مقالات ویژه زندگی گهربار امام هادی علیه السلام را میتوانید اینجا مطالعه کنید(لطفا کلیک کنید)
آقای ماه و خورشید؛ آقای روح و ریحان؛ آقای آب و آیینه؛ آقای زلالی و پاکی؛ آقای فضل و کرم؛ آقای خوبی و مهربانی؛ آقای گل و گلاب؛ آقای …؛ آقای …؛ آقای … می شنوی صدایم را؟
به نام و یاد آنکه تورا آفرید و چه نیکو آفرید؛
“یا هادی المضلین”
قدم زنان کوچه های خاکی سامرا را در خیالم سپری می کنم تا اینکه آهسته و آرام به سرسرای بارگاه ملکوتی ات نزدیک شوم. از دور گنبد زیبایت نمایان می شود. همان گنبدی که چندی نمی گذرد پس از تخریب آن باز شکل گنبد به خود گرفته است. و همان بهانه ای می شود برای اینکه باران اشکهایم به روی آسمان خیالم سرازیر شوند.ناگهان دلم می شود سرتاسر غم و ماتم و غصه.در خیالم در کوچه های خاکی سامرا روبه رویت و چشم در چشم گلدسته هایت به زمین می نشینم و زارِ زار اشک می ریزم. های و های می گریم و می گریم .گویی تمام غصه های دنیا را یکجا در بارگاه و ضریحت ریخته اند. عجب زمانه ای است و عجب روزگاری! هنوز که هنوز است باید در غربت و مظلومیت سپری کنی.
نه بودنت را تاب آوردند و نه حال که در گوشه ای آرام گرفته ای، آرام گرفتنت را.گاه به گنبدت حمله می کنند، گاه به نام زیبایت و گاه حرمتت را می شکنند.”فما أحلی اسماءکم” چه زیبا و دوست داشتنی و شیرین است نامهایتان.دیوانه و از خود بی خود می شوم وقتی یاد مصائبت می افتم؛ آیا هست کربلا و عاشورایی که در رکابت با بدخواهانت تا آخرین نفس بستیزیم؟!اندکی برخود مسلط می شوم و آرام می گیرم. چشم در چشم بارگاهت خیره می شوم اما چه کنم که سوز دلم نمی گذارد.یکی یکی یاد مصائبت از مقابل چشمانم عبور می کنند و این دل ناتوان و چشم های مضطر من است که التماسم می کند که به حال خودشان رهایشان کنم. چشم هایی یتیم ندیدنت! من و چشم هایی یتیم ندیدنت!
می گریم و سلام می گویم و چه زیباست که با همان کلماتی که از لبهای مبارکت جاری شد خطابت کنم، آری همان جامعه کبیره؛
اَلسَّلامُ عَلَیْکُمْ یا اَهْلَ بَیْتِ النُّبُوَّهِ؛ سلام برشما ای خاندان نبوت(ص)
وَمَوْضِعَ الرِّسالَهِ؛ و جایگاه رسالت
وَمُخْتَلَفَ الْمَلاَّئِکَهِ؛ و مرکز رفت و آمد فرشتگان
وَمَهْبِطَ الْوَحْىِ؛ و جاى فرود آمدن وحى
وَمَعْدِن الرَّحْمَهِ؛ و معدن رحمت
رحمت را که می گویم گویی به عرش خدا آمده ام و بوی رحمت خداست که جاری است.
گویی ندای “فاخَلَع نَعلیک” را می شنوم. کفش هایم را از پای در می آورم ؛ آری “انّکَ بالوادالمقدّس” به وادی مقدسی آمده ام که تمام آرزو و آمال جوانیم بوده است؛
وَکَهْفِ الْوَرى ؛ و پناهگاه مردمان
گویی این من نیستم که آمده ام ، گویی آورده شده ام، گویی اختیاری نداشته ام که “نه” بگویم، گویی تو مرا خوانده ای و هم اجابت کرده ای؛
وَالدَّعْوَهِ الْحُسْنى؛ و اهل دعوت نیکو
سلام بر تو که بهترینی برای رسیدن به خدا؛
اَلسَّلامُ عَلى مَحاَّلِّ مَعْرِفَهِ اللَّهِ وَمَساکِنِ بَرَکَهِ اللَّهِ؛ سلام بر جایگاههاى شناسائى خدا و مسکنهاى برکتش
گویی سری است درون سَر و دلم که جز با اشک دیده نتوان گفت؛
وَحَفَظَهِ سِرِّ اللَّهِ؛ و نگهبانان راز خدا
گویی وارد خانه ای از خانه های خدا شده ام؛
فَجَعَلَکُمْ فى بُیُوتٍ اَذِنَ اللَّهُ اَنْ تُرْفَعَ وَیُذْکَرَ فیهَا اسْمُهُ؛
و قرارتان داد در خانه هائى که اجازه داد بلند گردند و نام او در آنها برده شود
مدام سلامت می گویم و گویی پاسخی مهربانامه می گیریم؛
وَجَعَلَ صَلَواتَنا عَلَیْکُمْ ؛ و(خدا) درودهاى مارا بر شما قرار داد
گویی آمده ام کیمیای وجودم را از تو زر کنم؛
وَما خَصَّنا بِهِ مِنْ وِلایَتِکُمْ طیباً لِخَُلْقِنا وَطَهارَهً لاَِنْفُسِنا وَتَزْکِیَهً لَنا وَکَفّارَهً لِذُنُوبِنا؛
و هم چنین آنچه را از دوستى شما براى ما مخصوص داشته همه اینها موجب پاکى اخلاق ما و پاک شدن خود ما و تزکیه ما و کفاره گناهان ما باشد
گویی حال اندکی سبکبال شده ام. گویی به پناهگاهی مستحکم رسیده ام. آرام آرام به سوی ضریح مطهرت حرکت می کنم، آهسته آهسته، قدم به قدم…
مُسْتَجیرٌ بِکُمْ؛ و به شما پناه جویم
زاَّئِرٌ لَکُمْ؛ و شما را زیارت کنم
لاَّئِذٌ عاَّئِذٌ بِقُبُورِکُمْ؛ و به قبرهاى شما پناه آرم
مُسْتَشْفِعٌ اِلَى اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ بِکُمْ؛ و شما را بدرگاه خداى عزوجل شفیع آرم
وَمُتَقَرِّبٌ بِکُمْ اِلَیْهِ؛ و بوسیله شما به پیشگاهش تقرب جویم
وَمُقَدِّمُکُمْ اَمامَ طَلِبَتى وَحَواَّئِجى وَاِرادَتى فى کُلِّ اَحْوالى وَاُمُورى؛
و شما را در پیش روى خواسته و حاجات و اراده ام قرار دهم در همه حالات و کارهایم.
آقای ماه و خورشید؛ آقای روح و ریحان؛ آقای آب و آیینه؛ آقای زلالی و پاکی؛ آقای جنت و رضا؛ آقای عمق و وسعت؛ آقای رحیم و رحمان؛ آقای جود و سخی؛ آقای فضل و کرم؛ آقای خوبی و مهربانی؛ آقای گل و گلاب؛ آقای …؛ آقای …؛ آقای … می شنوی صدایم را؟ گویی مقابلمی، گویی کنارمی، گویی از رگ گردنم به من نزدیکتری، گویی سرتاسر وجودم مملو از تو شده است؛
بِاَبى اَنْتُمْ وَ اُمّى وَ نَفْسى وَ اَهْلى وَمالى؛ پدر و مادرم و خودم و خاندان و داراییم به فداى شما
فما اَحْلى اَسْمآئَکُمْ؛ چه شیرین است نامهایتان
وَاَکْرَمَ اَنْفُسَکُمْ؛ و بزرگوار است جانهاتان
وَاَعْظَمَ شَاْنَکُمْ؛ و بزرگ است مقامتان
وَاَجَلَّ خَطَرَکُمْ؛ و برجسته است منزلت و موقعیتتان
وَاَوْفى عَهْدَکُمْ؛ و با وفاست عهدتان
وَاَصْدَقَ وَعْدَکُمْ؛ و راست است وعده تان
صمیمانه کنارت می نشینم ، گویی دستت را بر سرم نهاده ای و نوازشم می کنی؛
وَعادَتُکُمُ الاِْحْسانُ وَسَجِیَّتُکُمُ الْکَرَمُ؛ و عادت شما احسان و نیکى و شیوه شما کرم است
گویی زیر باران سرازیر کرمت نشسته ام و سفره معرفتت را بر من گشوده ای؛
بِکُمْ فَتَحَ اللهُ وَ بِکُمْ یَخْتِمُ؛ خداوند (عالم را) به شما آغاز کرد و به شما نیز ختم کند
وَبِکُمْ یُنَزِّلُ الْغَیْثَ؛ و بخاطر شما فرو ریزد باران
گویی همه رازهایم برایت فاش است و همه درد و دلهایم آشکار؛
وَمِنْ کُلِّ وَلیجَه دُونَکُمْ ؛ و از هر همدمى غیر از شما دوری می جویم
و البته امیدی ندارم جز به شما خدا گره هایم را بگشاید؛
وَبِکُمْ یُنَفِّسُ الْهَمَّ، وَیَکْشِفُ الضُّرَّ؛ و بخاطر شما بگشاید اندوه را و برطرف کند سختى ر
آقای من! هلاک شد هرآنکه به دشمنی با شما گروید و زیانکار شد هر آنکه از شما جدا شد.
آقای من! رستگار شد آنکه به شما تمسک جویید و ایمن گشت هرکه به درگاه شما پناه جویید.
آقای من! ای آنکه معرفت از وجودت جوانه می زند و گمراه از نورت هدایت می گردد و پاکیزه گی در مقابل نام نیکویت تعظیم می کند “السلام علیک یا علی النقی” سلام بر تو ای بلند مرتبه ای که ذره ای در وجود نازنینت ناپاکی راه نیافته است.
نقی، نقی، نقی … “فما أحلی اسماءکم” چه زیبا و دوست داشتنی و شیرین است نامهایتان سلام برتو که سالهای سال در محاصره خارها زیستی اما شکوفه های محمدی وجودت همچنان به شکوه آمد.سلام برتو که از کودکی بر خلایق تابیدی و در جوانی به دیدار پروردگارت شتافتی.سلام برتو که پدرت جود و کرم بود و مادرت آسمانی، خودت هدایتگری پاکیزه بودی و فرزندت نیکویی در محاصره بدی ها.سلام بر تو که عاشقانه زیستی و عارفانه عبادت کردی و نیکو بنده ای بودی برای آفریدگارت.
“ما عرفناک حق معرفتک” نشناختیم تو را آنگونه که باید و بر نگرفتیم از چشمه زلالت مشک جهالتی را و درک نکردیم عظمت وجودت را آنگونه که شاید. “السلام هادی النقی” سلام بر تو ای هدایتگری که ذره ای در وجود نازنینت ناپاکی راه نیافته است.
نقی، نقی، نقی … “فما أحلی اسماءکم” چه زیبا و دوست داشتنی و شیرین است نامهایتان.
می نشینم و آرام می گیرم و از هر در بسته ای برایت می گویم و در آخر آنچه را از خدا می خواهم که اگر نستانم همه عمرم به فنا رفته است؛
اَسْئَلُکَ اَنْ تُدْخِلَنى فى جُمْلَهِ الْعارِفینَ بِهِمْ وَبِحَقِّهِمْ، وَ فى زُمْرَهِ الْمَرْحُومینَ بِشَفاعَتِهِمْ،اِنَّکَ اَرْحَمُ الرّاحِمینَ؛ (خداوندا) مرا در زمره عارفان به مقام آنها و به حق آنها قرارم ده و نیز در زمره کسانى که بوسیله شفاعت آنها مورد مهر قرار گرفته اند که تو مهربانترین مهربانانى.
گویی غروب نابهنگام سامرا فرا رسیده است.
نگرانی از نبض لحظه ها می بارد.
تشویش سنگینی بر شهر حکم فرماست.
غروب نابهنگام سامرا فرارسیده است و آسمان به میهمان تازه خود خوش آمد می گوید:
میهمانی که غرق در هاله سبز شهادت، آرام و مطمئن به سمت عرش الهی گام بر می دارد.
میهمانی که از قامت دلارای علوی اش عطر حضرت رسول (ص) می آید عطر مدینه، عطر غربت غریبانه سامرا!
آه چه کردند سیاه جامگان با این هدیه الهی،با این بهار سبز پوش جاودانه!
چه کردند با یادگار رسول الله یادگاری که چلچراغ هدایت فرا راه گم کردگان حقیقت بود و متوسلین آستانش به رستگاری دست می یازیدند.
چه آزمون دشواری داشت این آیینه شکوه خداوند:
آنجا که “شیرها” با تمام درندگی رام حریم حرمت نامش گشتند.
آنجا که “تیرها” به برکت دست هایش به پرواز درآمدند.
آنجا که “شعرها” برابر قامت آسمانی اش قافیه باختند.
آنجا که دیوارهای سامرا نتوانست مانع از انعکاس پرتو جمال علوی اش در جهان شود. و آخرین آزمون چه آزمونی تلخ اما شیرین بود به شیرینی شهادت به شیرینی وصال!
… و چقدر مظلوم، چقدر غریب، چقدر نابهنگام دل به عروج واپسین سپرد!
ای آیینه هدایت الهی!
درود خداوند بر تو باد در چنین روزی که “عرش” به یادمان شهادتت به سوگ نشسته است!
درود خداوند بر تو باد در چنین روزی که “مدینه” به یاد فراقت، گیسو به خاک می ساید!
درود خداوند بر تو باد در روزی که قدم به عالم خاک نهادی و قدم از عالم خاک برداشتی!
درود خداوند بر تو باد و چلچراغ هدایتت؛ که هنوز هم روشن و نورانی فرا راه حقیقت پویان پرتو افشانی می کند!
درود برتو درود !
و نفرین بر قلم ها و زبان هایی که حرمتت را پاس نداشتند!
نفرین بر کسانی که بردگی شیطان را، به دوستی تو و ولایت خاندانت ترجیح دادند ؛
تا” شاهین” اعمالشان به سمت “دوزخ ” کج گردد !
مارا ببخشای ! که کوتاهی همت ما، باعث درازی دست نابکاران شد ؛تا حریم “حرمت ولایت”
را به تمسخر بگیرند!
مارا ببخش ! اگر نمای ساختمان هایمان بلند است و قدم های همتمان کوتاه !
ماراببخش ! اگر میز هایمان دراز است و قلم هایمان کند!
ماراببخش ! اگر سرهایمان شلوغ مصاحبه است و جیب هایمان اسیر مناقصه !
مارا ببخش اگر …..
مولا! ما را به برکت نامت ببخش!
به برکت مرامت !
که تنها همین را می توانیم از شما بخواهیم :
یا هادی المضلین ، یا وجیها عندالله ،اشفع لنا عندالله. !
«خدا را پیوسته برای هدایت مردم، حجتهاست. امام هادى(علیه السلام)، هادى امت و هدایتیافته غیب بود.
فروغی که از خورشید وجودش میتابید، روشنگر افکار و راهنمای مردم بیدار بود. ظلمت حاکم، آن حق مظلوم را به زندان افکند و در حصر نهاد، ولی آن نور زندانى، پیوسته روشنایی میبخشید و بر دلهای محبان حکومت داشت؛ نه با سلاح، که با فلاح؛ نه با قدرت نظامى، که با فضیلت اخلاقى.
سخنچینان از جاذبه معنوی و برتری علمیاش در آتش حسد میسوختند و حاکمان، او را رقیب حکومت میدانستند. او را از مدینه به سامرا بردند تا مدینه بیخورشید بماند و پروانهها، سرگردان و شیعه، پریشان، ولی خلفای کوردل عباسى، کورتر از آن بودند که فروغ جهانتاب او را درک کنند.
آنچه او را محبوب دلها ساخته بود، پیوند با خدا، تکیه بر خالق، غنای از مخلوق، وارستگی از دنیا، وابستگی به ابدیت و دلدادگی به عبادت بود.
سلام بر جان روشن و ضمیر فروزانش که با نیایش و نجوا با خدا مأنوس بود و سجاده و سحر، گواه یک عمر تهجد و شبزندهداریاش بود».
مقالات ویژه زندگی گهربار امام هادی علیه السلام را میتوانید اینجا مطالعه کنید(لطفا کلیک کنید)