نویسنده: محسن کریمی
منبع : راسخون
چکیده :
یکی از جریانات مهم که اقدامات وفعالیتهایش در صدر اسلام بسیارمشهود بود ،جریان نفاق بود.بخش بزرگی از گرفتاری های پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم در صدر اسلام از ناحیه این جریان بود؛زیرا این جریان در عرصه های گوناگون علیه جامعه نوپای اسلامی دست به ایجاد توطئه ودسیسه می زد.در نتیجه بیشترین اوقات رسول گرامی اسلام،صرف خنثی سازی این دسیسه ها وتوطئه ها می شد.اگرچه پس از هجرت پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم به مدینه این جریان،دارای تشکل وانسجام بیشتری گردیده وبه توطئه گری،دسیسه سازی وکار شکنی علیه اسلام ،پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم ومسلمانان پرداختند.اماردپای آن رادر دوران مکی نیز می توان یافت وشواهد معتبر ،وجود نفاق در مکه را تأئید می نماید.از طرفی جریان نفاق،پدیده ایست که اختصاص به عصر پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم ندارد.در این نوشتار ،پس از تعریف نفاق به بررسی زمان شکل گیری جریان نفاق ،فعالیتهای منافقان در برخی از غزوات ونحوه برخورد پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم با آنان می پردازیم.
مقدمه :
مسأله منافقان از ورود پیامبرصلی الله علیه و اله به مدینه شکل گسترده تری به خودگرفت . ورود پیامبر صلی الله علیه و اله به این شهر با اقبال مردم روبرو شد و بنابراین برخی از افراد مخالفت آشکار را به صلاح خود ندیدند و راه نفاق و دورویی پیشه کردند . اینان با نفوذ در صفوف مسلمانان به کارشکنی و اخلال می پرداختند و به هر نحو ممکن سعی در تضعیف جبهه مسلمانان داشتند . در این میان عواملی چند به حفظ نظام نوپای اسلامی کمک کرد . نقش اساسی پیامبر صلی الله علیه و اله و فداکاری و اطاعت اصحاب ایشان در مقابله با چالش منافقان فصلی قابل تأمل در تاریخ اسلام است . در این مقاله سعی شده با شرح واقعه ، کارشکنی و اهمال کاری منافقان را به تصویر کشیم و در پی آن تصمیمات و اقدامات پیامبر صلی الله علیه و اله و نیز عملکرد مسلمانان در خنثی کردن توطئه ایشان را بررسی کنیم . منابع اصلی این تحقیق ، مغازی اثر محمد بن عمر واقدی ، سیره ابن هشام و طبقات ابن سعد می باشد. نیز آیاتی از قرآن مجید در شرح وقایع آورده شده است .
فصل اول: نفاق
تعریف نفاق:معنای لغوی نفاق:نفاق به معنای پنهان کردن کفر وتظاهر به اسلام وایمان یک واژه اسلامی است که برای اولین بار به این معنا در قرآن کریم واحادیث به کار رفته است.معنای اصطلاحی نفاق:در تعاریف اصطلاحی نفاق نیز گفته شده است که نفاق،تظاهر به ایمان است در حالی که در باطن ایمان نداشته باشد(1)بنابر این منافق کسی است که در دل خدا را قبول ندارد اما متظاهر به خدا پرستی است،قرآن وپیامبر صلی الله علیه و اله را قبول ندارد اما متظاهر به احترام به قرآن وپیامبر صلی الله علیه و اله است(2)
خاستگاه وزمان شکل گیری:
در باره خاستگاه وزمان شکل گیری جریان نفاق به طور کلی دو نظریه ابراز شده است:الف .عده ای خاستگاه جریان نفاق را مدینه دانسته وآغاز شکل گیری آن را پس از هجرت پیامبر صلی الله علیه و اله به مدینه وتشکیل حکومت اسلامی در آنجا می دانند .آنان برای اثبات مدعایشان استدلال می کنند که ریشه نفاق ورزیدن دو عامل ترس از اظهار هویت وطمع به مال اندوزی است،بنابراین از آنجا که مسلمانان پیش از هجرت یک گروه اقلیت ،محکوم وتحت سلطه مشرکین قریش در مکه بودندوقدرت نظامی ویا مالی کافی نداشتند تا کسی از آنان بترسد یا به اموال انان چشم طمع بدوزد،از این رو برای مبارزه با آنان ،نیاز به نفاق ورزیدن وپنهان کاری نبود.اما پس ا آنکه پیامبر صلی الله علیه و اله به مدینه هجرت کرد ومسلمانان قدرت یافتند،عده ای که هنوز نور اسلام در قلبهایشان نتابیده بود ،یا از ترس اسلام ویا از روی طمع به مال ومنال دنیا به نفاق روی آوردند.ب.نظر دیگر آنست که جریان نفاق،ابتدا در مکه شکل گرفته است.علامه طباطبایی وگروهی دیگر از محققین از طرفداران این نظریه محسوب می شوند؛آنان معتقدند که علت اصلی نفاق ورزیدن،همیشه ترس از قدرت حاکم ویا طمع رسیدن به مال ومنال دنیایی نیست تا نتیجه بگیریم که از آنجایی که مسلمانان در مکه قدرت ویا مال کافی نداشتند، از این رو انگیزه ای برای نفاق ورزیدن هم وجود نداشت. علامه طباطبایی با رد این نظریه که تنها ترس وطمع ،منشأنفاق باشد،رسیدن به قدرت را نیز یکی از علل وانگیزه های روی آوردن به نفاق دانسته واظهار می دارد:(بسیاری از منافقین را می بینیم که در مجتمعات بشری دنبال هر دعوتی می روند ودور هر صدایی را می گیرند،بدون اینکه از مخالف خود هر قدر نیرومند باشد ،پروایی بکنند ونیز اشخاصی را می بینیم که در مقام مخالفت با مخالفین خود بر می آیند وعمری را با خطر سپری می کنند وبه امید رسیدن به هدف بر مخالفت خود اصرار هم می ورزند تا شاید هدف خود را که رسیدن به حکومت است به دست آورده،نظام جامعه را در دست بگیرند ومستقل در اداره آن باشند ودر زمین غلو کنندورسول خدا صلی الله علیه و اله هم از همان اوایل دعوت فرموده بود که اگر به خدا ودعوت اسلام ایمان بیاورید،ملوک وسلاطین زمین خواهید شد.با مسلم بودن این دو مطلب،چرا عقلا جایز نباشد که احتمال دهیم بعضی از مسلمانان ،قبل از هجرت به همین منظور ،مسلمان شده باشند،یعنی به ظاهر اظهار اسلام کرده باشندتاروزی به آرزوی خود که همان ریاست واستعلاء است،برسند…ونیز ممکن است بعضی در ایتدا بدون هدف شیطانی مسلمان شده باشند اما در اثر پیش آمدهایی ،در باره حقانیت دین اسلام به شک افتاده ومرتد شده باشند،اما این اعتدال خود را از دیگران پنهان بدارند(3)این نظریه با دقت در اوضاع وشرایط حاکم در صدر اسلام نزدیکتر به واقعیت به نظر می رسد؛زیرا با پیشگویی هایی که در مورد آینده اسلام صورت می گرفت،کسانی را که آرزوی رسیدن به قدرت داشتند،وادار نموده باشد تا به ظاهر به اسلام بگروند تا در آینده با در دست گرفتن رهبری جهان اسلام به آرزوی خویش دست یابند،در مورد منافقان مکه احتمال وجود این عامل بسیار زیاد است.بنابراین می توان ادعا کرد که پیدایش نفاق در مکه بوده است،اگر چه پس از هجرت پیامبر صلی الله علیه و اله به مدینه بود که به صورت یک جریان متشکل در آمده ودست به اقدامات وفعالیتهای خطر ناک وتخریبی علیه اسلام وپیامبر صلی الله علیه و اله زدند.
فصل دوم: بررسی برخی از غزوات
غزوۀ بنی قینقاع (624 م– 2 ق) :در غزوۀ بنی قینقاع مسلمانان قلعه ایشان را پانزده روز محاصره کردند تا سرانجام بنی قینقاع تسلیم فرمان پیامبر صلی الله علیه و اله شدند . پیامبر صلی الله علیه و اله دستور داد تا آنها را ببندند . عبدالله ابن ابی که هم پیمان بنی قینقاع بود شتابان به نزد پیامبر صلی الله علیه و اله آمد و گریبان پیامبر صلی الله علیه و اله را گرفت و گفت :« ای محمد ، نسبت به دوستان من نیکی کن» . پیامبر صلی الله علیه و اله با چهره ای بر افروخته و خشمگین به او فرمود :« وای بر تو رهایم کن(4)»گفت :«رهایت نمی کنم تا نسبت به دوستانم دستور به نیکی دهی(5)» .ابن اُبی خود به یهودیان بنی قینقاع گفته بود که در قلعه حصاری شوند و وعدۀ یاری داده بود(6) ولی هیچ کمکی از او به یهودیان نرسید . به هر حال پیامبر صلی الله علیه و اله به واسطۀ اصرار عبدالله ابن اُبی از کشتن یهودیان بنی قینقاع صرف نظر کرده به آنها سه روز مهلت داد تا مدینه را ترک کنند(7). در این واقعه می بینیم که پیامبر صلی الله علیه و اله علی رغم پیروزی و قدرت بر خیانتکاران سخت نگرفته و نه تنها از رفتار بعضی از منافقان همچون ابن اُبی چشم پوشید بلکه به خواسته گستاخانه آنها پاسخ مثبت داده مایه دلگرمی آنان شد . هر چند حوادث بعدی گواه آنست که آنها قدر این مهربانی و بزرگواری را ندانستند .
غزوۀ احد (625 م – 3ق):
در جنگ احد پیامبر صلی الله علیه و اله با اصحابش مشورت کرد که در داخل یا خارج از شهر به جنگ بپردازند و خود آن حضرت مایل بود تا در داخل شهر بمانند . از جمله عبدالله ابن اُبی منافق اصرار داشت تاکه در داخل شهر بمانند ولی با اصرار برخی از اصحاب به ویژه نوجوانانی که در بدر حضور نداشتند و مشتاق بودند پیامبر صلی الله علیه و اله آنها را با خود به جنگ ببرد قرار بر آن شد که از مدینه خارج شوند . صبح روز احد عبدالله ابن اُبی که موافق بیرون رفتن نبود با پیروان خود از منافقان که جمعیت آنها ثلث سپاه اسلام بود به شهر باز گشتند در حالیکه می گفتند :« محمد با رأی ما مخا لفت کرد و سخن این مردم گوش داد و ما بی جهت خود را به کشتن نمی دهیم»(8). پس از بازگشت مسلمانان به مدینه و تحمل مصیبت احد، شهر مدینه به غم و اندوه فرو رفته بود . دلهای بعضی از اصحاب مملو از بغض و کینه نسبت به عده ای از منافقان بود که جنگ را ترک کرده بود ند و می گفتند : باید آنها را بکشیم و جماعتی می گفتند نباید آنها را بکشیم در این میان پیامبر صلی الله علیه و اله با توجه به آیه قرآن « چرا شمادرباره منافقان دو فرقه شدید آنها در باطن کافرند و خدا آنها را به کیفر اعمال زشتشان باز گرداند .»(9)مسلمانان را از بحث وجدل درباره منافقان باز داشت و از اختلاف احتمالی میان صفوف مسلمین جلوگیری کرد .
غزوه بنی نضیر (م625- 4ق):
بنی نظیر ،دومین قبیله یهودی در مدینه است که در اوائل سال چهارم هجری از مدینه اخراج شدند.واقعه از آنجا آغاز شد که یک نفر از مسلمانان به نام عمروبن امیه دو نفر از قبیله بنی عامل را که به گمان اینکه کشتار معلمان قرآن (فرستادگان ومبلغان پیامبر صلی الله علیه و اله به سرزمین نجد)به وسیله قبیله بنی عامر صورت گرفته است،راکشت.این واقعه در حالی صورت گرفت که تنها یک نفر از قبیله بنی عامر در این کشتار شرکت داشت(10)وقتی پیامبر صلی الله علیه و اله از ماجرا آگاه شد تصمیم گرفت که خون بهای دو نفر را هر چند مشرک بودند بپردازد.میان قبیله بنی نضیر وقبیله بنی عامر پیمان اتحاد ودوستی برقرار بود.پیامبر صلی الله علیه و اله به خاطر همین پیمان ،رهسپار سرزمین بنی نضیر شد تا از آنان در پرداخت دیه دو مقتول بی گناه عامری کمک بگیرد.آنان با چهره بازبا درخواست او موافقت کردندولی پیامبر صلی الله علیه و اله که در کنار دیواری نشسته بود ،احساس کرد که وضع دگرگون شده است ورفت وآمدهای مشکوکی صورت می گیرد از این جهت به اوضاع بد بین شد وبا آمدن فرشته وحی از موضوع توطئه برای قتل خویش با خبر گردید.در این شرایط پیامبر صلی الله علیه و اله با یاران خود به مدینه بازگشتندودر ماه ربیع الأول سال چهارم هجری فرمان جهاد صادر نمودند.پس از آشکار شدن خیانت بنی نضیر و قصد آنها برکشتن رسول خدا صلی الله علیه و اله پیامبر صلی الله علیه و اله به آنها دستور داد که ظرف ده روز از مدینه خارج شوند . یهودیان بارهای خود را بستند و آماده حرکت و ترک مدینه شدند . در این هنگام عبدالله ابن اُبی کسی را نزد حیی بن اخطب رئیس بنی نضیر فرستاد و به آنها وعده یاری داد(11) خداوند نیز در این اقدام منافقین اشاره دارد .« آیا ندیدی منافقینی را که به برادرانشان از اهل کتاب که کافر شدند گفتند اگر اخراج شویم با شما خارج می شویم و در باره شما از هیچ کس اطاعت نمی کنیم و اگر با شما جنگ شود شمارا یاری می کنیم و خداوند گواهی می دهد که آنها دروغگو هستند»(12) .حیی نیز که از پیغام ابن اُبی به طمع افتاده بود دستو ر داد تا در قلعه حصاری شوند . پیامبر صلی الله علیه و اله قلعه را محاصره کرد و پانزده شبانه روز طول کشید . سرانجام یهود که دیدند از ابن اُبی و دیگر هم پیمانانشان هیچ کمکی نرسید ، تسلیم شده مدینه را ترک کردند(13) در این واقعه با وجود رسوایی منافقان هیچ گونه اعمال خشونتی از طرف پیامبر نسبت به آنها ذکر نشده است .
غزوه مریسیع یا بنی مصطلق (627 م – 5 ق) :
پس از جنگ مریسیع برسرچاهی نزاعی بین یک مهاجروانصاردرگرفت . مهاجر سیلی برصورت مرد انصاری زدکه از چهره اوخون جاری شد.انصاری قبیله خزرج وهم پیمانان خود را به یاری طلبید و مرد مهاجری نیز قریش را به یاری طلبید . نزدیک بود که غائله بالا گیرد.که با میانجی گری برخی از بزرگان ، مرد انصاری از حق خود گذشت و غائله پایان یافت(14) همین که عبد الله ابن اُبی از ماجرا آگاه شد خشمگین شده ندا داد :«ای بنی اوس برادرتان را یاری دهید» ! به خدا سوگند مثل محمد مانند آن مثلی است که می گوید :« سُمن کلبَکَ یأکلک » سگت را فربه کن تا تو را بخورد .من حاضر باشم و چنین شود و غیرتی از خود نشان ندهم .به خدا چون به مدینه رسیم عزیزان مدینه افراد خوار ( مهاجران ) را از آن بیرون خواهند کرد(15)زید بن ارقم که نو جوانی بود ، سخنان عبدالله بن ابی را به پیامبر صلی الله علیه و اله گزارش داد .عبدالله بن ابی نزد پیامبر صلی الله علیه و اله آمد و زید را تکذیب کرد . قوم زید بن ارقم را سرزنش می کردند تا اینکه سوره منافقین بر پیامبر صلی الله علیه و اله نازل شد و راستی زید بن ارقم ،آشکار شد(16)عمر بن خطاب نزد پیامبر آمد و پیشنهاد داد تا گردن ابن ابی را بزنند . اما پیامبر صلی الله علیه و اله این کار را صلاح ندانست و با وجود گرمای شدید فرمان حرکت داد در حالی که تا هوا خنک نمی شد حرکت نمی کرد. پس تمام آن روز و شب را به حرکت ادامه دادند و هیچ کس شتر اش را نگه نمی داشت . مگر برای قضای حاجت یا نماز گزاردن. در هنگام حرکت برای گفت وگو مطلبی جز داستان ابن اُبی نبود . ولی پس از اینکه بی خوابی و خستگی شدید بر آنها غالب شد آن موضوع را فراموش کردند(17)در این واقعه نیز پیامبر صلی الله علیه و اله با حسن تدبیر خویش آرامش را به اردوی مسلمانان باز گرداندوجلوی بر افروخته شدن آتش نزاع ودرگیری را که توسط منافقان بوجود آمده بود خنثی نمودند.
غزوه تبوک (630 م – 9 ق) :
پیامبرخدا صلی الله علیه و اله در این جنگ بر خلاف جنگهای قبل هدف خود را در جنگ با رومیان بیان داشت ، هوا به شدت گرم بود و وقت برداشت محصول بود . بنابراین منافقان زیادی دست به کارشکنی زدند . آنها در خانه سویلم یهودی اجتماع کرده و نقشه می کشیدند که چگونه مردم را از همراهی پیامبر بازدارند . پیامبر صلی الله علیه و اله پس از اطلاع از این جریان دستور داد خانه سویلم را آتش زدند (18)عبدالله ابن ابی همراه با لشکر خود در ثنیه الوداع اردو زد وهم پیمانان منافق ویهودی او هم همراهش بودند در این محل منافقان لشکر ابن ابی ،مسلمانان را از جنگ با رومیان می ترساندند و سختی راه و گرمای هواراگوشزدمی کردند .ابن ابی می گفت :« محمد جنگ بارومیان را بازی پنداشته است گویی هم اکنون می بینیم که فردااصحاب محمد صلی الله علیه و اله همگی اسیر به طنابها پیچیده اند»(19). به هر حال با حرکت پیامبر صلی الله علیه و اله به سوی تبوک عبدالله بن ابی و همراهانش راه مدینه پیش گرفتند و از یاری پیامبر صلی الله علیه و اله و مسلمانان سر باز زدند(20)خداوند در قرآن پیامبر صلی الله علیه و اله ومسلمانان را دلداری می دهد تا از نیامدن آنها غمی به دل راه ندهند. « اگر این منافقین با شما خارج شوند در کار شما اخلال می کنند و در جستجوی بلایی برای شما هستند و جاسوسانی در میان شما می شوند(21)»برخی از منافقان نزد پیامبر صلی الله علیه و اله می آمدند و با بهانه های مختلف اجازه می گرفتند تا در مدینه بمانند و به جنگ نروند . پیامبر صلی الله علیه و اله هم با مهربانی و گذشت خود و از طرفی با دانستن این مطلب که آمدن آنها فایده ای برای اسلام و مسلمانان ندارد ،به آنها اجازه می داد . خداوند نیز این مطلب را در قرآن ذکر می کند . «خدا تو را ببخشاید چرا به آنها اجازه دادی تا اینکه برایت مشخص شود چه کسی راست می گوید و چه کسی دروغ می گوید »(22)
فصل سوم:اقدامات پیامبر صلی الله علیه و اله در بازگشت از غزوه تبوک
مسجد ضرار
در هنگام عزیمت پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله به تبوک بعضی از منافقان خدمت حضرت آمدند وابراز داشتند ای رسول خدا ما برای بیماران وپیران وافراد زمین گیری که نمی توانند برای نماز به مسجد جامع بیایند وبخصوص در شبهای زمستان سردی هوا ودوری راه مانع حضور آنها در مسجد قبا است،مسجدی ساخته ایم ومیل داریم شما بدانجا بیایی وبا خواندن یک نماز در مسجد آن را افتتاح نمایید.پیامبر صلی الله علیه و اله فرمودند:«من اکنون در جناح سفر هستم واگر انشا ءالله از این سفر بازگشتم بدانجا خواهم آمد».بعد از غزوه تبوک در حالی که رسول خدا صلی الله علیه و اله در راه بازگشت به مدینه بودند فرشته وحی بر رسول خدا صلی الله علیه و اله نازل گشت ورسول الله صلی الله علیه و اله به دستئر پروردگار متعال از همان خارج شهر وقبل از ورود به مدینه،دو نفر از قبیله عمربن عوف را فرستاد تا آن مسجد را که خدای تعالی «مسجد ضرار»نامید ویران کنندواین بنای به ظاهر مقدس را که به صورت مرکز دسته بندیهای سیاسی وکانونی برای ایجاد دو دستگی میان مسلمانان بود را با خاک یکسان کند.منافقان از آن پس نتوانستند مرکزی برای خود تشکیل دهند وپس از دو ماه نیزمرگ رئیس وبزرگ منافقان عبد الله بن ابی پیش آمد ویکسره تشکیلات آنها را بهم زد(23)
طلب آمرزش پیامبر صلی الله علیه و اله برای ابن ابی :
به هنگام بیماری عبدالله بن ابی که منجر به مرگش شد . پیامبر صلی الله علیه و اله به عیادت او رفت . ابن ابی از پیامبر صلی الله علیه و اله خواست تا پیراهن زیرین خود را کفن او کند و برایش استغفار کند. پیامبر صلی الله علیه و اله نیز پذیرفت . پس از مرگ عبدالله بی ابی پیامبر صلی الله علیه و اله بر خاست تا بر او نماز بخواند . عمربن خطاب از پیامبر صلی الله علیه و اله خواست که بر ابن ابی نماز نگذارد. پیامبر صلی الله علیه و اله فرمود : این کار در اختیار من گذاشته شده است . اگر بدانم در صورتی که بیش از هفتاد بار استغفار کنم آمرزیده می شود. این کار را می کردم. آری خداوند در قرآن پیامبر صلی الله علیه و اله را مخیر داشته تا برای منافقان استغفار کند یا نکند و ذکرکرده که درهرصورت باهفتاد بار استغفار نیز آنها را نخواهد بخشید(24).اما پیامبر رحمت صلی الله علیه و اله با تمامی دشمنی های عبدالله بن ابی در حق رسول الله صلی الله علیه و اله ، به تشییع جنازه او می رود و این مسلمان نمارا نیز از مهر ودعای خیر خود محروم نمی کند . شاید دیگران پند گیرند و دلهای سنگشان به سوی پیامبر صلی الله علیه و اله واسلام نرم گردد .
برخورد پیامبر با متخلفین جنگ تبوک :
در بازگشت از تبوک پیامبر صلی الله علیه و اله برخوردی متفاوت با سه تن از متخلفین داشت . اینان مراره بن ربیع ، هلال بن اُمیه و کعب بن مالک بودند که ازهمراهی پیامبر صلی الله علیه و اله در جنگ تبوک خود داری کردند و هرسه معترف بودند که هیچ عذری بر این تخلف نداشتند . پیامبر صلی الله علیه و اله از میان همه تخلف کنندگان فقط گفتگو و معاشرت با این سه تن را ممنوع کرد . بنابراین مسلمانان حتی جواب سلام آنها را نمی دانند و حتی زنانشان از آنها دوری کردند . این سه مرد ، جزء نیکو کاران بودند و در سختی عجیبی گرفتار آمده بودند. هلال بن امیه چندان گریست که مشرف به مرگ شد و از خوردن غذا هم خودداری می نمود . گاه دو یا سه روز پیاپی روزه می گرفت و هیچ خوراکی نمی خورد . به هر حال هرسه در تنهایی خویش از خدا طلب عفو و قبول توبه می کردند و به سختی روزگار می گذراندند. پنجاه روز بدین صورت گذشت تا خداوند با نزول آیه ای خبر پذیرش توبه این سه را به پیامبر صلی الله علیه و اله ابلاغ کرد(25)«و بر آن سه تن که تخلف ورزیدند تا آنکه زمین با همه پهناوری بر آنها تنگ شد و بلکه از خود دلتنگ شدند و دانستند که از غضب خدا جز به لطف او پناهی نیست ، پس خدا بر آنها باز لطف کرد تا توبه کنند(26). »
قصد منافقین در ترور پیامبر صلی الله علیه و اله :
در قسمتی از راه بازگشت از تبوک منافقان کمر به قتل پیامبر صلی الله علیه و اله بستند و تصمیم گرفتند پیامبر صلی الله علیه و اله را از بالای گردنه کوه به پایین بیندازند . پیامبر صلی الله علیه و اله از تصمیم آنها آگاه شد پس به مردم گفت: شما از پایین گردنه عبور کنید که هم آسان تر وهم گشاده تر است؛ و خود از بالای گردنه عبور کرد و به دین وسیله خواست منافقان را از دنبال کردن خود بازدارد . با این حال افسار شترش را به عمار یاسر داد و به حذیفه بن یمان فرمودند تا از پشت سرمراقب ایشان باشد . در گردنه منافقان حمله کردند تا شاید پیامبر صلی الله علیه و اله به دره سقوط کند . پیامبر صلی الله علیه و اله حذیفه را دستور داد به آنها حمله برد و با چوب دستی خود ،آنها را دفع کند . منافقان از ترس اینکه شناخته شوند،به سرعت به پایین گردنه رفتند و خود را در میان مردم انداختند پیامبر صلی الله علیه و اله تعداد این منافقان راکه شمارآنهارا بین13تا5 نفر گفتند،به عمار و حذیفه فرمودندولی درهر حال نام آنها را فاش نساختند و درخواست برخی اصحاب برکشتن آنها را ردکردند(27)
کلام آخر :
در لا به لای وقایع ذکر شده آنچه بسیار بارز وآشکاراست مسئولیت خطیر پیامبر صلی الله علیه و اله می باشد . در غزوه بنی قینقاع پیامبر صلی الله علیه و اله از کشتن جنگجویان این قبیله که با وجود پیمان همکاری و همزیستی مسالمت آمیز ، خیانت کرده بودندو یکی از مسلمانان را کشته بودند ،چشم پوشید و آنها را از مدینه تبعید کرد . در مواردی که طبق کلام خداوند در قرآن ، پیامبر صلی الله علیه و اله در اقداماتی مخیرشده بود.ایشان به نحوی مهربانانه عمل نمود. ایشان برای عبدالله بن ابی چهره بارز منافقان مدینه طلب آمرزش می کند . ودر پاسخ اعتراض یکی ازصحابه می فرمایدکه خداوند اورا درطلب آمرزش مخیرداشته است . در جریان غزوه مریسیع آنجا که غائله بالا می گیرد با تصمیمی غیر معمول چنان کرد که مردم ماجرا را فراموش کنند و آرامش را به اردوی مسلمانان باز گرداند . در غزوه تبوک که شاید بتوان آن را جولانگاه منافقان دانست ،عده زیادی از همراهی پیامبر صلی الله علیه و اله سر باز زدند و پیامبر صلی الله علیه و اله هیچ توجهی به آنها نکرد ولی فرمان داد تا با سه تن از متخلفین چنان رفتاری کنند تا زمین با همه پهناوری بر آنها تنگ آید و به سوی خداوند توبه و بازگشت کنند . پیامبر صلی الله علیه و اله حتی در جریان گردنه کوه و قصد منافقان بر قتل او با وجود شناسایی همگی منافقان و اصرار برخی اصحاب بر قتل آنها از خون آنها گذشت .و حتی نام آنها را فاش نساخت. در حالی که پیامبر خدا صلی الله علیه و اله در اوج اقتدار بود .چنین بر می آید که پیامبر صلی الله علیه و اله با شخصیت منافقان مبارزه می کرد نه با شخص منافق یعنی همواره راه برای بازگشت ، منافقان و کنار گذاشتن نفاق و دورویی باز بود که در این میان عطوفت و مهربانی ایشان نمودی ویژه داشت . از طرفی با نگاهی تیز بینانه می توان دریافت که خشونت پیامبر صلی الله علیه و اله نسبت به جریانهای نفاق بود . همچون آتش زدن خانه سویلم یهودی و مسجد ضرار و مهربانی های ایشان بیشتر جنبه شخصی داشت . همچون طلب آمرزش برای سر کرده منافقان عبدالله بن ابی و تشییع جناز هاو . پایان سخن اینکه پیامبر صلی الله علیه و اله با تدابیری خاص توانست حکومت اسلامی را از چالش نفاق سربلند بیرون آید و پرسش بزرگ این است که چگونه نسل جدید نفاق توانست حکومت را از مسیر واقعی خود خارج سازد تا جایی که فرزندان پیامبر صلی الله علیه و اله را در حکومتی منسوب به او از دم تیغ بگذرانند ؟
پی نوشت ها :
1.سید عبد الله جزائری،«التحفه السنیه»،ص41 .
2.مرتضی مطهری ،«پانزده گفتار»،تهران،صدرا،1380،صص 126-124.
3.محمد حسین طباطبایی،المیزان فی تفسیر القرآن،ترجمه محمد باقر موسوی همدانی،ج19،قم،انتشارات اسلامی،صص487و486
4.محمد بن عمر واقدی،«المغازی»،ترجمه محمود مهدوی دامغانی،چ دوم، 1369 ،ص128.
5.همان .
6.همان؛ص129.
7.همان؛ص130.
8.ابن هشام،«سیره النبویه»،ترجمه سید هاشم رسولی،ج سوم،انتشارات اسلامیه،ص343.
9.سوره نساء،آیه 88.
10.جعفر سبحانی،«منشور جاوید»،چ اول ،قم، نمونه،ج هفتم ،ص 71.
11.ابن هشام ،«سیره النبویه»،ترجمه سید هاشم رسولی،ص403.
12.سوره حشر،آیه 11.
13.ابن سعد،«طبقات»،ترجمه مهدوی دامغانی،ج دوم،تهران 1369،ص70.
14.محمدبن عمرواقدی ،«المغازی»،ترجمه محمود مهدوی دامغانی،ج دوم،ص309.
15.همان؛310؛جعفر سبحانی،منشور جاوید،ج هفتم،ص168.
16.محمدبن عمرواقدی ،«المغازی»،ترجمه محمود مهدوی دامغانی،ج دوم،ص310.
17.همان؛ص314.
18.ابن هشام،«سیره النبویه»،ترجمه سید هاشم رسولی،ج 2،ص607.
19.همان ؛ص758.
20.محمدبن عمرواقدی ،«المغازی»،ترجمه محمود مهدوی دامغانی،ج سوم،ص 758.
21.سوره توبه ،آیه 47.
22.همان آیه 43.
23.ابن هشام ،«سیره النبویه»،ترجمه سید هاشم رسولی،تهران ،انتشارات اسلامیه،1368،صص626و625.
24.سوره توبه آیه 80
25.محمدبن عمرواقدی ،«المغازی»،ترجمه محمود مهدوی دامغانی،ج سوم،صص 802و801.
26.سوره توبه، آیه 118.
27.محمدبن عمرواقدی ،«المغازی»،ترجمه محمود مهدوی دامغانی،ج سوم،صص 795و794.
منابع :
1. قرآن کریم.
2.ابن سعد ، محمد ،« طبقات »،ترجمه مهدوی دامغانی ،6 ج ، نشر نو ، تهران 1365 .
3.ابن هشام ، عبدالملک ،« سیره النبویه» ، ترجمه سید هاشم رسولی ،تهران،انتشارات اسلامیه ،1368 .
4.جزائری،سید عبد الله ،«التحفه السنیه».
5 .سبحانی،جعفر،«منشور جاوید»،چ اول،قم، نمونه.
6.طباطبایی،محمد حسین،«المیزان فی تفسیر القرآن»،ترجمه محمد باقر موسوی همدانی،قم، انتشارات اسلامی .
7.مطهری،مرتضی،«پانزده گفتار»،تهران،صدرا،1380.
8.واقدی ، محمد بن عمر ، مغازی ، ترجمه مهدوی دامغانی ، 3 ج،نشردانشگاهی، تهران 1361 .