خردمند بانوى بنى هاشم

خردمند بانوى بنى هاشم

نویسنده: آیت الله سید رضا صدر
وقتى که زینب به سنّ ازدواج رسید، على براى او کسى را که در شرافت خانوادگى شایستگى همسرى او را داشت برگزید، خواستگاران فراوانى از جوانان محترم و ثروتمند بنى هاشم و قریش براى زینب مى آمدند، ولى براى نوگل خاندان پیغمبر و بانوى خردمند بنى هاشم، عبدالله بن جعفر از همه شایسته تر بود.پدر عبدالله، جعفربن ابى طالب است که ذوالجناحین (داراى دو بال) و اَبوالمساکین (پدر بینوایان) لقب یافت. جعفر، برادرِ تنىِ على و محبوب پیغمبر بود، ابوهریره در باره جعفر مى گوید:
پس از رسول خدا(ص)، بهتر از جعفربن ابى طالب کسى نبود.
جعفر هنگام ستمگرى و سختگیرى قریش، براى حفظ دینش به حبشه هجرت کرد، و وقتى که از حبشه با عده اى از مسلمانان به مدینه بازگشت، رسیدنِ او به مدینه با فتح خیبر مصادف شد، رسول خدا، جعفر را در بغل گرفت و ببوسید و چنین گفت:
«نمى دانم از آمدن جعفر دل شادترم و یا از فتح خیبر».
و نیز از رسول خدا شنیده شد که مى فرمود:
«مردم از ریشه هاى گوناگون هستند، و من و جعفر از یک ریشه هستیم».
جعفر با سپاهى که در سال هشتم هجرت به سوى روم مى رفت، عازم جهاد با رومیان شد.
رسول خدا چنین قرار داده بود که فرماندهى سپاه با زیدبن حارثه (1) باشد و اگر او کشته شود فرماندهى با جعفربن ابى طالب خواهد بود.(2)
سپاهیان اسلام رفتند، تا به حدود بَلْقاء رسیدند، در آن جا با سپاهیان هِرْقِل روبه رو شدند.
مسلمانان در دهکده موته جاى گرفتند و جنگ خونینى در گرفت و زید در حالى که پرچم رسول خدا را در دست داشت و جنگ مى کرد، رومیان او را با نیزه هاى خودشان قطعه قطعه کردند.
جعفر، پرچم را به دست گرفت و به نبرد پرداخت. تااین که دست راستش از تن جدا شد. جعفر علم را به دست چپ گرفت و به نبرد ادامه داد، دست چپش هم جدا شد. علم را در بغل گرفت و آن قدر پاى دارى کرد تا کشته شد. جعفر نخستین فرزند ابوطالب است که در راه اسلام کشته شده.
مادر عبدالله بن جعفر، اَسْماء دخت عُمَیْس است، وى خواهر میمونه اُمّ المؤمنین و سَلْمى همسر حمزه بن عبدالمطّلب و لُبابه همسر عباس ابن عبدالمطّلب است.(3)
جعفر با اسماء ازدواج کرد و او مادر همه فرزندان جعفر است. اسماء پس از شهادت جعفر به همسرى ابوبکر درآمد و براى او محمدبن ابى بکررا آورد و پس از مرگ ابوبکر، على بن ابى طالب او را گرفت، اسماء براى على، یحیى و محمد اصغر را آورد.
واقدى در تاریخش مى گوید که عون و یحیى را بیاورد.
شوهر زینب، عبدالله بن جعفر، در حبشه متولد شد، عبدالله، نخستین نوزاد است از مسلمانان مهاجر به حبشه که در آن دیار به دنیا آمده است.
ابن حجر در اصابه(4) نقل مى کند که رسول خدا فرمود:
«خوى و خلقت عبدالله به من مى ماند» سپس دست راست عبدالله راگرفته و چنین فرمود:
«بارالها! خاندان جعفر را برقرار بدار و کسب وکار را براى عبدالله مبارک گردان».
این جمله را سه بار مکرّر مى کند. و سپس مى فرماید: « من در دنیا و آخرت سرور آن ها هستم».
عبدالله مردى بود بزرگ، جوان مرد، دلیر، پاک دامن، و مرکز جود و سخا نامیده شد؛ احسان فروشى نمى کرد و نیکى را نمى فروخت و هیچ مستمندى را از در خانه اش ناامید بر نمى گردانید. محمدبن سیرین مى گوید:
بازرگانى شکرى به مدینه آورد و به فروش نرفت. این خبر به عبدالله بن جعفر رسید. به پیش کارش فرمان داد که آن شکر را بخرد و به مردم ببخشد.
یزیدبن معاویه مال گزافى به طور هدیه براى او فرستاد. موقعى که مال به دست عبدالله رسید، آن را میان اهل مدینه قسمت کرد و از آن به منزل خود هیچ نبرد.
این شعر عبدالله بن قیس رقیات است که مى گوید:
من مانند فرزند نامدار و سفید بخت جعفر هستم. او چون مى دانست که مال باقى نخواهد ماند، به مستمندان و بى چارگان ببخشید و نام خود را جاویدان کرد.
و این سخن عبدالله بن ضِرار است که در ستایش عبدالله مى گوید:
اى فرزند جعفر، تو بهترین جوان مردان هستى و براى هر کس که درِ خانه ات را بزند و فرود آید بهترین میزبانى.
میهمانانى بسیار در نیمه شب به خانه تو آمدند، هر غذایى که خواستند آماده بود و چه سخنان شیرینى از تو شنیدند و چه گشاده رویى هایى از تو بدیدند.
ابن قُتَیْبَه در عیون الاخبار نقل مى کند(5) که هنگامى که معاویه از مکّه باز مى گشت، به مدینه آمد و هدایا ومال بسیارى براى حسن و حسین و عبدالله بن جعفر و محترمان دیگر قریش فرستاد.
به فرستادگان سفارش کرد که پس از رسانیدن مال، قدرى درنگ کنند و ببینند هرکدام با هدایاى خود چه مى کنند. وقتى که فرستادگان رفتند که هدایا را برسانند، معاویه به اطرافیان خود روى کرده، چنین گفت:
اگر بخواهید، به شما مى گویم که هر کس با هدیه اش چه خواهد کرد.
اما حسن، مقدارى از عطریاتِ هدیه اش را به زنان خود داده و بقیه را به هر کس که نزد او بود، مى بخشد.
اما حسین، از کسانى که پدرانشان در صفّین کشته شده و یتیم شده اند، شروع مى کند، اگر چیزى بماند، شترهایى قربانى کرده و تقسیم مى کند و شیر تهیه کرده به مردم مى دهد.
اما عبدالله بن جعفر، به غلام خود مى گوید: بدیح، قرض هاى مرا ادا کن و اگر چیزى ماند وعده هایى که به مردم داده ام انجام بده.
و اما فلان…تا آخر.
فرستادگان که بازگشتند و هر چه دیده بودند گزارش دادند، همان طور بود که معاویه گفته بود.
عبدالله در بخشش هاى خود اسراف مى کرد، و از آن که مالش از میان برود و یا به دشمنانش برسد ابایى نداشت.
اگر در کَفَش به جز جانش نباشد، همان را خواهد بخشید، حاجتمند باید از خداى بپرهیزد که آن را تقاضا نکند.
زناشویى مبارک بارور شد؛ زینب دختر زهرا براى عبدالله بن جعفر چهار پسر آورد: على، محمد، عون اکبر، عباس، هم چنان که دو دختر آورد که یکى از آن دو اُمّ کلثوم است که معاویه با زیرکى سیاسى خود مى خواست او را به همسرى یزید در آورد، تا از پشتیبانى بنى هاشم استفاده کند. عبدالله، اختیار دختر را به دست خالوى او امام حسین داد، آن حضرت هم دختر را به پسر عمویش قاسم بن محمدبن جعفربن ابى طالب تزویج کرد.
ازدواج زینب میان او و پدر و برادرانش جدایى نینداخت، محبت امام على به دختر و برادر زاده اش به اندازه اى بود که آن دو را هم چنان نزد خود نگاه داشت تا وقتى که على زمام دار مسلمانان شد و کوفه را پایتخت قرار داد، آن دو با آن حضرت به کوفه آمدند و در مرکز خلافت زیر سایه امیرالمؤمنین مى زیستند.
در جنگ هاى آن حضرت، عبدالله در کنار عموى خود ایستاده و نبرد مى کرد ویکى از سرداران آن حضرت در صفّین بود.
مردم که مى دانستند عبدالله نزد دودمان پیغمبر ارزش واحترامى دارد، اورا وسیله اى پیش امیرالمؤمنین و دو فرزندش حسن و حسین قرار مى دادند؛ چون که خواهش او رد نمى شد و امیدش ناامید نمى گردید.
در اصابه از محمدبن سیرین نقل مى کند که یکى از دهقانان اراضى سواد(6) از عبدالله خواست که در باره حاجتى باعلى سخن گوید، على حاجت آن مرد را برآورد. آن مرد چهل هزار براى عبدالله فرستاد، عبدالله آن را نپذیرفت و چنین گفت: ما نیکوکارى را نمى فروشیم.(7)
ابوالفرج اصفهانى در مقاتل الطالبیین(8) نقل مى کند:
وقتى که حسن بن على از دنیا رفت، اهل بیت پیغمبر بنابر وصیتى که امام حسن نموده بود خواستند که آن حضرت را در کنار رسول خدا به خاک سپارند، بنى امیه اسلحه پوشیده و مانع شدند و مروانِ حَکَم چنین مى گفت:
چه جنگ هایى که از صلح بهتر است؟ آیا عثمان را در دورترین نقاط بقیع دفن کنند، ولى حسن در خانه رسول خدا (ص) دفن شود؟ تا من بتوانم شمشیر بردارم، هرگز این کار نخواهد شد.
حسین نپذیرفت و گفت: چاره اى نیست جز آن که برادرش در کنار جدّش به خاک سپرده شود. نزدیک بود فتنه اى روى دهد، اگر عبدالله جعفر پا در میان نمى گذاشت.
او به پسر عمویش حسین عرض کرد:
تو را به حق من که کلمه اى برزبان نیاورى.
عبدالله، عمو زاده خود حسن را به سوى بقیع برد و در همان جایى که مادرش زهرا به خاک سپرده شده بود(9) دفن گردید(10) و مروانِ حکم بازگشت. زینب در آغاز جوانى چگونه بوده است؟
مراجع تاریخى از وصف رخساره زینب در این اوقات خوددارى مى کنند؛ زیرا که او در خانه و روبسته زندگى مى کرده و ما نمى توانیم مگر از پشت پرده وى را بنگریم.
ولى پس از گذشتن ده ها سال از این تاریخ، زینب از خانه بیرون مى آید و مصیبت جانگداز کربلا او را به ما نشان مى دهد و کسى که او را به چشم دیده براى ما وصفش مى کند و چنین مى گوید – چنان که طبرى نقل کرده است: گویا مى بینم زنى را که مانند خورشید مى درخشید و با شتاب از خیمه گاه بیرون مى آمد.(11)
پرسیدم: او کیست؟ گفتند: زینب دختر على است.
هنگامى که زینب پس از شهادت امام حسین به مصر مى رود، عبدالله بن ایوب انصارى در وصفش مى گوید:
…به خدا که من صورتى مانند آن ندیدم، گویا پاره اى از ماه بود.
در صورتى که این بانوى بزرگ در آن وقت در پنجاه و پنجمین سال زندگى خود بود، غریب بود، خسته و کوفته بود، مصیبت زده و داغ دیده بود، پس جمال زینب در آغاز جوانى پیش از آن که سالمند بشود، و مصایب جانگداز خوردش کند و جام داغ دیدگى را تا پایان بدو بنوشاند، چگونه بوده؟!
اما شخصیت زینب، بهتر است که – در این جا نیز – منتظر شویم تا این که حوادث از دلیرى و پاى دارى او پرده بردارد، و او را در بهترین نمونه از دلاورى و زیربار ظلم نرفتن و بزرگ منشى به ما بنمایاند.
به همین زودى تعجب مورّخان از ایستادگى زینب واستقامت او در برابر یزیدبن معاویه آشکار مى شود.
ابن حجر در اصابه براى ما مطلبى نقل مى کند که از قدرت زینب در سخن و نیرومندى اش در استدلال خبر مى دهد.(12)
و در آینده نزدیکى مردم آن عصر در کربلا و در مجلس استان دار کوفه و مجلس یزیدبن معاویه سخنانى از زینب مى شنوند که فصاحت و بلاغتش همه را متعجّب مى کند، به همان اندازه اى که امروز ما را به تعجب مى اندازد و همگى به فوق العادگى او و سخنورى او و سحر بیانش گواهى مى دهند.
جاحظ در کتاب البیان والتبیین از خُزَیْمه اسدى نقل مى کند:
پس از شهادت امام حسین وارد کوفه شدم و سخنان پر مغز و شیواى زینب را شنیدم، من ناطق تر و گوینده تر از او زنى را ندیدم. گویا از زبان امیرالمؤمنین على بن ابى طالب سخن مى گفت.
این شمایل زینب است به طورى که او را در کربلا دیده ایم، و چنان که در زمان جوانى اش نمونه اى از فضایل براى ما نمایان شده، زیرا مى شنویم که او در مهربانى و رقّت قلب به مادرش و در دانش و پرهیزگارى به پدر مانند بوده.
و چنان که بعضى از روایات مى گوید: زینب داراى مجلس علمى ارجمندى بوده که زنانى که مى خواستند احکام دین را بیاموزند، در آن مجلس حاضر مى شده و کسب دانش مى کرده اند.
صفات برجسته اى در زینب جمع بوده که هیچ یک از زنان عصر او دارا نبوده اند، لذاست که «بانوى خردمند بنى هاشم» گردید. ابن عباس که از او روایت مى کند، مى گوید: «بانوى خردمند ما زینب دختر على چنین گفت».
زینب، بدین لقب به طورى معروف شده بود که وقتى «بانوى خردمند» مى گفتند، زینب فهیمده مى شد. فرزندان او به چنین لقبى افتخار مى کردند و به «زادگان بانوى خردمند» شناخته شده بودند.

پی نوشت :

1 . از تحقیق در تواریخ به دست مى آید که فرمانده اول جعفر بوده و سپس زید.(مترجم)
2 . بعضى از مورّخان معتبر نقل کرده اند که نخستین فرماندهى که از طرف پیغمبر تعیین شده بود، جعفر بود و زیدبن حارثه فرمانده دوم بود. از اشعار عباس بن مرداس که در مرثیه آن ها گفته و سیره ابن هشام، نقل مى کند نیز، چنین مستفاد مى شود. (مترجم)
3 . الاستیعاب، ج 4، ص 230-231.
4 . ج 3، ص 49.
5 . ج 3، ص 40.
6 . زمین هاى سبز و خرّم را سواد گویند که بیشتر در عراق عرب بود. دهقان یعنى اربابِ ملک. (مترجم)
7 . الاصابه ، ج 2، ص 281.
8 . ص 74.
9 . قبلاً تذکّر داده شد که بودنِ قبرِ زهرا در بقیع کاملاً موردتردید است.(مترجم)
10 . بردنِ جنازه امام حسن به بقیع وسکوت حسین (ع) دراثروصیت امام حسن (ع) بوده. کامل ابن اثیر، ج3، ص 228. (مترجم)
11 . تاریخ طبرى، ج 4، ص 340-341.
12 . الاصابه، ج 4، ص 314 و 315 و 510.
منبع: بانوى کربلا

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید