نویسنده: محمد لک علی آبادی
عریضه نوشتن آیت الله گلپایگانی محضر امام زمان (عج)
یکی از راه های توسل به اهل بیت و ائمه اطهار (ع) نوشتن نامه و عریضه ای به آن بزرگواران است. این نامه ها را پس از نوشتن، می توان در ضریح امام (ع) یا در آب روانی انداخت. یکی از مکان هایی که عریضه نوشتن در آن بسیار مرسوم است، «مسجد مقدس جمکران» می باشد که در آن جا عریضه ها را در چاهی که در همان مکان مقدس است می اندازند.
جناب استاد رضوانی می گفتند: یکی از نزدیکان آیت الله العظمی گلپایگانی (ره) نقل می کردند که: در سال های جنگ تحمیلی، یک روز صبح قبل از طلوع آفتاب، آیت الله از من خواستند که ماشینی آماده کنم تا به مسجد مقدس جمکران برویم. دستور ایشان را اطاعت کردم و همراه آقا رهسپار مسجد مقدس شدیم. پس از ورود به مسجد، آقای گلپایگانی نماز خواندند و مناجاتی کردند، سپس کاغذی را از جیب شان در آوردند و از من خواستند که آن را در چاه عریضه بیندازم. من چنین کردم و سپس به سمت قم حرکت کردیم. در راه، با اصرار زیاد از ایشان خواستم که مضمون نامه را برایم شرح دهند، زیرا می خواستم بدانم چه مسأله مهمی پیش آمده که برای رفع آن، این موقع صبح به «مسجد جمکران» شتافته اند. آیت الله پس از اصرار زیاد فرمودند: «من از عاقبت ادامه جنگ بسیار می هراسم و بسیار نگران این موضوع هستم. از آقا خواستم که خود شیعیان شان را کمک کنند.»
درست یک روز پس از این ماجرا، امام خمینی (ره) قطع نامه صلح را پذیرفتند و جنگ پایان پذیرفت.
معجزه ای که باعث نجات ظاهری و باطنی شد
چه بسیارند مشکلاتی که در سایه توجه امامان بزرگوار حل شده اند و چه بسا گره های کوری که تنها به دستان شریف آن بزرگواران باز می شوند. هرگاه با دلی شکسته، دست به دامان آن بزرگواران شویم و آنان را واسطه برآورده شدن حاجات خود نزد خداوند قرار دهیم، بی تردید نا امید از درگاه پرفیض و برکت شان باز نخواهیم گشت.
یک روز حضرت آیت الله لنگرودی (ره) درباره استغاثه به ساحت مقدس حضرت ولی عصر (عج) چنین بیان فرمودند: به لطف و عنایت خداوند عازم سفر حج بودم. قبل از پرواز، یکی از موتورهای هواپیمایی که من مسافرش بودم، خراب شد اما خلبان و مهندس های پرواز تصمیم گرفتند با همان وضعیت هواپیما را به حرکت درآورده، پرواز کنند. در بین راه موتور دیگر نیز دچار نقص فنی شد. مهمان داران وضعیت را اضطراری اعلام کردند و خبر دادند که هواپیما در آستانه سقوط است. مسافران با شنیدن این سخن، به سراغ من که تنها روحانی هواپیما بودم آمدند و تقاضا کردند که جهت نجات مسافران دعای ویژه ای بخوانم. من به صراحت به آنان گفتم که: «تنها کسی که می تواند کاری برای نجات مان انجام دهد، امام زمان (عج) است؛ همه دست به دامان آن بزرگوار شوید.»
مسافران با تضرع و اضطراری حقیقی، حضرت مهدی (عج) را صدا می زدند و از ایشان مدد می جستند. ناگهان مهمان دار هواپیما اعلام کرد که نقص فنی به کلی برطرف شده و دیگر هیچ خطری ما را تهدید نمی کند.
پس از آن که هواپیما در فرودگاه جده به زمین نشست، خلبان که فردی روسی و کمونیست بود، نزد من آمد و توسط مترجمی از من سؤال کرد که آیا آن کسی که شما از او درخواست کمک می کردید، عیسی بن مریم (ع) بود؟! با تعجب علت سخنش را جویا شدم؛ گفت: «قبل از حرکت یکی از موتورهای هواپیما خراب بود و در حین حرکت نیز موتور دیگر دچار نقص جدی شد و هر لحظه ممکن بود سقوط کنیم تا آن که یک باره تمام خرابی ها برطرف شد. پس از فرود که به سراغ هواپیما آمده ایم، می بینیم در حالی که ما در پرواز بودیم، قطعات خراب موتور باز شده و قطعات دیگری به جای آن بسته شده است؛ چنین چیزی تنها معجزه است.»
سپس من برایش توضیح دادم که کسی که ما صدایش می کردیم امام دوازدهم ما شیعیان است، او به کمک مان آمد و از مرگ حتمی نجات مان داد، او خود مسیحا دم است و عیسی مسیح در رکاب ایشان است. خلبان که بسیار مشتاق شده بود، از اسلام و تشیع پرسید و من آن قدر برایش توضیح دادم که او با تمام وجود و علاقه با شیفتگی تمام به اسلام اقرار کرد. آن گاه شهادتین را به زبان جاری کرد و چون موسم حج بود در مکه ماند و حج خویش را در کنار من و تمام مسلمانان و شیعیان به جا آورد و نامش را نیز «سلمان» گذاشت. آری، به برکت یک معجزه، بسیاری از مسلمانان نجات یافتند و فردی که تشنه یافتن حقیقت بود، به سلک شیعیان در آمد.
توجه حضرت ولی عصر (عج) و غفلت از آن
در نامه ای که توسط حضرت ولی عصر (عج) نوشته شده، آمده است که ما شما را رها نکرده ایم و شما از یاد ما نرفته اید. اگر ما شما را فراموش و رها می کردیم و برای تان دعا نمی کردیم، هر آینه دشمنان بر شما مسلط می شدند.(48)
با دقت در این عبارات، می توان دریافت که امام زمان (عج) تا چه حد به ما توجه و نظر دارند. در روایت آمده است که امام (عج) همچون یک پدر، مادر، برادر یا هرکسی است که گمان می کنیم به ما نزدیک است و مراقب مان است. (49)اما داستان ما و امام زمان (عج) همچون ماجرای پدر و فرزندی است که پدر، بسیار مراقب فرزندش می باشد و تمام نیازهایش را برطرف می کند، ولی فرزند هیچ گونه توجهی به او ندارد و قدردان محبت هایش نیست. در مورد ما نیز چنین است که امام زمان (عج) با آن همه بزرگی به یاد ماست و ما با همه کوچکی از او غافلیم.
یکی از اولیاء الهی که به صورت مکرر به شهرستان دورود سر می زد مرحوم آقا شیخ محمد تقی انصاری (ره) بود، در یکی از سفرهای شان به شهر دورود وقتی یکی از شاگردان خدمت ایشان می رسد، آقای انصاری به او می فرماید: «به خیابان راه آهن برو، در آن جا پیرمردی را می بینی که در حال رد شدن از خیابان است. به او بگو امام زمان (عج) سلام به شما رسانده، ولی در عین حال از شما گله دارد، زیرا در خانه بد اخلاق هستی و سفارش کرده اند که اخلاقت را اصلاح کنی.» سپس آقای انصاری می فرمایند: «اگر به آن پیرمرد بگویی که شیخی از قم آمده و چنین پیغامی برایت دارد، سخنت را نمی پذیرد.»
شاگرد آقای انصاری می گوید: «به خیابان راه آهن رفتم و آن پیرمرد را دیدم؛ به سمتش رفته و پیغام آقا را به او رساندم؛ پیرمرد توجهی نکرد و با بی تفاوتی گذشت. وقتی نزد استادم برگشتم و ماجرا را بیان کردم، ایشان گفت: آن بنده خدا نمی داند که چه جایگاهی نزد امام زمان (عج) دارد!»
آن پیرمرد، فردی به نام شیخ حسین کربلایی (ره) بود که ظاهر بسیار ساده ای داشت، فقیرانه زندگی می کرد و همیشه ذکر «یاعلی» بر زبانش جاری بود و مزارش در قبرستان اطراف شهر دو رود است.(50)
نمونه ای از یک عمر عبودیت
استادان محترم در جلسات خود همراه درس های معنوی، اخلاقی، عرفانی، فقهی و … حکایت های زیبایی را نیز بیان می کنند. این حکایت های شنیدنی که بیشتر شان متعلق به افراد معمولی روزگار است گاه چنان بر دل می نشیند که اشک از دیده ها جاری می کند، قلب ها را پر از امید و ایمان می گرداند و چه بسا روح ها را متحول و دگرگون می سازد.
یکی از همین اساتید معظم نقل می کردند:
در نجف، فردی که شغلش حمل بار بود، در نهایت فقر و سادگی زندگی می کرد. این فرد، مردی بزرگ بود و سخنان حکیمانه ای بر زبانش جاری بوده است. یکی از روزها که از کوچه ای می گذشت، می بیند که روی پشت بام خانه ای چند کودک همراه مادرشان که برای پهن کردن لباس رفته بودند، مشغول بازی هستند، یکی از کودکان از غفلت مادر استفاده می کند و به لبه بام می آید و به جهت نبود هیچ حفاظی از روی بام سقوط می کند.
افرادی که از کوچه می گذشتند، سقوط کودک را با حیرت تماشا می کردند و کاری از دست شان بر نمی آمد، در این هنگام مرد حمال دست هایش را به آسمان بلند می کند و می گوید: «خداوندا! این کودک را نگه دار.» پس از دعای مرد، کودک به آرامی پایین می آید و در سلامت کامل بر روی زمین قرار می گیرد.
افرادی که نظاره گر این اتفاق بودند، اطراف این مرد به ظاهر ساده جمع می شوند و در حالی که از مشاهده حادثه شگفت زده بودند، ناباورانه به او نگاه می کنند و به او می گوید: «تو کیستی!؟» مرد پاسخ می دهد: «من حمال ساده ای هستم.» مردم می پرسند: «چگونه به این مقام رسیدی؟» او جواب می دهد: «تا امروز، همیشه من بودم که در برابر دستورات خدا سر تسلیم فرود می آوردم و هرچه فرمان داده بود، عمل می کردم، امروز برای نخستین بار بود که چیزی از خدا خواستم و این بار پروردگار به سخنم گوش داد و دعایم را مستجاب کرد.»
چگونه با حضرت رب العالمین مناجات کنیم
در جلسه ای عرفانی و بسیار معنوی که در منزل یکی از بزرگان اصفهان برگزار شده بود، پس از توسل به ساحت مقدس امام زمان (عج) دل ها معنویت خاصی یافته بود، جناب استاد حکایت زیبایی را از گفت و گوی پروردگار با حضرت داود (ع) چنین بیان کردند:
در روایت های حضرت داود (ع) آمده است که خداوند به داود وحی کرده است: «ای داود! تا کی بهشت را یاد می کنی، ولی اشتیاق به سوی مرا نمی طلبی؟» داود (ع) عرض کرد: «پروردگارا! چه کسانی مشتاق تو هستند؟» فرمود: «کسانی که آنان را از کدورت ها پاک گردانده ام،اهل دوراندیشی ساخته ام و از دل های آنان به سوی خویش روزنه ای گشوده ام تا به من بنگرند؛ آن گاه دل های آنان را حمل کرده بر آسمان ها قرار می دهم پس برترین فرشتگانم را فرا می خوانم. هنگامی که جمع شدند، به من سجده می کنند. به آنان می گویم: من شما را گرد نیاوردم تا به من سجده کنید، بلکه شما را فرا خواندم تا دل های مشتاقان خویش را به شما نشان دهم و بر شما ببالم. بی تردید دل های آنان در آسمان ها برای فرشتگان می درخشد، همان گونه که خورشید برای اهل زمین.»
داود (ع) گفت: «پروردگارا! مشتاقانت را به من نشان ده.» فرمود: «ای داود! به کوه لبنان بیا، در آن کوه چهارده نفر هستند؛ پیر، جوان و میانسال. وقتی نزد آنان آمدی، سلام مرا به آنان برسان و بگو پروردگارتان می فرماید: چرا حاجتی از من نمی طلبید؟ شما دوستان، برگزیدگان و اولیاء من هستید؛ من از شادی شما شاد می شوم و به سوی محبت شما می شتابم.»
داود (ع) نزد آنان رفت و آنها را در کنار چشمه ای در حال تفکر درباره عظمت خدای تعالی یافت. آنان با دیدن داود (ع) خواستند متفرق شوند اما حضرت داود به آنان گفت: «من فرستاده خدا هستم، آمده ام تا پیام پروردگار را به شما برسانم. او به شما سلام می رساند و می فرماید: چرا حاجتی از من نمی طلبید؟ من چونان مادری مهربان در هر ساعت به شما می نگرم.»
آنان با شنیدن پیام داود (ع) اشک بر گونه های شان جاری شد. آنان که چهارده نفر بودند پس از شنیدن پیام، هر یک چنین پاسخ دادند: بزرگ آنان گفت: «خدایا! تو پاک و منزهی؛ ما بندگان تو وپسران بندگان توایم، پس اگر در گذشته، گاه دل های ما از تو بریده بوه ما را بیامرز.»
دیگری گفت: «خدایا! تو پاک و منزهی؛ آن چه را بین ما و توست، نیکو ظاهر کن.»
نفر سوم گفت: «آیا ما جرأت دعا کردن به درگاه تو را داشته باشیم؟ حال آن که تو می دانی چه چیزی نیاز داریم. ملازمت راه حق را برای ما دائمی گردان و با این کار منت را بر ما تمام فرما.»
چهارمین نفر از آنان گفت: «ما در طلب رضایت تو کوتاهی کرده ایم، پس به وجودت ما را کمک کن.»
نفر پنجم گفت: «ما را از نطفه آفریدی و بر ما به اندیشیدن در عظمتت منت نهادی، آیا کسی که محو عظمتت و متفکر در جلال توست جرأت سخن گفتن دارد؟ نیاز ما تنها نزدیک شدن به نور حضرت توست.»
دیگری گفت: «زبان های ما به سبب عظمت شأن تو و فراوانی نعمت هایت ازخواندن تو ناتوان است.»
هفتمین نفر از جمع آنان گفت: «تو دل های ما را برای ذکرت هدایت کردی و برای اشتغال به خودت از دنیا فارغ ساختی، پس کوتاهی ما را در سپاس گزاری ات ببخش.»
نفر هشتم گفت: «تو می دانی که خواسته ما، دیدار توست.»
نفر بعد گفت: «چگونه بنده جرأت طلب از معبودش را داشته باشد؟ هرگاه ما را به دعا فرمان دادی به وجودت نوری به ما ببخش که در میان ظلمت های دنیایی، راه طبقات آسمان را به ما نشان دهد.»
دیگری گفت: «تو را می خوانیم تا به ما رو کرده، اقبالت را پیوسته کنی.»
نفر یازدهم گفت: «ما می خواهیم نعمت هایی را که بر ما ارزانی داشته ای بر ما تمام گردانی.»
دوازدهمین نفر گفت: «ما هیچ نیازی به کسی جز تو نداریم. پس بر ما منت گذار و اجازه بده یک نظر به جمال تو داشته باشیم.»
بعدی گفت: «خدایا! تقاضا داریم چشمان را از نگاه به دنیا و اهل دنیا کور گردانی و در اشتغال به آخرت محفوظ فرمایی.»
و آخرین نفر از جمع آنان گفت: «ما می می دانیم که تو دوستدارانت را دوست داری، پس بر ما منت گذار و قلب ما را تنها به خودت مشغول کن.»
پس از این که سخنان افراد جمع به پایان رسید، خداوند به داود (ع) وحی فرستاد: «به آنان بگو سخنان شان را شنیدم و اجابت کردم، پس هر کدام خلوت گزینند، زیرا هم اکنون می خواهم حجاب را از بین خود و آنان بردارم تا به نور و جلال من نظر کنند.»
داود (ع) پرسید: «خدایا! چه کاری سبب شد تا به این مقام برسند؟» پروردگار فرمود: «به سبب حسن ظن به خدا، خودداری از آمیزش با دنیا و داشتن خلوت های عارفانه با من. کسی به این منزلگاه نمی رسد مگر آن که ترک دنیا کند، به یاد دنیا دل مشغول نکند، قلبش را برای من از هر کاری فارغ سازد و مرا بر مخلوقات برگزیند. در این هنگام رأفتم را بر او نازل کرده، حجاب هایی را که بین من و اوست، کنار می زنم، پس او می تواند به من نظر کند، مانند کسی که با چشم خود، به اشیاء نظر می کند. آن گاه او را از نورجمال خود بهره مند می سازم. هنگام بیماری، خود هم چون مادری مهربان از او پرستاری می کنم و هنگام گرسنگی و تشنگی، خود سیرابش می کنم.
به این ترتیب، او را از محبت دنیا و اهل دنیا دور می سازم تا او را از اشتغال به من باز ندارند، پس بنده من در رسیدن به من و وارد شدن در محضر من عجله می کند، اما من از قبض روح او اکراه دارم، زیرا او در بین خلایق، مورد توجه من است. من به او، نزد فرشتگان و اهل آسمان ها افتخار می کنم.
ای داود (ع)! به عزت و جلالم سوگند که چنین بنده ای را در بهشت برین ساکن خواهم کرد چنان که خشنود گردد.»
و در پایان روایت حضرت استاد، تأکید بر عدم درخواست از خداوند برای امور مادی می کردند و می فرمودند: «با اینکه خدا از آنها خواست که از او درخواست کنند اما هیچ کدام شان غیر او را نخواستند. اگر واقعاً طلب حقیقی وجود داشته باشد حتی استاد به سراغ سالک می رود و از او دستگیری می کند.»
در پایان این حدیث شریف طبق فرموده جناب استاد یکی از عزیزان که صوت و لحن خوبی داشتند، غزلی را که حاج آقا از دیوان حافظ برگزیده بودند قرائت کرده و جلسه با توسل به امام زمان (عج) مزین شد:
غلام نرگس تو تا جدا رانند
خراب باده لعل تو هوشیارانند
ترا صبا و مرا آب دیده شد غماز
وگرنه عاشق و معشوق راز دارانند
بزیر زلف دو تا چون گذر کنی بینی
که از یمین و یسارت چه بی قرارانند
گذار کن چو صبا بر بنفشه زار و ببین
که از تطاول زلفت چه سوگوارانند
رقیب در گذر و بیش از این مکن نخوت
که ساکنان در دوست خاکسارانند
نه من بر آن گل عارض غزل سرایم و بس
که عندلیب تو از هر طرف هزارانند
تو دستگیر شو ای خضر پی خجسته که من
پیاده می روم و همراهان سوارانند
بیا به میکده و چهره ارغوانی کن
مرو به صومعه کانجا سیاهکارانند
خلاص حافظ از آن زلف تا بدار مباد
که بستگان کمند تو رستگارانند
سه حکایت از محضر عالمی ربانی
به محضر بزرگان رسیدن باعث تقویت روحیه، اعتقاد و دین انسان می شود. در روایت آمده است که نظر کردن به چهره عالم، ثواب دارد.(51) دیدار یک عالم ربانی چون باران رحمتی است که بر زمین تشنه می بارد، حتی سودی که دل و جان افراد از وجود عالم می برند، بیش از سیراب شدن کویر است.
یکی از همین اولیاء الهی در جلسه ای می فرمودند: در جوانی همراه دوستان به بیرون از شهر رفتیم؛ من از دوستان جدا شدم و در گوشه ای از آن محیط زیبا با خدا خلوت کردم. با خدا درد و دل می کردم و سخن می گفتم، با صدای بلند عرض کردم: «به طواف کعبه رفتم، به حرم رهم ندادند.» ناگهان ندایی آمد: «که تو در برون چه کردی که درون خانه آیی؟»
در روایات آمده است که بکوشیم قصدمان از دعا کردن تنها درخواست چیزی از پروردگار نباشد، بلکه به قصد نزدیک شدن به خدا دعا کنیم. وقتی به این نیت دعا کنیم، خداوند ما را پاک کرده، به خود نزدیک خواهد کرد. مقصود از عبارت «تو در برون چه کردی …» نیز دعوت است به تلاش برای خالص کردن اعمال و ورود به داخل خانه.
همچنین می فرمودند: مدت ها بود که از محضر بزرگان بسیاری بهره مند شده بودم و توصیه های آنان را انجام داده بودم، اما به مرحله قربی که در نظرم بود نرسیده بودم، روزی به یادم آمد که هنوز خدمت علامه طباطبایی (ره) نرسیده ام؛ از این رو، به محضر ایشان رسیده عرض کردم: «آقا جان! من خدمت پنجاه تن از اولیای خدا رسیده ام، دستورها و توصیه های آنان را به کار بسته ام، ریاضت ها و سختی ها کشیده ام اما به جایی نرسیده ام.»
سخنم که تمام شد به چهره علامه طباطبایی (ره) نگاه کردم و دیدم اشک از چشمان مبارک ایشان جاری شده، ایشان به سختی گریست؛ سپس فرمود: درمان تمام دردها نزد پروردگار است. او خود فرموده از رگ گردن به ما نزدیک تر است. در این دنیا برای دیدن افراد بزرگی چون وزیر و رئیس، نیازمند وقتی قبلی هستیم،اما دیدار، سخن گفتن با پروردگار، بدون وقت قبلی ممکن است. او خود ما را فرا خوانده و در قرآن می فرماید: «ادعونی استجب لکم.»
همچنین تعریف می کرد: در سفری که به هند رفتم، قبل از بازگشت به ایران، شنیدم مرتاضی است که قدرت عجیبی در پیشگویی کردن دارد. با تلاش بسیار، توانستم به دیدنش بروم. وقتی مرتاض هندی مرا دید، گفت: «شما قصد بازگشت به ایران را دارید، اما تا پنج روز دیگر نمی توانید باز گردید. روز پنج شنبه، بلیط هواپیما تهیه خواهید کرد و آن روز می توانید به ایران برگردید.» از نزد مرتاض هندی که بازگشتم، بسیار تلاش کردم که بلیطی تهیه کنم، اما نتوانستم، می خواستم ثابت کنم که ممکن است پیش بینی او اشتباه شود، ولی نتوانستم و از هیچ راهی بلیط تهیه نشد. درست روز پنج شنبه، توانستم بلیطی تهیه کنم.
از این مرتاض هندی سؤال شده بود که چگونه تمام پیش بینی هایش به حقیقت می پیوندد؟ او پاسخ داده بود:
«هر آن چه را خداوند گناه شناخته، انجام نمی دهم و آنچه را اعمال نیک شمرده، انجام می دهم.» این مرتاض مسلمان نبود و اعمال نیک را به سبب خوب بودن شان انجام می داد، اما خداوند نتیجه اعمالش را در همین دنیا به او می داد و این قدرت را که خداوند به او داده بود، نتیجه اعمال نیکش به حساب می آمد. حال روشن است که اگر فرد معتقد و مسلمانی چنین نیکوکار باشد، خداوند علاوه بر این دنیا، در آن دنیا نیز به او پاداش خواهد داد.
دید الهی پیدا کردن و خدابینی
دیدن رؤیاهای صادقه از جمله عنایت های پروردگار به بندگان خاص خویش است. به همین سبب است که آیت الله ملکی تبریزی (ره) می فرمایند: «همه امید من به خواب هایی است که دیده ام و از آن راه، عنایت هایی نصیبم شده است.»(52)
بزرگی می فرمودند: «در دوران جوانی خواب دیدم که یک مغازه عینک فروشی دارم. صبح تعبیر خواب را از استادم پرسیدم و ایشان گفت: شما در راه خدا چشم های عده ای را نسبت به راه حق بیناتر و روشن تر خواهید کرد و به سوی پروردگار خواهید برد و آنان را به سوی حضرت حق خواهید خواند.»
عینکی که بر چشم های مان زده ایم و از منظر آن به دنیا می نگریم بسیار مهم است، با عینک خوب می توان شفاف تر و واضح تر دید و اگر دنیا را تار می بینیم و دید خوبی نداریم باید عینک مان را تغییر دهیم و به قول سهراب سپهری: «چشم ها را باید شست؛ جور دیگر باید دید.»
فرصت طلبی شیطان از همه چیز
شیطان موجودی فتنه گر است که با هر بهانه ای به سراغ بنی آدم می آید. او از هیچ حیله و مکری کوتاهی نمی کند و پس از آنکه وسوسه و گمراهی خود را القاء نمود بر اساس آیه قرآن در قیامت نیز از پیروان خود اظهار بیزاری و برائت می جوید.(53)
یکی از اساتید اخلاق در مورد توجه به حیله ها و اقدامات شیطان می فرمودند:
یکی از عالمان در حال نوشتن کتابی درباره وسوسه ها و حیله های شیطان، به قصد ترساندن و هوشیار گرداندن مردم در برابر شیطان بود. در همان زمان، عالم دیگری شیطان را در عالم رؤیا و یا مکاشفه می بیند و به او می گوید: «ای ملعون! فلان عالم در حال نوشتن کتابی در مورد توست و به زودی تو را در بین مردم معرفی و رسوا می کند.»
شیطان لبخند تمسخر آمیزی زده می گوید: «این کتاب را به دستور و وسوسه خود من می نویسد. من وسوسه اش کردم که تو عالم بزرگی هستی، ضد من کتاب بنویس و علم خودت را آشکار کن. او خودش نمی فهمد، اما حقیقت مطلب به رخ کشیدن و نمایش دادن علمش است.» که باید حقیقتاً عرض کنیم: «اللهم اعوذبک من همزات الشیاطین».
مکاشفات و کرامات و چله نشینی ها
در مورد انجام دستورالعمل ها و گفتن ذکرها و چله نشینی نیت فرد بسیار مهم است. اگر هدف از چله نشینی و انجام دادن توصیه ها این باشد که کرامتی حاصل شود و بتوان کار متفاوت و ویژه ای انجام داد و به هدفی غیر الهی رو آورد، این فکر و اقدام بسیار خطرناک است، زیرا به قول مرحوم حاج اسماعیل دولابی (ره) کشف و کراماتی که در مسیر رسیدن به حق روی می دهد، نقل و نبات راه هستند. آیت الله انصاری همدانی (ره) در مورد مکاشفات به گونه ای برخورد می کردند که شاگردان ایشان حتی جرات بیان مکاشفه ای را که برای شان روی داده بود نداشتند، چرا که ایشان معتقد بودند گاه حتی مکاشفه ها غیررحمانی و شیطانی است.
در جلسه ای که محضر یکی از شاگردان مرحوم آیت الله انصاری (ره) بودیم، ایشان می فرمودند: «عده ای در پی آنند که چیزی بشوند؛ در حالی که باید در پی آن باشیم که چیزی نشویم؛ باید از همین هستی خود نیز چشم بپوشیم تا به خدا برسیم.»
نقل می کردند: وقتی که از آقای انصاری همدانی (ره) می پرسیدند: چرا هر کاری می کنیم به جایی نمی رسیم؟! پاسخ می دادند: «معمول این است که به جایی نرسیم، اگر کسی به جایی برسد، خلاف قاعده و قانون است.»
عالم ربانی حاج آقا شوشتری ماجرایی را در این رابطه این چنین بیان می کردند: «زمانی فردی با من تماس گرفت و ذکر و توصیه ای خواست. من دستورالعمل اول را به او دادم، آن گاه گفت: اگر به این دستور عمل کنم، به چه مقامی می رسم، چه نتیجه ای می گیرم و چه اتفاقی برایم می افتد؟ دانستم که او تنها در پی آن است که با انجام ذکر و دستورالعمل غرور و منیتش را تقویت کند و آن را نردبانی برای رسیدن به اهداف مادی اش قرار دهد؛ از این رو به او گفتم: عجله نکنید! ان شاءالله بعدها نتیجه را به شما خواهم گفت و ادامه اذکار را به او ندادم.»
همچنین یکی از اساتید معظم ماجرای دیگری را در این رابطه بیان می کردند و می فرمودند: «یکی از افراد اهل معنی، روایت مشهوری را از پیامبر اکرم (ص) که اگر چهل روز عمل خالص کنید، چشمه های حکمت از درونتان جاری می شود را خوانده بود و چهل روز به طور کامل به آن روایت عمل کرد، اما پس از چهل روز اتفاقی برایش نیفتاد و آن گونه که فکر می کرد، به حکمتی دست نیافت. تعجب کرد، سند روایت را بررسی کرد و دید روایت، سند محکمی دارد؛ از این رو نزد بزرگی رفت و دلیل عدم دستیابی به معرفت مورد نظرش را جویا شد. به او پاسخ دادند: «شما چهل روز به آن دستورات عمل کردید، اما نه برای خدا بلکه برای رسین به حکمت. هدف شما پدید آمدن چشمه حکمت در قلب تان بود آن هم برای خودتان. نه برای تقویت خدابینی و خداپرستی در وجودتان. از آن جا که تنها نیت فرد مهم است و نیت شما نیز غیرالهی بود به نتیجه مورد نظرتان دست نیافتید.»
از این مطالب بر می آید که حتی در مراقبه ها و چله نشینی ها باید مراقب نیت مان باشیم؛ قصدمان را الهی کنیم و برای رسیدن به او از خود و هستی مان گذشته، در راهش فنا شویم.
توضیحی در باب کرامات و اقسام مکاشفه
منظور از «کرامت» این است که شخص از نظر روحی دارای قدرتی است که کارهای خارق العاده ای از او سر می زند و می تواند تصرفاتی در عالم وجود انجام دهد. برای مثال، طی الارض کند، یعنی مسافتی طولانی را در زمانی بسیار کوتاه بپیماید. مریضی را شفا دهد یا بدون اسباب ظاهری چیزی را از جایی به جایی منتقل کند، در صورتی که این کارها مستند به اذن الهی و نشانه ارتباط با خدا باشد «کرامت» نامیده می شود. مرتبه بالاتر این امر که توسط انبیاء و ائمه اطهار (ع)و برای اثبات دعوی نبوت و امامت صورت می پذیرد «معجزه» نامیده می شود.
«ادراکات» دارای انواع مختلفی است، یک دسته از آنها که مورد شناسایی قرار گرفته است در روان شناسی «تله پاتی» نامیده می شود. به عنوان مثال در تله پاتی این گونه است که فرد در این جا نشسته و به ذهنش می آید که فلان شخص در فلان جا فلان کار را انجام داده یا بیمار شده و یا از دنیا رفته است و بعد هم معلوم می شود که آن مسأله واقعیت داشته و واقعاً اتفاق افتاده است. مثال دیگر این است که فرض کنید: شخصی به ذهنش می آید که کسی در فلان شهر با او سخن می گوید و بعد هم معلوم می شود که اتفاقاً آن فرد در همان لحظه به او توجه داشته و می خواسته آن مطلب را به او بگوید ولی به علت فاصله و بعد مکانی نمی توانسته این کار را انجام دهد. در هر حال این یک نوع ارتباط روحی بین دو فرد است که از سنخ همان ادراکات خارق العاده است و روان شناسان آن را «تله پاتی» نامیده اند.
روشن است که حصول چنین ادراکاتی دلیل بر کمالات معنوی فرد و مقرب بودن او در پیشگاه خداوند نیست و نمی توان آن را شاهدی گرفت بر این که آن شخص از «اولیاء الله» و دارای مقام و منزلتی نزد خدای متعال است. این قبیل ادراکات حتی ممکن است برای کسی حاصل شود که هیچ اعتقادی به خدا ندارد، البته دانش بشر هنوز به چند و چون و اسرار این نوع ارتباط پی نبرده و ما نمی دانیم در اثر چه عامل و یا عواملی این پدیده اتفاق می افتد.
ارباب فن و بزرگان در نوشته ها و کتاب های شان آورده اند که مکاشفات بر دو دسته هستند: «مکاشفات ربانی و رحمانی، و مکاشفات شیطانی» به عبارت دیگر؛ گاهی مشاهدات و ادراکاتی که در حال خلسه برای انسان پیش می آید از ناحیه خدای متعال و گاهی نیز از القائات شیطان است. در مکاشفه شیطانی نیز نظیر مکاشفه رحمانی، شخص واقعاً برای مثال صدایی را می شنود یا چیزی را می بیند که دیگران نمی بینند و نمی شنوند ولی القا کننده آن شیطان است. گاهی مثلاً ندا و هاتفی غیبی خبری می دهد و بعد هم آن خبر واقعیت پیدا می کند و صدقش آشکار می شود ولی آن هاتف غیبی در واقع شیطان است و این مسأله در حقیقت مقدمه ای است برای فریفتن شخص و وارد کردن او در مسیری که مدنظر شیطان لعین است. شیطان دشمن قسم خورده آدمی است و می کوشد تا به هر طریق ممکن انسان را به گمراهی بکشاند و او را از رسیدن به نجات و سعادت محروم سازد، قرآن کریم در این خصوص از قول شیطان می فرماید:
قان فبعزتک لاغوینهم اجمعین الا عبادک منهم المخلصین؛ شیطان گفت: پس به عزت تو سوگند که حتماً همگی انسان ها را گمراه خواهم کرد مگر آن بندگان خالص تو را.(54)
چند توصیه راه گشا از محضر استادی الهی
در راه نزدیک شدن به پروردگار و مسیر قرب او، یکی از کارهای سودمند، دیدار و هم نشینی با اولیای خداست. روزی که در محضر مبارک یکی از این بزرگان بودیم، رهنمودها و توصیه های راه گشایی فرمودند؛ از جمله در مورد لزوم روضه امام حسین (ع) تمثیل زیبایی داشتند، ایشان فرمودند:
«موبدان زرتشتی به آتش اعتقاد دارند و هرگز اجازه نمی دهند آتش عبادتگاه شان خاموش شود، چه خوب است ما نیز نسبت به آتش درون مان نسبت به امام حسین (ع) و ائمه (ع) هم چون آنان اصرار بورزیم.» پیامبر می فرمایند: «در شهادت امام حسین (ع) حرارتی در دل های مؤمنین افروخته شده که هرگز سرد نخواهد شد»(56)
چه خوب است همیشه به امام حسین (ع) توسل داشته باشیم و گرمای عشق و محبت ایشان را همیشه در قلب های مان زنده و برافروخته نگاه داریم.
همچنین ایشان می فرمودند: از علامه طباطبایی (ره) سؤال کردم: «آیا امکان تشرف به محضر امام زمان (عج) وجود دارد و در صورت امکان چه اعمال و دستوراتی تشرف را حاصل می کند؟»
ایشان فرمودند: در این مورد، رعایت سه مطلب ضروری است:
1- برای دیدار امام زمان (عج) باید بسیار باتقوا و پرهیزگار بود.
2- باید محبت، عشق و معرفت فرد زیاد باشد. البته هرگز کسی نخواهد توانست به حدی معرفت کسب کند که در خور امام زمان (عج) باشد اما می توان در حد توان نسبت به این مسأله تلاش کرد.
3- مداومت کردن بر یکی از زیارت های مشهور.
خود ایشان در این مورد «زیارت ندبه» را که با «سلام علی آل یاسین» آغاز می شود توصیه می فرمودند. این زیارت در صحیفه مهدیه چاپ شده است.
پس دلیل اینکه گاه برای دیدار حضرت مهدی (عج) بسیار تلاش می کنیم و دستورهایی را هم انجام می دهیم اما به خواسته خود نمی رسیم نبودن این سه مورد است. از استاد معظم سؤال کردم: چرا برخی از اعمال و اقدامات ما بی نتیجه می ماند و یا توفیق ادامه آن را نداریم!؟
مطالبی را این چنین فرمودند: اولاً: باید توجه بسیار به خوردن غذای حلال داشته باشیم. غذای حلال، اثرات مثبت بسیار در وجود فرد به جا می گذارد و لقمه غیرحلال، اثرات منفی بسیار با خود همراه دارد حتی از لقمه شبه ناک باید پرهیز کرد، زیرا چنین لقمه ای نیز مانع و حجابی برای رسیدن به قرب الهی و زیارت مولا می گردد.
ثانیاً: عدم ارتکاب به گناه داشته باشیم. اگر فردی خود را ملزم به انجام دستوراتی کند، ذکرهایی بگوید و چله ای هم بگیرد، اما خود را از گناه دور نکند و پرهیزگار نباشد، به خواسته خودنخواهد رسید.
مسئله مهم دیگر داشتن هم نشین نیک است. هم نشین و دوست ما باید هم فکر و هم عقیده ما و نیک اندیش و درست کار باشد.
برای رسیدن به قرب الهی و حضور در محضر حضرت مهدی (عج) باید راه عارفان و عالمان را پیمود. در این بین، باید مراقب باشیم که اسیر تصوف نشویم و بین راه عارفان و صوفیان تفکیک قائل شویم.
استاد برخی از تفاوت ها و وجوه تمایز عارفان و صوفیان را چنین بیان فرمودند:
1- عارفان به مرجعیت شیعه معتقدند اما صوفیان چنین اعتقادی ندارند.
2- آنان به طریقت، شریعت و حقیقت تأکید دارند و یک فرد را صاحب طریقت می دانند؛ مثلاً می گویند بعد از امام رضا (ع) آقای کرخی نائب ایشان است، اما ما بعد از امام رضا (ع) امامان دیگر تا امام زمان (عج) را نائب می دانیم و در زمان غیبت امام زمان (عج) نیز نائبان و مراجع تقلید را جانشین ایشان می دانیم.
3- عامل دیگری که تفاوت اهل عرفان و اهل تصوف را آشکار می کند ظاهر آنان است. عارفان، ظاهری معمولی دارند اما صوفیان ریش خود را می تراشند و تنها سبیل می گذارند، در حالی که ما تراشیدن ریش را گناه می دانیم.
4- ذکرها و وردهای این دو گروه نیز متفاوت است. اهل تصوف ذکرهای خاص خود را دارند، اما عارفان ذکرها و دعاهایی را می خوانند که از جانب امامان معصوم (ع) صادر شده و مناجات هایی شناخته شده است.
5- در محل عبادت دو گروه نیز تمایز هست. صوفیان در خانقاه عبادت می کنند و عارفان در مسجد؛ چنان که حضرت محمد (ص) و امامان (ع) نیز چنین بوده اند و جایگاه عبادت و حتی درس های شان نیز مسجد بوده است.
6- داشتن اعتقاد، محبت و توجه به امام زمان (عج) وجه تمایز دیگر این دو گروه است. اهل عرفان همه توجه و اعتقادشان به سمت اوست و گویی جز او چیزی در قلب شان راه ندارد، اما اهل تصوف، صحبت و یادی از امام زمان (عج) نمی کنند و به ایشان اظهار ارادت خاصی ندارند، این مسئله با مدتی هم نشینی با آنان آشکار می شود و همه اش از قطب خود یاد کرده و اظهار سرسپردگی به او را دارند.
گذشت و انفاق و رفع حجاب های مادی
یکی از راهکارهای ویژه دین اسلام برای نزدیک شدن به پروردگار، انفاق کردن است و در قرآن، مقدمه دستیابی به نیک بختی و نیکوکاری معرفی شده است.
انفاق کردن به آن معناست که به دیگری، تنها به سبب رضایت خداوند کمک کنیم. البته این مسئله تنها شامل مادیات نمی شود بلکه اگر در همه امور، از آن چه بسیار دوست داریم به قصد رضایت خداوند به دیگری ببخشیم، در حقیقت انفاق کرده ایم.
داستان جهان پهلوان پوریای ولی، از بهترین نمونه های انفاق غیرمادی است. یکی از بزرگان که مقیم شهر مشهد هستند، نقل می کردند: پوریای ولی برای انجام مسابقه به شهر دیگر یدعوت شد.
روز قبل از مسابقه وقتی در شهر قدم می زد نزدیک سقاخانه، پیرزنی را دید که شمعی روشن کرده بود و به افرادی که از آن اطراف می گذشتند خرما و یا حلوا می داد، پوریای ولی نزدیک رفت و پیرزن به او هم تعارف کرد و گفت: «نذری است، بخورید و دعا کنید پسرم در مسابقه کشتی فردا پیروز شود.» پوریای ولی پرسید: «چرا پیروزی پسرتان این قدر برای تان مهم است؟» پیرزن که پوریا را نمی شناخت گفت: «این شرط حاکم است و در صورت عدم پیروزی پسرم، به مشکلات زیادی دچار خواهیم شد.» پوریا چون این سخن را شنید، با اطمینان گفت: «مادر جان! نگران نباش؛ حتماً پسرت پیروز می شود.»
زمان مسابقه فرا رسید و پوریای ولی که تصمیم گرفته بود برای رضای خداوند اجازه دهد پسر جوان پیروز شود، در مقابل آن جوان ضعیف و بی تجربه، مقاومتی نکرد و شهرت و غرور مانع از اندیشیدن به رضای خدا نشد. پسر جوان، پوریای ولی را بر زمین زد. پوریای ولی خود می گوید: «لحظه ای که بر غرور خود غلبه کردم و به سبب کسب خشنودی خدا اجازه دادم پسر جوان مرا به زمین زند گویا حجاب های مادی و دنیایی از جلوی چشمانم کنار رفت و من آن چه را که با ریاضت ها و عبادت های بسیار ندیده بودم توانستم ببینم.»
روشن است که گذشتن از خود و انفاق از آنچه دوست داریم به سبب خشنودی خداوند انسان را به مقام های معنوی خاص می رساند. صبر در مقابل اتفاقاتی که به میل ما نیست و فروخوردن خشم در این مواقع، راه دیگر نزدیک شدن به خداوند است. در این موردباز یکی از اولیاء الهی حکایت جالبی بیان می کردند: «پسری از مادر پیرش مراقبت می کرد. در یک شب سرد زمستانی، مادر نیمه شب بیدار شده و از پسر خواست تا برایش آب بیاورد. پسر بیدار شد و تا کوزه را آب کرد و یا شاید از چاه آب آورد، مادر به خواب رفت. وقتی پسر بازگشت و مادر را برای نوشیدن آب بیدار کرد، مادر گمان کرد زمان بسیاری گذشته و پسرش در آوردن آب کوتاهی کرده است، از این رو عصبانی شد و کاسه آب را بر سر پسرش محکم کوبید. فرزند این مادر تند مزاج به قصد خشنودی حضرت حق برای رضای پروردگار سکوت می کند و سخنی نمی گوید، در همان لحظه حجاب ها از پیش رویش برداشته می شود و نادیدنی ها برایش آشکار می گردند.»
پی نوشت ها :
48- اشاره به توقیع امام عصر (ع) احتجاج طبرسی، ج 2، ص 596.
49- اشاره به روایت مجلس 27 امالی صدوق، ص 677.
50- این مطلب در جلسات شهرستان دورود بیان شده است.
51-من لا یحضره الفقیه، ج 2، ص 205.
52- کتاب لقاء الله، در ضمن دستورالعمل های موقع خوابیدن.
53- اشاره به سوره حشر، آیه 16.
54- سوره ص، آیه 83.
55- برگرفته از کتاب «پند سعادت».
56- مستدرک الوسائل، ج10، ص 318، باب 49.
منبع:لک علی آبادی،محمد،دلشدگان،انتشارات هنارس،1388