نویسنده: آیت الله سیدعلی حسینی میلانی
بررسی و نقد داستان خواستگاری علی (ع) از دختر ابوجهل (3)
بررسى روایت مِسْوَر
با توجّه به آن چه بیان شد، طریقى که اصحاب صحاح همگى بر آن اتّفاق نظر دارند، همان طریق روایت نخست (روایت مِسوَر) است و این تنها طریقى است که بُخارى، مُسلم، نَسایى (1) و ابن ماجه آن را نقل کرده اند.
البتّه تِرمذى تنها کسى است که این روایت را از ابن زبیر نقل کرده، که با احتمالى که او درباره ی این حدیث داده است آشنا شدیم. ابو داوود نیز تنها کسى است که این روایت را از عروه نقل کرده است که وضعیّت او نیز بیان شد.
بنا بر این، حدیثى که در نزد همگى آن ها قابل اعتماد و صحیح است، همان حدیث مِسْوَر بن مخرمه است.
از بررسى هاى گذشته، روشن شد که روایاتى که اینان از مِسْوَر نقل کرده اند، به دو نفر منتهى مى شود:
1- على بن الحسین، امام زین العابدین علیه السلام.
2- عبداللّه بن عبیداللّه بن ابى مُلَیکه.
تنها راوى که روایت خواستگارى را از امام زین العابدین علیه السلام روایت کرده است کسى جز محمّد بن شهاب زُهْرى نیست.
ولى راویانى که از ابن ابى مُلَیکه نقل کرده اند دو نفر هستند:
1- لیث بن سعد.
2- ایّوب بن ابى تیمیه سَختیانى.
دارمى، بُخارى، مُسلم، احمد، ابن ماجه و… این حدیث را از ابو یمان (2) از شعیب از زُهْرى روایت کرده اند.
همچنین بُخارى، مُسلم، ابوداوود و احمد… این حدیث را از ولید بن کثیر از محمّد بن عمرو بن حلحله از زُهْرى روایت کرده اند.
مُسلم این روایت را از طریق نعمان از زُهْرى نقل کرده است.
ما در این نوشتار مختصر در صدد بحث در مورد ابو یمان، حَکَم بن نافع و روایت او از شعیب – که همان ابن حمزه کاتب زُهْرى است – (3) و روایات خودِ شعیب نیستیم و تنها اشاره مى کنیم که علما در این باره سخنان بسیارى گفته اند، تا جایى که بعضى گفته اند: ابو یمان، هیچ حدیث یا حتّى کلمه اى از شعیب نشنیده است!! (4)
نکته ی دیگر این که، این دو نفر از مردم شهر «حمِص» بودند و مردم آن شهر سرسخت ترین دشمنان امیر مؤمنان على علیه السلام در آن زمان بودند و حماقت آن ها ضرب المثل بوده است (5).
همچنین در صدد بررسى احوالات ولید بن کثیر نیستیم که از فرقه هاى خوارج و اباضى مذهب بوده است (6).
همچنین درباره ایّوب و لیث، که از مردم مصر بودند، سخن نمى گوییم، بلکه فقط متذکر مى شویم که مردم مصر از عثمان، عیب جویى و بدگویى مى کردند اما از زمانى که لیث در مصر موقعیت و شهرت پیدا کرد و به بیان روایاتى در فضیلت عثمان پرداخت، مردم از عیب جویى و بدگویى عثمان دست برداشتند (7).
همچنین درباره ی نعمان بن راشد جَزَرى بحث نمى کنیم، او کسى است که علما در مورد او گفته اند:
– قَطّان او را به شدّت تضعیف کرده است.
– احمد بن حنبل درباره اش گفته که حدیث او مضطرب است.
– ابن مَعین گفته است که او در نقل حدیث ضعیف است.
– بُخارى و ابوحاتِم گفته اند که در روایات او غلط هاى بسیارى است.
– ابن ابى حاتِم در مورد دیگرى گفته است: بُخارى او را در ردیف ضعفا آورده است.
– ابو داوود گفته است که او ضعیف است.
البتّه نَسایى و عُقَیلى نیز درباره ی او همین را گفته اند (8).
از همه ی این مطالب مى گذریم، و قبل از کنکاش درباره ی مِسوَر و حدیث او، فقط به بحث و تحقیق در احوال ابن ابى مُلَیکه و زُهْرى – بر اساس نظرات بزرگان اهل سنّت – بسنده مى کنیم.
ابن ابى مُلَیکه
درباره ی ابن ابى مُلَیکه همین بس که بدانیم او قاضىِ عبداللّه بن زبیر و مؤذّن خاص او در دوران حکومتش بوده است. ابن زبیر بعد از هلاکت یزید، در مکّه و در بعضى از شهرهاى حجاز حکومت تشکیل داد (9).
البتّه قبل از این، به سیاست عملى ابن زبیر در دشمنى با اهل بیت علیهم السلام اشاره اى کردیم و دقّت در آن براى آگاهى از وضعیت ابن ابى مُلَیکه که قاضى و شخص مورد اعتمادش بوده، کافى است.
زُهْرى
زُهْرى یکى از راویان اصلى در بیشتر روایات این داستان است. او کسى است که خبر مورد اعتماد حدیث شناسان اهل سنّت را به نقل از امام زین العابدین علیه السلام روایت کرده است (!!). بنا بر این، درباره ی او به تفصیل سخن مى گوییم.
زُهْرى از جمله منحرفان از امیر مؤمنان على علیه السلام و اهل بیت علیهم السلام بود. این دشمنى در مورد او شهرت بسیارى یافت، به طورى که تاریخ نویسان و محدّثان او را در ردیف منحرفان از اهل بیت علیهم السلام شمرده اند.
ابن ابى الحدید معتزلى به این مطلب اشاره مى کند و مى گوید:
جریر بن عبدالحمید از محمّد بن شِیبه روایت کرد و گفت: وارد مسجد مدینه شدم، زُهْرى و عُرْوَه بن زبیر نشسته بودند و از على بدگویى مى کردند. این مطلب به گوش على بن الحسین رسید. به مسجد آمد و کنار آن ها ایستاد و گفت: اما تو اى عروه! پدرم از دست پدرت به خدا شکایت کرد و او را به داورى فرا خواند و خداوند به نفع پدرم و علیه پدر تو حکم کرد.
اما تو اى زُهْرى! اگر در مکّه بودى، دم آهنگرى پدرت را به تو نشان مى دادم (10).
و این کلام از آن حضرت اشاره به یهودى زاده بودن زُهْرى است زیرا حرفه ی مذکور در آن تاریخ شغل یهودیان مکّه بود، و دشمنى یهود با رسول اللّه صلّى اللّه علیه وآله و خاندان او براى همگان ثابت و آشکار است.
موضوعى که دشمنى زُهْرى با امیر مؤمنان على علیه السلام و اهل بیت علیهم السلام را تأکید مى کند، تلاش او براى انکار مناقب امیر مؤمنان على علیه السلام – از جمله انکار تقدم آن حضرت در اسلام بر عموم یاران رسول اللّه صلّى اللّه علیه وآله – است.
ابن عبدالبرّ مى گوید که معمر در کتاب جامع خود از زُهْرى نقل مى کند که گفته است: کسى را نمى شناسیم که پیش از زید بن حارثه اسلام آورده باشد.
عبدالرزّاق مى گوید: کسى را سراغ نداریم که چنین گفته باشد، مگر زُهْرى (11).
در تکمیل آگاهى از دشمنى زُهرى با امیر مؤمنان على علیه السلام و اهل بیت علیهم السلام همین بس که او از عمر بن سعد ملعون، قاتل امام حسین علیه السلام روایت نقل مى کرد. ذهبى در این باره مى گوید:
عمر بن سعد بن ابى وَقّاص از پدرش روایت کرده، ابراهیم و ابو اسحاق از او روایت کرده اند، و زُهْرى و قَتاده به طور مرسل از او روایت نقل کرده اند.
ابن مَعین مى گوید: چگونه کسى که حسین را کشته است، مى تواند موثّق باشد؟! (12).
از طرفى، زُهْرى از عمّال و کارگزاران بنى اُمیّه و محکم کنندگان پایه هاى سلطنت آن ها بود، به طورى که این امر را تمام دانشمندان و زاهدان زمانش بر او عیب مى گرفتند.
علاّمه عبدالحق دهلوى در کتاب رجال المشکاه در شرح حال زُهْرى مى گوید:
او به واسطه ی همنشینى با امرا، به کمىِ دیانت و دیندارى دچار شده بود و دانشمندان و زاهدان معاصر او، این امر را بر او عیب مى گرفتند و او را سرزنش مى کردند.
وى در پاسخ مى گفت: من در خیر آن ها شریک هستم، با شرّ آن ها کارى ندارم (!!).
به او مى گفتند: آیا نمى بینى آن ها به چه کارهایى مشغول هستند؟ اما او ساکت مى ماند و پاسخ نمى داد.
بر همین اساس، ابن مَعین او را طعن و قدح کرده است. حاکم از ابن مَعین نقل مى کند و مى گوید: محکم ترین سندها، طریق اعمش از ابراهیم از علقمه از عبداللّه است.
کسى به او گفت: اعمش هم مثل زُهْرى است؟
ابن مَعین گفت: آیا مى خواهى اعمش همانند زُهْرى باشد؟!
زُهْرى در مال و ثروت غرق بود و براى امویان کار مى کرد، در حالى که اعمش فقیرى صبور بود که از سلاطین و امرا دورى مى جست و به وسیله ی قرآن راه ورع و پارسایى را مى پیمود (13).
به همین مناسبت امام زین العابدین علیه السلام نامه اى به زُهْرى نوشت و در آن، او را موعظه فرمود، و خدا و روز رستاخیز را به او تذکر داد و او را از آثار بدِ حضور در کاخ هاى سلاطین، آگاه ساخت. در بخشى از این نامه چنین آمده است:
«إنّ أدنى ما کتمتَ وأخفَّ ما احتملتَ أنْ آنستَ وحشه الظالم، وسهّلت له طریق الغیّ. . .
جعلوک قطباً أداروا بک رحى مظالمهم، وجسراً یعبرون علیک إلى بلایاهم، وسُلّماً إلى ضلالتهم، داعیاً إلى غیّهم، سالکاً سبیلهم. . .
احذَرْ فقد نُبِّئْت، وبادِرْ فقد أُجِّلْت. . .
ولا تحسب أنّی أردت توبیخک وتعنیفک وتعییرک، لکنّی أردت أن ینعش اللّه ما فات من رأیک، ویردّ إلیک ما عزب من دینک. . .
أما ترى ما أنت فیه من الجهل والغرّه؟! وما الناس فیه من البلاء والفتنه؟!. . .
فأعْرِض عن کلّ ما أنت فیه حتّى تلحق بالصالحین; الّذین دُفِنوا فی أسمالهم، لاصقهً بطونهم بظهورهم. . .
ما لک لا تنتبه من نعستک وتستقیل من عثرتک فتقول: واللّه! ما قمتُ للّه مقاماً واحداً ما أحییتُ به له دیناً، أو أمَتُّ له فیه باطلا؟!»
«کمترین چیزى که پنهان داشتى و سبک ترین چیزى که از آن چشم پوشیدى، این است که با تنهایى ستمگران خو گرفته اى و راه سرکشى را براى آنان هموار کرده اى. . .
آن ها تو را محورى قرار دادند که سنگ آسیاى ستمگریشان را به دور تو بچرخانند و پلى که از روى آن به سوى گرفتارى هایشان عبور کنند. آنان تو را نردبانى به سوى گمراهیشان، دعوت کننده اى به سرکشى هایشان و پیماینده ی راهشان برگزیده اند…
من اکنون به تو هشدار دادم پس ترتیب اثر بده و تا مهلتى که [از خدا] دارى تمام نشده، عجله کن!
گمان نکن که قصد توبیخ، سرزنش و عیب جویى تو را دارم، بلکه خواستار آن هستم که خداوند تو را از غفلتى که تا کنون داشتى خارج کرده و هر چه از دینت را که از دست داده اى به تو برگرداند…
آیا این جهل و غرورى که خود در آن هستى و این بلا و فتنه اى که مردم در آن هستند، نمى بینى؟!…
بنا بر این، از همه ی آن چه که در آن هستى، روى بگردان و آن ها را رها کن تا به صالحان و شایستگان بپیوندى; همان هایى که در لباس هاى کهنه ی خود دفن شدند در حالى که شکم هایشان به پشتشان چسبیده بود…
تو را چه شده است که از این چرت و خواب بیدار نمى شوى و جلوى سقوط خودت را نمى گیرى؟! و نمى گویى: به خدا سوگند! یک بار هم در مقامى براى رضاى خدا به پا نخاستم تا در آن مقام براى او دین حقى را زنده کنم، یا باطلى را بمیرانم» (14).
گذشته از این ها، زُهْرى دشمنى با اسلام و پیامبر و اهل بیت علیهم السلام را از پدرانش به ارث برده بود. ابن خَلّکان در شرح حال او مى نویسد:
پدر پدربزرگ او، عبداللّه بن شهاب، در جنگ بدر در سپاه مشرکان حاضر شد. وى از افرادى بود که در جنگ اُحد پیمان بستند که اگر رسول خدا صلّى اللّه علیه وآله را دیدند، حتماً او را بکشند، مگر این که کشته شوند.
نقل شده است که به زُهْرى گفتند: آیا جدّ تو در جنگ بدر شرکت داشت؟
گفت: آرى، ولى از آن طرف. یعنى او در سپاه مشرکان بود.
پدر او همراه مصعب بن زبیر بود. خود زُهْرى از ملازمان عبدالملک بود و پس از او با هُشام بن عبدالملک بود. یزید بن عبدالملک از او خواست تا مقام قضاوت را بپذیرد (15).
اکنون که وضعیّت زُهْرى و جایگاه او نزد امام على بن الحسین علیهما السلام روشن شد، آیا مى توان پذیرفت که امام علیه السلام چنین حدیثى را که در آن عیب جویى و کاستى بر جدّش رسول امین صلّى اللّه علیه وآله، مادرش زهرا علیها السلام و پدرش امیر مؤمنان على علیه السلام است، براى او بیان کرده باشد؟
ولى نکته این جاست که روش زُهْرى چنین است که هنگامى که مى خواهد حدیثى را که به ضرر پیامبر و عترت او علیهم السلام یا بر خلاف سنّت ایشان است، جعل کند، آن را از زبان یکى از همین خاندان نقل مى کند تا آن را به مردم بقبولاند.
یک روایت را به عنوان نمونه نقل مى کنیم: زُهْرى حدیثى را از قول پسر محمّد بن على (ابن حنفیه) جعل کرده است که او از پدرش امیر مؤمنان على علیه السلام روایت کرده که وقتى آن حضرت شنید که ابن عبّاس متعه را جایز مى داند به او گفت: «تو مردى پریشان و گمراه هستى، رسول خدا صلّى اللّه علیه وآله در روز خیبر از متعه و از خوردن گوشت چهارپایان اهلى نهى کرد».
این همان حدیثى است که بزرگان اهل سنّت همانند بیهقى، ابن عبدالبرّ، سهیلى، ابن قیّم، قسطلانى، ابن حجر عسقلانى و دیگر شارحان احادیث، حکم به بطلان آن داده اند (16).
ولى او – که مى دانست حلال بودن متعه از مذهب اهل بیت علیهم السلام است – این حدیث را از زبان فردى از خود اهل بیت علیهم السلام از قول سیّد و سرور آن ها، امیر مؤمنان على علیه السلام، آن هم در ردّ بر ابن عبّاس و به این تعبیر جعل مى کند.
البتّه اگر چه او از مشهورترین افرادى است که به کار زشت و قبیحِ جعل روایت اقدام کرده است!! اما هرگز نباید چنین تصوّر کرد که جعل روایت از قول اهل بیت علیهم السلام مختص به زُهْرى بوده است.
یکى از محدّثان اهل سنّت، عبداللّه بن محمّد بن ربیعه بن قدامه قدامى است. ذهبى و ابن حجر در شرح حال او مى نویسند: او یکى از ضعفا است.
وى مطالب فاجعه آمیزى را از مالک نقل کرده است. به عنوان نمونه مى گوید که از جعفر بن محمّد از پدرش از جدّش روایت شده است که:
فاطمه رضى اللّه عنها شبانه وفات کرد. ابوبکر، عمر و عدّه بسیارى براى مراسم نماز او حاضر شدند. ابوبکر از على خواست نماز به امامت او برگزار شود.
على گفت: نه، به خدا سوگند! بر تو که خلیفه ی رسول اللّه هستى پیشى نمى گیرم.
ابوبکر جلو ایستاد و در این نماز چهار تکبیر گفت (17).
ابن حجر مى گوید: این روایت را برخى از متروکین در حدیث، از مالک و او از جعفر بن محمّد (یعنى امام صادق علیه السلام) و او از پدرش روایت کرده اند. دارقُطْنى و ابن عَدى آن را ضعیف و سست دانسته اند (18).
آن ها با این همه تلاش مى خواهند بر جنایاتى که انجام داده اند، سرپوشى قرار داده و مفاسدى را که پدید آورده اند، به گونه اى اصلاح کنند. ولى، هرگز! «هل یصلح العطّار ما افسده الدهر».
مِسْوَر بن مخرمه
درباره ی مِسوَر همین بس که چند نکته را بدانیم:
1- او از ملازمان ابن زبیر بود و ابن زبیر کارى را بدون مشورت او انجام نمى داد.
وى پس از این که با سپاهیان شام جنگید، در جریان سنگباران کعبه به دستور حَجّاج کشته شد و ابن زبیر خود به کار غسل و کفن او پرداخت.
2- هر گاه نام معاویه را بر زبان جارى مى کرد، بر او درود و صلوات مى فرستاد.
3- خوارج با او رفت و آمد و مذاکرات خصوصى داشتند. آن ها مذهب و نظرات او را پذیرفته و خود را به او منسوب مى کردند (19).
اکنون که به طور اجمال از احوال مِسْوَر و ارتباط او با سه گروه سرسخت از دشمنان اهل بیت علیهم السلام آشنا شدیم، به آسانى به درستى و واقعیّت حدیث مِسْوَر در موضوع خواستگارى پى ببریم.
ولى آن چه ذکر شد قسمتى از مطالبى است که مى توان در خصوص این راوى و این روایت بیان کرد. بلکه علّت دیگرى وجود دارد که پرده از رسوایى و پستى راوى افترازننده ی این حدیث برمى دارد; نکته ی چهارم را ملاحظه کنید:
4- مِسْوَر دو سال بعد از هجرت به دنیا آمد. بنا بر این، زمانى که پیامبر صلّى اللّه علیه وآله آن خطبه را مى خواند، چند سال داشته است؟!
این نکته اى است که در بخش آینده، در مورد آن – و مباحث دیگرى که به این حدیث مربوط مى شود – بحث جامع و کاملى ارائه خواهیم کرد.
پینوشتها:
1- خصائص امیرالمؤمنین على علیه السلام: 183 و 184 شماره هاى 133 و 134.
2- همان گونه که گذشت ابویمان در سلسله سند حدیث سوم بُخارى و مُسلم، حدیث دوم ابن ماجه و احمد بن حنبل قرار دارد.
3- تهذیب التهذیب: 318/4 و 319.
4- همان: 396/2 و 397.
5- معجم البلدان: 349/2.
6- تهذیب التهذیب: 131/11.
7- همان 404/8.
8- تهذیب التهذیب:404/10.
9- تهذیب التهذیب: 272/5.
10- شرح نهج البلاغه: 102/4.
11- الإستیعاب: 117/2.
12- الکاشف: 301/2.
13- تهذیب التهذیب: 204/4.
14- تحف العقول عن آل الرسول: 274 – 277، نوشته ابن شُعبه حرّانى از علماى امامیه در قرن چهارم هجرى.
غزالى این نامه را در کتاب احیاء علوم الدین (143/2) آورده، ولى گفته است: «هنگامى که زُهْرى با امرا همنشین شده بود، یکى از برادران دینى او نامه اى براى وى نوشت». او این نامه را به یک برادر دینى نسبت مى دهد و نام امام زین العابدین علیه السلام را نمى آورد.
در هر حال، از عبارت غزالى نیز همین مقصود حاصل مى شود که همان نامه ی امام زین العابدین علیه السلام است. بسیارى از کسانى که در این موضوعات و نظایر این ها مطالبى نوشته اند، هر گاه به آثار امامان اهل بیت علیهم السلام رسیده اند، نام آن ها را – به جهتى یا هدفى دیگر – مخفى کرده اند.
به عنوان نمونه مَناوى در کتاب الکواکب الدریّه (208/1) همین گونه عمل کرده است. او قضیه توبه ی بُشر حافى به دست امام کاظم علیه السلام را نقل مى کند، ولى نام امام علیه السلام را ذکر نمى کند. البتّه نظیر این مطالب زیاد است که بیان آن ها به طول مى انجامد.
15- وفیات الاعیان: 178/4.
16- ما در مورد متعه ی حج و متعه ی نساء نوشتار جداگانه اى داریم که به چاپ رسیده است.
17- لسان المیزان: 392/3.
18- الإصابه: 267/8.
19- سیر اعلام النبلاء: 390/3 – 394، تهذیب التهذیب: 138/10.
منبع مقاله :
حسینی میلانی، سیّد علی؛ (1390)، خواستگاری ساختگی، قم: الحقایق، چاپ چهارم.