نویسنده : علامه مصباح یزدی
از جمله عام ترین مفاهیم در زمینه اخلاق اجتماعی از یک سو، و قطعی ترین ارزش های اخلاقی اجتماعی از سوی دیگر، مفهوم و ارزش «عدل» است که در برابر آن، مفهوم و ارزش منفی «ظلم» قرار می گیرد و مشابه این دو، مفاهیم «اصلاح» و «افساد» است.
غیر از کسانی که منکر اصالت ارزش های اخلاقی اند، طرفداران همه نظام های اخلاقی و تمام کسانی که اصالت اخلاق را پذیرفته اند، عدالت را ارزشمند و معتبر می دانند.
عدالت اجتماعی در قرآن
آیه های فراوانی در قرآن به مصادیق گوناگون عدل اجتماعی اشاره دارند؛ از جمله:
-إِنَّ اللهَ یَأمُرُ بِالْعَدْلِ وَالإحْسَانِ؛ (1) در حقیقت خداوند به عدل و نیکوکاری فرمان می دهد.
-إِنَّ اللهَ یَأمُرُکُمْ أن تُؤدُّواْ الأمَانَاتِ إِلَی أهْلِهَا وَإِذَا حَکَمْتُمْ بَیْنَ النَّاسِ أن تَحْکُمُواْ بِالْعَدْلِ؛ (2) خداوند به شما فرمان می دهد که امانت ها را به صاحبش باز دهید و هرگاه میان مردم داوری می کنید، به عدل و داد داوری کنید.
-وَقُلْ آمَنتُ بِمَا أنزَلَ اللهُ مِن کِتَابٍ وَأمِرْتُ لأعْدِلَ بَیْنَکُمْ اللهُ رَبُّنَا وَرَبُّکُمْ؛ (3) و [ای پیغمبر، به ایشان] بگو: «به هر کتابی که خدا نازل کرده ایمان آوردم و مأمور شدم که میان شما عدالت کنم. خدا پروردگار ما و پروردگار شماست».
-وَلَا یَجْرِمَنَّکُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلَی ألَّا تَعْدِلُواْ اعْدِلُواْ هُوَ أقْرَبَ لِلتَّقْوَی؛ (4) و نباید دشمنی با گروهی شما را بر آن دارد که بی عدالتی کنید. عدالت پیشه کنید که آن به تقوا نزدیک تر است.
-وَإِذَا قُلْتُمْ فَاعْدِلُواْ وَلَوْ کَانَ ذَا قُرْبَی؛ (5) و چون [به داوری یا شهادت] سخن گویید، عدالت را رعایت کنید، هرچند [درباره] خویشان و نزدیکانتان باشد.
-فَإِنْ خِفْتُمْ ألّا تَعْدِلُواْ فَوَاحِدَهً؛ (6) پس اگر بیم دارید که [میان همسران] به عدالت رفتار نکنید، به یک زن [اکتفا کنید].
-إِذَا تَدَایَنتُم بِدَیْنٍ إِلَی مُّسَمًّی فَاکْتُبُوهُ وَلْیَکْتُب بَّیْنَکُمْ کَاتِبٌ بِالْعَدْلِ… فَإن کَانَ الَّذِی عَلَیْهِ الْحَقُّ سَفِیهًا أوْ لَا یَسْتَطِیعُ أن یُمِلَّ هُوَ فلْیُمْلِلْ وَلِیُّهُ بِالْعَدْلِ…؛ (7) هرگاه به وامی تا سررسیدی معیّن با یکدیگر معامله کردید، پس آن را [در سندی] بنویسید و باید نویسنده ای میان شما [سند] آن را براساس عدالت بنویسد… پس اگر آن کس که حق بر ذمه اوست، نادان یا ناتوان باشد یا خود نمی تواند [مضمون سند را برای نوشتن] تنظیم و املاء کند، باید سرپرست او با [رعایت] عدالت، تنظیم و املاء کند… .
واژه قسط
در بسیاری از آیه ها به جای واژه عدل کلمه قسط به کار رفته است که در این جا به بعضی از این موارد اشاره می کنیم.
خداوند درباره لزوم اصلاح میان دو گروه از مسلمانان که با هم اختلاف دارند، می فرماید:
فَإِن فَاءتْ فَأصْلِحُوا بَیْنَهُمَا بِالْعَدْلِ وَأقْسِطُوا إِنَّ اللهَ یُحِبُّ الْمُقْسِطِینَ؛ (8) پس اگر [گروه متجاوز] بازگشت [و زمینه صلح و سازش فراهم شد] میان آن دو [گروه] به عدالت صلح برقرار کنید و عدالت پیشه کنید که خداوند عدالت پیشگان را دوست می دارد.
خداوند در آیه دیگری به داوری دادگرانه فرمان می دهد:
وَإِنْ حَکَمْتَ فَاحْکُم بَیْنَهُمْ بِالْقِسْطِ إِنَّ اللهَ یُحِبُّ الْمُقْسِطِینَ (9) و اگر داوری کردی، پس میان ایشان به عدالت داوری کن که خداوند عدالت پیشگان را دوست می دارد.
و با توجه به این که در آیه 58 سوره نساء، مانند آیه فوق، واژه عدل به کار رفته است، می توان گفت که این مشابهت بین کلمه های عدل و قسط، بر وحدت معنای آن ها دلالت دارد. در برخی آیه های مربوط به شهادت، به رعایت عدل توصیه کرده است:
یَا أیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا کُونُوا قَوَّامِینَ بِالْقِسطِ شُهَداء لِلهِ وَلَوْ عَلَی أنْفُسِکُمْ؛ (10) ای کسانی که ایمان آورده اید، پیوسته به عدالت قیام کنید و برای خدا گواهی دهید، هرچند به ضرر خودتان باشد.
و در آیه دیگری می فرماید:
یَا أیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا کُونُوا قَوَّامِینَ لِلهِ شُهَدَاء بِالْقِسطِ؛ (11) ای کسانی که ایمان آورده اید، همواره برای خدا قیام کنید [و] به عدالت گواهی دهید.
و درآیه ای دیگر به گونه مطلق می فرماید:
قُلْ أمَرَ رَبَّی بِالْقِسْطِ؛ (12) بگو: «پروردگارم به دادگری فرمان داده است».
ملاحظه می شود که – نظیر آیه هایی که به طور مطلق به عدالت فرمان می دهد، نظیر آیه «إِنَّ اللهَ یَأمُرُ بِالْعَدْلِ وَالإِحْسَانِ؛ (13) در حقیقت، خداوند به عدل و نیکوکاری فرمان می دهد» – در این آیه، به طور مطلق به رعایت قسط فرمان می دهد. شبیه این آیه، از جهت اطلاق قسط، در آیه دیگری می فرماید:
وَأنزَلْنَا مَعَهُمُ الْکِتَابَ وَالْمِیزَانَ لِیَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ؛ (14) و با آنان [= انبیاء] کتاب آسمانی و میزان [سنجش و شناسایی] را فرو فرستادیم تا مردم به [رعایت] عدل برخیزند.
سرانجام خداوند در آیه های 3 و 127 سوره آل عمران رعایت قسط را در مورد یتیمان و در آیه های 152 همان سوره و آیه 85 سوره هود و آیه 9 سوره الرحمن، رعایت قسط را در مورد کیل و وزن را در امور اقتصادی گوشزد می کند و در آیه 47 از سوره انبیاء و آیه 4 از سوره یونس، قسط را در مورد حساب اعمال و پاداش کارهای نیک در روز قیامت به کار برده است.
وابستگی عدالت به حق
اکنون پس از روشن شدن مفهوم عدل، که به معنای «دادن به حق به صاحب حق» به کار می رود، برای نتیجه گرفتن از این بحث باید مشخص شود که «حق» را چگونه می توان تعیین کرد و چگونه می توان فهمید که حق هرکسی چیست تا با روشن شدن آن، بتوانیم به عدالت رفتار کنیم.
اگر بخواهیم مصادیق حق را بشناسیم، باید ببینیم روابط بین انسان ها چگونه باید باشد که سبب کمال آنان شود؛ یعنی ملاک عدالت این است که ارتباط افراد و اعضای جامعه با هم به گونه ای تنظیم شود که به تکامل ایشان کمک کند.
اکنون این پرسش مطرح می شود که از طریق ادراکات عادی تا چه اندازه می توان به وجود این ملاک ها پی برد؟ پاسخ این است که در بعضی موارد انسان با عقل خود، قادر به تشخیص این ملاک ها هست و می تواند بفهمد کدام یک از رفتارهای انسان، به تکامل او کمک بیشتری می کند و کدام یک از آن ها برای تکامل انسان زیان بار خواهد بود. مثلاً اگر هر انسانی حق داشته باشد هر کسی را که توانست بکشد، روشن است که این، نتیجه ای جز نابودی انسان ها نخواهد داشت و خلاف هدف آفرینش است؛ زیرا اقتضای صفات الهی و هدف از آفرینش او این است که انسان های بسیاری بر روی زمین به وجود آیند و به کمالات وجودی خود نایل شوند که این اقتضای رحمت بی نهایت و صفات دیگری چون فیّاضیّت و حکمت اوست. پس نباید انسان ها به دست دیگران به قتل برسند یا از اکمال خود محروم شوند.
البته در مواردی که عقل قادر به درک ملاک ها نیست و روابط پیچیده افعال انسان با کمال نهایی او برای ما روشن نیست، وحی به کمک عقل می آید. سِرّ نیاز انسان به وحی نیز همین است که چون ما نمی توانیم همه ملاک های رفتار صحیح انسان را از طریق عادی بشناسیم، به وحی نیاز داریم. شاید این تعبیر درستی نباشد که بگوییم وحی به کمک عقل می آید؛ زیرا ممکن است چنین برداشت شود که ما اصالت را به عقل داده ایم؛ ولی منظور این است که چون عقل به تنهایی برای شناخت راه کمال نهایی کافی نیست، حکمت الهی اقتضا دارد که راه دیگری برای شناخت آن وجود داشته باشد و آن راه وحی است.
مفهوم اصلاح و افساد و مشتقات آن
اصلاح و افساد نیز از مفاهیم عام ارزشی اند. اینک نخست لازم است مفهوم این دو واژه را از نظر لغوی بررسی کنیم و سپس کاربردهای قرآنی آن ها را بیان کنیم و سرانجام به اقسام اصلاح و افساد در جامعه بپردازیم.
اصلاح و افساد از ریشه صلاح و فساد گرفته شده اند و در مواردی به کار می روند که موجودی کمال مناسب با نوع خود و آن چه را از او انتظار می رود به دست آورد یا ازدست بدهد. هر موجودی که در این جهان در مسیر حرکت و دگرگونی است، می تواند در شرایط خاصی به کمالاتی متناسب با نوع خود دست یابد که اگر به آن کمال دست پیدا کرد، از این وضع، مفهوم صلاح انتزاع می شود و اگر عواملی او را از رسیدن به کمال لایق خود بازداشت یا پس از وصول به آن، تداوم آن کمال را ناممکن ساخت، در این صورت مفهوم فساد از آن انتزاع می شود.
افساد در برابر اصلاح به دو معنا به کار می رود: یکم، در مواردی که چیزی به کمال مطلوب خود رسیده، اما آن کمال از آن گرفته شده و فاسد شده باشد. دوم در موردی که در پرورش چیزی کوتاهی شده باشد، به گونه ای که به علت پرورش غلط، اصلاً به کمال نرسیده باشد.
کاربرد این دو واژه در قرآن کریم
در قرآن کریم واژه اصلاح در یک مورد، به معنای انجام دادن عمل صالح به کار رفته است و تقریباً می توان گفت که مفهوم «عَمَلٍ عَمَلاً صالِحاً» را دارد. در جای دیگر در مورد اصلاح نفس، و در سومین مورد به معنای جبران گذشته به کار رفته است؛ یعنی در جایی که فسادی را خود انسان به وجود آورد و سپس آن را جبران کند. سرانجام در چهارمین مورد به معنای حل مشکلات و از بین بردن مفاسد اجتماعی است. کسانی را که این فسادها را از جامعه می زدایند، «مصلح» و کارشان را «اصلاح» می نامند و به ویژه در مورد اصلاح ذات البین نیز به کار رفته که می توان آن را مورد پنجم به شمار آورد.
بدیهی است در این جا ما درباره اصلاح و افساد مربوط به روابط اجتماعی بحث می کنیم که در مورد چهارم ذکر شد. بنابراین، معنای عام اصلاح – که به معنای انجام دادن هر کار شایسته است و بر مطلق کارهای ارزشی اطلاق می شود، هرچند که در رابطه انسان با خدا یا رابطه انسان با خودش باشد – از بحث ما خارج است.
ادامه دارد …
پی نوشت ها :
1.نحل (16)، 90. ر. ک: سید محمد حسین طباطبائی، المیزان، ج 12، ص 352.
2.نساء (4)، 58.
3.شوری (42)، 15.
4.مائده (5)، 8.
5.انعام (6)، 152.
6.نساء (4)، 3.
7.بقره (2)، 282.
8.حجرات (49)، 9.
9.مائده (5)، 42.
10.نساء (4)، 135.
11.مائده (5)، 8.
12.اعراف (7)، 29.
13.نحل (16)، 90.
14.حدید (57)، 25.
منبع : کتاب انسان سازی در قرآن