب است.در نتیجه خدا نسب هر چیزى را به آب مىرساند،ولىبراى آب نسبى که بدان منسوب شود قرار نداد» (41) .
هم چنین محمد بن مسلم-که شخصیتى عالى قدر به شمار مىرود-ازامام صادق علیه السلام چنین روایت کرده است:«کان کل شیء ماء،و کان عرشه علىالماء» (42) .
آیه شریفه: و هو الذی خلق السماوات و الارض فی سته ایام و کان عرشه على الماء (43) ،و او است که آسمانها و زمین را در شش هنگام آفرید و عرش[تدبیر]او[پیش ازآن]بر آب بود»،دلالت دارد که پیش از پیدایش جهان هستى،از آسمانها گرفته تازمین،آب پدید آمده است،زیرا در تعبیر«و کان عرشه على الماء»واژه«عرش»کنایه ازعرش تدبیر و منظور،علم خداى متعال استبه همه مصالح و شایستگىها وبایستگىهاى هستى،در برههاى که جز آب چیزى نبوده است.در نتیجه آیه کنایه ازآن است که خداى تعالى بود و هیچ چیز با او نبود،و خداوند پیش از آفرینش جهانابتدا آب،سپس همه مخلوقات را از آب آفرید.
قرآن کریم در چند جا اشاره دارد که ریشه زندگى،هم در منشا و پیدایش و هم درصحنه هستى و تداوم حیات،همه از آب است. مىفرماید:
و جعلنا من الماء کل شیء حی (44) ،هر چیز زندهاى را از آب پدید آوردیم».
و الله خلق کل دابه من ماء (45) ،خدا هر جنبندهاى را از آب آفرید».
درباره انسان مىگوید: و هو الذی خلق من الماء بشرا (46) ،و او است که از آب بشرى آفرید».
مقصود از این آب همان آبى است که سر منشا همه موجودات است چنان چه درآیات فوق آمده،یا منظور از آب،نطفه است چنان چه در آیه خلق من ماء دافق (47) ،[آدمى]از آبى جهنده آفریده شد». الم نخلقکم من ماء مهین (48) ،مگر شما را از آبىپست نیافریدیم؟». مقصود از«پست»بد بو و نفرت آور،بر حسب ظاهر است.ولىبیشتر مفسرین بر این عقیدهاند که منظور از«ماء»همان پدیده نخستین است«اولما خلق الله الماء (49) ،نخستین چیزى که خدا آفرید آب بود»،که تمامى پدیدهها از آنریشه گرفتهاند،زیرا بذر نخستین موجود زنده تنها از آب پاشیده شد،همان بذراولیهاى که به صورت حیوان ساده تک سلولى(آمیپ)شکل گرفت و به سوىجان دارانى که اعضاى پیچیده با بیش از یک میلیون سلول پیش رفت کرد.
اما چگونگى پیدایش حیات-در آب اقیانوسها،دریاها و باتلاقها-از نکاتمبهمى است که هنوز علم تجربى بدان دست نیافته است. از این رو است که تئورىتکامل جان داران-به هر شکل و فرضیهاى که تا کنون مطرح شده-به بررسى مرحلهپس از پیدایش نخستین سلول زنده پرداخته است،اما برهه پیش از آن هنوز مجهولمانده است.همین اندازه معلوم گشته که حیات به اراده الهى-که بر تمامى مقدراتهستى چیره است-به وجود آمده است و این امر مسلمى است که از پذیرش آنگریزى نیست،زیرا که هم تسلسل باطل است و هم خود آفرینى محال.دانش تجربىروز هم خود آفرینى را باطل مىشناسد (50) .
پوشش هوایى حافظ زمین
و جعلنا السماء سقفا محفوظا و هم عن آیاتها معرضون (51) ،و آسمان را سقفى محفوظ[بر فراز زمین]قرار دادیم،که اینان از نشانههاى آن روى گردانند».
گرد زمین را پوشش هوایى ضخیمى فرا گرفته،که عمق آن به 350 کیلومترمىرسد.هوا از گازهاى«نیتروژن»-به نسبت 03/78 درصد و«اکسیژن»به نسبت99/20 درصد و اکسید کربن به نسبت 04/0 درصد و بخار آب و گازهاى دیگر بهنسبت 94/0 درصد ترکیب یافته است.این پوشش هوایى با این حجم ضخیم و بااین نسبتهاى گازى فراهم شده در آن،هم چون سپرى آسیب ناپذیر،زمین را دربر گرفته و آن را از گزند سنگهاى آسمانى که به حد وفور (52) به سوى زمین مىآیند و ازهمه اطراف،تهدیدى هول ناک براى ساکنان زمین به شمار مىروند،حفظ کردهزندگى را بر ایشان امکان پذیر مىسازد.
فضا انباشته از سنگهاى پراکندهاى است که بر اثر از هم پاشیدگى ستارههاىمتلاشى شده به وجود آمدهاند.از این سنگها به صورت مجموعههاى بزرگ وفراوانى پیرامون خورشید در گردشند و روزانه تعداد زیادى از این سنگها موقعنزدیک شدن به کره زمین به وسیله نیروى جاذبه به سمت زمین کشیده مىشوند.اینسنگها برخى بزرگ و برخى کوچک و با سرعتى حدود(60-50) کیلومتر در ثانیهبه سوى زمین فرود مىآیند،که سرعتى فوق العاده است.ولى هنگامى که وارد لایههوایى مىشوند در اثر سرعت زیاد و اصطکاک فوق العاده با ذرات هوا،داغ شده شعلهور مىشوند و در حال سوختن یک خط نورى ممتد به دنبال خود ترسیممىکنند و به سرعت محو و نابود مىشوند که به نام شهاب سنگ شناخته شدهاند.
برخى از این سنگ پرتابها آن اندازه بزرگاند،که از لایه هوایى گذشته،مقدارى ازآن به صورت سنگهاى سوخته با صداى هول ناکى به زمین اصابت مىکند.
این خود از آثار رحمت الهى است که ساکنان زمین را از آسیب پرتابهاىآسمانى فراوان در امان داشته و پوششى بس ضخیم آنان را از گزند آفاتگرداگردشان محفوظ داشته است که اگر چنین نبود،امکان حیات بر روى کره زمینمیسر نبود.علاوه در مورد پوشش اطراف زمین وجود لایه ازن از اهمیتبالایىبرخوردار است.این لایه که در اثر رعد و برق به وجود مىآید،زمین را در برابرپرتوهاى مضر کیهانى محافظت مىکند.اگر این لایه نبود حیات روى زمین ممکننمىشد.که تفصیل آن در جاى خود آورده شده است.پس هم واره باید گفت:
سبحان الذی سخر لنا هذا و ما کنا له مقرنین (53) .
پی نوشت :
1- نحل 16:89.
2- انعام 6:38.
3- انعام 6:59.
4- غزالى،احیاء العلوم باب 4،آداب تلاوه قرآن،ج 1،ص 296.
5- مانند ابو الفضل مرسمى(متوفاى 655).و ابو بکر معروف به ابن العربى معافرى(متوفاى 544).و شایدظاهر کلام ابو حامد غزالى و زرکشى و سیوطى نیز همین باشد،البته قابل تاویل نیز مىباشد.که در مقدمه ج 6 التمهید آوردهایم.
6- نحل 16:89.
7- انعام 6:38.
8- همان.
9- انعام 6:59.
10- ر.ک:دکتر احمد ابو حجر،التفسیر العلمی للقرآن فی المیزان،ص 131.
11- آیات شماره 21 و 23 و 25.
12- اسراء 17:88.
13- این یک اصطلاح اصولى است و مقصود همه افراد در طول زمان مىباشد.
14- انبیا 21:30.
15- قمر 54:11.
16- عبس 80:27-26.
17- مجمع البیان،ج 7،ص 45.
18- کافى شریف،ج 8،ص 95،شماره 67 و ص 120،شماره 93.
19- تفسیر قمى،ج 2،ص 70.
20- فصلت 41:12-11.
21- مرآه العقول،ج 25،ص 232.در نتیجه دو روایتسابق الذکر به جهت ضعف سند،قابل استناد نیستند.تنهافرموده مولا امیر مؤمنان که سند قطعى است مىتواند تفسیر آیه باشد.
22- ر.ک:التمهید،ج 6،ص 139-129.
23- سورههاى رعد:3.نمل:61.حجر:19.ق:7.نحل:15.لقمان:10.انبیا:31.فصلت:10.مرسلات:27.
24- انبیا 21:31.
25- نبا 78:7.
26- خطبه شماره 211(صبحى صالح)ص 328.
27- انبیا 21:31.
28- فاطر 35:41.
29- براى توضیح بیشتر ر.ک:التمهید،ج 6،ص 161-151.
30- انعام 6:125.
31- جن 72:17.
32- مدثر 74:17.
33- ر.ک:تاریخ علوم«پى یر روسو»ترجمه حسن صفارى،ص 256.
34- انبیا 21:30.
35- بحار الانوار،ج 54،ص 208،شماره 170.الدر المنثور،ج 4،ص 317.
36- تابعین به کسانى گفته مىشود که پس از اصحاب آمده از ایشان کسب فیض نمودند و خود به دیدار مبارک پیامبر نایل نگردیدهاند.
37- کتاب توحید صدوق،ص 67،شماره 20،باب التوحید.
38- کافى شریف،ج 8،ص 94،شماره 67.
39- همان،ص 95،شماره 68.
40- هود 11:7.
41- ر.ک:بصائر جغرافیه،نوشته استاد رشید رشدى بغدادى،ص 208-205.
42- ر.ک:مبادىء العلوم العامه.ص 57 و نیز کتاب«مع الطب فی القرآن الکریم»،ص 21.
43- فرقان 25:6.
44- انبیا 21:30.
45- نور 24:45.
46- فرقان 25:54.
47- طارق 86:6.
48- مرسلات 77:20.
49- تفسیر فخر رازى،ج 24،ص 16.
50- براى تفصیل بیشتر ر.ک:التمهید،ج 6،ص 61-31.
51- انبیا 21:32.
52- روزانه میلیونها سنگ پرتاب آسمانى به سوى زمین هدف گیرى مىشود.
53- زخرف 34:13.