حدیث دوازدهم
به امام [زمان] نوشت که شخصی قرضدار است و مالی را وقف کرده و سپس صاحب مال مرده است و قرضی دارد که مالش، اگر وقف را به حال خود بگذارند، به قرضش وفا نمیکند. حضرت در جواب نوشتند: وقف به فروش برسد و به قرضش داده شود.
«فکتب (ع): یباع وقفه فی الدین».[26]
از این حدیث اینطور نتیجه میگیریم که:
– اگر وقف قرضدار است و بقیهی مالش به قرضش وفا نمیکند نمیتواند وقف کند، و اگر وقف کند و به همان حالت بمیرد، قرض ادا میشود و وقف باطل میگردد.
صاحب وسائل میفرماید: ممکن است که حدیث را حمل کنیم به احتمالات قبلی که در حدیث پیشین گذشت و احتمال دارد که واقف حین وقف چون قرضدار بوده و مالش وفای به قرضش نمیکرده، محجور و ممنوع از تصرف در اموالش بوده و حق تصرف نداشته است پس بیجهت وقف کرده است.
در بعضی نسخ حدیث آمده است که شخصی برای بعد از مرگش وقف کرده در این صورت «وقف» به معنای وصیت است، و اشکالی نیست که اگر قرضدار باشد به وصیت عمل نمیشود و مال فروخته شده و به قرضش داده میشود.[27]
حدیث سیزدهم
میگوید: از امام صادق (ع) پرسیدم از مردی که غله جایی را بر خویشان پدری و مادریاش وقف کرده و برای مردی و ورثه او که خویشاوندی بینشان نیست به سیصد درهم در هر سال وصیت نموده.
حضرت فرمودند اشکال ندارد وصیتش برای آن مرد و ورثهاش درست است.
گفتم: اگر از آن غله بیش از پانصد درهم به دست نیاورد چه ؟
حضرت فرمود: مگر قید نکرده که از همان غله سیصد درهم بدهد ؟
گفتم: چرا.
فرمود ابتدا باید سیصد درهم او را بدهند و سپس بقیهی مال را بردارند والا حق تصرف ندارند.
گفتم: اگر مردی که برایش وصیت کرده بمیرد ؟
فرمود: سیصد درهم مال ورثهاش میباشد ولی اگر ورثه هم مردند و قطع شدند و کسی از ایشان باقی نماند سیصد درهم به خویشان مرده میرسد و آن را به ارث میبرند تا ایشان باقی هستند غله هم به حال خود باقی است.
گفتم: ورثهی خویشان میت (مرده) میتوانند اگر نیاز داشتند و غله کفایتشان را نکرد زمین را بفروشند ؟ فرمود: بله میتوانند، اگر همه راضی باشند و فروش سودمندتر به حالشان باشد.[28]
از این حدیث چنین میفهمیم که:
1. میتوان مالی را وقف خویشان، هر که باشند، نمود و برای بیگانه هم میتوان به هر چه خواست وصیت کرد.
2. هرطور که شرط کرده همان طور باید عمل شود.
3. تا حق طرف مشترک خود را نداده حق تصرف ندارد.
4. مقداری که حق وصیت است و صاحبش مرده و به ورثهاش رسیده و سپس به خویشانش و عاقبت به ورثهی خویشانش رسیده و حق آنها با وقف مشترک است در صورت نیاز میتوان فروخت به شرط آنکه فروش با صلاحیتتر باشد.
صاحب وسائل میفرماید قبلا گذشت که در وقف گفتیم فروش در صورتی است که موقوف علیهم همین حاضرین باشند و اگر آیندگان هم شریک باشند نمیتوان وقف را فروخت [29]در اینجا هم همینطور است.
حدیث چهاردهم
به حضرت صاحب الأمر (عج) نوشت که حدیثی از امام صادق (ع) رسیده که فرموده است: «اگر وقف بر اشخاصی معین حاضر و بر عقب و نسل ایشان باشد و اهل وقف، همه اتفاق بر فروش وقف نمایند و فروش آن اصلح به حالشان باشد میتوانند آن را بفروشند.»
حال اگر اتفاق نداشته باشند آیا میتوان حق بعضیشان را خرید یا نه حتما باید همه اتفاق داشته باشند ؟ سؤال دیگر اینکه: کدام وقف است که فروش آن جایز نیست ؟
حضرت پاسخ دادند که: هرگاه وقف بر امام و پیشوای مسلمین باشد فروش آن جایز نمیباشد. و اگر وقف بر گروهی از مسلمین باشد، میتوانند آن را بفروشند چه همه با هم و چه جداگانه تصمیم بگیرند.
«فاجاب (ع): اذا کان الوقف علی امام المسلمین فلا یجوز بیعه و اذا کان علی قوم من المسلمین فلیبع کل قوم یقدرون علی بیعه مجتمعین و متفرقین ان شاء الله».[30]
از این حدیث استفاده میشود که:
1. برای امام مسلمین میتوان چیزی را وقف کرد.
2. اگر برای امام و پیشوا وقف شده فروش آن جایز نیست.
3. برای عدهای از مسلمانان نیز میتوان چیزی را وقف نمود. این عده هر که میخواهند باشند.
4. فروش وقف برای این عده جایز است چه به حال اجتماع تصمیم بگیرند که وقف را بفروشند و چه به حال انفراد.
مرحوم صاحب وسائل میفرماید: مجوز فروش را قبلا گفتیم، (و آن اصلح بودن فروش است و نیز بودن وقف برای حاضرین نه آیندگان) و در اینجا از ظاهر جواب حضرت فهمیده میشود که اینجا وقف نبوده بلکه وصیت بوده یا میراث وارث بوده است.
حدیث پانزدهم
علی بن مهزیار میگوید: خدمت امام عصر (عج) عرض کردم، برخی از دوستانتان از پدرانتان – علیهمالسلام – نقل میکنند که:
هر وقفی که برای «وقت» معلومی قرار داده شده واجب است که ورثه عمل کنند و هر وقفی که برای «وقت» نامعین و مجهول قرار داده شده باطل است، و شما داناتر هستید به فرمایش پدرانتان.
حضرت نوشت: مطلب همینطور است پیش من هم.
«فکتب (ع): هکذا هو عندی».[31]
از این حدیث میفهمیم که:
1. اگر وقت وقف معین باشد درست است و ورثه باید به آن عمل کنند.
2. اگر وقف معین نباشد باطل است.
شیخ طوسی فرموده: «وقت» در این حدیث به معنای مدت نیست بلکه به معنای اشخاصی و یا راهی است که وقف برای آن وقف شده است. چون اگر موقوف علیهم در وقف ذکر نشود باطل است. وقت به معنای اشخاص و مورد وقف در آن زمان متعارف بوده است.[32]
میگوییم: ممکن است وقت به معنای خودش (اجل و مدت) باشد زیرا واقف یک وقت میگوید: وقف کردم تا 5 یا 10 یا 100 سال و یک وقت میگوید: وقف کردم تا روز قیامت یا تا روزی که زمین به وارث زمین و آسمان برسد.
در این دو صورت «وقت» ذکر شده، یکی تا چند سال و دیگری تا روز قیامت که اولی را میگویند: وقف موقت [33]و دومی را وقف مؤبد. اما ممکن است واقف در جایی هیچکدام از این دو وقت را نام نبرده باشد، در این صورت است که امام (ع) میفرماید باطل است. والله اعلم.
حدیث شانزدهم
میگوید: به امام نوشتم که وقف درست و صحیح کدام است ؟ بعضی روایت میکنند که وقف اگر غیر موقت باشد و ذکر وقت در آن نشود باطل است و اگر موقت باشد درست است و قابل قبول. عدهای (موقت و غیر موقت را این طور معنی کرده و) گفتهاند:
موقت آن است که در آن گفته شود: این وقف است برای فلان و نسل او و هرگاه منقرض شدند برای فقراء و مساکین باشد تا آنکه خداوند زمین و اهل آن را به ارث ببرد. عدهای دیگر گفتهاند: موقت آن است که گفته شود:
این وقف است برای فلانی و نسل او تا باقی هستند و در آخرش نگوید: برای فقراء و مساکین تا آنکه خداوند به ارث ببرد زمین و اهلش را، و غیر موقت آن است که بگوید:
این وقف است و کسی را نام نبرد. حال بفرمایید کدام درست است و کدام باطل ؟
حضرت در جواب نامه نوشته بودند: وقفها به حسب وقفی است که میکنند ان شاء الله.
«فوقع (ع): الوقوف بحسب ما یوقفها ان شاء الله».[34]
از این حدیث این بهرهها را میگیریم:
1. وقف یا موقت است و یا غیر موقت، موقت یا مؤبد است و یا منقطع.
2. به حسب پاسخی که امام دادهاند هر دو قسم موقت را تصدیق نموده و وقف به هر دو نحو را قبول فرمودهاند، ولی از غیر موقت چیزی نفرمودهاند
و شاید همان را که سائل گفته که غیر موقت باطل است قبول فرموده و او را در عقیدهاش تصدیق کردهاند. بلی به گواهی حدیث قبلی غیر موقت باطل است.
3. امام (ع) به هر دو قسم موقت چه مؤبد و چه منقطع، کلمهی وقف را اطلاق فرموده است گرچه اصطلاحا قسم منقطع را حبس نامیدهاند.
حدیث هفدهم
میگوید نوشتم زمینی است که جد من برای نیازمندان از فرزندان فلانی وقف کرده و آنها زیادند و در جاهای مختلف متفرق و پراکنده میباشند.
حضرت در جواب نوشتند که مقصود تو را فهمیدم. وقف مال همان افرادی است که در جای ملک وقف حاضرند، و تو را نشاید که از غائبین جست و جو کنی.
«… لمن حضر البلد الذی فیه الوقف، و لیس لک ان تتبع من کان غائبا».[35]
از آن میتوان استفاده کرد که:
1. وقف صرف و خرج کسانی میشود که در محل وقف حاضرند، و به غایبین نمیرسد مگر آنکه آنها خودشان بیایند و حاضر باشند.
2. جست و جوی واقف یا متولی وقف از وجود غایبین لازم نیست «لیس لک ان تتبع» (واجب و لازم نیست بر توکه تتبع نمایی).
صاحب وسائل میگوید: حدیث در تهذیب [36]و فقیه [37]نیز روایت شده ولی با قدری اضافه به این نحو:
«… من ولد فلان بن فلان الرجل الذی یجمع القبیله و هم کثیرون متفرقون فی البلاد، و فی بلد الموقف (الواقف) حاجه شدیده فسألونی ان اخصهم لهذا و دون سائر ولد الرجل الذی یجمع القبیله فاجاب…»
یعنی گفتم حاضرین نیاز شدید دارند و گفتهاند منافع وقف را به ما بده. حضرت فرمودند: مال همینهاست که حاضرند…..[38]
میگوییم در اینجا شدت حاجت حاضران مطرح شده است و شاید احتیاج شدید ایشان دخالت در نظر امام داشته که فرموده است: وقف را در اشخاص حاضر مصرف کن و به غایبین کاری نداشته باش. والله اعلم.
و شاید هم در این مورد خاص امام از ولایت خود استفاده فرموده و این حکم را داده است.
حدیث هجدهم
فرموده است: «من اوقف ارضا ثم قال: ان احتجت الیها فانا احق بها، ثم مات الرجل، فانها ترجع الی المیراث.» .[39]
(کسی که زمینی را وقف کند و بعد بگوید: اگر محتاج شدم خودم سزاوارتر به آن باشم و بعد این شخص بمیرد. زمین به ورثه به ارث میرسد).
این نشان میدهد که وقف از اول باطل بوده یا اینکه حبس است و به مرگ او از حبس بیرون میگردد. ولی صاحب جواهر میفرماید: سزاوارتر این است که بگوییم: وقف است، نظیر وقف موقت.[40]
وقف در کتب حدیثی اهل سنت
در کتب حدیثی اهل سنت کمتر حدیثی که لفظ وقف در آن آمده باشد یافت میشود. فقط دو یا سه حدیث است که فقهای ایشان از آنها وقف را استفاده کردهاند.
در موطأ نوشتهی مالک بن انس (207 – 257) تنها حدیث ابوطلحه را تحت عنوان «کتاب الصدقات» آورده است.[41]و قصهی ابوطلحه هم عنوان وقف ندارد.
دارقطنی (306 – 385) در سنن خود تنها قصهی وقف عمر بن الخطاب را که از زبان عبدالله عمر نقل شده است به چند سند آورده، و در آن هم کلمهی وقف نیست و دارقطنی هم عنوان باب را «باب احباس» قرار داده.
در یک جا دارد که پیامبر اکرم فرمود:
«احبس اصلها و سبل ثمرها»،[42]
در جای دیگر دارد که حضرت فرمود:
«ان شئت تصدقت به و امسکت اصله»،[43]
در نقل دیگر دارد که حضرت فرمود:
«حبس اصلها و تصدق بثمرتها»[44].
در نقل دیگر دارد که عمر گفت: نذر کردهام که مالم را تصدق نمایم. حضرت فرمود:
«احبس اصلها و سبل ثمرتها».[45]
در تمام اینها، اشاره به زمینی است که از غنیمت خیبر سهم عمر شده بود و آن زمینی باارزش بود. دارقطنی حدیثی دیگر نقل میکند که احتمال دارد جدای از حدیث زمین خیبر باشد.
عمر گفت: یا رسولالله مالی رد ثمغ دارم، چه کنم ؟ حضرت در یک نقل فرمود: «تصدق به، تقسم ثمره و تحبس اصله لایباع و لایورث».[46]
و در نقل دیگر فرمود:
«احبس اصلها و سبل ثمرتها».
در یک عنوان کلمهی وقف را به کار برده و آن در وقف مساجد و آب انبارهاست که گفته است:
«باب وقف المساجد والسقایا».[47]
صاحب کتاب التاج الجامع للاصول که اخیرا در مصر نوشته شده و جامع احادیث چند کتاب حدیثی اهل سنت است، بابی را در آن کتاب باز نموده به عنوان «کتاب الوقف». در این باب ابتدا قصهی وقف ابو طلحه را نقل کرده میگوید:
ابو طلحه باغ نخلی در مدینه مقابل مسجد «بیرحا» داشت در این باغ آب خوشگواری بود که هر وقت پیامبر اکرم (ص) میآمدند از آن آب مینوشیدند. تا آیهی (لن تنالوا البر حتی تنفقوا مما تحبون)[48] نازل گردید. ابوطلحه در باغ خود کار میکرد،
پیامبر اکرم بر او گذشتند. عرض کرد: میخواهم این زمین را وقف کنم، زمین در اختیار شما هر طور میخواهید عمل کنید. حضرت فرمود: مبارک زمین را به خویشانت اختصاص بده. ابوطلحه آن را بین خویشاوندان و پسر عموهایش تقسیم کرد.[49]
نویسندهی کتاب مزبور سپس وقف عمر را نقل میکند که زمین باارزشی از خیبر سهم او شده بود.
آمد خدمت رسول اکرم (ص) و عرض کرد: با آنکه خیلی این زمین را دوست دارم، میخواهم آن را تصدق کنم. شما چه میفرمایید ؟ حضرت فرمود:
«ان شئت حبست اصلها و تصدقت بها. فتصدق بها عمر، ان لایباع اصلها و لایبتاع و لایورث و لایوهب».[50]
یعنی خواستی میتوانی اصل آن را حبس (وقف) کنی و ثمرهاش را تصدق نمایی. عمر هم آن را تصدق قرار داد که در مصارف فقرا، خویشاوندانش، آزاد کردن بردگان و مسافران درمانده در راه و مهمانان به مصرف برسد.
آن گاه عمر سند وقف را نوشت و به همان نحو که وقف کرده بود سند آن را تنظیم کرد و صاحب کتاب متن سند را از سنن ابوداوود نقل میکند که عمر گفت و نویسنده نوشت.[51]
دارقطنی در سنن خود از ابن عمر نقل میکند که اول تصدقی که به انجام رسید، همین تصدق عمر بود.[52]
پیشتر گفته شد که پیامبر اکرم (ص) و امامان اهل البیت نیز وقف و صدقات بسیاری داشتهاند و سندهایی را تنظیم کردهاند که در این مقاله مجال سخن در این باره نیست.
در موضوع وقف مسائل بسیاری از نظر اعتقادی، اقتصادی، اجتماعی و حتی سیاسی مطرح است و جای سخن فراوان ولی ما در همین جا سخن کوتاه نموده و مقاله را به پایان میبریم.
پی نوشت:
[26]- وسائل، ص 304 به نقل از تهذیب، ج 2، ص 371 و استبصار، ج 4، ص 98 و فروع کافی، ج 2، ص 244 و فقیه، ج 2، ص 290. [27]- وسائل، ص 305 به نقل از تهذیب، ج 2، ص 371 و استبصار، ج 4، ص 98 و فروع کافی، ج 2، ص 244 و فقیه، ج 2، ص 290. [28]- وسائل، ج 3، ص 305. [29]- وسائل، ص 305 به نقل از تهذیب، ج 2 ص 373 و 374 و فقیه ج 2، ص 290. [30]- وسائل، ص 306 به نقل از فروع کافی، ج 2، ص 243 و فقیه، ج 2، ص 291 و تهذیب، ج 2، ص 372 و استبصار، ج 4، ص 99. [31]- وسائل، ص 306. [32]- وسائل، ص 306 به نقل از احتجاج، ص 274 ولی در نسخهی احتجاج آمده است که: از فقیه حدیثی نقل شده و منظور از فقیه امام است. [33]- وسائل، ص 307 به نقل از تهذیب، ج 2، ص 371 و استبصار، ج 4، ص 99 و فروع کافی، ج 2، ص 244 و فقیه، ج 2، ص 289. [34]- وسائل، ص 307. [35]- به جواهر جدید، ج 28، ص 74 مراجعه شود. این قسم را اصطلاحا بعضی حبس مینامند ولی در حدیث بعد امام (ع) بر این قسم هم وقف اطلاق فرموده است. [36]- وسائل، ج 13، ص 307 به نقل از تهذیب، ج 2، ص 371 و استبصار، ج 4، ص 100. [37]- وسائل، ج 13، ص 308 به نقل از فروع کافی، ج 2، ص 244. [38]- تهذیب، ج 2، ص 371. [39]- فقیه، ج 2، ص 290. [40]- وسائل، ص 308. [41]- تهذیب، ج 9، ص 150، حدیث 40. [42]- جواهر، 2 ج 28، ص 74. [43]- موطأ، ج 2، ص 995، حدیث 2. [44]- سنن دارقطنی، ج 4، ص 186. [45]- همان مدرک. [46] – همان مدرک.. [47]- همان مدرک [48]- همان مدرک. [49]- همان مدرک، ص 194. [50] – سورهی آل عمران، آیهی 92. [51] – التاج الجامع للاصول، نوشته ناصف علی ناصف، ج 2، ص 243 به نقل از صحیح بخاری، مسلم و ترمذی. [52] – همان مدرک، ص 244 به نقل از بخاری، مسلم، ترمذی، ابوداود و ابن ماجه.