عالمی وارد روستایی شد. دید عدّه ای از مردم در قبرستان روستا جمع شده اند. به قبرستان رفت و دید شخصی از دنیا رفته و مردم مشغول کندن قبر هستند تا او را دفن کنند. در کنار قبر کیسه ای را مشاهده کرد که درون آن پشکل تازه ی گاو و گوسفند بود. با تعجّب پرسید : این کیسه ی پشکل برای چه اینجاست؟ در پاسخ به او گفتند : برای این است که کف قبر بریزیم و بعد میّت را درون قبر گذاشته و دفن نماییم. عالم با تعجّب بیش تر پرسید برای چه ؟ مردم گفتند : عالم محلّ ما گفته است که باید کف قبر را پشکل تازه بریزید بعد میّت را دفن کنید. ما هم طبق فرمایش عالم مان این کار را می کنیم . عالم با تعجّیب و حیرت گفت : این طور نیست. مردم گفتند : نه خیر، همین طور است. عالم ما شخص باسوادی است، رساله می خواند و احکام دین را می داند. عالم گفت : این طور نیست، چنین چیزی در احکام دین و رساله نیامده و هیچ جا این گونه میّت را دفن نمی کنند. مردم با ناراحتی گفتند : نه خیر، حرف عالم ما درست است شما تازه به این جا آمده ای و عالم ما را نمی شناسی. شخص با سوادی است و اشتباه نمی کند. عالم بنده ی خدا که دید حریف حرف مردم روستا نمی شود، کوتاه آمد و دیگر چیزی نگفت. ایستاد تا مردم کارشان را انجام دادند. بعد از اتمام کار تدفین، به مردم گفت : مرا پیش عالم تان ببرید. مردم عالم مهمان را به منزل عالم محلّ خود بردند و ماجرا را تعریف کردند. عالم مهمان با احترام به عالم محل گفت : امروز چیزی را در روستای شما دیدم که تا به حال ندیده و نشنیده بودم. از مردم علّت کار را جویا شدم . در پاسخ گفتند : عالم محلّ ما به ما چنین چیزی را گفته است. آیا شما به این مردم گفتید که کف قبر ابتدا مقداری پشکل تازه ی گاو و گوسفند بریزند و بعد میّت را دفن کنند؟ عالم محل که توقّع چنین اعتراضی را نداشت، با ناراحتی و عصبانیت گفت : بله من گفتم چنین کاری انجام دهند. عالم میهمان که ناراحتی عالم محل را دید، با آرامش و احترام گفت : ببخشید شما بر چه اساسی این حرف را گفته اید؟ آیا این مطلب را به استناد از کسی یا کتابی نقل می فرمایید ؟ عالم محل، با ناراحتی گفت : بله، در رساله این مطلب آمده است. و من هم از روی رساله خوانده ام و به مردم گفته ام که این کار را انجام دهند. شما هم به تر است رساله را با دقّت بخوانید. عالم مهمان کمی با خود فکر کرد، آیا واقعاً چنین مطلبی در رساله و دستورات تدفین میّت آمده و او خبر ندارد؟ آیا چنین مطلبی وارد شده است، و او متوجّه نشده و مطلب را ندیده است؟ اگر احتمالاً چنین باشد، چرا از دیگر علما چنین مطلبی را تا به حال نشنیده است؟ خلاصه پس از مقداری فکر و در نظر گرفتن احتمالات گوناگون، مطمئن شد که چنین مطلبی در رساله و دستورات تدفین میّت نیامده است. ` به عالم محلّ گفت : ببخشید هرآن چه فکر کردم چنین مطلبی به ذهنم نیامد که در رساله آمده باشد و از طرفی این مطلب را تا به حال هم از عالمی ٯیگر و یا از شخصی نشنیدم و در هیچ کتابی ندیده ام. عالم محل گفت : آقا در رساله نوشته شده است . شما دقّت نکرده اید. به تر است رساله را با دقّت بخوانید.
عالم مهمان که این سماجت و اطمینان در کلام را از عالم روستا دید، گفت : لطف بفرمایید رساله خودتان را بیاورید و این مطلب را به بنده نشان بدهید. عالم محل که از حرف و نظر خود مطمئن بود، رساله ی خود را آورد و مطلب را به عالم مهمان نشان دارد. ((عالم مهمان مطلب را دید و با تأمّل و تبسّمی عالمانه با خود گفت : وای بر مردمی که سواد عالم شان این باشد و مردم نا آگاه از مسائل دین باشند و عالم مغرور به سواد خود.)) به نظر این عالم در زمان شاگردی خود خوب درس نخوانده بود و تشری از استادش شنیده بود و دیگر ادامه ی تحصیل نداده و درس را ول کرده و با همان سواد کم، خود را به عنوان عالم معرّفی کرده و به همان سواد کم ناچیز خود، مغرور شده بود. عبارت رساله به این صورت بود : (( کف قبر را پَهن تر کنید. )) این عبارت را عالم کم سواد تشر خورده از استاد، با بی سوادی خود و جا به جا کردن فتحه و کسره به این صورت خوانده است : (( کف قبر را پِهِن تَر کنید. )) لفظ پِهِن در زبان محلّی به معنای پشکل گاو و گوسفند است که به عنوان کود بسیار قوی و مؤثّر برای کشاورزی استفاده می شود. عالم کم سواد، پَهن تر را پِهِن تََر خوانده و به مردم گفته کف قبر را پِهِن تَر و تازه بریزید. عالم مهمان اشتباه عالم محل را محترمانه به او فهماند که شما این جا اشتباه کردید و با این اشتباه شما، بدعتی در دستورات مربوط به تدفین میّت به وجود آمده است و عمل کرد مردم با آن چه که در دین آمده است، مخالفت دارد و این بی توجّهی شما موجب انحراف مردم از مسیر دین شده است. این بی دقّتی موجب به وجود آمدن سنّتی غلط در اجرای دستورات دین در بین مردم شده است.