شما به چه دلیل می گویید امام زمان زنده است و در آینده ظهور می کند؟

شما به چه دلیل می گویید امام زمان زنده است و در آینده ظهور می کند؟

(بسم الله الرحمن الرحیم )
فرمایشات آیت الله سید ابوالحسن مهدوی(حفظه الله) در اولین همایش مرحوم آیت الله علامه میرجهانی(با اندکی تلخیص و تصرف)

بنده از ابتدای ورود ایشان به اصفهان تا زمان عروج روح ملکوتی شان در خدمت ایشان  بودم، البته افراد بسیاری در خدمت ایشان بودند اما هرکس به تناسب فکر و درک و  اطلاعات علمی خود بهره از افراد می برد، بودند کسانی که بسیار متدین و خوب بودند و  از نگاه خودشان از ایشان استفاده میکردند و بنده هم توفیقی داشتم عقد اخوت در روز  عید غدیر بستم و از این جهت خوشحال هستم و خاطرات فراوانی از ایشان در ذهن دارم که  بخشی از آنها در کتابها آمده و البته بعضی از آنها ناقص است، و بعضی از قضایا هم در  کتابها نیامده است، حالا یک نمونه اش را عرض میکنم:

شما به چه دلیل می گویید امام زمان زنده است و در آینده ظهور می کند؟

ولایت ائمه علیهم السلام
زمانی بنده میخواستم بروم زیارت امام رضا علیه السلام، رفتم خدمت ایشان و گفتم اگر یکی از آن الطاف خاص که امام رضا به شما داشته اند را بفرمائید ان شاء الله آنجا یادتان هستیم ایشان هم به خاطر اعتمادی که داشتند و ارتباطی که با مرحوم والدمان داشتند، این قضیه را نقل کردند: که من یک زمانی به زیارت حضرت رضا مشرف بودم، از حرم آمدم بیرون آمدم، باران می آمد، به یاد این روایت آمدم، که هر کس از زیارت بیاید  و قطره بارانی بر او بریزد خدا تمام گناهان او را می بخشد، به خاطر این روایت احساس نشاط زائد الوصفی پیدا کردم و به ذهنم رسید حالا که گناه ندارم مجدداً به حرم بروم و اینطوری امام را زیارت کنم، وارد صحن کهنه شدم و از آنجا می خواستم وارد شوم یک وقت مکاشفه ای برایم پیش آمد کل صحن را به صورت چادرهای مثل صحرای عرفات که طنابهایش داخل هم روی زمین کوبیده شده است و انتهای آن هم یک دیوار سیاه مرتفعی موجود بود گنبد هم به آسمان رفته بود و معلق بود و در فکر بودم این صحن اینطوری نبود، پیرمردی آن جا بود از او پرسیدم صحن که اینطوری نبود. پیرمرد خنده ای کرد و گفت: همیشه اینطور شما متوجه نیستی، بعد سرّش را برایم بیان کرد که این چادرها که می بینی مربوط است به کسانی که ولایت ائمه اطهار را قبول کرده اند، به زیارت که مشرف می شوند در این چادرها به سر می برند،‌آن دیوار سیاهی که می بینی کسانی هستند که ولایت را قبول ندارند حالا می آیند اینجا ولی در آن دیوار سیاه نابود می شوند، یک مرتبه دیدم صحن به حالت عادی خودش برگشت.
چشم باطنش باز شد
علامه میرجهانی ریاضت های فراوانی برای تهذیب نفس خود کشیده بودند، از جمله این قضیه که برای بنده نقل کردند، دوران جوانی ام که از همین جرقویه رفتم اصفهان، مدتی در مدرسه صدر بودم،‌ نان و ماست فراهم کرده بودم به طوری که احتیاج نداشتم بیرون از مدرسه بروم،‌ 40شبانه روز در مدرسه بودم، درس هم داخل مدرسه بود،‌بعد از چهل شبانه روز کاری در میدان امام پیدا کردم ناچار شدم از مدرسه خارج شوم، تا آمدم توی بازار، مردم را به صورت حیوان دیدم،‌باطن مردم را مشاهده کردم،‌آن هم حیوانات مختلف( این قضیه مربوط به 60 سال پیش است، یک وقت جسارتی به عزیزان فعلی نباشد) گفتند باطن افراد در دیدم، هرکس هم به یک شکل بود، فقط دو نفر را به شکل انسان دیدم، عبای خودم را روی سرم کشیدم تا 2 متری جلوی خودم را ببینم ، با این که می دانستم اینها انسان هستند ولی می ترسیدم، حیوان که از کنارم می رفت وحشت مرا می گرفت تا سر حمام شیخ (نزدیک مدرسه ملا عبدالله) هم جلو رفتم، دیدم وضع به همین صورت است و با این وضع من به مقصود خود نمی رسم، لذا وحشت زده و با صورت رنگ پریده به مدرسه برگشتم، یک استادی داشتم، گفت با کسی دعوا کردی، زد و خورد کردی، اصرار کرد من هم جریان را گفتم، فهمید غذای پاک و نداشتن معاشرت با جامعه طاغوت و ریاضتها باعث این  شده است، استاد ما یکی از طلبه را صدا زد که مقداری غذای بیرون بخرد، به ما گفت بخور، من گفتم غذای بازار را نمی خورم کراهت دارد، اصرار کرد، نهایتش گفت من استادت هستم و به حق استادی که گردنت دارم بخور، وقتی اینطور گفت، ما چند لقمه خوردیم، چشمام برگشت سرجاش.
سه دستور مهم
از سفارشهای ایشان این بود، بنده در عید غدیرمعمم شدم و خدمت ایشان رسیدم، چند توصیه برای معمم شدن داشتند که این جا عرض نمی کنم،  چند برای که از ایشان تقاضای نصیحت کردم روایتی خواندن که در دیوان حیران قصیدهای هم آورده اند، این روایت برای ایشان خیلی اهمیت داشت و به آن عمل هم کرده بودند، «یا بنی اجتهد فی تعلم السرفان برکته کثیره افضل ممن تظن»(الحیات جلد 1 صفحه 154) روایت منسوب به امام صادق علیه السلام است که فرزندم تلاش کن علم سربدست آوری که علم سر برکتش بیشتر از آن است که تو فکر می کنی، در ادامه روایت دارد کسانی که دنبال علم علانیه هستند هلاک می شوند و سعادتمند نمی شوند، اگر می خواهی خداوند علم سر به تو عطا کند راهش این است که شما سه تا مقدمه را فراهم کنی(علم سر لدنی است تکلّفی نیست، وقتی زمینه آماده شد اعطا می شود، تحصیلی نیست)1 . بغض دنیا 2. افراد صالح را شناسایی کن و به آنها خدمت کن 3. بارت را برای مرگ ببند

بغض دنیا یک چیزی است فوق انقطاع دنیا که در مناجات شعبانیه می خوانیم « الهی هب لی کمال الانقطاع الیک» کمال انقطاع یعنی کمال بریدگی ازدنیا، بغض دنیا مرحله بالاتر است.

از این سه دستور من فکر می کنم که آن دومی شامل هر سه شود، چون مرحوم علامه میرجهانی خودشان چند سال به منزل آیت الله سید ابوالحسن اصفهانی رفته بودند و کارهای دفتری ایشان را انجام می دادند و این خدمت به افراد صالح را انجام می دادند، وقتی انسان با افراد صالح معاشرت داشت هم بغض دنیا پیدا می کند در اثر معاشرت با افراد صالح و هم بار آخرت و ذخیره آخرتی خود را فراهم می کند. و علامه میرجهانی خودشان اینطوری بودند و در این چند سال که در خدمت آیت الله سید ابوالحسن اصفهانی بودند

شیعه شدن بحر العلوم یمنی
داستانهایی از آنجا نقل می کردند، از جمله تشرفی که برای آیت الله سید ابوالحسن اصفهانی اتفاق افتاده بود را نقل می کنند که به اعتقاد من از مهمترین تشرفات مکتوب تاریخ است و آن داستان تشرف آیت الله سید ابوالحسن اصفهانی است که مرحوم میر جهانی فرمودند نامه ای را از یمن، شخصی زیدی مذهب به آیت الله اصفهانی فرستاده بود که شما به چه دلیل می گوید امام زمان زنده است و در آینده ظهور می کند و یک سری اشعار از یک شاعری که مسخره کرده بود امام زمان را،  آن اشعار را هم ضمیمه کرده بود، ما نامه را نشان دادیم که پرسیدم چه جواب بدهیم، به جای اینکه استدلال بیاورند، فرمودند در جواب نامه بنویس که بلند شو بیا نجف تا من امام زمان را مشافهتاً نشانت دهم، آیت الله میر جهانی میگوید من نامه را ننوشتم، حالا دیدیم ایشان بلند شدند آمدند نجف، آیت الله اصفهانی چه طور می خواهند امام زمان را نشان ایشان دهند، تا شب پسر ایشان را دیدم جریان را گفتم، پسرشان ایشان را بهتر می شناختند، گفتند خود پدرم چنین حرفی را زدند، گفت اگر خود پدرم گفته، بنویس شما بنویس و هیچ باکت نباشد، ما نامه را نوشتیم و اتفاقاً یک شب در صحن حرم امیر المومنین بعد ازنماز به ما خبر دادند که یک آقایی به نام بحرالعلوم در فلان مسافرخانه است گفته به ما نامه نوشتند بیا نجف تا امام زمان را نشانت دهیم، تا این را گفت رنگ از چهره ما پرید، بعد از نماز خدمت سید رفتیم ایشان گفتند چون بر ما وارد شده نشانیش را بگیرد تا سراغ ایشان رویم، یک مسافرخانه بود رفتیم دیدن ایشان، بحرالعلوم و پسرش آنجا بودند گفت این نامه را به من دادید، امام زمان کو؟ سید گفتند فردا شب شام بیاید منزل ما تا امام زمان را نشان شما دهیم، فردا شب بعد از شما، خادم منزل چراغی دست گرفت و رفتند آیت الله میر جهانی می گفتند من هم می خواستم بروم، اما سید اجازه ندادند، ما در خانه نشستیم تا اینها رفتند و برگشتند، وقتی برگشتند دیدم، بحرالعلوم و پسرشان حالشان منقلب است و ارادت عجیبی به سید پیدا کرده اند، آهسته از پسر بحرالعلوم پرسیدم چی شد، گفت بله ما شیعه شدیم، گفت: رفتیم مقام امام زمان علیه السلام در وادی السلام، ما دم درب ایستادیم، ایشان وارد مقام شدند و صدای ناله شان بالا رفت و شروع کردند با امام زمان درد و دل کردند، (حالا چی گفتند به آقا نمی دانیم) بالاخره امام زمان ظاهر می شوند سید پدرم را صدا زد، داخل رفت. پسر سید بیرون می گوید یک نوری از داخل تا عرش الهی را روشن میکرد و پدرم یک فریادی زد و به دنبال آن فریاد، غش کرد و جناب سید من را صدا زد، وارد شدم تا به پدر را به هوش آوردیم، به دست و پای سید افتاد و گفت من امام زمان را دیدم و قبول کردم ، و این قوی ترین دلیل برای اثبات امام زمان علیه السلام بود.
پیامبر با جسمشان به معراج رفتند
از قضایای دیگری که ایشان نقل می کردند اینکه سید عنایت زیادی به سامرا داشتند به اعتبار اینکه خانه حضرت در سامرا قرار داشت، (البته شهر سنی نشین است) یک موقعی سید وجوهات زیادی به من دادند، تا به سامرا بروم و یک قسمت را به خدام حرم که سنی هستند بدهم تا شیعیان را کمتر اذیت کنند، یک قسمت را به فقرای سامرا بدهم و یک قسمت را به طلابی که آنجا تبلیغ می کنند بدهم. ایشان فرمودند وقتی به خدام پول را از ناحیه سید دادم بسیار خوشحال شدند، من وقتی دیدم آنها خوشحال شدند گفتم این چند روزی که سامرا هستم را می خواهم در حرم بیتوته کنم، آنها هم قبول کردن سه شب در حرم بودم، شب سوم شب جمعه بود، من زیارت خواندم و برای نماز صبح به سرداب رفتم تا نماز صبح بخوانم و بعد از آن دعای ندبه بخوانم، وقتی رفتم آنجا دیدم یک آقایی قبل از من انجا رفته، و به فکرم نرسید این آقا از کجا امده است. از پشت سر آقا رفتم انتهای سرداب کمی جلو تر از ایشان رو به قبله نشستم تا چشمم به آن اقا نیافتد و توجه بیشتری داشته باشم بعد از نماز دعای ندبه را می خواندم به این جمله که رسیدم«عرجت بروحه الی سمائک» ایشان فرمودند به چیزی که از ما نرسیده تکلم نکن و بگو «عرجت به الی سمائک» و بعد فرمودند هیچ وقت بر امام زمانت مقدم نیافت، تا این را گفتند من آقا را شناختم رویم را برگرداندم تا خودم را به دست و پای آقا بیندازم دیدم کسی نیست، دیگر حالم منقلب شد و دعا را با همان حال تمام کردم.
شفای پای علامه میرجهانی
یک زمانی میگفتند من پایم اینقدر درد می کرد‌ که پایم را روی زمین می کشیدم در راه مشهد یکی از امامزاده های، که بالای تپه ای بود و پایین تپه هم چشمه ای بود، من به رفقا گفتم من آهسته پایین می روم وضو بگیرم و می آیم بالا که حدود 3 ساعت طول می کشد، رفتم پایین کنار رودخانه، یک آقایی آمدند کلاهی شبیه دهقانها سرشان بود،‌ اسم ما را بردند و احوال ما را پرسیدند گفتند میخواهی پایت خوب شود، یک چاقویی داشتند از روی لباس بالای ران گذاشتند و به سمت پایین کشیدند همینطور که چاقو پایین می رفت درد هم پایین می رفت و فشار درد پایین بیشتر می شد و همینکه چاقو از نوک انگشتان رد شد درد هم تمام شد، ‌آقا فرمودند بلند شو، طبق عادت خواستم با عصا بلند شوم آقا فرمودند عصا نیاز نیست و عصا را گرفتند و به سمتی پرتاب کردند.  بلند شدم دیدیم پایم کامل خوب شد، رو کردم به دوستانم بالای تپه که بگویم پایم خوب شد دیدم آقا غایب شدند.

…ایشان چندبار به من می فرمودند باید این انقلاب انجام می گرفت تا نام امام زمان بر سر زبانها بیافتد قبل از انقلاب نام حضرت مطرح نبود

….ایشان اذکاری هم داشتند توجه زیادی به آیه نور داشتند و همچنین بعد از نماز شفع و قبل از نماز وتر 360مرتبه عبارت به تعداد رگهای بدن «یا حی و یا قیوم» به اندازه یک نفس گفته شود وقتی نفس تمام شد بگو «الهم احی قلبی یا حی و یا قیوم برحمتک استغیث اللهم احی قلبی» و همین طور ادامه بده تا 360 مرتبه شود.

در کتابهای فارسی پیرامون ولایت کتابهای پرمایه ای نوشته شده است اما هیچ کدام به حد ولایت کلیه نمی رسد، آنها که خوانده اند اعتراف دارند دید نسبت ولایت تغییر می کند….

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید