نگاهی به منابع حدیثی وقف (3)

نگاهی به منابع حدیثی وقف (3)

حدیث دوازدهم

به امام [زمان] نوشت که شخصی قرض‏دار است و مالی را وقف کرده و سپس صاحب مال مرده است و قرضی دارد که مالش، اگر وقف را به حال خود بگذارند، به قرضش وفا نمی‏کند. حضرت در جواب نوشتند: وقف به فروش برسد و به قرضش داده شود.

«فکتب (ع): یباع وقفه فی الدین».[26]

از این حدیث اینطور نتیجه می‏گیریم که:

– اگر وقف قرض‏دار است و بقیه‏ی مالش به قرضش وفا نمی‏کند نمی‏تواند وقف کند، و اگر وقف کند و به همان حالت بمیرد، قرض ادا می‏شود و وقف باطل می‏گردد.

صاحب وسائل می‏فرماید: ممکن است که حدیث را حمل کنیم به احتمالات قبلی که در حدیث پیشین گذشت و احتمال دارد که واقف حین وقف چون قرض‏دار بوده و مالش وفای به قرضش نمی‏کرده، محجور و ممنوع از تصرف در اموالش بوده و حق تصرف نداشته است پس بی‏جهت وقف کرده است.

در بعضی نسخ حدیث آمده است که شخصی برای بعد از مرگش وقف کرده در این صورت «وقف» به معنای وصیت است، و اشکالی نیست که اگر قرض‏دار باشد به وصیت عمل نمی‏شود و مال فروخته شده و به قرضش داده می‏شود.[27]

حدیث سیزدهم

می‏گوید: از امام صادق (ع) پرسیدم از مردی که غله جایی را بر خویشان پدری و مادری‏اش وقف کرده و برای مردی و ورثه او که خویشاوندی بینشان نیست به سیصد درهم در هر سال وصیت نموده.

حضرت فرمودند اشکال ندارد وصیتش برای آن مرد و ورثه‏اش درست است.

گفتم: اگر از آن غله بیش از پانصد درهم به دست نیاورد چه ؟

حضرت فرمود: مگر قید نکرده که از همان غله سیصد درهم بدهد ؟

گفتم: چرا.

فرمود ابتدا باید سیصد درهم او را بدهند و سپس بقیه‏ی مال را بردارند والا حق تصرف ندارند.

گفتم: اگر مردی که برایش وصیت کرده بمیرد ؟

فرمود: سیصد درهم مال ورثه‏اش می‏باشد ولی اگر ورثه هم مردند و قطع شدند و کسی از ایشان باقی نماند سیصد درهم به خویشان مرده می‏رسد و آن را به ارث می‏برند تا ایشان باقی هستند غله هم به حال خود باقی است.

گفتم: ورثه‏ی خویشان میت (مرده) می‏توانند اگر نیاز داشتند و غله کفایتشان را نکرد زمین را بفروشند ؟ فرمود: بله می‏توانند، اگر همه راضی باشند و فروش سودمندتر به حالشان باشد.[28]

از این حدیث چنین می‏فهمیم که:

1. می‏توان مالی را وقف خویشان، هر که باشند، نمود و برای بیگانه هم می‏توان به هر چه خواست وصیت کرد.

2. هرطور که شرط کرده همان‏ طور باید عمل شود.

3. تا حق طرف مشترک خود را نداده حق تصرف ندارد.

4. مقداری که حق وصیت است و صاحبش مرده و به ورثه‏اش رسیده و سپس به خویشانش و عاقبت به ورثه‏ی خویشانش رسیده و حق آنها با وقف مشترک است در صورت نیاز می‏توان فروخت به شرط آنکه فروش با صلاحیت‏تر باشد.

صاحب وسائل می‏فرماید قبلا گذشت که در وقف گفتیم فروش در صورتی است که موقوف علیهم همین حاضرین باشند و اگر آیندگان هم شریک باشند نمی‏توان وقف را فروخت [29]در اینجا هم همین‏طور است.

حدیث چهاردهم

به حضرت صاحب الأمر (عج) نوشت که حدیثی از امام صادق (ع) رسیده که فرموده است: «اگر وقف بر اشخاصی معین حاضر و بر عقب و نسل ایشان باشد و اهل وقف، همه اتفاق بر فروش وقف نمایند و فروش آن اصلح به حالشان باشد می‏توانند آن را بفروشند.»

حال اگر اتفاق نداشته باشند آیا می‏توان حق بعضی‏شان را خرید یا نه حتما باید همه اتفاق داشته باشند ؟ سؤال دیگر اینکه: کدام وقف است که فروش آن جایز نیست ؟

حضرت پاسخ دادند که: هرگاه وقف بر امام و پیشوای مسلمین باشد فروش آن جایز نمی‏باشد. و اگر وقف بر گروهی از مسلمین باشد، می‏توانند آن را بفروشند چه همه با هم و چه جداگانه تصمیم بگیرند.

«فاجاب (ع): اذا کان الوقف علی امام المسلمین فلا یجوز بیعه و اذا کان علی قوم من المسلمین فلیبع کل قوم یقدرون علی بیعه مجتمعین و متفرقین ان شاء الله».[30]

از این حدیث استفاده می‏شود که:

1. برای امام مسلمین می‏توان چیزی را وقف کرد.

2. اگر برای امام و پیشوا وقف شده فروش آن جایز نیست.

3. برای عده‏ای از مسلمانان نیز می‏توان چیزی را وقف نمود. این عده هر که می‏خواهند باشند.

4. فروش وقف برای این عده جایز است چه به حال اجتماع تصمیم بگیرند که وقف را بفروشند و چه به حال انفراد.

مرحوم صاحب وسائل می‏فرماید: مجوز فروش را قبلا گفتیم، (و آن اصلح بودن فروش است و نیز بودن وقف برای حاضرین نه آیندگان) و در اینجا از ظاهر جواب حضرت فهمیده می‏شود که اینجا وقف نبوده بلکه وصیت بوده یا میراث وارث بوده است.

حدیث پانزدهم

علی بن مهزیار می‏گوید: خدمت امام عصر (عج) عرض کردم، برخی از دوستانتان از پدرانتان – علیهم‏السلام – نقل می‏کنند که:

هر وقفی که برای «وقت» معلومی قرار داده شده واجب است که ورثه عمل کنند و هر وقفی که برای «وقت» نامعین و مجهول قرار داده شده باطل است، و شما داناتر هستید به فرمایش پدرانتان.

حضرت نوشت: مطلب همین‏طور است پیش من هم.

«فکتب (ع): هکذا هو عندی».[31]

از این حدیث می‏فهمیم که:

1. اگر وقت وقف معین باشد درست است و ورثه باید به آن عمل کنند.

2. اگر وقف معین نباشد باطل است.

شیخ طوسی فرموده: «وقت» در این حدیث به معنای مدت نیست بلکه به معنای اشخاصی و یا راهی است که وقف برای آن وقف شده است. چون اگر موقوف علیهم در وقف ذکر نشود باطل است. وقت به معنای اشخاص و مورد وقف در آن زمان متعارف بوده است.[32]

می‏گوییم: ممکن است وقت به معنای خودش (اجل و مدت) باشد زیرا واقف یک وقت می‏گوید: وقف کردم تا 5 یا 10 یا 100 سال و یک وقت می‏گوید: وقف کردم تا روز قیامت یا تا روزی که زمین به وارث زمین و آسمان برسد.

در این دو صورت «وقت» ذکر شده، یکی تا چند سال و دیگری تا روز قیامت که اولی را می‏گویند: وقف موقت [33]و دومی را وقف مؤبد. اما ممکن است واقف در جایی هیچ‏کدام از این دو وقت را نام نبرده باشد، در این صورت است که امام (ع) می‏فرماید باطل است. والله اعلم.

حدیث شانزدهم

می‏گوید: به امام نوشتم که وقف درست و صحیح کدام است ؟ بعضی روایت می‏کنند که وقف اگر غیر موقت باشد و ذکر وقت در آن نشود باطل است و اگر موقت باشد درست است و قابل قبول. عده‏ای (موقت و غیر موقت را این طور معنی کرده و) گفته‏اند:

موقت آن است که در آن گفته شود: این وقف است برای فلان و نسل او و هرگاه منقرض شدند برای فقراء و مساکین باشد تا آنکه خداوند زمین و اهل آن را به ارث ببرد. عده‏ای دیگر گفته‏اند: موقت آن است که گفته شود:

این وقف است برای فلانی و نسل او تا باقی هستند و در آخرش نگوید: برای فقراء و مساکین تا آنکه خداوند به ارث ببرد زمین و اهلش را، و غیر موقت آن است که بگوید:

این وقف است و کسی را نام نبرد. حال بفرمایید کدام درست است و کدام باطل ؟

حضرت در جواب نامه نوشته بودند: وقف‏ها به حسب وقفی است که می‏کنند ان شاء الله.

«فوقع (ع): الوقوف بحسب ما یوقفها ان شاء الله».[34]

از این حدیث این بهره‏ها را می‏گیریم:

1. وقف یا موقت است و یا غیر موقت، موقت یا مؤبد است و یا منقطع.

2. به حسب پاسخی که امام داده‏اند هر دو قسم موقت را تصدیق نموده و وقف به هر دو نحو را قبول فرموده‏اند، ولی از غیر موقت چیزی نفرموده‏اند

و شاید همان را که سائل گفته که غیر موقت باطل است قبول فرموده و او را در عقیده‏اش تصدیق کرده‏اند. بلی به گواهی حدیث قبلی غیر موقت باطل است.

3. امام (ع) به هر دو قسم موقت چه مؤبد و چه منقطع، کلمه‏ی وقف را اطلاق فرموده است گرچه اصطلاحا قسم منقطع را حبس نامیده‏اند.

حدیث هفدهم

می‏گوید نوشتم زمینی است که جد من برای نیازمندان از فرزندان فلانی وقف کرده و آنها زیادند و در جاهای مختلف متفرق و پراکنده می‏باشند.

حضرت در جواب نوشتند که مقصود تو را فهمیدم. وقف مال همان افرادی است که در جای ملک وقف حاضرند، و تو را نشاید که از غائبین جست و جو کنی.

«… لمن حضر البلد الذی فیه الوقف، و لیس لک ان تتبع من کان غائبا».[35]

از آن می‏توان استفاده کرد که:

1. وقف صرف و خرج کسانی می‏شود که در محل وقف حاضرند، و به غایبین نمی‏رسد مگر آنکه آنها خودشان بیایند و حاضر باشند.

2. جست و جوی واقف یا متولی وقف از وجود غایبین لازم نیست «لیس لک ان تتبع» (واجب و لازم نیست بر توکه تتبع نمایی).

صاحب وسائل می‏گوید: حدیث در تهذیب [36]و فقیه [37]نیز روایت شده ولی با قدری اضافه به این نحو:

«… من ولد فلان بن فلان الرجل الذی یجمع القبیله و هم کثیرون متفرقون فی البلاد، و فی بلد الموقف (الواقف) حاجه شدیده فسألونی ان اخصهم لهذا و دون سائر ولد الرجل الذی یجمع القبیله فاجاب…»

یعنی گفتم حاضرین نیاز شدید دارند و گفته‏اند منافع وقف را به ما بده. حضرت فرمودند: مال همین‏هاست که حاضرند…..[38]

می‏گوییم در اینجا شدت حاجت حاضران مطرح شده است و شاید احتیاج شدید ایشان دخالت در نظر امام داشته که فرموده است: وقف را در اشخاص حاضر مصرف کن و به غایبین کاری نداشته باش. والله اعلم.

و شاید هم در این مورد خاص امام از ولایت خود استفاده فرموده و این حکم را داده است.

حدیث هجدهم

فرموده است: «من اوقف ارضا ثم قال: ان احتجت الیها فانا احق بها، ثم مات الرجل، فانها ترجع الی المیراث.» .[39]

(کسی که زمینی را وقف کند و بعد بگوید: اگر محتاج شدم خودم سزاوارتر به آن باشم و بعد این شخص بمیرد. زمین به ورثه به ارث می‏رسد).

این نشان می‏دهد که وقف از اول باطل بوده یا اینکه حبس است و به مرگ او از حبس بیرون می‏گردد. ولی صاحب جواهر می‏فرماید: سزاوارتر این است که بگوییم: وقف است، نظیر وقف موقت.[40]

وقف در کتب حدیثی اهل سنت

در کتب حدیثی اهل سنت کم‏تر حدیثی که لفظ وقف در آن آمده باشد یافت می‏شود. فقط دو یا سه حدیث است که فقهای ایشان از آنها وقف را استفاده کرده‏اند.

در موطأ نوشته‏ی مالک بن انس (207 – 257) تنها حدیث ابوطلحه را تحت عنوان «کتاب الصدقات» آورده است.[41]و قصه‏ی ابوطلحه هم عنوان وقف ندارد.

دارقطنی (306 – 385) در سنن خود تنها قصه‏ی وقف عمر بن الخطاب را که از زبان عبدالله عمر نقل شده است به چند سند آورده، و در آن هم کلمه‏ی وقف نیست و دارقطنی هم عنوان باب را «باب احباس» قرار داده.

در یک جا دارد که پیامبر اکرم فرمود:

«احبس اصلها و سبل ثمرها»،[42]

در جای دیگر دارد که حضرت فرمود:

«ان شئت تصدقت به و امسکت اصله»،[43]

در نقل دیگر دارد که حضرت فرمود:

«حبس اصلها و تصدق بثمرتها»[44].

در نقل دیگر دارد که عمر گفت: نذر کرده‏ام که مالم را تصدق نمایم. حضرت فرمود:

«احبس اصلها و سبل ثمرتها».[45]

در تمام اینها، اشاره به زمینی است که از غنیمت خیبر سهم عمر شده بود و آن زمینی باارزش بود. دارقطنی حدیثی دیگر نقل می‏کند که احتمال دارد جدای از حدیث زمین خیبر باشد.

عمر گفت: یا رسول‏الله مالی رد ثمغ دارم، چه کنم ؟ حضرت در یک نقل فرمود: «تصدق به، تقسم ثمره و تحبس اصله لایباع و لایورث».[46]

و در نقل دیگر فرمود:

«احبس اصلها و سبل ثمرتها».

در یک عنوان کلمه‏ی وقف را به کار برده و آن در وقف مساجد و آب انبارهاست که گفته است:

«باب وقف المساجد والسقایا».[47]

صاحب کتاب التاج الجامع للاصول که اخیرا در مصر نوشته شده و جامع احادیث چند کتاب حدیثی اهل سنت است، بابی را در آن کتاب باز نموده به عنوان «کتاب الوقف». در این باب ابتدا قصه‏ی وقف ابو طلحه را نقل کرده می‏گوید:

ابو طلحه باغ نخلی در مدینه مقابل مسجد «بیرحا» داشت در این باغ آب خوشگواری بود که هر وقت پیامبر اکرم (ص) می‏آمدند از آن آب می‏نوشیدند. تا آیه‏ی (لن تنالوا البر حتی تنفقوا مما تحبون)[48] نازل گردید. ابوطلحه در باغ خود کار می‏کرد،

پیامبر اکرم بر او گذشتند. عرض کرد: می‏خواهم این زمین را وقف کنم، زمین در اختیار شما هر طور می‏خواهید عمل کنید. حضرت فرمود: مبارک زمین را به خویشانت اختصاص بده. ابوطلحه آن را بین خویشاوندان و پسر عموهایش تقسیم کرد.[49]

نویسنده‏ی کتاب مزبور سپس وقف عمر را نقل می‏کند که زمین باارزشی از خیبر سهم او شده بود.

آمد خدمت رسول اکرم (ص) و عرض کرد: با آنکه خیلی این زمین را دوست دارم، می‏خواهم آن را تصدق کنم. شما چه می‏فرمایید ؟ حضرت فرمود:

«ان شئت حبست اصلها و تصدقت بها. فتصدق بها عمر، ان لایباع اصلها و لایبتاع و لایورث و لایوهب».[50]

یعنی خواستی می‏توانی اصل آن را حبس (وقف) کنی و ثمره‏اش را تصدق نمایی. عمر هم آن را تصدق قرار داد که در مصارف فقرا، خویشاوندانش، آزاد کردن بردگان و مسافران درمانده در راه و مهمانان به مصرف برسد.

آن گاه عمر سند وقف را نوشت و به همان نحو که وقف کرده بود سند آن را تنظیم کرد و صاحب کتاب متن سند را از سنن ابوداوود نقل می‏کند که عمر گفت و نویسنده نوشت.[51]

دارقطنی در سنن خود از ابن عمر نقل می‏کند که اول تصدقی که به انجام رسید، همین تصدق عمر بود.[52]

پیشتر گفته شد که پیامبر اکرم (ص) و امامان اهل البیت نیز وقف و صدقات بسیاری داشته‏اند و سندهایی را تنظیم کرده‏اند که در این مقاله مجال سخن در این باره نیست.

در موضوع وقف مسائل بسیاری از نظر اعتقادی، اقتصادی، اجتماعی و حتی سیاسی مطرح است و جای سخن فراوان ولی ما در همین جا سخن کوتاه نموده و مقاله را به پایان می‏بریم.

پی نوشت:

[26]- وسائل، ص 304 به نقل از تهذیب، ج 2، ص 371 و استبصار، ج 4، ص 98 و فروع کافی، ج 2، ص 244 و فقیه، ج 2، ص 290.

[27]- وسائل، ص 305 به نقل از تهذیب، ج 2، ص 371 و استبصار، ج 4، ص 98 و فروع کافی، ج 2، ص 244 و فقیه، ج 2، ص 290.

[28]- وسائل، ج 3، ص 305.

[29]- وسائل، ص 305 به نقل از تهذیب، ج 2 ص 373 و 374 و فقیه ج 2، ص 290.

[30]- وسائل، ص 306 به نقل از فروع کافی، ج 2، ص 243 و فقیه، ج 2، ص 291 و تهذیب، ج 2، ص 372 و استبصار، ج 4، ص 99.

[31]- وسائل، ص 306.

[32]- وسائل، ص 306 به نقل از احتجاج، ص 274 ولی در نسخه‏ی احتجاج آمده است که: از فقیه حدیثی نقل شده و منظور از فقیه امام است.

[33]- وسائل، ص 307 به نقل از تهذیب، ج 2، ص 371 و استبصار، ج 4، ص 99 و فروع کافی، ج 2، ص 244 و فقیه، ج 2، ص 289.

[34]- وسائل، ص 307.

[35]- به جواهر جدید، ج 28، ص 74 مراجعه شود. این قسم را اصطلاحا بعضی حبس می‏نامند ولی در حدیث بعد امام (ع) بر این قسم هم وقف اطلاق فرموده است.

[36]- وسائل، ج 13، ص 307 به نقل از تهذیب، ج 2، ص 371 و استبصار، ج 4، ص 100.

[37]- وسائل، ج 13، ص 308 به نقل از فروع کافی، ج 2، ص 244.

[38]- تهذیب، ج 2، ص 371.

[39]- فقیه، ج 2، ص 290.

[40]- وسائل، ص 308.

[41]- تهذیب، ج 9، ص 150، حدیث 40.

[42]- جواهر، 2 ج 28، ص 74.

[43]- موطأ، ج 2، ص 995، حدیث 2.

[44]- سنن دارقطنی، ج 4، ص 186.

[45]- همان مدرک.

[46] – همان مدرک..

[47]- همان مدرک

[48]- همان مدرک.

[49]- همان مدرک، ص 194.

[50] – سوره‏ی آل عمران، آیه‏ی 92.

[51] – التاج الجامع للاصول، نوشته ناصف علی ناصف، ج 2، ص 243 به نقل از صحیح بخاری، مسلم و ترمذی.

[52] – همان مدرک، ص 244 به نقل از بخاری، مسلم، ترمذی، ابوداود و ابن ماجه.

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید