حکایاتی زیبا از عنایات و توجهات اهل بیت علیهم السلام(2)

حکایاتی زیبا از عنایات و توجهات اهل بیت علیهم السلام(2)

نویسنده: محمد لک علی آبادی

حضرت باب الحوائج (ع) و انتظار صبر و تحمل از شیعیان

همیشه متوسل شدن به ائمه اطهار و امامان بزرگوار (ع) برای ما شیعیان یادآور معجزات فراموش نشدنی بسیاری است. در میان این بزرگواران، امام هفتم حضرت امام موسی کاظم (ع) به باب الحوائج معروفند چرا که ایشان چنان صاحب کرامتند که هرگاه حاجتمندی دست نیاز به سوی شان بلند کرده، با دست پر باز گشته است. در مورد توسل جستن به امام موسی کاظم (ع) و لطف ایشان یکی از دوستان راننده که اهل ولایت و محبت ائمه (ع) است نقل می کرد:
«چندی پیش، تصمیم گرفتم همراه خانواده و چند تن از دوستانم، عازم سفر معنوی سوریه شوم. قرار بر آن شد تا به وسیله چند اتومبیل شخصی از طریق مرز بازرگان به کشور ترکیه و از آن جا به سوریه برویم. آماده ی سفر شدیم و با توکل به خدا حرکت کردیم. هنگام ورود به کشور ترکیه، ابتدا ویزاهای مان را چک کردند که همگی بدون اشکال بود، سپس اتومبیل ها را بازرسی کردند.
به اتومبیل دوستان همراه پس از کنترل و بازرسی، اجازه عبور دادند، اما اعلام کردند: اتومبیل من مشکوک به حمل مواد قاچاق است و باید تا بررسی نهایی توقیف شود. با این که مطمئن بودم در اتومبیلم هیچ کالای مشکوکی وجود ندارد، مجبور بودم تا گرفتن پاسخ قطعی از ایستگاه بازرسی مرزی ترکیه آنجا بمانم. دوستان دیگر هم چون می خواستند با هم سفر کنیم، منتظر ماندند. این سرگردانی چند روز ادامه پیدا کرد تا آن که سه شنبه شب فرا رسید. در آن موقع به شکل عجیبی دلم گرفته بود و حال و هوای عجیبی داشتم. به یاد سه شنبه شب ها و برگزاری مراسم دعای توسل افتادم و در دل به آقا امام زمان (عج) متوسل شدم. از طرفی از آن جا که باعث به تأخیرافتادن سفر همراهانم شده بودم، خود را سرزنش می کردم. در این افکار غوطه ور بودم که از مداح کاروان خواستم دعای پرفیض توسل را بخوانیم. با خداوند به راز و نیاز پرداختم و با اشک و آه، در آن حال و هوای بسیار معنوی که ایجاد شده بود، با توجه به اینکه همیشه در مواقع سخت به امام کاظم (ع) متوسل می شدم و خود را جیره خوار و نوکر آن حضرت قلمداد می کردم، دست توسل به سوی باب الحوائج امام موسی کاظم (ع)دراز کردم و از ایشان خواستم لطفی فرماید و مشکلم را حل کند، اما از آن جا که در این چند روز بلاتکلیفی بسیار خسته و ناراحت شده بودم، ناخودآگاه سخنی ناشایست بر زبانم آمد و گفتم: «یا باب الحوائج! اگر دستم را نگیری، دست از این توسل ها و دعاها بر می دارم.»
فردای آن روز، قبل از اذان صبح، شخصی که نمی دانستم کیست،بر بالینم آمد و مرا بیدار کرده و گفت: «کار شما حل شد، اما ما این صحبت ها را نمی پسندیم.»
برخاستم و دیدم هیچ کس در اطرافم نیست. دانستم که حضرت باب الحوائج (ع) به من نظر لطف داشته اند. به سرعت دوستانم را بیدار کردم و به آنها خبر دادم که همین امروز صبح حرکت خواهیم کرد. آنان با تعجب نگاهم می کردند و نمی دانستند من از کجا چنین خبری را شنیده ام.
در همان ساعات ابتدایی صبح؛ از طرف ایستگاه بازرسی مرزی ترکیه به مکانی که ما مستقر بودیم آمدند و خبر دادند که مشکلی نیست و ما می توانیم حرکت کنیم. به این ترتیب مورد عنایت باب الحوائج (ع) قرار گرفتم. من و همراهانم متوجه شدیم که در مواقع سختی، هیچ گاه نباید توکل مان را از دست دهیم و کلامی ناشایست به زبان آوریم، بلکه با صبر و بردباری می توان بر گرفتاری ها غلبه کرد و مورد لطف ائمه اطهار (ع) قرار گرفت.

لقاء و ملاقات حقیقی

زیارت بارگاه نورانی امام هشتم حضرت امام رضا (ع) به جز این زیارت ظاهری و دیدار حرم و ضریح مطهر، نیاز به معرفت و شناختی قلبی دارد تا به لطف پروردگار و عنایت امام، در زمره زائران حقیقی قرار گیریم.
یکی از اساتید، خاطره ای را در این مورد چنین بیان می کردند: یک روز که به زیارت امام رضا (ع) رفتم پس از زیارت ضریح، جهت تقرب بیشتر و پیدا کردن ارتباط محکم تر و قوی تر با حضرت نگاهی به ضریح مقدس انداخته، به حضرت عرض کردم: «آقا جان! درست است که اینجا متعلق به شماست و زیارت در و دیوار حرم هم خود توفیق می خواهد و به سر ما هم زیاد است، اما توقع داریم که خود شما را زیارت کنیم و وجود مبارکتان را درک کنیم.» همان لحظه گویا پاسخ خود را یافته باشم، آیه 110 سوره کهف به قلبم القاء شد و یقین کردم که خود آن حضرت آن آیه را بر قلب و روح من عنایت کرده اند. به خاطر آوردم که خداوند در سوره کهف اشاره فرموده است که: «من کان یرجوا لقاء ربه فلیعمل عملاً صالحاً و لا یشرک بعباده به احداً؛ هرکس می خواهد خدا را ملاقات کند (که در مورد حجت و ولی خدا هم صدق می کند) باید عمل صالح انجام دهد، شرک نورزد و خالصانه عبادت پروردگار را انجام دهد.»
در این موقع بود که دانستم باید خالصانه و متواضعانه، با ارادت کامل به محضر امام رضا (ع) برسم تا بتوانم به باطن و حقیقت آن انوار ملکوتی راه یابیم. اللهم رزقنا.

درک نور وجودی حضرت شمس الشموس (ع)

هر یک از ائمه اطهار (ع) لقب ها و اسم هایی دارند. هر کدام از این لقب ها گویای یکی از مراتب معنوی ویژه آن امام (ع) است، برای نمونه یکی از لقب های امام رضا(ع) «شمس الشموس» است. معنی لغوی آن «خورشید همه خورشیدهاست» درک این نور معنوی، گاه برای برخی افراد خاص ممکن می شود از جمله حجت الاسلام صادقی که از جانبازان جنگ هستند، حکایت خودشان را مبنی بر درک این خورشید معنوی چنین بیان می کردند:
پس از جنگ به سبب مجروحیت های ناشی از جبهه، وضع جسمی بدی داشتم و چند سال بود که روز به روز حالم بدتر می شد، بدنم بسیار ضعیف شده بود، چنان که قدرت حرکت اعضای بدنم را نداشتم. در یکی از بیمارستان های مشهد بستری بودم و پس از چند روز چنان حالم بد شد که تنها صداها را می شنیدم و حتی قدرت دیدن نداشتم. در آن حال، تنها آرزویم آن بود که می توانستم به زیارت امام رضا (ع) بروم. در حالت نیمه بیهوشی، ناگهان احساس کردم حالم خوب شده، از روی تخت پایین آمدم و در سالن بیمارستان قدم می زدم، در آن زمان امام رضا (ع) را دیدم که برای عیادت از بیماران به بیمارستان تشریف آورده بودند. چهره زیبای شان چنان نورانی بود که نمی توان وصف کرد، به محض دیدار ایشان خود را به پای شان انداختم و گریستم.
پس از دیدن این صحنه ها، به عنایت امام (ع) حالم کمی بهتر شد و به هوش آمدم و تازه متوجه شده بودم که این صحنه ها را در حالت خواب یا مکاشفه دیده ام. دقایقی بعد یکی از پرستاران خبر داد که عده ای جانبازان را برای زیارت امام رضا (ع) به حرم مطهر خواهند برد. من هم جز این دسته بودم. با احترام بسیار ما را به حرم بردند، اطراف ضریح جز جانبازان چند پرستار و چند نفر از خادمین حرم و یک مداح که زیارت نامه را می خواند کسی نبود. برخی از جانبازان روی ویلچر و برخی روی برانکار بودند و تنها می توانستند صورت شان را به سمت ضریح بگردانند. مداح مشغول خواندن زیارت نامه شد، در همان حال نوری از سمت ضریح بیرون آمد و تمام ضریح مقدس را فرا گرفت و به تدریج همه فضا نورانی شد و ما نیز غرق نور وجود مقدس شمس الشموس، امام رضا (ع) گشتیم. پس از لحظاتی که به حال عادی بازگشتم، متوجه شدم که همه حاضران آن نور را دیده اند، در همان زیارت شفا گرفتم و در حالی که پزشکان از سلامتی ام قطع امید کرده بودند و هر روز به مرگ نزدیکتر می شدم سلامتی کامل خود را از وجود مقدس شمس الشموس (ع) باز یافتم.

عنایتی دیگر از امام رضا (ع)

در کنار ضریح امام رضا (ع) در برابر ایوان صحن طلا، در کنار پنجره فولاد، در گوشه گوشه حرم و در هر صحن و رواقی از این حرم و بارگاه ملکوتی، هر از گاهی صدای فریاد و شادی وصف ناپذیری بلند می شود که نشانه شفا یافتن بیماری از خیل عظیم بیماران امیدوار به صاحب این حرم با عظمت است. جناب حجت الاسلام والمسلمین حاج آقای رضوی نقل می کرد:
یکی از تاجران قمی، هرگاه به مشهد و حرم امام رضا (ع) مشرف می شدند، چند روزی به عنوان خادم، کفش دار، جاروکش و …در حرم شریف خدمت می کردند. یک بار که به زیارت امام (ع) می روند و تقاضای خدمت در حرم می کنند، مقرر می شود که در آن روز ایشان چهار گلدان نقره ای نفیس و سنگین وزنی را که در چهارگوشه بالای ضریح قرار گرفته و هر روز آنها را از گل های تازه و معطر پر می کنند، پایین بیاورد و گل های شان را تعویض نماید.
این تاجر قمی خود چنین نقل می کند: آن روز که از چهار پایه بالا رفتم و یکی از گلدان ها را برداشتم تا گل های داخلش را عوض کنم، یک لحظه احساس کردم توانایی نگه داشتن آن گلدان سنگین را ندارم؛ از این رو گلدان از دستانم رها شد، اطراف ضریح پر از جمعیت بود؛ با دلهره و وحشت بسیار زیادی پایین را نگریستم و از امام رضا (ع) درخواست کمک کردم؛ گلدان رها شد و بر سر یکی از زائران افتاد. زائر با صدای بلند فریاد می زد: «یا الله، یا رسول الله، یا زهرا، یا حسین، یا امام رضا (ع)» با اضطراب بسیار از چهار پایه پایین آمدم، بقیه خادمان نیز آمدند و اطراف زائر مورد نظر را گرفتیم. خوشبختانه به لطف امام رضا (ع) حتی زخم کوچکی روی سرش دیده نمی شد و او کاملاً سالم بود، اما بی وقفه فریاد می کشید و نام های مقدس پروردگار، پیامبر (ص) و امامان (ع) را بر زبان می آورد. هرچه به او می گفتیم: طوری نشده و تو کاملاً سالمی، ساکت نمی شد. به اجبار او را بیرون بردیم تا فضای حرم بیش از آن متشنج نشود. به او گفتم: «خدا را شکر، به لطف امام رضا (ع) اتفاقی برایت نیفتاد؛ پس چرا این قدر فریاد می کشی؟» گفت: «فریاد من به سبب نگرانی از سلامتی ام نیست؛ شما که نمی دانید چه اتفاق عجیبی افتاده است.» پرسیدم: «چه شده؟» گفت: «من لال مادرزاد هستم و اکنون بیش از چهل سال است که کلمه ای سخن نگفته ام. تاکنون چندین بار جهت شفا یافتن به حرم مطهر امام رضا (ع) آمده ام، اما این بار شما واسطه شدید و حضرت با ضربه گلدان حرم خود، مرا مورد رحمت قرار داد و شفا یافتم.»
آری لطف امام رضا (ع) و بقیه اهل بیت (ع) همیشه و مدام شامل حال مریدان و ارادتمندان آن واسطه های فیض الهی می شود و همه را مورد عنایت و مشمول رحمت و لطف خود قرار می دهند.

شفایی دیگر به لطف امام رضا (ع)

معجزات و کراماتی که امامان، امامزاده ها و حتی اولیاء و بزرگان دینی در طول تاریخ داشته اند، بسیار زیاد و شگفت انگیز است.
امام رضا (ع) که ما شیعیان ایران از برکت وجود ایشان در کشور خود بهره مندیم، معجزات و کرامات شنیدنی بسیاری دارند. یکی از این کرامات که توسط دوستی نقل شده، از این قرار است:
سال ها پیش در ایام جوانی به شدت بیمار شدم، هرکس که پزشکی معرفی می کرد، کوتاهی نمی کردم و به او مراجعه می کردم اما هیچ نتیجه ای نمی یافتم. دیگر گذران زندگی برایم مشکل شده بود. همسرم نیز بنای ناسازگاری گذاشته و حاضر نبود بیماریم را تحمل کند و با وجود دو کودک از من جدا شد.
روزی یکی از دوستانم پیشنهاد عجیبی به من داد و گفت: «حال که تو تمام پزشکان را تجربه کرده ای، شخصی را هم من به تو معرفی می کنم، نزدش برو.» گفتم: «هر که باشد، نزدش می روم.» گفت: «همراه مادر و دو کودکت به محضر امام رضا (ع) مشرف شو.» با شنیدن سخن او، امید تازه ای در دلم ایجاد شده و خوشحال شدم. بلافاصله همراه مادر، خواهر و دو فرزند کوچکم، رهسپار مشهد مقدس شدم و پدرم چون بیمار و ناتوان بود، همراه ما نیامد و در خانه ماند.
با رسیدن به شهر مشهد، اتاقی در مسافرخانه نزدیک حرم گرفتیم. در همسایگی مسافرخانه نیز مغازه ای بود. یک روز عصر پنج شنبه که به قصد زیارت حرم از مسافرخانه بیرون آمدم، مغازه دار که می دانست ما چند روزی است زائر امام رضا (ع) هستیم، مرا صدا کرد و گفت: «کجا می روی؟» گفتم: «زیارت امام رضا (ع)» گفت: «برای زیارت لازم است ابتدا غسل کنی، سپس اذن دخول خوانده، دعا کنی و خلاصه آن که از نظر روحی آماده رسیدن به خدمت امام رضا (ع) باشی. فردا شب قبل از رفتن به حرم، ابتدا آمادگی پیدا کن؛ سپس به خدمت امام رضا (ع) برس و شفایت را از ایشان بخواه»
آن روز عصر، به حرم مشرف شدم و در نزدیکی پنجره ی فولاد ایستادم، نزدیک نماز مغرب و عشا بود و صحن را فرش کرده بودند، همان جا ایستادم و نماز مغربم را با جماعت خواندم. هنگامی که برای نماز عشا برخاستم، چشمم به گنبد نورانی بارگاه حضرت علی بن موسی الرضا (ع) افتاد، یک باره قلبم شکست و گفتم: «آقا جان! پدرم منتظر است تا خبر شفا گرفتنم را بشنود» با همین توسل کوتاه «الله اکبر» نماز را گفتم، اما همین که نماز شروع شد، بدنم شروع به لرزش کرد و تشنج تمام بدنم را فرا گرفت. به سختی زیاد نمازم را به پایان بردم. پس از اتمام نماز، آن لرزش ها پایان گرفت، اما احساس شادابی عجیبی پیدا کرده بودم و حال و هوایم کاملاً عوض شده بود. متوجه شدم که شفا یافته ام. به سرعت خود را به مسافرخانه رساندم و سر راه نزد مغازه دار رفتم و گفتم: «من شفا پیدا کردم؛ آقا مرا شفا دادند، بدون هیچ مقدمه و غسل و زیارتی، بدون هیچ آمادگی و هیچ …» به شهر خودمان که بازگشتیم، اعلام کردیم که من شفا یافته ام ولی باز عده ای باور نمی کردند و پس از مدتی به لطف و عنایت امام رضا (ع) باورشان شد.
امام رضا (ع) بدون آن که من هیچ تشریفات خاصی به جا بیاورم تنها با رفتن به حرم مطهر و واسطه قرار دادن شان جهت عرض طلب شفا، به من عنایت کردند و مرا مورد لطف و رحمت خویش قرار دادند.

همه عالم در پناه حضرات معصومین (ع)

هر یک از ما اگر به زندگی خود دقت کنیم، خواهیم دید که عنایت های بسیاری از طرف حضرت حق به ما شده است و اگر به گذشته باز گردیم، متوجه می شویم که به سبب لطف خدا، چه خطرهایی از ما دور شده است؛ از این رو، به این نتیجه خواهیم رسید که خدا ما را بسیار دوست دارد و لطفش همیشه شامل حال ما می شود.
پدرم نقل می کرد: سال ها پیش که به مشهد رفته بودم و در حرم امام رضا (ع) مشغول زیارت بودم، ناگهان یکی از صحن های حرم، بسیار شلوغ شد و مردم همه به آن سمت هجوم می بردند. گویا اتفاق خاصی رخ داده بود. من نیز همراه جمعیت رفتم. شتری از دست قصاب فرار کرده بود و به حرم امام رضا (ع) آمده، رو به روی پنجره فولاد زانو زده بود. قصاب که چنین دیده بود، شتر را رها کرده بود. صاحبی که شتر را به قصاب سپرده بود، می گفت: شتر را من به امام رضا (ع) می بخشم، اما فردی که در ابتدا شتر را به صاحب امروزی فروخته بود می گفت: پول تو را بر می گردانم و خودم شتر را می بخشم. در این میان، بر سر این موضوع جدال پیش آمده بود و مردم نیز برای دیدن این صحنه، هجوم می آوردند.
چند روز بعد مشهد را ترک کرده، به تهران رسیدم و از آن جا قصد قم و سپس بازگشت به وطنم را داشتم. از تهران شخصی مرا سوار کرد و گفت: شغل من رانندگی نیست و برای این که در راه هم صحبتی داشته باشم شما را سوار کرده ام، پس لطفاً ساکت نباشید و سخن بگویید.
ابتدا من شروع کردم و ماجرای پناه بردن شتر به حرم امام رضا (ع) را تعریف کردم. از لحن صحبت و شیوه برخوردش فهمیدم که به این اتفاق اعتقادی ندارد؛ از این ناراحت شدم و گفتم: «مگر شما باور ندارید که همه مخلوقات پروردگار که در اطاعت اویند، اهل بیت (ع) را نیز قبول دارند؟ شما که اهل قم هستید، می بینید حضرت معصومه (س) که یک امام زاده است، این گونه زائر و دوستدار دارد، ولی آیا از پادشاهان و شاهزادگان زن گذشته، قبری به جا مانده است؟»
او گفت: «هرگز منظورم این نیست، من خود به اهل بیت (ع) ارادت دارم و از آنان معجزه دیده ام.»
شرح ماجرا را از او پرسیدم و گفت: «روزی با خستگی به حمام رفتم و چون فراموش کردم آب را تنظیم کنم تا ولرم شود، آب سرد بر بدنم ریخت و در آن حال به سبب لرزش شدید، تکانی خوردم و احساس بی حالی کردم؛ از حمام بیرون آمدم و دیدم صورتم کج شده است که فهمیدم سکته کرده ام، حالم نیز بسیار بد شد و در بستر افتادم. در این حال بسیار ناراحت بودم، به ائمه (ع) توسل پیدا کردم. در خواب، سیدی را که در همسایگی مان بود دیدم؛ او حالم را پرسید و من گفتم: حالم بسیار بد است. او گفت: ناراحت نباش و بگو «یا جد سید!» من نیز این جمله را تکرار کردم. در حال تکرار این ذکر از خواب پریدم و تکانی خوردم، حالم خوب شده بود و صورتم به حالت اول خود برگشت.»

رفع مشکل ازدواج جوانی عاشق به برکت توسل

امام هشتم حضرت علی بن موسی الرضا (ع) چنان گنجینه لطفش بی انتها و مخزن فیضش بی منتهاست که گویی واسطه فیض تمام بیماران و دردمندان، گرفتاران و دل شکستگان و هر آن کس است که دست توسل به بارگاه ملکوتی پروردگار عالم بلند کرده است. چه بسا دیده یا شنیده ایم که هرگاه چشمی گریان، دلی شکست و دستی نیازمند به سویش رفته، خندان و پرامید بازگشته. چه سعادتمندیم ما ایرانیان که چنین گوهر بی مثالی را در خاک سرزمین مان نهفته داریم. باشد که عنایتش شامل حال تمام نیازمندان گردد.
یکی از روحانیون که مدتی را در منطقه ای به تبلیغ اشتغال داشته، بعد از گذشت چند وقتی یکی ازجوانان آن منطقه مرید او می شود. این جوان خاطره ای بسیار زیبا، شنیدنی و عبرت آموز دارد که آن را چنین برای حاج آقا نقل می کند:
یک روز از خیابانی عبور می کردم که ناگهان چشمم به دختر خانم با وقار و زیبایی افتاد. در همان نگاه اول، چنان شیفته و مجذوب او شدم که نمی توانستم چشم از او بردارم. گویی با یک نگاه، نه تنها نظرم به او جلب شده بود که تمام قلب، روح، هوش حواسم به تسخیرش درآمده بود. از این رو، با خود اندیشیدم که او را دنبال کنم و محل سکونتش را بیابم تا در فرصتی مناسب، با او ارتباط برقرار کنم. ولی هنگامی که خواستم او را تعقیب کنم، به یاد خداوند افتادم و دانستم که شیطان وسوسه و گمراهم کرده است. سخنان شما را به خاطر آوردم و شیطان را لعنت کردم، اما چنان شیفته آن دختر بودم که نمی توانستم از او دست بکشم. به راستی بر سر دو راهی مانده بودم؛ از یک طرف با خود می گفتم: کارم اشتباه نیست و برای ازدواج با او چاره ای جز تعقیبش ندارم و از طرف دیگر، در دل می دانستم که کارم خطاست.
با سختی بسیار، بر خدا توکل کردم و برای خدا به وسوسه های شیطانی پشت کرده، به دنبال گناه نرفتم. ایستادم و رفتن او را نظاره کردم. تا مدتی سرگردان و حیران بودم و تنها از خدا می خواستم که خود واسطه ی دیدار دوباره و آشنایی ما گردد؛ از او می خواستم تا مصلحت بداند و او را قسمت من گرداند.
پس از مدتی به مشهد سفر کردم. در آن جا خدمت امام رضا (ع) رسیدم و به ایشان متوسل شدم؛ امام رضا (ع) را واسطه قرار داده از پروردگار حاجتم را خواستم، سپس با دلی امیدوار به شهر خود بازگشتم.
مدتی بعد، یک روز که در خانه نشسته بودم، زنگ در به صدا درآمد. در را گشودم و دیدم خانمی درآن سوی در ایستاده اند. سلام کردند و گفتند: «شما علی آقا هستید.» تعجب کردم زیرا تاکنون ایشان را ندیده بودم. گفتم: «بله! خودم هستم، با من کاری دارید؟» ایشان گفتند: «در منزل ما اتفاق عجیبی رخ داده است؛ دیشب من خواب عجیبی دیدم، صبح هنگامی که خوابم را برای همسرم تعریف کردم، متوجه شدم او نیز دقیقاً همین خواب را دیده و عجیب تر آن که تنها دخترمان نیز شبیه خواب ما را دیده است. ما هر سه نفر، شب گذشته خواب دیدیم که: حضرت امام رضا (ع) نزد ما آمدند و فرمودند: من یک همسر مناسب برای دختر شما در نظر دارم و تو را معرفی کردند. سپس فرمودند: یک منزل هم برای ایشان تهیه کنید. حال اگر شما مایل هستید به خواستگاری دخترمان بیایید، ما طبق دستور امام رضا (ع) عمل کرده، تکلیف مان را به جا می آوریم.»
برایم باورکردنی نبود، زیرا من در سفرم به حرم امام رضا (ع) به جز ازدواج با دختر مورد نظرم از امام (ع) مسکنی نیز خواسته بودم. به هر حال، همراه خانواده جهت خواستگاری به منزل آنها رفتیم. آن چه را می دیدم، نمی توانستم باور کنم؛ این دختر، دقیقاً همان دختری بود که چندی پیش او را در خیابان دیده و دل از کف داده بودم و انجام کار را با توسل به امام رضا (ع) به خداوند واگذار کرده بودم؛ حال امام رضا (ع) واسطه شده بودند تا خانواده آن دخترخود دنبال من بیایند و به این سادگی مشکلم حل شود.
شبیه این ماجرا را در کتاب «پرهای صداقت» نیز آورده ایم. در آن جا سرگذشت طلبه ای را می خوانیم که نامه ای به خداوند می نویسد و در آن شش حاجت بزرگ خود را، از جمله فراهم شدن شرایطی برای ازدواج، تهیه مسکن و … را از خدا می خواهد. در آن کتاب می خوانیم که این نامه به صورت کاملاً اتفاقی به دست حاکم وقت می رسد و به لطف خدا و یاری ائمه اطهار (ع) گره از تمام مشکلات جوان طلبه به بهترین شکل که هرگز تصورش را نیز نمی کرد، گشوده می شود.

اذن خواستن به هنگام خروج از حرم اهل بیت (ع)

در بیان آداب تشرف به حرم های مطهر ائمه اطهار (ع) روایات و توصیه های بسیاری بیان شده است و بر همه ماست که آنها را به بهترین شکل انجام دهیم. هنگام ورود به هر یک از حرم های مقدس، شایسته است که ابتدا از صاحب حرم اجازه ورود به هر یک از حرم های مقدس را بگیریم و دعای اذن دخول بخوانیم سپس وارد شویم. هنگام خارج شدن نیز لازم است که اذن خروج گرفته شود.
در این مورد یکی از اولیاء الهی از قول مرحوم پدرشان نقل می کردند: سال ها پیش و در ایام جوانی مشکلات مادی زیادی داشتم به حدی که گذران زندگی برایم مشکل شده بود. روزی رهسپار مشهد مقدس شده، به حرم امام رضا (ع) رفتم و جهت رفع مشکلم و چاره گشایی، خواستم زیارت جامعه کبیره را بخوانم و عرض نیاز کنم. در این هنگام فرد محترمی را دیدم که حالت معنوی عجیبی داشتند، کنار من نشستند و به من نگاه کرده گفتند: این دعا مشکل شما را حل نمی کند، آیا می توانید دو ماه فقر را تحمل کنید؟ گفتم: آری. باز هم مطلب را تکرار فرمودند تا آنکه به شش ماه رسید و در نهایت گفتند: «دو ماه دیگر پیشنهاد کار و پستی را به شما می دهند و مشکل تان حل خواهد شد.» سپس برخاستند که بروند اما چند لحظه بعد نشستند و فرمودند: «آقا امام رضا (ع) اذن خروج نمی دهند.» ایشان با من مشغول صحبت شدند و مرا راهنمایی کردند. این قضیه که به قصد خروج از حرم بر می خاستند و باز می نشستند چند بار تکرار شد تا سرانجام آقا به ایشان اذن خروج داد و رفتند. بعدها از روی قرائنی که می دانستم و سخنان و مطالبی که فرمودند، فهمیدم آن جناب حضرت خضر (ع) بوده و همان طور که فرموده بودند مشکلم پس از دو ماه برطرف شد.
ان شاء الله خداوند توفیق دهد به چنان حالات معنوی برسیم که بتوانیم از فیض وجودی بزرگان بهره ببریم.
مشابه این اتفاق را یکی از دوستانم نقل می کردند و می گفت: تصمیم به خرید خانه داشتم و به این جهت وقتی به مشهد رفتم، به امام رضا (ع) متوسل شدم، در حرم امام (ع) مشغول خواندن یکی از دعاهای سریع الاجابه شدم، ناگهان شخصی که نمی شناختم به من فرمود: «مشکل شما با خواندن این دعای شریف حل نخواهد شد، فلان دعا را بخوانید.» من هم شروع به خواندن همان دعایی که ایشان توصیه کردند نمودم؛ پس از بازگشت به وطنم مدت زمانی بیش نگذشت که به لطف خدا و امام رضا (ع) خانه دار شدم.
نکته ای که بسیار مهم است، هماهنگ بودن هرکدام از دعاها و زیارت ها و ذکرها و دستورالعمل ها با خواسته های مادی و معنوی ما است؛ چنان که هر مانع و مشکل و بیماری به وسیله یکی از این موارد برطرف می گردد.

دیدار و تشرفی همراه با کرامت حضرت زهرا (س)

دیدار چهره ی دل ربای حضرت مهدی (عج) بزرگ ترین آرزوی هر شیعه دل سوخته و مؤمنی است.
چه بسا کسانی که برای لحظه ای دیدار و زیارتی هرچند کوتاه، ماه ها و سال ها عبادت خالصانه کرده، به درگاه خداوند زاری و ابراز نیاز می کنند و چنان تسلیم حق می گردند که لایق دیدار روی دلبر شده، به زیارت امام عصر (عج) نایل می شوند؛ آن گاه، چنان محو دیدارش شده که سر از پا نمی شناسند و گویی در این عالم نیستند.
یکی از بزرگانی که پس از سال ها عبادت و بندگی، آن خورشید عالم تاب را زیارت کرد، عالم ربانی آیت الله سید محسن امین عاملی (ره) نویسنده کتاب ارزشمند اعیان الشیعه هستند. یکی از اساتید اهل معنی در خصوص توجه و عنایات خاص حضرت صدیقه طاهره به فرزندان و سلاله پاک پیامبر اکرم (ص) نقل می کردند:
آیت الله سید محسن عاملی (ره) در زمان حکومت «شریف علی» که از پادشاهان سید عربستان بودند به حج مشرف می شوند. در زمان طواف خانه خدا، در عرفات، منی، مشعر و … به دنبال گمشده خویش می گشتند. از آن جا که یقین داشتند همه ساله در موسم حج، امام عصر (عج) به مکه تشریف آورده، مناسک را به جا می آورند، دست تضرع به درگاه پروردگار بلند می کند و از او می خواهد تا چشمانش را لایق دیدار امام زمانش بگرداند. اما متأسفانه مراسم حج آن سال پایان می یابد و آیت الله عاملی به آرزوی قلبی اش نمی رسد. آقا سید محسن عاملی خود می گوید: هنگامی که کاروان عازم بازگشت شد، فکری از ذهنم گذشت، تصمیم گرفتم در مکه بمانم تا موسم حج سال بعد نیز در مکه باشم و خواسته ام را دوباره طلب کنم؛ شاید که برآورده گردد. با وجود غربت و دوری از وطن و سختی زندگی در مکه، در آن روزگار، یک سال در آن جا ماندم و به عبادت و اظهار نیاز به درگاه معبود پرداختم.
اما دریغا که سال دوم نیز هم چون سال اول توفیق دیدارحاصل نشد.
ولی همه وجودش لبریز از عطش شده بود و به همین خاطر در مکه ماند و همین ماجرا تا هفت سال تکرار شد. در این هفت سال، دوستی و مودتی بین او و شریف علی، پادشاه آن زمان حجاز برقرار شد و هرگاه می خواست بدون هیچ مانعی به دیدارش می رفت.
سال هفتم اقامتش در مکه، در یکی از روزهای موسم حج و پس از انجام مناسک، کنار خانه خدا رفت، پرده کعبه را گرفت و بسیار گریست؛ سپس به دامنه کوهی رفته که در طرف دیگر کوه، منظره ای باور نکردنی می بیند. دشت پهناوری که از چمن و گل و ریحان پوشیده شده بود و خیمه ای شاهانه در میان آن، در برابر دیدگانش خودنمایی می کرد! آنچه می دید را باور نمی کرد. در سرزمین خشک و بی آب مکه، این همه سرسبزی و خرمی جای تعجب بود. از کوه پایین آمد و به سوی دشت روان شد. خود را به آن خیمه شاهانه رساند و داخل خیمه را پر از جمعیت دید. شخصیت بزرگ و والایی در گوشه ای ایستاده بود و برای این جمع سخنرانی می کرد. آن بزرگوار می فرمودند: «از کرامات مادر ما فاطمه (س) این است که فرزندان و دودمان پاکش، با ایمان به حق از دنیا می روند و در لحظه های واپسین عمر، ایمان و ولایت حقیقی به آنان تلقین می شود.» به سخنان آن بزرگوار گوش جان سپرده و محو کلامش شده بود، ناگهان نگاهی به سوی دشت انداخت، که ناگاه متوجه می شود از آن همه سبزه زار اثری نیست، تنها بیابان خشک و سوزان می بیند و بس. نگاهی به سوی خیمه می اندازد، اما افسوس که آن خیمه نیز با همه ساکنانش ناپدید شده بود.
با اندوهی جانکاه از جا بر می خیزد و خود را به شهر می رساند. متوجه می شود در شهر همه جا صحبت از «شریف علی» است. با عجله خود را به اقامتگاه او می رساند و می بیند که در حال احتضار است. فرزند و چند تن از عالمان حنفی، مالکی، شافعی، حنبلی (چهار فرقه اهل سنت) بر بالینش حاضر هستند، ناگهان می بیند همان شخص با عظمتی که در آن دشت و خیمه حضور داشت بالای سر شریف علی جای گرفته و به او می فرمایند: «شریف علی! قل اشهد ان لا اله الا الله» شریف علی که تا آن زمان چیزی نمی توانست بگوید، به امر او به زبان می آید و کلامش را تکرار می کند. سپس فرمود: «قل اشهد ان محمد رسول الله؛ قل اشهد ان علیا ولی الله و خلیفه رسول الله» تا به امام دوازدهم رسیدند و فرمودند: «قل اشهد انک حجه بن الحسن حجته الله» یعنی بگو گواهی می دهم شما حجت بن الحسن و حجت خدا هستید.» شریف علی نیز آن شهادتین را تکرار می کند و سپس از دنیا می رود.
آیت الله عاملی در حالی که محو تماشای آن خورشید پنهان است ایشان برخاسته و بیرون می روند، با عجله به دنبال شان می رود اما کسی را نمی بیند. از دربان ها و نگهبان ها سؤال می کند اما کسی چنین شخصی را ندیده بود. به ناچار به قصر بازگشته و می بیند که علمای مذاهب اهل سنت در مورد آخرین سخنان شریف علی صحبت می کنند و می گویند که او هذیان گفته است. به خوبی می دانست که آن تلقین کننده، امام عصر (عج) بوده اند. مرحوم آیت الله سید محسن امین عاملی (ره) دوبار توفیق زیارت حضرت ولی عصر (عج) را پیدا می کند و در عین حال کرامتی خاص و ویژه را از حضرت زهرا مرضیه (س) می بیند.

فرماندهان لشکر حضرت ولی عصر (عج)

همه ارادتمندان و معتقدان به دین اسلام منتظر دوران ظهور حضرت مولانا صاحب الزمان (عج) و شیفته و مشتاق درک آن دوران با شکوه هستند. باید دانست که اگر منتظران واقعی هستیم باید زمینه مناسبی برای ظهور فراهم آوریم و با خودسازی و مبارزه با نفس، خود را برای سربازی و جانبازی آن آخرین یادگار اهل بیت (ع) و منجی بشریت آماده کنیم.
حجت الاسلام و المسلمین سید محمد حسینی قضیه ای را که برای خودشان رخ داده بود چنین بیان می کردند: شبی در خواب دیدم که امام زمان (عج) ظهور کرده اند و به روستای ما تشریف آورده اند تا در آن جا خطبه بخوانند؛ مردم با خوشحالی در مسجد اجتماع کرده بودند، ناگهان شخصی آهسته به من گفت: «ایشان امام زمان (عج) نیست، زیرا بسیار جوان است.» پاسخ دادم: «صبر کنید تا سخنان ایشان را بشنویم و سپس قضاوت کنیم.»امام (عج) بدون آن که بالای منبر بروند، رو به مردم کرده فرمودند: «شما تا دیروز کجا بودید؟» مردم با شنیدن این سخن ها سرها را به زیر انداختند. سپس آقا رو به روحانی هایی که در صف اول ایستاده بودند فرمودند: «برای امرای لشکرم به روحانی ناب نیاز دارم.»
منبع:لک علی آبادی،محمد،دلشدگان،انتشارات هنارس،1388

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید