نویسنده:محمد نصیرى
فتح مکّه پیروزى بشارت
چنان که در منابع آمده است، در سال ششم هجرى قریش مانع ورود پیامبراکرم و مسلمانان به مکه شدند که سرانجام به انعقاد پیمان صلح حدیبیه میان پیامبر و قریش انجامید. پس از کمتر از دو سال چندین اصل از این پیمان توسط قریش نقض گردید و پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) تصمیم گرفت به یارى هم پیمانان مظلوم خود بپردازد، پس با سپاهى عظیم راهى مکّه شد و به جز مقاومت هاى اندکى که توسط سران برخى قبایل صورت گرفت، پیامبراکرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) مکّه را گشود. مکه شهرى بود که مردمانش نسبت به ایشان بدترین رفتار را کرده بودند، همه قبایل آن براى ریختن خونش هم قسم شده بودند، حضرت و یاران وفادارش را از خود رانده بودند تا در میان بیگانگان پناه گیرند; انسان هاى بى رحم و شفقتى که از هیچ کوششى در بى عدالتى و ستم تمام نسبت به مردان و زنان بى آزار و حتى بردگان، فروگذار نبودند اینک سر در قدم محمد(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نهاده بودند. آنان که براى دستگیرى اش جایزه تعیین کرده بودند و براى کشتنش همدست و همداستان شده بودند و حتى آسایش و امنیت را در دیگر شهر اسلام ـ مدینه ـ نیز از او سلب کرده بودند و در جنگ اُحد دندان آن حضرت را شکسته بودند و در یک کلمه در آزار و اذیت او و یارانش چیزى کم نگذاشته بودند، درست وقتى که اضطراب شکست وجودشان را گرفته بود، پیامبر خطاب به آنان فرمود: ما تقولون و ما تظنّون؟ دشمنان قسم خورده چندین بار فریاد کردند: اخ و ابن عم حلیم رحیم: برادر و پسر عمویى هستى خویشتندار و مهربان; پیامبراکرم خطاب به آنها فرمود: فانّى اقول کما قال اخى یوسف: لا تثریب علیکم الیوم، یغفر الله لکم و هو ارحم الراحمین، اذهبوا فانتم الطلقاء. و در پاسخ شعار یکى از سرداران ـ سعد بن عباده، مهتر خزرج ـ که در روز فتح مکّه فریاد برآورد که امروز روز کشتار و تلافى است، پیامبر فرمود: بگویید که امروز روز رحمت است.[45] در جریان جنگ احد که بنا به گزارش ها دندان پیامبر شکست و چهره اش زخم برداشت و خونین شد، یارانش گفتند بر دشمنان نفرین کن، رسول اعظم فرمود: انّى لم ابعث لعاناً و لکن بعثت داعیا و رحمه. اللهم اهدِ قومى فانّهم لا یعلمون.
پیامبر امنیت و آسایش
از دیگر جهاتى که بر اساس آن مى توان بشارت محوربودن دعوت حضرت محمد(صلّی الله علیه و آله و سلّم) را نشان داد آن را بر جنبه انذار و تخویف آن ترجیح داد مفاد نامى است که بر دعوت پیامبر نهاده شده است: «اسلام»، به یقین این لفظ از عمق معنایىِ آن حکایت دارد و این ظاهر پسندیده و دلربا نشان دهنده باطن ژرف و عمیق آن است.
امام على مى فرماید: «ان الله تعالى خصکم بالاسلام، و استخلصکم له و ذلک لانّه اسم سلامه و جماع کرامه: و بى گمان خداوند شما را با اسلام امتیاز بخشیده است و براى اسلام، شما را برگزیده است; زیرا اسلام، نماد سلامت، و جامع کرامت الهى است.[46]
اصولا اسلام دین سلم، سلام و محبت و عشق است و این امر صرفاً یک وصف ادبى و حاکى از یک توصیه اخلاقى نیست، بلکه از مبنایى متافیزیکى حکایت دارد. از آغاز، بساط عشق را او گسترده است: یحبهم و یحبّونه بنابراین پرتو عشق و نسبت محبّى و محبوبى همچون خورشیدى است که بر این عالم تابیده و با نور خود همه جا را غرق محبت و شفقت کرده است و اساساً مهرورزى انسان معلول تجلى جمال و حسن الاهى است:
قبله ذرات عالم روى توست
کعبه اولاد آدم کوى توست
میل خلق هر دو عالم تا ابد
گر شناسد وگر نى سوى توست
جز تو را چون دوست نتوان داشتن
دوستى دیگران بر بُوى توست
نکته دیگرى که حائز اهمیت است این است که لفظ و مضمون اسلام الهام بخش آرامش و سکینتى است که در مواجهه عاشق با معشوق الاهى پیش مى آید. سلام و حالت تسلیم و آرامش ، حالت انبیاء و اولیاء است. سلام گفتن مسلمانان به یکدیگر سنّتى است قرآنى و سیرتى است پیامبرانه; حضرت موسى (علیه السّلام) به فرعون گفت: السلام على من اتّبع الهدى;[52]
در جایى دیگر امام على پیامبر اکرم را یکى از دو امان الاهى بر روى زمین معرفى مى کند: کان فى الارض أمانان من عذاب الله و قد رفع احدهما فدونکم الاخر فتمسکوا به، امّا الامان الذى رفع فهو رسول الله (صلّی الله علیه و آله و سلّم) و امّا امان الباقى فالاستغفار: در زمین دو ایمنى از عذاب الاهى بود که یکى برداشته شد و اینک آن دیگرى را در اختیار دارید پس بدان چنگ زنید. اما آن امانى که از میان رفت ، رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) بود و آن امانى که به جاى مانده، استغفار است. این کلام نشان مى دهد که پیامبر اعظم مظهر و منشأ امنیت ، آسایش و راحتى مردم هستند ، نه بیم دهنده براى ترساندن آنان. نبوت یعنى امانت و امنیت و این با بشارت سازگار است نه با تخویف و انذار.
آغازى نیکو
پیامبران الاهى در کنار معارفى که به آدمیان مى آموزند ، در پاره اى از امور همچون خداشناسى آنان را به فطرت خودشان فرا مى خوانند و جز یادآورى کار دیگرى نمى کنند. این یادآورى ها نیز بر بشارت به رحمت خداى تعالى استوار است; در تلقى اسلامى برخلاف تلقى ناصواب مسیحیان از مسیحیت، سرشت آدمى بر نیکى و گرایش به حق و فضیلت نهاده شده است و این نگاهى مثبت و امیدوارانه را فراهم مى آورد. این فرموده امام على: «فبعث فیهم رسله و واتر الیهم انبیاءَهُ لیستأدوهم میثاق فطرته و یذکّروهم منسىّ نعمته» به نوعى بازگشت مثبت به گذشته، بازگشت به فطرت و سرشت نیک و در نتیجه بشارت به ادامه حیات طیبه بر اساس پاسخ گویى به نداى عقل و فطرت فرا مى خواند. در قرآن کریم نیز آمده است که: الم اعهد الیکم یا بنى آدم ان لا تعبدوا الشیطان انه لکم عدو مبین. این گره زدن عبادت خداى یکتا با کیان انسانى و عهدى که هنگام آفرینش از آدمى گرفته شده است، مبشّر آغاز نیکو و در صورت پایبندى ، انجام نیکو خواهد بود. پس آغاز و انجام آفرینش بر بشارت و نوید مثبت و رستگارى است.
تغییر نام یثرب به مدینه
یکى از اولین اقدامات رسول اکرم پس از هجرت به یثرب، تغییر نام این شهر به مدینه بود. درباره علت تغییر عنوان یثرب تاکنون خیلى سخن گفته نشده است امّا به عنوان یک احتمال مى توان گفت که چون اصولا نام ها و عنوان ها داراى تأثیر روانى اند. و چون «یثرب» از «تثریب» به معناى توبیخ و سرزنش مشتق شده است، پیامبر اکرم این نام را به مدینه که بیانگر تحول مثبت و فرهنگ و مدنیت است، تبدیل نمود. در عمل هم مدینه اولین پایگاه شکل گیرى تمدن اسلامى گردید.
تقدم عوامل برانگیزاننده بر عوامل بازدارنده
روانشناسان معتقدند که پرورش صفات نیک و فضایل اخلاقى و از بین بردن رذائل اخلاقى نیازمند دو گونه عامل است: 1. عامل برانگیزاننده 2. عامل بازدارنده
عامل برانگیزاننده که به لحاظ اهمیت و تأثیر بر عامل دوّم تقدم دارد، عبارت است از: 1. پاداش ها و نویدهایى که داعى و مربى براى انجام عملى در نظر مى گیرد; 2. یادآورى نتایج ارزنده اى که آن عمل به دنبال دارد، اما عامل بازدارنده همان هشدار به کیفر و مکافات عمل است. درست است که در جنب پاداش، کیفر نیز مقرر شده و چه بسا در گذشته بر عامل ترس تأکید بیشترى مى شده است امّا امروزه بر عامل پاداش و نوید خیر تأکید مى شود و گفته مى شود که امید دادن به رحمت تأثیرگذارتر از ترسانیدن از عذاب الاهى است. در قرآن کریم نیز مى فرماید: و یرجون رحمته و یخافون عذابه.[53]
بر پایه تعالیم آشکار و آیات روشن الاهى حتى در جایى که سخن از بیم و عذاب است رحمت الهى امام و پیشگام است و غضب نیز با انگیزه و مرحمت به میان مى آید: یا من سبقت رحمته غضبه. و لذا طبیعى است که بشارت و مژده بشارت و مژده به خیر و نیکى مقدم بر انذار و اخبار به تخویف و تنبیه باشد.
درنگى در یک دیدگاه
مطابق آنچه به طور پراکنده بیان شد تقدم دعوت از طریق بشارت بر طریق انذار و تخویف روشن شد، امّا یکى از مفسران معاصر معتقد است که دعوت به شیوه انذار تأثیر بیشترى دارد تا تبشیر[55]
این مفسر گرامى مى فرماید: «در قرآن کریم خداى سبحان رسول اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) را بشیر، نذیر، مبشر و منذر معرفى کرده. امّا «حصر» را فقط در مورد انذار به کار برده است: «ان انت الا نذیر» و نبى اکرم هم فرموده: «ان انا الاّ نذیر»، یعنى من فقط براى انذار و ترساندن مبعوث شدم، چون انذار بیش از تبشیر اثر مى گذارد. تبشیر بیان تشویقى است و بسیارى از افراد، از بیان تشویقى طرفى نمى بندند، امّا از بیان انذارى استفاده مى کنند و بر حذر مى شوند». و در بخش دیگرى، ذیل آیه شریفه «انّما انت منذر ولکل قوم هاد» مى فرماید: «این حصر نسبى براى آن است که مسأله هراسناک بودن از قیامت، بیش از هر چیزى مؤثر بوده و تهدیدِ بجا مهم تر از تحبیب است».[56] اما آنچه مى توان گفت این که:
1. همانطور که ایشان خود گفته اند و حق هم همین است، حصرْ نسبى است، نه حقیقى و نمى تواند شاهدى بر مدّعاى یاد شده باشد، یعنى حصر نسبى، نمى توان شمول و تعمیم مدّعا را اثبات نماید;
2. دو عنوان بشارت و انذار در قرآن، با هم آمده است، چه به صورت مفرد «بشیراً و نذیراً»[58] همراهى این دو در آیات مختلف، دست کم تأکیدى بر همسانى هر دو روش است;
3. برخلاف ادعاى مذکور، تأکید بیشتر قرآن در فراخوانى ها بر بشارت است، چرا که در همه موارد یا لااقل به طور غالب عنوان «تبشیر» مقدم بر «انذار» و «بشیر» مقدم بر «نذیر» و «مبشّر» مقدم بر «منذر» آمده و خود این تقدیم از متکلم حکیم خالى از نکته و اشاره نیست;
4. چون انسان براساس دو اصل مهم جلب منفعت و دفع ضرر، حرکت مى کند به تناسب این دو اصل، شایسته است مبشر و منذر هر دو با هم آن دو خصلت را در تعلیم و تربیت مد نظر قرار دهند. نظر برخى از مفسران نیز چنین است: «نه بشارت به تنهایى کافى است و نه انذار و مجازات» در تمام مراحل تربیت از لحظه طفولیت گرفته تا لحظات واپسین عمر، باید این دو اصل اساسى، بر زندگى انسان ها حاکم باشد، و کسانى که یکى از این دو را نادیده بگیرند برنامه هایى ناموفق خواهند داشت، همان گونه که تشویق عامل حرکت است، تهدید نیز براى مجرمانِ سرسخت، عاملى بازدارنده، محسوب مى شود;[59]
5. چنانچه اشاره شد از نظر دانشمندان علوم تربیتى نیز اثر تشویق ، کارآمدتر است تا تهدید و ارعاب;
6. مستفاد از روایات و آیات، این است که انسان فطرتاً خدایى و طالب کمالات واقعى است. از این حدیث نبوى «کلُّ مولد یُولَدُ عَلى الفطره و آیه هاى آل عمران/ 159 و سوره حدید/ 25 که مى فرماید، رسولانمان را با کتابى که همه خواسته هاى انسان ها در همه زمان ها و مکان ها در آن موجود است، فرستادیم تا مردم خود قیام به عدل نمایند، معلوم مى شود که در سرشت بشر، حق طلبى به ودیعت نهاده شده است و فقط باید پیامبران آن را به فعلیّت برسانند. امیرالمؤمنان در این باره مى فرماید، یکى از برنامه هاى پیامبران آشکار کردن گنج هاى پنهان بشریّت است.[60] این به فعلیت رساندن استعدادها وآشکار کردن گنج هاى پنهان با بشارت، بیش تر و بهتر شکوفا مى شود تا با تهدید و تخویف. حتى این نکته که این حصر نسبى براى آن است که مسأله هراسناک بودن از قیامت، بیشتر مؤثر بوده و تهدیدِ بجا، مهمتر از تحبیب است، نیز محل تامل مى تواند باشد، چرا که عِدل تهدیدِ بجا، تحبیبِ بجاست و معلوم نیست تأثیر اوّلى از دوّمى بیشتر باشد، بهویژه اینکه اصولا معلوم نیست پذیرش اعتقاد از روى ترس پایدار و ماندگار باشد. آنچه باطن انسان را آرام کرده، موجب اطمینان اوست اندیشه، اعتقاد و باورهاى از روى اختیار و رضایت و آزادى و آزادگى است، نه باورها و رفتارهاى از روى خوف و ترس. لذا به نظر مى رسد که با عنایت به مجموع آیات و به ویژه آیاتى که بر مغفرت و رحمت الاهى تأکید مى کند، تأثیر تحبیب کمتر از تأثیر تهدید نباشد.
آیه شریفه «و یقولون هو اُذنٌ قل اُذنُ خیر لکم یؤمن بالله و یؤمن للمؤمنین و رحمه للّذین آمنوا منکم»:[61]
نیز مؤید این معناست که حقیقت دین و سیره و سنت پیامبر اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) بر بزرگوارى، بزرگ منشى، عفو و رحمت استوار است.
مرحوم فیض ذیل جمله «للّذین آمنوا منکم» از همین آیه مى فرماید: «براى کسى که اظهار ایمان مى کند، از او مى پذیرد و سرّش را فاش نمى کند. و این نیز تنبیه بر این معنا است که حضرت(صلّی الله علیه و آله و سلّم) از روى جهل به حال آنان نیست که سخنانشان را قبول مى کند، بلکه از باب مدارا کردن و مهرورزى نسبت به آنهاست، که چنین رفتارى را بر مى گزیند».[62]
اگر انذار مهم تر از بشارت باشد، چگونه آورنده شریعت چنین سیره اى را بر مى گزیند؟ تا جایى که حتى دشمن از وى به اُذُنْ (گوش) و این که هرچه بگویند تصدیق کرده، مى پذیرد، تعبیر کرده است؟ قرآن هم این حالت مثبت و برخورد ملاطفت آمیز با مردم حتى بداندیشان را رد نکرده است؟[63]
افزون بر همه اینها نکته مهم این است که: حصر انذار سیزده بار در دوازده سوره قرآن آمده است.[66] نیز در ذیل آیه مذکور، به این مضمون اشاره شده است.
در سوره رعد که آن نیز مکّى است به صورت حصرى نور آمده: «انّما انت منذر»; اما در ادامه فرموده: «و لکل قوم هاد»، یعنى در حقیقت منذر به معنا و از مصادیق هادى است.
دعوت اسلامى ، بر پایه بصیرت
خداوند خطاب به پیامبر مى فرماید: «قل هذه سبیلى أدعوا الى الله على بصیره أنا و من اتّبعنى».[69] از دیگر معیارهاى دعوت مبتنى بر بصیرت آن است که تأکید آن بر بشارت و مژده و تشویق باشد هرچند انذار را نیز نباید نادیده بگیرد.
اگر بخواهیم با عنایت به برخى آیات که در بیان چگونگى و ماهیت دعوت صراحت دارند درباره نحوه نقش آفرینى دعوت اسلامى در بصیرت سخن بگوییم لازم است به آیه شریفه «ادع الى سبیل ربک بالحکمه و الموعظه الحسنه و جادلهم بالتى هى احسن» اشاره نماییم. چنان که پیداست براساس این آیه خداى تعالى براى حکمت هیچ قید و شرطى را ذکر نکرده ، امّا موعظه را به قید «حسنه» و جدال را به «احسن» مقید کرده است و این یعنى تنها در صورتى دعوتى بر پایه بصیرت است که مبتنى بر حکمت، موعظه حسنه و جدال احسن باشد. البته در این باره که آیا منظور آیه شریفه مراتب دعوت و پیام است یا اقسام و روش هاى دعوت یا طبقه بندى مخاطبان است یا هر سه ، اختلاف نظرهایى وجود دارد. برخى بر این باورند که ترتیب حکمت، موعظه و جدال در آیه بنا به فهم مردم و استعداد آنان در پذیرفتن حق است، یعنى خواص مردم از راه حکمت و برهان، برخى عوام با موعظه حسنه، و دسته اى که به نوعى معاند یا لجبازند با جدال احسن به حق دعوت مى شوند، اما برخى از این آیه سه روش دعوت فهمیده و معتقدند که منظور آیه اختصاص هر روش به افراد و گروه هاى خاص نیست، چرا که گاه موعظه و جدال در خواص و اهل حکمت و برهان نیز مؤثر است.[70] بارى خصوصیت دعوت اسلامى این است که باید مبتنى بر بصیرت باشد و مبتنى بر بصیرت بودن، یعنى آگاهى کامل از پیام، ابعاد آن، شناخت مخاطب و مقتضیات روحى، روانى، فردى و جمعى او و به کارگیرى شیوه مناسب.
بشارت اسلامى و تبشیر و بشارت مسیحى
چنان که اشاره شد در فرهنگ اسلامى تبشیر و انذار هر دو بیانگر رحمت خداوند متعال هستند که گاه در پرتو ثواب و احسان جلوه مى کند و گاه در قالب کیفر و مجازات. به تعبیر دیگر، این دو جلوه «جمال و جلال» الاهى اند و همچنان که امید به ثواب تشویق کننده عمل نیک است، خوف از عقاب نیز عامل بازدارنده از زشتى هاست. از این رو، در مباحث اخلاقى اسلام گفته مى شود که قلب مؤمن همواره در میان خوف و رجاء در تردد است: مؤمن به لطف و قهر حق عشق مىورزد. بله چون تبشیر و تنذیر، و بیم و امید با اصول اعتقادى پیوند خورده و با عواطف آمیخته است، فراتر از تشویق و تنبیهى است که مکاتب تربیتى از آن سخن مى گویند. بر این اساس و با توجه به فلسفه آفرینش که رسانیدن بشر به سعادت و رحمت خداوندى است، مى توان گفت که بشارت بر انذار، و تشویق بر تنبیه مقدم است.[71]
اما آنچه به عنوان بشارت در دین مسیحیت مطرح شده، بشارت به نجات است، بدین معنا که همه انسان ها صرفاً در صورت گرویدن به مسیح ـ بدون انجام اعمال دیگر ـ نجات مى یابند، و مسیح خود را فدیه رستگارى امت قرار داده است البته این برداشت عمومى مسیحیان است وگرنه در اناجیل فعلى به ویژه اناجیل همدید نیز مسأله بدین وصف که مطرح شده نیست و مسیح هم انذار دارد و هم تبشیر. مطابق آنچه به مسیحیت نسبت داده مى شود، گویا در مسیحیت مسأله خوف و تنبیه فراموش شده و صرفاً خداى متعال با صفت جمالش تجلى کرده است و افراد از عواقب اعمال ناپسند خود واهمه اى ندارند و لذا در بسیارى از کلیساها با اعتراف در نزد پدران روحانى گناهانشان بخشیده مى شود، در حالى که در اسلام چنین نیست، از طرفى در اسلام وسعت بیشترى وجود دارد: هیچ نیازى به اعتراف نزد روحانیان نیست و بىواسطه مى توان به درگاه الاهى رفت و از طرفى تضییق بیشترى دارد و آن اینکه هیچ کس ـ غیر معصوم ـ نمى تواند تضمینى بدهد که فلان گناه فرد گناهکار قطعاً بخشیده شده است. آدمى همیشه باید در خوف و رجا باشد و این روح ایمان و تعلّق وجودى و قلبى به ساحت ربوبى است.
نکته اى که لازم است بطور مؤکد بدان توجه شود این است که اولا سخن ما ناظر به تقدم بشارت بر انذار است نه نشستن بشارت به جاى انذار. ثانیاً، سخن در تقدم تشویق به اعمال خیر برانذار و تخویف در انجام اعمال است، نه رهایى اعمال. دلیل این تقدیم هم این است که خداوند خود فرموده رحمتش بر غضبش سبقت دارد. در موضوع عفو و گذشت که غیر مستقیم به این موضوع ارتباط پیدا مى کند نیز میان تعالیم اسلام و مسیحیت تفاوت است. کلیسا و تعالیمش مى آموزند که چنانکه کسى بر رخسار شما سیلى زد آن سوى صورت را براى طپانچه آماده سازید و چنانچه کسى خواست عباى شما را ببرد، قباى خود را نیز از تن در آورید و بدو ببخشید! ولى اسلام عفو را به صورت یک قانون فضیلتى و اخلاقى آورده است نه یک قانون تخلف ناپذیر و لذا براى پیش گیرى از ستم حکم قصاص هم دارد و البته توصیه و تأکیدش بر عفو و اغماض است: «والعافین عن الناس و الله یحب المحسنین»;[75] چنانکه در سوى دیگر از ظلم پذیرى نیز منع و نهى شده و میان گذشت و انظلام یا همان ظلم پذیرى با دقت و ظرافت تمام تفکیک صورت گرفته است.
جمع بندى
با عنایت به این که انسان مجموعه اى است از بیم و امید; حب ذات و علاقه به حیات، و نفرت از فنا و نیستى، و ترکیبى است از جلب منفعت و دفع ضرر، خودخواه و خودپسند و… به هیچ روى نمى توان پایه تربیتش را تنها بر یک ستون مثل بشارت و تشویق بنا نهاد، ولى این نکته را نباید نادیده گرفت که خطر غفلت و جرأت که محتمل است بر اثر تشویق و امید دادن بیش از حدّ به وجود آید، به مراتب کمتر است از یأس و ناامیدى و خاموش شدن شعله هاى عشق و تحرک که ممکن است بر اثر بیم و انذار بیش از حدّ، پدید آید. بر این اساس، به هیچ روى در دعوت پیامبران و هر دعوت کننده اى نمى توان نقش انذار و تنبیه را نادیده انگاشت، امّا تأکید و توصیه بیشتر بر بشارت و تشویق است و سرّ این که در اکثر آیات قرآن حتى لفظ بشارت مقدم بر لفظ انذار آمده است و پیامبران الاهى پیش از آن که منذر باشند، مبشّرند، این است که رحمت خداى متعال بر عذاب و غضب او پیشى گرفته است[76] و به قول ابن عربى خداوند حتى صفات جلالش را نیز از زاویه صفات جمال متجلى کرده است و بساط عشق را از ازل تا ابد او جل جلاله گسترده و همه را او جل جلاله به مهرورزى بشارت داده است: یحبهم و یحبونه.
دقت در شرائط و صفاتى که براى یک داعى و مبلغ شمرده اند نیز با دعوت به بشارت و نویدخیر دادن سازگارتر است; در کنار ایمان قلبى، اخلاق نیکو، برخوردارى از دانش کافى، عامل به علم بودن و بى نیازى و…[79] آنچه در روح مردم نفوذ مى کند و راسخ مى شود، دعوت از روى متانت و نرمى است،
به شیرین زبانى و لطف و خوشى
توانى که پیلى به مویى کشى
و متانت و شیرین زبانى با بشارت سازگار است و ایجاد خوف و ترس بیشتر ممکن است نتیجه معکوس دهد.
کتابشناسى منابع
العروسى الحویزى، على بن جمعه، تفسیر نور الثقلین صححه و علق علیه هاشم الرسول المحلاتى، قم: مطبعه العلمیه، 1342 ق.» 1383.
الکاشانى، الفیض، تفسیر الصافى، بیروت: موسسه الاعلمى، 1402 ق.
الکلینى الرازى، ابى جعفر محمد بن یعقوب بن اسحاق، الکافى، صححه و اقابله و علق علیه على اکبر غفارى. بیروت: دار صعب دارالتعارف، 1401 ق.» 1360.
المقرى الفیومى، احمد بن محمد بن على، المصباح المنیر فى غریب الشرح الکبیر للرافعى، قم: دار الهجره، 1405 ق.» 1364.
انصاریان، على، الدلیل على موضوعات نهج البلاغه نهج البلاغه موضوعى، تهران: یاسر، 1398 ق.» 1357.
بلخى، مولانا جلال الدین محمد، مثنوى معنوى، به تصحیح رینولد نیکلسون; به اهتمام نصر الله پورجوادى. تهران: امیر کبیر، 1363.
جوادى آملى، عبدالله، تفسیر موضوعى قرآن مجید، ]تهران[: مرکز نشر فرهنگى رجاء، 1366.
حرّانى، ابن شعبه، تحف العقول عن آل الرسول(ص)، بیروت: موسسه الاعلمى للمطبوعات، 1394 ق.
رهبر، محمدتقى و رحیمیان، محمدحسن، اخلاق و تربیت اسلامى، سازمان مطالعه و تدوین کتب علوم انسانى دانشگاهها، سمت، تابستان 1377.
زبیدى، محمدمرتضى، تاج العروس من جواهر القاموس، بیروت: دار و مکتبه الحیاه، 1306 ق.» 1268.
شیخ قمى، عباس، سفینه البحار و مدینه الحکم و الاثار، ترجمه محمدباقر ساعدى; به همت محمدرضا اعدادى. بیروت; الغبیرى: دارالمرتضى.
شیرازى، مکارم، پیام قرآن: روش تازه اى در تفسیر موضوعى قرآن، قم: مدرسه الامام امیرالمومنین(ع)، 1373.
طباطبائى، محمد حسین، المیزان فى تفسیر القرآن، بیروت: موسسه الاعلمى، 1393 ق.» 1352.
طبرسى، لابى على الفضل بن الحسن، مجمع البیان فى تفسیر القرآن، تصحیح و تحقیق و تعلیق هاشم رسولى محلاتى، فضل الله الیزدى الطباطبایى. بیروت: دارالمعرفه، 1408 ق.» 1377.
طوسى، ابى جعفر محمد بن الحسن، مصباح المتهجد، صححه و اشرف على طباعته حسن الاعلمى، بیروت: موسسه الاعلمى للمطبوعات، 1998 م. «1418 ق.» 1377.
قرآن مجید، ترجمه محمد مهدى فولادوند، تهران: دارالقرآن الکریم دفتر مطالعات تاریخ و معارف اسلامى، 1378.
مجلسى، محمدباقر، بحار الانوار، تهران: دارالکتب الاسلامیه، 1362.
مجله نشر دانش / سال بیستم، شماره سوم، پیاپى 106، مرکز نشر دانشگاهى، پائیز 1382.
مجله العلوم الانسانیه للجمهوریه الاسلامیه الایرانیه، السنه الحادیه عشریه، العدد 11، جامعه اعداد المدرسین کلیه العلوم الانسانیه، الربیع، 2004/1425.
معادیخواه، عبدالمجید، فرهنگ آفتاب: فرهنگ تفصیلى مفاهیم نهج البلاغه، تهران: نشر ذره، 1372.
مکارم شیرازى، ناصر، تفسیر نمونه، با همکارى جمعى از فضلا و دانشمندان. ویرایش 3. تهران: دار الکتب الاسلامیه، 1383.
نهج البلاغه، على بن ابى طالب; ترجمه سید جعفر شهیدى تهران: سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامى، 1370.
هاشمى رفسنجانى، اکبر، تفسیر راهنما: روشى نو در ارائه مفاهیم و موضوعات قرآن، مرکز فرهنگ و معارف قرآن، قم: دفتر تبلیغات اسلامى حوزه علمیه قم، مرکز انتشارات، 1372.
پی نوشت :
[45]. چنانکه از قرارداد صلح حدیبیه و نیز فتح مکه آشکار است، هیچ یک از جنگ هاى پیامبر اکرم(ص) جنبه تهاجمى و لشگرکشى یک سویه نداشته است، بلکه همه غزوات دوران آن حضرت از روى ناچارى و اجبار مخالفان، کفار و سایر دشمنان بوده است.[46]. امروزه برخى محققان معتقدند اصولا همه جنگ هاى پیامبر(ص) دفاعى بوده است و پیامبر اکرم هیچگاه اسلام را با قدرت شمشیر به جایى نبرده است. رک: نگارنده، مجله العلوم الانسانیه للجمهوریه الاسلامیه الایرانیه، العدد 11، ص75ـ85.
[47]. طه (20:47).
[48]. مریم (19:47).
[49]. الصافات (37:79).
[50]. الصافات (37:109 و 181).
[51]. الحشر (59:23).
[52]. این نکته را از دکتر پورجوادى وام گرفته ام، دانش، شماره پیاپى 106، ص6ـ10.
[53]. اسراء (60:17).
[54]. چون تفسیر ایشان موضوعى و براساس آیات قرآنى است ناچار این نظر (تأثیر بیشتر انذار از تبشیر) نیز باید برگرفته و مستفاد از قرآن باشد یا لااقل مخالف با روش و شیوه این کتاب نباشد. در این باره در صفحات بعد در نقد بیشتر بررسى خواهیم کرد.
[55]. فاطر (23:35); رعد (7:13); شعراء (115:26).
[56]. جوادى آملى، تفسیر موضوعى قرآن مجید، سیره علمى و عملى حضرت رسول اکرم، ج9، ص224ـ225.
[57]. سبأ (28:34).
[58]. انعام (48:6); نساء (165:4) و بقره (213:2).
[59]. ناصر مکارم شیرازى با همکارى جمعى از دانشمندان، تفسیر موضوعى پیام قرآن، ج7، 29 28.
[60]. نهج البلاغه، خطبه 1.
[61]. توبه (61:9).
[62]. تفسیر صافى، ج3، ذیل آیه 61 توبه.
[63]. رک: محمد حسین طباطبایى، تفسیر المیزان، ج9، ذیل توبه / 61.
و نیز رک: الاعراف / 184; الحجر / 89; الحج / 49; الشعراء / 115; العنکبوت / 50; سبأ / 46; فاطر / 24 و 23; ص/ 70 و 65، الاحقاف / 9; الذاریات / 51 و50; الملک / 26.
[64]. اعراف / 7، 184; حجر /89; حج /49; شعراء / 115; عنکبوت / 50; سبأ / 46; فاطر / 24 و 23; ص/ 70 و 65، احقاف / 9; ذاریات / 51 و50 و ملک / 26.
[65]. مکارم شیرازى و…. ، تفسیر نمونه، ج14، ذیل آیه 49 حج.
[66]. رفسنجانى، تفسیر راهنما، ج11، ذیل آیه مذکور.
[67]. یوسف /108.
[68]. نوح /8.
[69]. حسن بن على حرّانى، تحف العقول، ص411.
[70]. رک: تفسیر المیزان، ج12، ص373ـ374 و 570ـ571.
[71]. محمدتقى رهبر و محمدحسن رحیمیان، اخلاق و تربیت اسلامى، ص138.
[72]. آل عمران (134:3).
[73]. النور (22:24).
[74]. شورى (40:42).
[75]. رک: کلین، اصول کافى، ج2، ص361 به بعد; قمى، سفینه البحار، ج2، ص207 به بعد.
[76]. رک: تفسیر نمونه، ج1، ص486; طوسى، مصباح المتهجد، ص442و692; بحارالانوار، ج91، ص239و386 و ج92، ص232.
[77]. رک: آل عمران (110:3); البقره (143:2); النحل (119:16); الصف (3:61); الاحزاب (39:33); السجده (24:32).
[78]. الرحمن /1.
[79]. طه /44 و نیز رک: الشعرا /127 و 145.