نویسنده: مجتبی قزوینی خراسانی
آیه ی دوم نص بر ولایت علی (علیه السّلام) قال الله تعالی: (انما ولیکم الله و رسوله و الذین آمنوا الذین یقیمون الصلاه و یوتون الزکاه و هم راکعون)(1)
یعنی منحصر است ولایت به خدا و رسول و مؤمنین و آن ها کسانی هستند که نماز را برپا داشتند و زکات دادند در حالیکه در رکوع بودند.
بیان استدلال: خداوند متعال در این آیه ی مبارکه، ولایت را به خود و پیغمبر و مؤمنین مخصوص، حصر فرموده، بدیهی است ولایت به معنای دوستی یا یاری کردن انحصار به مؤمنین و افراد خاصی ندارد، به دلیل آیات، سنّت مسلمه. پس مسلماً ولایت منحصره، عبارت از ولایت خاصّه و اولویت به تصرّف است. و اما مراد از مؤمنین در آیه، علی (علیه السّلام) می باشد، به دو دلیل، اتّفاق مفسرین بر اینکه آیه ی مبارکه فقط در شأن علی (علیه السّلام) نازل شده است، دوم: انحصار وصف به علی (علیه السّلام) زیرا کسی درباره ی غیر علی (علیه السّلام) نگفته است که در حال نماز زکات و صدقه به فقیر داد و چنان که در مقابل حدیثی که فریقین نقل نموده اند- علی مع الحق و الحق مع علی- الح… کلمات انا مع عمر و عمر معی را جعل کرده اند، اینجا هم روایتی مجعول دارد که نقل می کنیم، پس به دلیل حصر و اختصاص وصف مسلم ولایت، پس از پیغمبر(صلّی الله علیه و آله) حق علی (علیه السّلام) است.
و خلاصه استدلال اینکه: مفاد آیه ی مبارکه، به منزله ی قضیه ی خارجیه است و محتاج به وجود موضوع است در خارج. پس ولایت به دلیل حصر و وصف منحصر است به خدا و رسول (صّلی الله علیه و آله) و علی (علیه السّلام).
ابن حجر حاحد عنود می گوید: این آیه یکی از شبهات شیعه است، و مراد از ولی ناصر است، و اگر مراد از ولی اولی به تصرف باشد لازم آید که علی (علیه السّلام) در زمان حیات پیغمبر(صّلی الله علیه و آله) اولی به تصرف باشد.
جواب: واضح و روشن است که آیه ی مبارکه، اثبات ولایت را به ترتیب، برای خداوند متعال و پیغمبر(صلّی الله علیه و آله) و علی (علیه السّلام) می فرماید و بدیهی است که پیغمبر(صّلی الله علیه و آله) در رتبه ی ولایت ذات مقدس ولایت ندارد، همچنین علی (علیه السّلام) هم در رتبه ی ولایت رسول (صلّی الله علیه و آله) ولایت ندارد، و منافات ندارد که در زمان حیات پیغمبر(صّلی الله علیه و آله) علی (علیه السّلام) ولایت پس از رتبه ی ولایت پیغمبر(صلّی الله علیه و آله) داشته باشد، دلیل قطعی بر این مطلب این است که به اتّفاق فریقین در موارد خطرناک پیغمبر(صّلی الله علیه و آله) علی را به جای خود در «مدینه منوره» خلیفه و جانشین می نمود. اگر بگویند: این امر اعمّ از اولویّت به تصرف است. گوئیم: شاهد قطعی، حدیث وقعه ی تبوک است که پیغمبر علی (علیه السّلام) را جای خود گذاشت علی (علیه السّلام) عرض کرد مرا با زن ها در مدینه می گذارید پیغمبر(صلّی الله علیه و آله) فرمود: آیا نمی خواهی تو نسبت به من به منزله ی نسبت به موسی علیهما السلام باشی؟! علی (علیه السّلام) راضی شد. و این روایت را فریقین نقل کرده اند و- ان شاء الله تعالی- بیان می کنیم که یکی از مختصات هارون این بود که در موقع غیبت حضرت موسی (علیه السّلام) او اولی به تصرف و خلیفه بود. و نیز بنابر اشکال این جاهل، باید خداوند متعال با بودن رسول (صلّی الله علیه و آله) ولایت نداشته باشد!!!
و نیز می گوید: اگر گمان کنند که مراد از آیه، به اجماع، علی (علیه السّلام) است، کذب قبیح است به دلیل اینکه «آمنوا» جمع است، و نزول در شأن علی (علیه السّلام) منافات با شمول غیر ندارد.
چرا؟ سؤال می کنیم آیا کلمه ی حصر انما وانحصار وصف «الذین یقیمون الصلوه و یوتون الزکوه و هم راکعون» دلیل و شاهد نیست بر اینکه لفظ جمع «آمنوا» برای تعظیم و تکریم علی (علیه السّلام) است؟!؟! چنان که در قرآن مقدس و در ادبیات عرب در موارد بسیاری، جمع در جای مفرد استعمال شده و بطور مسلم و یقین، از نظر قوانین ادب و استعمالات وارده، جائز است، و نیز خود جاهل «ابن حجر» اذعان و اعتراف دارد که آیه ی «انما ولیکم الله و رسوله» در شأن علی (علیه السّلام) نازل شده، و نیز انحصار آیه به علی (علیه السّلام) از انحصار وصف پیدا است و احتیاج به تکلف استدلال و تذکر به مورد نزول ندارد، و اگر دیگران هم در این وصف شرکت داشتند، لفظ جمع شامل آن ها بود، اما چون مصداق خارجی این معنی یک فرد است لامناص باید جمع در مفرد استعمال شده و برای تعظیم باشد، مثل سایر مواردی که در قرآن مجید به لسان قوم است یا در غیر قرآن کریم این قاعده «استعمال لفظ جمع به جای مفرد تعظیماً» اعمال شده است و چون این اشکال بدیهی البطلان بود، می گوید: استدلال به اجماع، بر نزول آیه در شأن علی (علیه السّلام) باطل است زیرا که وجود مخالف، مسلم است.
جواب- می گوئیم:شیعه استدلال به اجماع نکرده اند، بلکه به کلمه ی حصر و اختصاص به وصف، به نقل مسلم قطعی از طرفین استدلال کرده اند، باز نظر به اینکه اشکالات واضح البطلان و کاشف از اعمال عصبیت و عناد است روایتی از حضرت باقر(علیه السّلام) نقل می کند که سؤال شد آیا مراد از مؤمنین در این آیه علی (علیه السّلام) است؟! فرمود: علی (علیه السّلام) از مؤمنین است و گمان کرده اگر روایتی بدون سند نسبت به امام شیعه بدهد، امامیّه قبول می کنند و نمی داند روایاتی را که امامیّه حجّت می دانند موازینی دارد، علاوه عارف به لحن روایات می فهمد اگر این عبارت از امام (علیه السّلام) صادر باشد، بیان حق و طفره ی ازجواب صریح است، یعنی مؤمنین در آیه علی (علیه السّلام) است و اگر این معنی مقصود نبود می فرمود: تمام صحابه و مؤمنین به پیغمبر (صّلی الله علیه و آله) داخل آیه می باشند، وا گر مراد ناصر و محب بود باید نیز بیان بفرماید، پس شکی نیست که طفره ی از جواب صریح است و اعجب از همه ی اینها!!!! اینکه در آخر نقل می کند: بعضی از مفسّرین گفته اند که مراد از آیه، ابن سلام و اصحاب او است و قولی هم هست که مراد عباده است.
و «مما یضحک به » اینکه از ابن عبّاس نقل می کند که مراد ابابکر است!!!، خوانندگان نیک تأمّل کنند که یک دفعه می گوید: مؤمنین جمع است مراد تمام مؤمنین هستند، گاهی می گوید: تفسیر به شخص عباده شده، و نیز می گوید که مراد ابابکر است و می گوید اصلاً ولی، به معنی ناصر و محب است، اگر مراد ناصر و محب باشد حصر و توصیف چه معنی دارد؟! قضاوت با خوانندگان منصف است.
آیات دیگری در اثبات خلافت بلافصل علی (علیه السّلام) در کتب مفصله ذکر شده، ما به بعضی از آن ها در مقام اوّل اشاره کردیم، از آن جمله آیه ی مبارکه ی «یا ایها الذین آمنوا اطیعوا الله و اطیعوا الرسول و اولی الامر منکم»(2)
می باشد، خداوند مجید در این آیه ی مبارکه امر به اطاعت اولی الامر را متصل به امر به اطاعت خود و پیغمبر (صلّی الله علیه و آله) می فرماید و شبهه ای نیست که مراد از این لزوم اطاعت، اطاعت امیر و سلطان ظالم و جائز و جاهل نیست والاّ لازم آید که مکلف، مأمور به ظلم و جور و ارتکاب حرام و خلاف واقع بوده باشد، و بطلان این امر را بدیهیّات اولیّه است، بنابراین امر که به امر خدا پس از امر پیغمبر(صلّی الله علیه و آله) لازم الاطاعه است باید امر شخص عالم به علم قرآن و احکام، و عادل و مأمون از خطا باشد، و چنین شخصی باید محفوظ به حفظ الهی و معین و منصوص از طرف خدا و رسول (صلّی الله علیه و آله) بوده باشد و احدی پس از پیغمبر(صلّی الله علیه و آله) متصف به این اوصاف جز علی (علیه السّلام) نبود، و کسی هم از مخالف و موافق ادّعای این مقام را برای خود یا غیر نکرده، بلی از غزالی نقل کردیم، که ادّعای مقام سیر به ملک و ملکوت و عالم ربوبی کرده و لکن «بحمدالله» ادّعای عصمت و عدم خطا برای خود ننموده، پس البته احتمال می دهد که در این ادّعا هم خطا کرده باشد.
و دلیل قطعی بر اینکه مراد از اولی الامر در این آیه ی مبارکه علی (علیه السّلام) است، روایات وارده از حضرت رسول (صلّی الله علیه و آله) است که امر فرمود که علی (علیه السّلام) را امیر المؤمنین بدانند و بخوانند و چون این روایات را ابن حجر از اکاذیب شیعه قلم داد کرده لابدیم بعضی از آن ها [را] که منقول از بزرگان عامّه است ذکر کنیم.
فی«امالی» الشیخ قدس سره عن ابن الصلت عن ابن عقده مسندا عن بریده قال امرنا النبی (صّلی الله علیه و آله) ان نسلم علی علی (علیه السّلام) بامره المؤمنین و فی «کشف الیقین» عن احمد ابن مردویه، مسنداً عن یحیی ابن سالم مثله،(3)
و نیز شیخ صدوق «ره» در «امالی» از ابن عبّاس با اسناد از رسول خدا (صلّی الله علیه و آله) نقل می کند که در منبر از رسول خدا شنیدم که فرمود: ای گروه مردم خداوند عزّوجلّ مرا به سوی شما رسول فرستاده و مرا امر کرده علی را بر شما امیر و جانشین قرار دهم، آگاه باشید کسی را که من نبی او هستم علی امیر اوست. پس علی امیری است که خداوند او را امیر قرار داده، و امر فرموده مرا که شما را آگاه کنم که اطاعت او بنمائید و سخن او را بشنوید و اگر شما را به چیزی امر کرد فرمان بردارید و اگر نهی کرد ترک کنید. آگاه باشید که البته احدی از شما در حیات من و بعد از وفات من بر علی (علیه السّلام) امارت نباید بکند زیرا که خداوند متعال او را بر شما امیر قرار داده و او را به «امیرالمؤمنین» نام نهاده و احدی را قبل از او به این اسم نام ننهاده. به تحقیق به آن چه در حق علی فرستاده شده بودم (علیه السّلام) ابلاغ کردم. کسی که مرا درباره ی علی (علیه السّلام) اطاعت کند، همانا خدا را اطاعت کرده. و کسی که سخن مرا درباره ی او عصیان کند، خدا را عصیان کرده. و حجّتی برای او نزد خدا نیست و آخر امر او به سوی آتش است. خداوند عزّوجلّ در کتاب خود فرموده: و من یعص الله و رسوله و یتعد حدود یدخله نارا خالدا فیها. (4)
و نیز در«کشف الیقین» به اسناد از حافظ ابونعیم، مسنداً از انس روایت می کند که رسول خدا (صّلی الله علیه و آله) فرمود: ای انس، اوّل کسی که داخل شود بر تو امیرالمؤمنین، و سید المسلمین، و قائد الغرّالمحجّلین،و خاتم الوصیّین است. انس می گوید: گفتم خدایا او را مردی از انصار قرار بده و کتمان کردم گفته ی خود را. ناگاه علی (علیه السّلام) وارد شد پس حضرت رسول (صّلی الله علیه و آله) فرمود: ای انس! این شخص کیست؟ گفتم: علی (علیه السّلام) است، تا آخر روایت که پیغمبر(صلّی الله علیه و آله) به علی (علیه السّلام) فرمود: بیان کن برای آن ها آن چه را بعد از من اختلاف کنند و چون ذکر روایات بیش از این خارج از روش اختصار و وضع رساله ی ما است، فقط چند روایت دیگر اشاره نموده و نیز بعضی مدارک دیگر را برای تأکید و توضیح بیشتری متذکر می شویم.
روایت مذکور را که از کتاب حلیه الاولیای حافظ ابو نعیم نقل شده حافظ ابونعیم نیز به سند دیگر از انس نقل نموده و نیز می گوید: این روایت را جابر جعفی از ابی الطفیل از انس نقل کرده، و از کتاب «کفایه الطالب» از ابراهیم بن محمود، مسنداً از حرث نقل نموده است. و نیز«کشف الیقین» این روایت را از بعضی مصنّفات علمای عامه، از احمد بن محمد طوسی مسنداً از بریده بن حصیب اسلمی مبسوط و مفصل نقل می کند، ابن اثیر در«حجّت التنصیص» مسنداً از ربیعه ی سعدی روایت مفصلی که مشتمل است بر بیانات حذیفه- که از طرف عثمان والی مدائن بود و در حقیقت این روایت حجّتی است بر مخالفین- نقل می کند، طالبین رجوع کنند و روایات این باب با اسناد و اسامی کتبی که از آن ها نقل شده است در مجلد نهم «بحارالانوار» مفصلاً ضبط شده است. فمن اراد الاستبصار فلیراجع: و پس از تأمّل در این روایات برای منصف شکی نخواهد ماند، که اولی الامر علی (علیه السّلام) است.
و از جمله ی روایاتی که متفق علیها است بین الفریقین، این روایت مبارکه است انا مدینه العلم و علی (علیه السّلام) بابها (5)این حدیث شریف را ترمذی در معنی- انزع البطین- که یکی از اوصاف حضرت امیرالمؤمنین علی (علیه السّلام) می باشد روایت می کند، که رسول خدا(صّلی الله علیه و آله) فرمود: انا مدینه العلم و علی (علیه السّلام) بابها، و نیز بغوی در «صحاح»، روایت می کند: انا دار الحکمه و علی (علیه السّلام) بابها و از«مناقب» خوارزمی از ابن عبّاس روایت شده که پیغمبر(صلّی الله علیه و آله) فرمود،«انا مدینه العلم و علی (علیه السّلام) بابها فمن اراد العلم فلیات الباب» مجلسی- اعلی الله مقامه- می فرماید: ابن مغازلی شافعی مسندا از جابر بن عبدالله روایت می کند که پیغمبر(صلّی الله علیه و آله) بازوی علی (علیه السّلام) را گرفت و فرمود:
هذا امیر البرره و قاتل الکفره منصور من نصره مخذول من خذله یمد بها صوته
فقال: انا مدینه العلم و علی (علیه السّلام) بابها فمن اراد العلم فلیات الباب.(6)
مجلسی-ره- می فرماید ابن مغازلی از کتاب مزبور «عمده» به چهار سند دیگر، این حدیث شریف را از ابن عبّاس روایت می کند، و نیز به اسناد خود از حذیفه از علی (علیه السّلام)نقل می نماید، و به روایت دیگر از حدیفه، مثل حدیث اول، روایت می کند، بالجمله این حدیث از احادیثی است که فریقین نقل کرده اند و ما به ذکر چند طریق اکتفاء نمودیم، طالبین رجوع نمایند.
نتیجه اینکه آیه ی کریمه به ضمیمه ی روایات مبارکات، نص و صریح در ولایت خلافت الهیه است و پس از تذکر مقام اوّل و معنی امامت و خلافت الهی، گمان نمی کنم عاقلی در تعیین صغری «شخص امام» شک و شبهه داشته باشد، و نظر به اینکه روایات مورد نقل بزرگان عامّه بوده نتوانسته اند اشکال در صدور و حجیّت آن ها بنمایند، لذا ناچار تا ممکن بود توجیه و تأویل کرده اند از آن جمله اینکه بعضی گفته اند: مراد از علی- روایت انا مدینه العلم و علی بابها معنای وصفی است یعنی پیغمبر(صلّی الله علیه و آله) فرمود: من شهر علم هستم و درِ آن شهر بلند است!!!- فعلی العاقل ان یستبصر من هذا و امثاله- و مما یضحک به الصبیان اینکه در کلمات بعضی دیدم گمان می کنم ابن حجر بود. روایتی نقل می کند که پیغمبر(صلّی الله علیه و آله) فرمود: انا مدینه العلم و ابوبکر محرابها.
حدیث شریف «ثقلین»: از ادله ی شیعه ی امامیّه که نیز از روایات مورد اتّفاق بین فریقین است حدیث شریف ثقلین است. این حدیث شریف را، خود داعی به مقدار مختصری که به مدارک رجوع کردم و در جزوه ی اصل نوشتم از چهل پنج طریق روایت شده و عمده ی آن ها از علمای عامّه است و چون در این رساله بنابر اختصار و اشاره به مدارک است چند طریق از طرق حدیث شریف را نقل نموده و بقیه را محول به مراجعه ی مدارکی که در دسترس هر کس می باشد می نمائیم اینک اشاره به چند طریق از طرق نقل حدیث شریف ثقلین:
«1» فی البحار عن الطرائف و من ذلک ما رواه ایضا احمد بن حنبل فی مسنده باسناده الی زید بن ثابت قال قال رسول الله (صلّی الله علیه و آله) انی تارک فیکم الثقلین خلیفتین کتاب الله حبل ممدود من السماء الی الارض و عترتی اهل بیتی و انهما لن یفترقا حتی یردا علی الحوض (7)
«2» از ابن بطریق از زیدبن ثابت.
«3» اکمال الدین از زیدبن ثابت.
«4» اکمال الدین مسنداً عن حبیش بن معمر قال: رأیت اباذر العفاری اخذ بحلقه باب الکعبه و هو یقول… الخ.
«5» از زیدبن ثابت به طریق دیگر مثل روایت گذشته.
«6» درالمنثور سیوطی از احمد به اسناد خود از زیدبن ثابت مثل خبر گذشته.
«7» از طرائق از احمد بن حنبل در مسند خود به اسناد خود از ابن سعید الخدری قال:
روی عن احمد بن حنبل مسنده باسناده الی ابی سعید الخدری قال قال رسول الله ص انی قد ترکت فیکم الثقلین ما ان تمسّکتم بهما لن تضلوا بعدی و احدهما اکبر من الاخر کتاب الله حبل ممدود من السماء الی الارض و عترتی اهل بیتی الا و انهما لن یفترقا حتی یردا علی الخوض (8)
«8» طرائف از زید بن ارقم الی ان قال: قام رسول الله صلی الله علیه و آله فینا خطیباً- الی ان قال- ثم قال صلی الله علیه و آله: فی- مسند زید بن ارقم من عده طرق فمنها باسناده الی النبی ص قال قام رسول الله ص فینا خطیبا بماء یدعی خما بین مکه و المدینه فحمد الله و اثنی علیه و وعد وعظ و ذکر ثم قال اما بعد ایها الناس فانما انا بشر یوشک ان یاتینی رسول ربی فاجیب و انی تارک فیکم الثقلین او لهما کتاب الله فیه الهدی و النور فخذوا بکتاب الله الی ان قال: و اهل بیتی (9)
«9» صحیح ترمذی باسناد خود از رسول خدا (ص). ابن مغازلی از چند طریق باسناد خودش از شافعی روایت بالا را با اختلاف کمی نقل می کند، بحار نیز از طرائف نقل می کند هشت خبر از این حدیث شریف را چون متحد المعنی بود ذکر نکردیم.
«10» ازابن بطریق از زیدبن ارقم مثل خبر گذشته.
«11» ابن بطریق باسناد خود از ابی سعید خدری مثل خبر گذشته.
«12» صحیح مسلم از زیدبن ارقم.
«13» از طرائف از ثعلبی به اسناد خود.
«14» از ابن اثیر در جامع الاصول به اسناد خود.
«15» از نهایه ی ابن اثیر.
«16» کتاب احتجاج نقل می کند از سلیم ابن قیس از ابی ذر مثل حدیثی که از او «ابی ذر» گذشت.
بیش از این ذکر روایات از عده ی این رساله خارج است. و احادیث منقوله تا به حال از طرق عامّه بود. و اینک چند حدیث از طرق اهل بیت (علیهم السّلام) تیمناً وتبرکاً ذکر می کنیم: عن اکمال الدین و جامع الاخبار مسنداً عن الصادق(علیه السّلام) عن آبائه (علیهم السّلام) قال قال رسول الله (صلّی الله علیه و آله) انی مخلف فیکم الثقلین کتاب الله و عترتی اهل بیتی و انهما لن یفترقا حتی یردا علی الحوض کهاتین و ضم بین سبابنیه فقام الیه جابر بن عبد الله الانصاری فقال یا رسول الله و من عترتک قال علی و الحسن و الحسین و الائمّه من ولد الحسین (علیهم السّلام) الی یوم القیامه (10)
و بحار از ابن عبّاس روایت می کند که پیغمبر(صلّی الله علیه و آله) خطبه ای انشاء فرموده و در آن خطبه شریفه این طور فرمود: عن ابی عبّاس قال خطب رسول الله (صلّی الله علیه و آله) فقال معاشر الناس ان الله اوحی الی انی مقبوض و ان ابن عمی هو اخی ووصیی و ولی الله و خلیفتی و المبلغ عنی و هو امام المتقین و قائد الغرالمحجلین و یعسوب الدین ان استرشد تموه ارشدکم و ان تبعتموه نجوتم و ان اطعتم و ان عصیتموه فالله عصیتم و ان بایعتموه فالله با یعتم و ان نکثتم بیعته فبیعه الله نکثتم ان الله عزّوجلّ انزل علی القرآن و علی سفیره فمن خالف القرآن ضل و من تبع غیر علی (علیه السّلام) ذل معاشر الناس الا ان اهل بیتی خاصتی و قرابتی و اولادی و ذریتی و لحمی و دمی و ودیعتی و انکم مجموعون غدا و مسئولون عن الثقلین فانظروا کیف تخلفونی فیهم فمن آذاهم فقد آذانی و من ظلمهم فقد ظلمنی و من نصرهم فقد نصرنی و من اعزهم فقد اعزنی و من طلب الهدی من غیرهم فقد کذبنی فاتقوا الله و انظروا ما انتم قائلون غدا فانی خصم لمن کان خصمهم و من کنت خصمه فالویل له الخبر(11)
ترجمه- پیغمبر خدا (صلّی الله علیه و آله) می فرماید: گروه مردم! خدا به من فرموده که من از این عالم می روم و پسر عم من برادر و وصی و ولی و خلیفه ی من و رساننده است از طرف من- حقائق و علوم قرآن و احکام دین را- و او امام متّقین و زمام دار و ضیا و نور دسته ی مؤمنین و متقین و رئیس و امیر دین است، اگر از او طلب رشد کنید شما را ارشاد کند و اگر متابعت او کنید، نجات و سعادت می یابید. و اگر اطاعت او کنید خدا را اطاعت کردید و اگر نافرمانی و معصیت او را بنمائید خدا را نافرمانی و معصیت کردید. و اگر با او بیعت کنید با خدا بیعت کردید و اگر نقض بیعت او کنید نقض بیعت خدا کردید. خدا قرآن را نازل فرمود. و علی را سفیر او قرار داد. پس کسی که مخالفت قرآن کند گمراه است و کسی که متابعت غیر علی کند گمراه است. جمیعت مردم آگاه باشید اهل بیت من، خاصّه و نزدیکان من و اولاد و ذریه و گوشت و خون و امانت من هستند. و شما فردای قیامت جمع خواهید بود و از دو ثقل سؤال خواهید شد. نگاه کنید چگونه پس از من با آن ها رفتار خواهید کرد. کسی که آن ها را اذیت کند مرا یاری کرده و کسی که آنها را عزیز بدارد مرا عزیز داشته. و کسی که هدایت از غیر آن ها خواسته باشد مرا تکذیب کرده. پس بترسید از خدا و نگاه کنید تأمّل نمائید. فردای قیامت چه خواهید گفت؟ زیرا من خصم و دشمن کسی هستم که خصم و دشمن آن ها باشد. و کسی که من خصم او باشم پس ویل برای او است. تا آخر عمر.
خاتمه می دهم این مطلب را به ذکر روایت مبارکه ای که در کتاب احتجاج از رساله اهوازیه از حضرت امام حسن عسگری (علیه السّلام) نقل نموده که حضرت در جوابِ سؤالاتی، مرقوم فرموده اند. و هر که تأمّل کند در این حدیث شریف می بیند که آثار و شواهد صدق و صدور از سراسر حدیث مباک آشکار است… تا اینکه می فرماید:
ثم قال (علیه السّلام) فاذا شهد الکتاب بتصدیق خبر و تحقیقه فانکرته طائفه من الامه و عارضته بحدیث من هذه الاحادیث المزوره صارت بانکارها و دفعها الکتاب کفارا ضلالا و اصخ خبر ما عرف تحقیقه من الکتاب مثل الخبر المجمع علیه من رسول الله ص حیث قال انی مستخلف فیکم خلیفتین کتاب الله و عترتی ما ان تمسّکتم بهما لن تضلوا بعدی و انهما لن یفترقا حتی یردا علی الحوض و اللفظه الاخری عنه فی هذا المعنی بعینه قوله ص انی تارک فیکم الثقلین کتاب الله و عترتی اهل بیتی و انهما لن یفترقا حتی یردا علی الخوض ما ان تمسّکتم بهما لم تضلوا فلما وجدنا شواهد هذا الحدیث نصا فی کتاب الله مثل قوله انما ولیکم الله و رسوله و الذین آمنوا الذین یقیمون الصلاه ویوتون الزکاه و هم راکعون ثم اتففت روایات العلماء فی ذلک لامیر المؤمنین (علیه السّلام) انه تصدق بخاتمه و هو راکع فشکر الله ذلک له و انزل الایه فیه ثم وجدنا رسول الله (صلّی الله علیه و آله) قد أبانه من اصحابه بهذه الفظه من کنت مولاه فعلی مولاه اللهم والا من والاه وعاد من عاداه وقوله ص علی یقضی دینی و ینجز موعدی و هو خلیفتی علیکم بعدی و قوله (صلّی الله علیه و آله) حیث استخلفه علی المدینه فقال (علیه السّلام) یا رسول الله (صّلی الله علیه و آله) أ تخلفنی علی النساء و الصبیان فقال ا ما ترضی ان تکون منی بمنزله هارون من موسی الا انه لا نبی بعدی. فعلمنا ان الکتاب شهد بتصدیق هذه الاخبار و تحقیق هذه الشواهد فیلزم الامه الاقرار بها ذا کانت هذه الاخبار وافقت القرآن و وافق القرآن هذه الاخبار فلما وجدنا ذلک موافقا لکتاب الله و وجدنا کتاب الله موافقا لهذه الاخبار و علیها دلیلا کان الاقتداء بهذه الاخبار فرضا لا یتعداه الا اهل العناد و الفساد(12)
ترجمه ی این جمله از بیانات امام حسن العسگری(علیه السّلام) می فرماید: پس اگر قرآن مجید شاهد بر صدق و ثبوت خبری باشد و طائفه ای از امّت انکار کنند و احادیث مزوّره و دروغ را معارض آن قرار دهند. پس به واسطه ی اینکه حدیث داده رد نمودند از جمله ی کفار و گمراهان شوند، و صحیح تر خبری که شناخته شده باشد ثبوت او از قرآن مجید، مثل خبری است که اجماع بر او قائم شده. و از رسول خدا (صلّی الله علیه و آله) است که حضرت رسول (صلّی الله علیه و آله) فرمود: به درستی که من در میان شما دو جانشین و خلیفه می گزارم یکی کتاب خدا و یکی عترت خودم. که پس از من تا وقتی که متمسّک به آن دو باشید گمراه نشوید، و آن دو «قرآن، عترت» از یک دیگر جدا نشوند تا روز قیامت که بر من وارد شوند. و به عبارت دیگر رسول خدا (صلّی الله علیه و آله) نیز همین معنی را تذکر داده و فرمود: من در میان شما می گذارم دو شیء گرانمایه و دو امر بزرگ را، یکی کتاب خدا و یکی عترت و اهل بیت خودم؛ و آن دو از هم جدا نشوند تا بر من وارد شوند لب حوض، و مادامی که به آن دو متمسّک باشید گمراه نشوید. پس وقتی که شواهد صدق این حدیث را در کتاب خدا یافتم آنجا که می فرماید:«انما ولیکم الله و رسوله »… الایه. همانا که ولی و متصرف در امور شما خدا و رسول، و کسانی هستند که ایمان آورده و نماز به پا دارند و زکات- و صدقات را در راه خدا- بدهند درحالتی که آن ها در رکوع باشند و امّت هم اتّفاق کردند که علی (علیه السّلام) در حال رکوع خاتم خود را به سائل بخشید و خداوند متعال آیه را در شأن او نازل فرمود. و پس از این دیدیم که رسول خدا (صلّی الله علیه و آله) این امر- امر ولایت و امامت- را ظاهر نمود به این کلمه:
فقال (صلّی الله علیه و آله) من کنت مولاه فعلی (علیه السّلام) مولاه اللهم و ال من والاه و عاد من عاداه (13)
هر کس من مولای اویم، پس علی مولای او است. خدایا! دوست بدار هر کس علی را دوست بدارد. و دشمن بدار هر کس علی را دشمن بدارد. و باز یافتم گفته ی رسول خدا را که فرمود علی (علیه السّلام) ادا می کند دین مرا و انجام می دهد وعده های مرا و او جانشین من است پس از من و نیز دیدیم گفته ی رسول خدا (صلّی الله علیه و آله) را آنگاهی که جانشین کرد علی (علیه السّلام) را بر مدینه. پس علی (علیه السّلام) عرض کرد: یا رسول الله آیا مرا جانشین خود در بین زنان و کودکان قرار می دهید؟
حضرت فرمود: آیا راضی نیستی که تو نسبت به من منزله هارون نسبت به موسی علیهما السلام- باشی جز اینکه پیغمبری بعد از من نیست؟
پس از روی این موازین دانستیم که قرآن شاهد صدق این اخبار است و گواهی داده که این اخبار صادق و راست است. پس لازم می شود امّت را که تصدیق این اخبار بنمایند پس این اخبار موافق قرآن و قرآن این اخبار است چونکه این اخبار را موافق قرآن یافتیم و دیدیم که قرآن دلیل بر صحت این اخبار است آنگاه اقتدا نمودن به این اخبار واجب است. و تجاوز نکنند از اقتدا و پیروی از این روایات و اخبار، مگر اهل عناد و فساد.
حدیث شریف «منزله»: و از جمله ی روایاتی که به آن ها استدلال شده است بر خلافت بلافصل علی (علیه السّلام) حدیث شریف منزله است که فریقین نقل کرده اند:
قال صلی الله علیه و آله:«انت منی به منزله هارون من موسی الا انه لا نبی بعدی» خلاصه ی حدیث شریف این است که در موقع جنگ تبوک رسول اکرم (صلّی الله علیه و آله) علی (علیه السّلام) را در مدینه گذاشت علی (علیه السّلام) عرض کرد: یا رسول الله (صلّی الله علیه و آله) ا تخلفنی علی النساء و الصبیان؟ فقال (صّلی الله علیه و آله) ا ما ترضی ان تکون منی بمنزله هارون من موسی الا انه لا نبی بعدی(14)
بیان استدلال: رسول اکرم (صلّی الله علیه و آله) علی(علیه السّلام) را نسبت به وجود خود، به منزله ی هارون نسبت به موسی (علیه السّلام) قرار داد. و مسلّم متزله ی هارون نسبت به موسی منزله ی خلافت و وصایت و ولایت است. و به قرینه ی استثنا، صریح است که تمام منازلی که برای هارون بوده برای علی (علیه السّلام) ثابت است و شکی نیست که رسول اکرم (صلّی الله علیه و آله) در صدد اثبات رفعت مقام و علوّشان علی (علیه السّلام) بوده. خصوصاً پس از اینکه علی (علیه السّلام) به پیغمبر(صلّی الله علیه و آله) عرض کرد اتخلفنی فی النساء و الصبیان؟ و معلوم است بالاترین شأنی که برای هارون بود، وصایت و خلافت الهیه بود، پس خلافت به مقتضای این تنزیل برای علی (علیه السّلام) ثابت است. ابن حجر جاحد اشکالاتی دارد. ما بعون الله تعالی- تمام اشکالات را یک یک نقل می کنیم تا خواننده کاملاً به جحود و عناد او متوجه شود.
اولاً به واسطه ی انکار یک نفر از محدّثین عامّه- آمدی- با اعتراف به نقل بقیه ی محدثین عامّه مخصوصاً بخاری، مسلم نسایی، ترمذی و ابن داوود تردید در صحت حدیث می کند و شخص عاقل، می فهمد کسی که به احادیث بی سند و مجعول و متناقض برای مدّعای خود استدلال می کند، و در چنین حدیث تردید می نماید؛ نیست مگر از روی عناد.
بعد می گوید: برفرض صحت، خبر واحد است و شیعه در موضوع امامت اخبار آحاد را حجّت نمی دانند،
جواب، می گوئیم گذشت که شیعه خبر متواتر و متظافر و محفوف به قرائن را حجّت می دانند و این حدیث از آن قبیل است، علاوه باید به این جاهل گفت تو که روایت بی سند و متناقض را حجّت می دانی، پس این روایت برای تو از بهترین حجّت ها است و شیعه به غیر این حدیث حجج زیادی دارد چنان که قسمتی از آن ها گذشت.
بعد می گوید: پس از تنزل و قبول صحت و حجیت این روایت، نسبت به تمام منازل و اوقات عموم ندارد، بلکه مراد خلافت مدت غیبت رسول اکرم (صّلی الله علیه وآله) است در تبوک. چنان که هارون (علیه السّلام) مدت غیبت موسی برای مناجات، خلیفه بر بنی اسرائیل بود و قول حضرت موسی به هارون: هارون اخلفنی فی قومی نسبت به بعد از حیات عموم ندارد مانند اینکه اگر تصریح شود به خلافت زمان معینی نسبت به غیر آن زمان دلالت ندارد، پس عدم شمول به واسطه ی عدم دلالت لفظ است.
جواب: این جاهل راه استدلال را نفهمیده یا فهمیده و تجاهل کرده، زیرا او چنین گمان کرده که بیان استدلال شیعه این است. زمانی که موسی (علیه السّلام) به میقات گاه رفت، هارون را خلیفه قرار داد، به دلالت آیه ی مبارکه (و قال لاخیه هارون اخلفنی فی قومی)(15) پس این، خلافت موقت و مختص به زمان غیبت و نبودن حضرت موسی (علیه السّلام) بود و دلالت بر خلافت مطلقه ندارد، بنابراین خلافت علی (علیه السّلام) هم عموم ندارد و مختص به زمان پیغمبر(صلّی الله علیه و آله) و رفتن به تبوک بود، و حال آنکه طریق استدلال شیعه، این نیست، بلکه بیان آن این است که پس از آنکه وصایت و خلافت الهیّه، برای حضرت هارون (علیه السّلام) به آیات متعدده- و از آن جمله است آیات سوره ی مبارکه ی طه: (اذهب الی فرعون انه طغی)(16) تا آخر آیات که مفاد آن ها این است: پس از آنکه حضرت موسی مأمور به اظهار نبوّت شد عرض کرد: خدایا شرح صدر به من عنایت فرما، و کار مرا آسان کن، و گره از زبان من بگشا، که کلام مرا بفهمند، و وزیری از اهل و نزدیکان من. برادر من هارون را برای من قرار ده، و کمر به او محکم کن، و او را شریک در کار من بگردان تا تو را بسیار تسبیح و تنزیه و ذکر کنیم. و تو به حال ما بینا هستی خطاب شنید: (قال قد اوتیت سولک یا موسی)(17) سؤالی را که کردی عطا شدی و به تو داده شد، و خود این آیات مبارکات، صریح است که هارون با موسی (علیهم السّلام) در تمام مقامات شریک بود- و روایات بسیار، و اتّفاق مسلمین، ثابت است، پیغمبر(صلّی الله علیه و آله) در مقام ترفیع و اعلای مقام علی (علیه السّلام) آن حضرت را نسبت به خود به منزله ی هارون نسبت به موسی (علیه السّلام) قرار داد، و به قرینه ی استثنای مقام «نبوّت» تمام آن مقامات که برای هارون (علیه السّلام) بود برای علی (علیه السّلام) هم ثابت است مگر نبوّت و بالاترین مقام بعد از مقام نبوّت وصایت و حافظیت دین، و دارا بودن علم پیغمبر است و از این بیان واضح می شود که اشکال به انحصار خلافت علی (علیه السّلام) به زمان نبودن پیغمبر در مدینه، اشکالی باطل و ساقط است.
و نیز اشکال می کند که عموم عامّه، مخصّص است و تخصیص خورده به نبوّت و عام مخصص در باقی، حجّت نیست.
می گوئیم: این سخن شگفت آور است!!!! زیرا در«مخصّص متصل» و مخصوصاً «استثناء» بزرگان عامّه و خاصّه بر آنند که دلالت بر عموم دارد، علاوه بر این، اگر وصایت و حافظیت دین و علم پیغمبر(صلّی الله علیه و آله) از عموم حدیث خارج باشد، تخصیص اکثر، لازم آید بلکه موضوعی برای عام باقی نمی ماند مگر همان خلافت و نیابت در بین اطفال و نساء که علی (علیه السّلام) به آن راضی نبود.
اگر بگویند: منازل و مراتب، غیر از خلافت و وصایت، زیاد است از آن جمله محبت، نصرت، فضل.
می گوئیم: این منازل، مکرّر در مکرّر، به لسان های مختلف، به اتّفاق فریقین از پیغمبر(صّلی الله علیه و آله) صادر و تأکید و تثبیت برای علی (علیه السّلام) شده و شکی نیست که این حدیث شریف، رتبه و منزله ی امری بالاتر و مهم تر را می فهماند و اما اخوت و برادری در این مقام، یقیناً همان مقامی است که برای هارون بوده و آن شرکت در امر تبلیغ احکام، و بیان حقائق، و حافظیت دین بود چنان که آیه ی مبارکه و اشرکه فی امری سوره 20 آیه ی 32 صریح در این امر است علاوه بر اعتراف خصم پیغمبر(صّلی الله علیه وآله) علی (علیه السّلام) را خلیفه قرار داد، و علی (علیه السّلام) اظهار عدم رضایت نمود. پس آن امری که موجب رضایت علی (علیه السّلام) شد چه بود؟!؟! آن مراتب و منازلی را که می گویند که علی دارا بود. پس معلوم می شود امر دیگری بود که خلافت مطلقه و ولایت عامّه باشد.
از بیان گذشته ظاهر شد که پس از قبول نمودن اینکه مراد، خلافت و وصایت است، اشکال به اختصاص خلافت به زمان پیغمبر(صلّی الله علیه و آله) باطل و بی مورد است، زیرا ثابت شد که منصب هارون (علیه السّلام) و شرکت او با موسی (علیه السّلام) اختصاصی به زمان موسی نداشت، بطوریکه اگر هارون بعد از موسی بود یقیناً خلیفه و جانشین و پیغمبر بود، و شبهه ای نیست که پس از آنکه به نص آیات، موسی و هارون (علیهم السّلام) مبعوث به رسالت شدند مادام زندگی و حیات، هر یک پیغمبر بودند، و هیچ عاقلی نمی تواند بگوید اگر هارون قبل از موسی از دنیا می رفت، نبوّت موسی تمام می شد و همین طور نسبت به هارون هم این سخن جا ندارد، همچنین خلافت علی (علیه السّلام) هم مطلقا، در حیات نبی اکرم (صّلی الله علیه وآله) و در ممات آن حضرت ثابت است و هیچ محذوری با حفظ شئون عالیه ی نبوّت ندارد.
و عجیب تر از این اشکالات !!!! این است که ابن حجر می گوید: منزله ی هارون نسبت به موسی (علیه السّلام) نبوّت بود، و نبوّت از علی (علیه السّلام) بلا شکّ منتفی بود. پس وجوب اطاعت علی (علیه السّلام) مورد ندارد، به تعبیر دیگر: شرکت هارون با موسی (علیه السّلام) و وجوب اطاعت هارون به واسطه ی نبوّت بود، و چون این مقام «نبوّت» برای علی (علیه السّلام) نبود، پس وجوب اطاعت آن حضرت موضوع ندارد.
جواب می گوئیم: اولاً این اشکال، برگشت به اشکالات گذشته است، که مراد از منزلت، همان منازل و مراتب دیگر است و اگر خلافت باشد همانند خلافت ابن ام مکتوم است، و گذشت که به قرینه ی استثنا و قرینه ی حلّ و مقام- که حدیث شریف صادر در موقع ترفیع مقام علی (علیه السّلام) بود- مراد از منزلت تمام منازل و مقامات است.
و ثانیاً: این جاهل و امثال او توهّم کردند که وجوب اطاعت امّت از شخصی منحصر است که آن شخص دارای مقام نبوّت باشد، و چون علی (علیه السّلام) نبود پس واجب الاطاعه نبود، و هارون چون نبی بود واجب الاطاعه بود، یا اینکه توهّم کردند که مقام نبوّت با امامت منافات دارد، که اگر کسی نبی نبود، دارای مقام و امامت و خلافت نیست.
و این دو توهّم هر دو باطل است، زیرا که نبی مسلّم باید دارای مقام ولایت باشد، و مقام نبوّت، مرتبه ای علاوه بر مقام امامت و ولایت است، و وجوب اطاعت به حکم عقل و نقل برای هر دو ثابت است «به عبارت دیگر» کسی که دارای مقام قرب، و علم، و قدرت الهی شد ممکن است نبی و مأمور به ابلاغ و انجام وظایف نبوّت باشد، و ممکن است مأمور به حفظ دین و علم و احکام و بیان در وقت حاجت باشد و مأمور به وظایف رسالت نباشد. شکی نیست که موسی و هارون علی نبینا و آله و علیهما السلام دارای هر دو مقام بودند و علی (علیه السّلام) به مفاد تنزیل در جمیع مقامات به ضمیمه ی استثنای نبوّت دارای تمام مقامات به جز پیغمبری بوده، و اگر نبوّت به وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله) ختم نمی شد، علی (علیه السّلام) دارای مقام نبوّت هم بود. خلاصه، اگر کسی به دیده ی انصاف و نظر خالی از تعصب و عناد، به احادیث وارده ی در منزلت، که مخالف و موافق نقل کرده اند بنگرد و در قرائن و خصوصیّات حال و مقام تأمّل نماید، یقین می داند که حدیث شریف، در مقام بیان وصایت و خلافت الهیه است. و اشکالات از روی تعصب و عناد است، و نه این است که این معاند نمی داند چه می گوید، بلکه به واسطه ی تقرب به جهال و… تجاهل کرده، با این اشکالات بی اساس و خیالات فاسد، بدگوئی و جسارت زیادی به بزرگان شیعه- رضوان الله علیهم- می کند و چنان که تذکر دادیم اگر نبود جسارت های بی حد و بی جای او، ما در نگارش از طور ادب خارج نشده و به همین عنوان- که بالنسبه به جسارت های او در حساب نمی آید- او را اسم نمی بردیم، ولی متأسفانه این مرد نمی د اند که مقام بحث علمی و بیان حق و حقیقت جای اظهار عناد و لجاج و تعصب و بدگوئی نیست، و چنان که قبلاً اشاره کردیم در تکفیر شیعه و لزوم قتل آن ها اصرار زیاد و پافشاری بسیاری می نماید. خدا و رسول (صّلی الله علیه و آله) از او و امثال او که سبب اباحه ی دم شیعه شدند راضی نبوده و از رحمت خود دور و با کفار محشورشان فرماید. «به جاه محمد و آله، صلوات الله و سلامه علیهم»
در آخر کلام، پس از اشکالاتی که ذکر کردیم، می گوید: آخر الامر، خبر منزلت، خبر واحد است و مقاومت با اجماع ندارد، لکن اگر انسان با فهم و عاقلی از حال و حقیقت اجماع، اطلاع پیدا کند چنان که گذشت و بیان کردیم، می داند که آن اجماع، با یک خبر ضعیف هم مقاومت ندارد!!!
و از اشکالاتی که می کند این است که می گوید: از جمله، تمسّک شیعه به روایتی است که نسبت می دهند به پیغمبر(صلّی الله علیه و آله) که فرمود به علی (علیه السّلام) «انت اخی و وصیی و خلیفتی و قاضی دینی» و فرمود:«انت سید المسلمین و هو امام المتقین و قائد الغر المحجلین» و فرمود«سلموا علی علی (علیه السّلام) بامره المؤمنین» و از جمله ی جواب این است که این احادیث: کذب و باطل و مجعول و زخرف است. الالعنه الله علی الکاذبین. و احدی از ائمّه ی حدیث نگفته که یکی از این اکاذیب، به حد خبر واحد طعن زد شده، رسیده باشد، بلکه تمام اجماع کردند که این حادیث کذب محض و افترا است. و اگر جهال و دروغگوهای بر خدا و رسول و ائمّه ی اسلام بگویند که این احادیث نزد ما صحیح است، گوییم این ادّعا عادتاً محال است. چگونه ممکن است این احادیث صحیح باشد؟ با اینکه شیعه ابداً محدث یا مصاحبت با محدثی نداشتند و مهره و سابقین اهل حدیث که عمرشان را در اسفار بعیده تلف نمودند و بذل جهد و سعی کردند که نزد هر کسی که گمان داشتند حدیثی باشد، جمع نمودند. صحیح را از سقیم تمیز داده و در نهایت خوبی و صحت تدوین کردند. و احادیث موضوعه که از صدها هزار بیشتر بود، واضع و سبب وضع و آن چه او را بر وضع وادار کرده بود، شناختند. علم به آن احادیثی که شیعه نقل می کنند پیدا نکردند، و عجب است وقتی ما تمسّک می کنیم به اخبار صحیحه و نص بر خلافت ابی بکر مانند: اقتدوا بالذین من بعدی. می گویند خبر واحد است، و در اثبات امامت کافی نیست و خود آن ها در مقام اثبات ولایت علی تمسّک می کنند به اخبار آحاد که بر مقصود دلالت ندارد مانند من کنت مولاه فهذا علی (علیه السّلام) مولاه و انت منی بمنزله هارون من موسی الا انه لا نبی بعدی.(18)
یا به اخبار دروغ باطل مجعول که به مرتبه ی خبر ضعیف که پست ترین مرتبه ی آحاد است نمی رسد، پس واضح است که جعل و بهتان است.
و نیز می گویند: تأمّل کن در این تناقض صریح و جهل قبیح که به واسطه ی جهل و عناد و انحراف از حق آن چه موافق مذهب آن ها است می گویند متواتر است ولو اینکه اهل حدیث اجماع کرده باشد بر دروغ بودن آن و اگر موافق مذهب آن ها نباشد، می گویند از آحاد است ولو این که اهل حدیث اجماع کرده باشند بر صحت و تواتر آن فقاتلهم الله ما جهلهم و احمقهم. کلام این معاند جاهل مطرود از رحمت خدا را، به تمامه و خصوصیّاته نقل کردیم تا خوانندگان مقدار عناد و دروغ و لجاج او را فهمیده و حکومت کنند که کدام یک از ما کاذب و سزاوار لعن خدا و رسول خواهیم بود؟؟
اما حدیث اول: «انت اخی و وصیی و خلیفتی و قاضی دینی» را ما از کتب عامّه نقل نموده و اکتفا می کنیم به اشاره به حدیث:
1- طبری باسناد خود از سلمان روایت می کند که گفت: گفتم به رسول خدا (صلّی الله علیه و آله) نیست پیغمبری مگر آنکه برای او وصی هست، پس کیست وصی شما، فرمود:
قال وصیی و خلیفتی فی اهلی و خیر من اترک بعدی مودی دینی و منجز عداتی علی بن ابی طالب (19)
2- سفیان ثوری از منصور از مجاهد از سلمان فارسی همین حدیث را با مختصر اختلافی «بدون لفظ فی اهلی» روایت می کند.
3- مجلسی اعلی الله مقامه- نقل می کند: الاجماع فی حدیث ابن عبّاس فی وفاه رسول الله (صّلی الله علیه و آله) تا اینکه می فرماید پیغمبر(صلّی الله علیه و آله) رد کرد به علی (علیه السّلام) و فرمود: فاقبل علی علی بن ابی طالب (علیه السّلام) فقال له یا اخی تقبل وصیتی و تنجز عدتی و تقضی عنی دینی و تقوم بامر اهلی من بعدی فقال نعم یا رسول الله (صلّی الله علیه و آله)(20)
تا آخر روایت،
4- ابن عبد ربه در عقد الفرید از ابی رافع روایت می کند «مجلسی ره می فرماید: بل روته الامه باجمعها»: قصه ی منازعه ی عبّاس را با علی (علیه السّلام) درباره ی برد، و شمشیر، و اسب پیغمبر(صلّی الله علیه و آله) که برای محاکمه، نزد ابابکر رفتند، ابابکر گفت:
قال ابوبکر فاین کنت یا عبّاس حین جمع النبی بنی عبد المطلب و انت احدهم، فقال ایکم یوازرنی و یکون وصیی و خلیفتی فی اهلی، ینجز عدتی، و یقضی دینی، فاحجمتم عنها الا علیا، فقال النبی (صّلی الله علیه وآله) انت کذلک. قال العبّاس فما اقعدک مجلسک هذا تقدمته و تامرت علیه. قال ابوبکر اعذرونا بنی عبدالمطلب (21)
ترجمه: ابابکر گفت: کجا بودی ای عبّاس! هنگامی که رسول خدا اولاد عبدالمطلب را جمع کرد و تو در بین آن ها نبودی. پس فرمود: کیست از شما که کمک کند مرا در امر رسالت و تبلیغ دین؟! تا اینکه عبّاس به ابابکر گفت: اگر این طور است- که علی (علیه السّلام) وصی است- پس چه چیز تو را بر مسند خلافت نشانده است؟!؟! آیا بر علی (علیه السّلام) پیشی گرفتی و بر وصی پیغمبر، امیر شده و سلطنت می کنی؟!؟! ابابگر گفت: حیله می کنید ای اولاد عبدالمطلب- که پس از آنکه ابابکر اعتراف کرد که در آن روز علی (علیه السّلام) جواب سخن پیغمبر(صلّی الله علیه و آله) را داد و وصایت برای او محقق شد و از این راه می خواست به عبّاس بفهماند که علی (علیه السّلام) وصی پیغمبر است و حق با اوست و باید برد و شمشیر و اسب را به او رد کنی، در اینجا عبّاس از موقعیت استفاده کرده گفت: اگر اقرار به حق علی (علیه السّلام) داری چرا بر او مقدم شده و بر مسند او جای گیر شده ای؟! او در جواب گفت: آیا حیله کردید و می خواستید به من بفهمانید حقانیت علی را و از من اقرار بگیرید، ولی حیله نیست بلکه احقاق حق، و احیای فضیلت، ارشاد جاهل است یا تنبیه غافل یا…-
5- ابن عبدوس الهمدانی و الخطیب الخوارزمی فی کتابیهما بالاسناد عن سلمان الفارسی قال (صّلی الله علیه و آله) ان اخی و وزیری و خیر من اخلفه بعدی علی بن ابی طالب (علیه السّلام)(22)
6- در کتاب مناقب حافظ ابی بکر احمد ابن موسی ابن مردویه از ابی سعید خدری از سلمان رضی الله عنه نقل می کند که گفتم: ای رسول خدا از برای هر پیغمبری وصی است وصی شما کیست؟! تا اینکه می گوید: پیغمبر(صلّی الله علیه و آله) فرمود به درستی که وصی من و اهل سر من و بهترین کسی که بعد از خودم بگذارم که انجاز کند وعده های مرا و ادا نماید دیون مرا، علی ابن ابیطالب است.
اما روایت دوم: «انت سید المسلمین» الخ… ابو نعیم در- حلیه الاولیاء- و طبری در- ولایت- روایت کرده اند که پیغمبر(صلّی الله علیه و آله) به انس فرمود… تا اینکه می گوید فرمود: قال النبی (صلّی الله علیه و آله) یا انس اسکب لی وضوءأ ثم قال فصلی رکعتین ثم قال یا انس یدخل علیک من هذا الباب امیرالمؤمنین و سید المسلمین و قائد المحجلین و خاتم الوصیین(23)
تا اینکه می گوید پیغمبر(صلّی الله علیه و آله) به علی (علیه السّلام) فرمود: و ما یمنعنی و انت تودی عنی و تسمعهم صوتی و تبین لهم ما اختلفوا فیه و هذا من قول الله عزّ و جلّ و ما انزلنا علیک الکتاب الا لتبین لهم الذی اختلفوا فیه فاقام علیا لبیان ذلک (24)
الخ و روایاتی که مشتمل است بر مضمون این دو حدیث شریف، زیاده از آن است که در این مختصر نوشته شود، طالبین به کتب مفصّله مراجعه نمایند.
قاضی نور الله شهید «قدس الله سره» می فرماید: حدیث اوّل را احمد بن حنبل در مسند به چند طریق به الفاظ نزدیک به هم نقل می کند، و ثعالبی در تفسیرش و این مغازلی با مختصر تغییری بیان می کند.
و حدیث سوم که پیغمبر فرمود:«سلموا علی علی بامره المؤمنین» مفصلاً بیانش گذشت که از طریق معتبره ی عامّه نقل کردیم، و نیز روایت دوم و سوم را قاضی نور الله می فرماید: از روایات طبقه ی اوّل و از متواترات است و سر اینکه در طبقه ی وسطی متواتر نقل نشده بیان می نماید. و نظائری در تعبیر حکم مسلم، از عمر و ابو حنیفه ذکر می کند. طالبین به کتب قاضی اعلی الله مقامه رجوع نمایند. و ما در ضمن جواب از بعضی توهّمات جاهل- ابن حجر- به وجه دیگر اشاره می کنیم. پس تا اینجا واضح و آشکار شد که این سه حدیث را که این معاند از اکاذیب شیعه می شمارد در کتب معتبره ی عامّه از بزرگان اهل حدیث از خودشان، فوق خبر واحد حجّت، به رغم او و امثال او نقل شده، حال خوانندگان محترم انصاف دهند ما دروغ گوئیم یا ابن حجر؟!؟! «الا لعنه لله علی القوم الکاذبین»
بالجمله این سه روایت را که عنود جاهل از اکاذیب و مفتریات شیعه می شمارد، در کتب معتبره آن ها مضبوط است و مسلم است این نسبت دروغ به این روشنی و واضحی، نیست مگر از روی ظلم و عناد. «الا لعنه الله علی القوم الظالمین».
و اینکه می گوید: شیعه محدث ندارند و با محدثین مصاحب نشده اند، نیز دروغ آشکار است زیرا که اصول اربعمائه و کتب اربعه با کمال صحت و اتقان و تحقیق از مسلمات شیعه است و همین طور رجال بسیاری که شیعه در حدیث دارند نیز مشهور و معروفند و کسی گمان نمی کند که علمای عامّه از این مطلب بی اطلاع باشند، و اگر می گویند روایات شیعه، منتهی به روات عامّه نیست جهتش واضح است زیرا که انتها و استناد به روات عامه، بر خلاف حق و واقع بوده، پس چگونه ممکن است روات عامّه مورد اعتماد و سند واقع شوند؟! و اگر می گویند: منتهی به ائمّه ی دین شیعه است، می گوئیم: اولاً اخبار نبوی به سلسله ی اسناد معتبره ی شیعه زیاد است.
ثانیاً چرا اخبار منقول از ابو حنیفه که در عصر حضرت صادق- صلوات الله علیه- بوده و پیغمبر(صلّی الله علیه و آله) و صحابه را درک نکرده، حجّت است؟!؟! و اخبار منقول از ثقات و منتهی به باقر و صادق، و حسن و حسین، و علی (علیهم السّلام) حجّت نیست- فهل هذا الا العناد و الّلجاج-
و ثالثاً اینکه گفت: شیعه محدث و مصاحب با محدثین نداشته اند، به اعتراف خصم، کذب بین و آشکار است، قاضی- قده- نقل می کند تصریح اهل سنّت را که هفت نفر از مشایخ بخاری شیعه بوده اند، از آن جمله است عبدالله بن موسی و از ذهبی نقل می کند از کتاب – «میزان الاعتدال فی احوال الرجال»- که می گوید: ابان بن تغلب از شیعه های محکم بوده لکن چون راستگو و صدوق است صدقش برای ما و بدعتش برای خودش و احمدبن حنبل و ابن معین او را توثیق کرده اند، و ابن عدی می گوید:«او در تشیع غالی بوده- بعد می گوید- اگر بگویی: چگونه اهل بدع، ثقه می باشند با اینکه بدعت با عدالت تنافی دارد و در ثقه، عدالت معتبر است، می گوئیم: غلو در تشیع و تشیع بدون غلو در تابعین، بسیار بوده با آنکه آنها به زینت دیانت و ورع و صدق مزین بوده اند و اگر احادیث آن ها رد شود، بسیاری از آثار نبوی (صلّی الله علیه و آله) ضایع گردد و این مفسده ای بزرگ است.»
و از جمله ی رجال شیعه که محدثین عامّه از او نقل می کنند ابن عقده است، ذهبی و یافعی و ابن کثیر شامی نقل می کنند که ابن عقده از ارکان حدیث و از بزرگان اهل حفظ است، احادیث بسیاری شنیده، و در طلب حدیث، اسفار عدیده ای داشته و از خلق بسیاری استفاده کرده و طبرانی و دار قطنی و جعابی و ابن عدی و ابن مظفر و ابن شاهین از او اخذ حدیث کرده اند و او آیتی از آیات خدا بوده در حفظ، و قطنی می گوید: اجماع اهل بغداد است که کسی از زمان ابن مسعود تا زمان ابن عقده ابلغ- کسی که رسیده باشد در جمع احادیث و ضبط آن ها به آخرین درجه ضبط و حفظ- از او «ابن عقده» پیدا نشده، و نقل می کند که از او شنیدم که می گفت:«سیصد هزار حدیث از احادیث اهل بیت و بنی هاشم ضبط دارم، و یکصد هزار حدیث با اسناد حفظ کرده ام.» ذهبی از عبد الغنی بن سعید نقل می کند که گفت: از دار قطنی شنیدم که گفت: ابن عقده آن چه مردم می دانند او می داند و آن چه او می داند مردم نمی دانند، ذهبی و یافعی و ابن کثیر ذکر کرده اند که ابن عقده در موارد اجتماع در کوفه می نشست و شیخین را نزد مردم ذکر… می کرد؛ از این جهت بعضی احادیث او را ترک کردند و گر نه در صدق و راستگویی او حرفی نبود. تمام شد کلام قاضی- قده- ملخصاً. طالبین اگر بخواهند به مدارک مفصّله که در این موضوع نوشته شد، رجوع نمایند. و برای اهل فضل و دانش مراجعه ی کتاب شریف «الغدیر» و «اعیان الشیعه» و «تأسیس الشیعه لفنون الاسلام» بسیار مفید خواهد بود و نیز سایر کتبی که از عامّه و خاصّه در احوال علما و رجال و محدثین تألیف شده است از محدثین و علمای شیعه یاد کرده اند و باید به آن ها رجوع نموده به کذب این حجر و امثال او کاملاً پی برد.
و از اینجا است که شیعه ی امامیّه به احادیث موضوعه و کتب و رجال عامه، احتیاج نداشته و مدارک و کتبی که خود در دست دارند از همه ی جهات کافی و وافی است. و کسانی که اهل علم و دانشند اگر با نظر پاک و تحقیق کامل کتب حدیث و رجال شیعه را تتبع نمایند و احادیث مأثوره را تعداد و جرح و تعدیل کنند خواهند یافت که فرق مطلب از کجا است تا به کجا. چه کسانی در احادیث و سلسله ی روایات شیعه منتهی الیه احادیثند مانند حضرت باقر و حضرت صادق و بقیه ی ائمّه ی طاهرین- صلوات الله علیهم- تا برسد به علی (علیه السّلام) که از نبی اکرم(صلّی الله علیه و آله) نقل می کنند و چه کسانی در روایات عامّه مورد اعتماد و منقول عنه می باشند مثل ابو هریره و … تأمّل در این امور و خصوصیّات می رساند که حقائق و علوم و احکام واقعی اسلام به دست چه کسانی حفظ شد؟؟ و زحمات طاقت فرسای نبی اکرم(صلّی الله علیه و آله) را چه کسانی قدردانی کرده و نگذاشتند پایمال هوا و هوس شود؟؟ و نیز ادّعایی را که راجع به احادیث عامّه نموده شنونده مراجعه کند تا به حقیقت امر پی برد.
و اما اینکه می گوید: شیعه اخبار اهل سنّت را اخبار آحاد می دانند، این نسبت نیز درست نیست، زیرا شیعه روی اصول علمی و قواعد درایه، اخبار عامّه را به صحت نمی پذیرند چون مدارک و اساس شیعه پس از قرآن مجید و سنّت مسلمه ثابته ی بدون خلاف، روایات متواتره و متناظره و محفوف به قرائن صدور است از پیغمبر(صلّی الله علیه و آله) و ائمّه (علیهم السّلام) در اصول عقاید، و روایات موثوق الصدور از پیغمبر و ائمّه (علیهم السّلام) است در فروغ، و اگر استدلال به بعضی اخبار آحاد اهل سنّت می کنند از باب الزام است چون علمای عامّه خبر واحد را حجّت می دانند. و البته واضح است که بسیاری از احادیث که از ادلّه ی شیعه است مانند حدیث «غدیر» و حدیث انی تارک فیکم الثقلین الخ… در محلش ثابت شده که نزد عامّه نیز تواتر دارد و نیز چنان که تذکر دادیم استدلال شیعه به بعضی اخبار آحاد از طرق عامّه برای این است که الزام کنند آن ها را به این بیان که شما خبر واحد را در حق ابابکر و عمر، از سلسله ی حدیث و روایت خودتان قبول دارید، و از آن احادیث صحیح تر و قوی تر از سلسله و طرق خود شما درباره ی علی (علیه السّلام) و خلافت آن حضرت رسیده و روایت شده است، چرا رد می کنید؟؟؟!!!
و نیز اشکال می کند که چگونه می شود امثال این روایات که شیعه نقل می کنند بر علمای عامه، مخفی باشد،
جواب می گوئیم: اولاً بحمد الله تعالی ثابت شد که این احادیث و روایات مخفی نیست مگر به نظر شخص متعصّب و معاند.
و ثانیاً اخفای این قبیل احادیث برای مخالف، اعظم و اعجب از ردّ حدیث مسلم مروی از رسول اکرم (صلّی الله علیه و آله) و وضع و تشریع بر خلاف آن نیست- متعتان کانتا علی عهد رسول الله ص الخ…- همین طور قضایای دیگری که از ابو حنیفه نقل شده.
در اینجا سخنان خود را خاتمه داده و از اشخاص منصف با وجدان، سؤال می کنیم: آیا متروک شدن حدیث متواتر، اهم و اعظم جنایتی است که در عالم اسلام شده یا شایع شدن سبب امام امّت علی بن ابیطالب (علیه السّلام) !؟! آیا به سبّ آن ولیّ خدا- و العیاذ بالله- و وصی و نفس شریف پیغمبر(صلّی الله علیه و آله) تقرب بجویند این بالاتر است؟!؟! یا حق او را غصب کرده و بر مسند او جای گیر شوند؟؟؟!!! آیا مخفی کردن حدیث، اعظم است یا کشتن فرزند و پاره ی تن پیغمبر صدیقه ی اطهر (علیهم السّلام) و تبرک جستن به قتل آن حضرت (علیه السّلام)؟؟؟!!!
پی نوشت ها :
1- سوره ی مائده، آیه:55
2- سوره ی نساء، آیه:59
3- بحارالانوار، ج:7،ص:290- امالی طوسی، ص:331
4- سوره ی نساء، آیه:14
5- بحارالانوار، ج:24،ص:202
6- تاریخ بغداد، به نقل از بحارالانوار، ج:37،ص:334
7- بحارالانوار، ج:23، ص:107
8- طرائف، ج:1،ص:114
9- بحارالانوار، ج:23، ص:117
10- بحارالانوار، ج:23، ص:147
11- بحارالانوار، ج:23، ص:153
12- احتجاج، ج:2،ص:45- بحارالانوار، ج:2، ص:225
13- اصول کافی، ج:1، ص:293
14- بحارالانوار، ج:2، ص:225- احتجاج، ج:1، ص:50
15- سوره ی اعراف، آیه:142
16- سوره ی طه، آیه:24
17- سوره ی طه، آیه:36
18- بحارالانوار، ج:2، ص:225
19- بحارالانوار، ج:38، ص:1
20- بحارالانوار، ج:22، ص:469
21- بحارالانوار، ج:29، ص:67
22- بحارالانوار، ج:38، ص:9
23- بحارالانوار، ج:38، ص:2
24- بحارالانوار، ج:38، ص:2
منبع: قزوینی خراسانی، مجتبی؛ (1387) بیان الفرقان: در بیان اصول اعتقادی شیعه، قزوین: حدیث امروز