نویسنده: دکتر سید علی علوی
چگونگی به خلافت نشستن امیرالمؤمنین علی علیه السّلام
چون عثمان کشته شد مردم سه روز بدون پیشوا بودند و شخصی به نام غافقی [1] با مردم نماز می گزارد. (ابوحنیفه دینوری 1371: 176) سپس مردم گرد مولی الموحدین علی بن ابیطالب علیه السّلام فراز آمدند و به اصرار امام علیه السّلام را به خلافت برگزیدند. امام علیه السّلام خود در باب اصرار مردم در قبول خلافت می فرماید: پس رو آورید به من مانند رو آوردن نوزائیده ها به فرزندانشان، پی در پی می گفتید آمده ایم بیعت کنیم. دست خود را بر هم نهادم شما باز کردید، و آن را عقب بردم شما بسوی خود کشیدید [2]. بدین نحو امام علیه السّلام بنا به وظیفه شرعی این مسئولیت را پذیرفت. و این چنین، حقی که سال ها از آن بازش داشته بودند به ذیحق بازگشت [3]. امام علیه السّلام در باب علل پذیرش تقاضای مردم و قبول امر خلافت می فرماید: به خدایی که دانه را کفید و جان را آفرید، اگر این بیعت کنندگان نبودند، و یاران، حجت بر من تمام نمی نمودند، و خدا علما را نفرموده بود تا ستم کار شکم باره را برنتابند و به یاری گرسنگان ستمدیده بشتابند، رشته این کار را از دست می گذاشتم و پایانش را چون آغازش می انگاشتم و چون گذشته، خود را به کناری می داشتم، و می دیدید که دنیای شما را به چیزی نمی شمارم و حکومت را پشیزی ارزش نمی گذارم.» [4] (شهیدی 1371:11 خطبه 3) چون مردم با علی علیه السّلام بیعت کردند [5] چنین فرمود: ای مردم شما با من همان گونه که با کسان پیش از من بیعت شده است بیعت کردید و حق اختیار پیش از بیعت است و چون بیعت انجام پذیرد دیگر حق خیار وجود ندارد وظیفه امام پایداری و وظیفه رعیت تسلیم است و این بیعت همگانی است و هر کس آن را رد کند از اسلام اعراض کرده است و این بیعت یاوه انجام نگرفته است (ابوحنیفه دینوری 1371:176) امام علیه السّلام می فرمود: ای مردم من حقی بر گردن شما دارم و شما هم حقی بر من دارید. اما حقی که من بر شما دارم اینست که در بیعت خود وفادار باشید، و در آشکار و نهان هم دیگر را به نیکی و وفاداری نصیحت نمائید، هر گاه شما را دعوت کردم و از شما یاری خواستم دعوت مرا اجابت کنید و دستوراتم را بکار گیرید. اما حقی که شما بر من دارید، آنست که شما به راه حق و سعادت رهنمون شوم و حقوق و مزایای شما را بدهم، و وسائل زندگی شما را فراهم کنم، و شما را از جهالت نجات دهم، و به شما علم بیاموزم، و اگر خداوند اراده کرد خیری به شما برساند، شما نیز از آن چه خدا نمی پسندد خود را کنار بکشید، وهر چه را که دوست می دارد، خویشتن را بدان نزدیک نمائید، و در این هنگام به آن چه دوست دارید می رسید و هر چه را می خواهید بدست می آورید. (ثقفی کوفی 1373: 39) ولی افسوس، زمانی مردم بر امام بر حق تجمع کردند که به فرموده آن حضرت «همانا کران تا کران را ابر فتنه پوشیده است و راه راست ناشناسا» [6] (شهیدی 1371: 85- خطبه 92) دیر زمانی بود که بدعت ها و کجروی ها جامعه را به تباهی کشانده بود و در این سال های تلخ امام به منظور حفظ اسلام و وحدت مسلمین زبان در کام کشیده بود و ذوالفقار در نیام، و جز به حکم ضرورت، و اجرای فریضه امر به معروف و نهی از منکر، برای حفظ اصول و مبانی و رعایت حدود الهی در امور دخالتی نفرموده بود [7]. لذا به شهادت تاریخ کجروی های زمام داران پیشین موجب شده بود که بخشی ازمردمان آن روز نه تحمل عدل علی علیه السّلام را داشته باشند و نه توان پذیرش سخن حقش را و نه یاری هم یاری با سیاست دور از مداهنه و تزویرش را. چگونه ذلیلان دیروز و عزیزان امروز، کسانی چون حکم بن ابی العاص [8]، تبعید شده رسول خدا (ص)، و ولید بن عقبه بن ابی معیط [9] که پیغمبر اکرم (ص) فرموده بود از اهل دوزخ است می توانستند عدالت وصی رسول خدا (ص) و قرآن مجسم را، تحمل کنند، چنین کسانی وقتی می شنیدند که امام علیه السّلام می فرماید: بدانید- که روزگار- دگرباره شما را در بوته آزمایش ریخت، مانند روزی که خدا پیامبر شما را برانگیخت. به خدایی که او را به راستی مبعوث فرمود، به هم خواهید در آمیخت، و چون دانه که در غربال بیزند یا دیگ افزار که در دیگ ریزند، روی هم خواهید ریخت، تا آن که در زیر است زبر شود، و آن که بر زبر است به زیر در شود، و آنان که واپس مانده اند، پیش برانند، و آنان که پیش افتاده اند، واپس مانند [10] (شهیدی 137: خطبه 16) به نیکی در می یافتند که در حکومت عدل امام علیه السّلام دین گریزان دنیا طلب و چپاول گران بیت المال و تیول داران استثمارگر را جایی، و اشرافیت جاهلی را جایگاهی نیست. لذا اعضای حزب قریش یا از آغاز دست بیعت به سوی ولی الله دراز نکردند یا در آغاز راه، عدالت وصی رسول الله را برنتافتند و نقض عهد کردند و پیمان گسستند.
اعزام کارگزاران بلاد
امام علی علیه السّلام پس از بیعت مردم، کارگزاران خود را به شهرها گسیل فرمود، عثمان بن حنیف را به بصره وعماره بن حسان را به کوفه وعبدالله بن عباس را بر تمام یمن و قیس بن سعد بن عباده را بر مصر و سهل بن حنیف را به شام حکومت داد [11] سهل بن حنیف چون به تبوک که از نواحی مرزی شام است رسید سواران معاویه به استقبال او آمدند و او را از آن جا برگرداندند و او نزد امام علیه السّلام برگشت. در این هنگام بر آن حضرت آشکار شد که معاویه [12] مخالفت می کند ومردم شام با او بیعت کرده اند.
چون فصل حج فرا رسید زبیر و طلحه از علی علیه السّلام اجازه گرفتند که حج گزارند [13] و به آنان اجازه فرمود، عایشه همسر رسول خدا، هم هنگامی که عثمان را محاصره کرده بودند و بیست روز پیش از کشته شدن او به قصد عمره به مکه رفته بود و پس از انجام عمره در مکه ماند و طلحه و زبیر به او پیوستند [14] (ابوحنیفه دینوری 1371: 176- 177) و بدین ترتیب حزب قریش در منطقه شام به سرپرستی معاویه و در بصره به سرپرستی طلحه و زبیر در مقابل شیعیان امام علیه السّلام قد علم کردند. و امام علیه السّلام برای رویارویی با این طغیان گران تصمیم گرفت مدینه را ترک کرده به سمت عراق حرکت کند. و چون امیرالمؤمنین علی علیه السّلام از مدینه به سوی کوفه حرکت کرد خبر طلحه و زبیر وعایشه به او رسید و به یاران خود گفت این گروه به قصد بصره حرکت کرده اند و در این باره رایزنی کرده اند، اکنون به سرعت در پی ایشان برویم شاید پیش از آن که به بصره برسند آنان را دریابیم چون اگر به بصره برسند تمام مردم آن شهر به آنان میل خواهند کرد. چون امام علیه السّلام به ذوقار [15] رسید از رسیدن آنان به بصره آگاه شد. عموم مردم بصره با آنان بیعت کردند ولی بنی سعد بیعت نکردند و گفتند ما نه با شما خواهیم بود و نه بر ضد شما، هم چنین کعب بن سور با خانواده خود نخست با آنان بیعت نکرد ولی هنگامی که عایشه به خانه او به دیدنش آمد پذیرفت و گفت خوش نداشتم تقاضای مادرم را نپذیرم کعب قاضی بصره بود.(ابوحنیفه دینوری 1371:18- 181)
جنگ هایی که بر امیرالمؤمنین علی علیه السّلام تحمیل شد
در دوران زمام داری مولای متقیان امام علیه السّلام، سه جنگ بزرگ بر امام تحمیل شد، جنگ جمل، جنگ صفین و جنگ نهروان. از آن جا که مواضع در این جنگ ها هر یک درسی است برای آیندگان و سرمشقی است برای زمام داران، بر سبیل ایجاز به حوادثی که در این نبردها به وقوع پیوست اشاره می کنیم.
جنگ جمل
گویند چون زبیر و طلحه و عایشه حج خود را گزاردند در مورد کشته شدن عثمان به رایزنی پرداختند و زبیر و طلحه به عایشه گفتند اگر از ما اطاعت کنی به خون خواهی عثمان می پردازیم، عایشه گفت خون او را از چه کسی مطالبه می کنید؟ گفتند آنان مردمی شناخته شده اند که اطرافیان و روسای یاران امام علیه السّلام هستند تو با ما بیرون بیا تا با کسانی از مردم حجاز که پیرو ما هستند به بصره برویم و چون مردم بصره تو را ببینند همگان و بصورت اتفاق همراه تو خواهند بود. عایشه پذیرفت و با ایشان بیرون آمد و مردم از چپ و راست بر گرد او بوند. (ابوحنیفه دینوری 1371:179:180) چون معاویه سخن عایشه را درباره علی علیه السّلام شنید و شنید که طلحه و زبیر بیعت خود را با علی علیه السّلام نقض کرده اند، نیرو و جرأت یافت و به زبیر نوشت: من با تو به خلافت بیعت می کنم و پس از تو با طلحه بیعت می کنم، مباد که عراق را از دست بدهید. بنی امیه و دیگران هم به یاریشان برخاستند و عایشه را از مکه بیرون آوردند و عازم بصره شدند. در بصره [عثمان] ابن حنیف، که از سوی علی علیه السّلام امارت آن شهر را داشت بگرفتند و ریشش را کندند و از شهر راندند. او نزد علی علیه السّلام آمد و گفت: مرا با ریش به بصره فرسادی اکنون بی ریش نزد تو می آیم. علی علیه السّلام گفتک اجر و خیر بسیار نصیب تو خواهد شد. مهاجمان به بصره، پنجاه تن از خازنان بیت المال علی علیه السّلام را کشتند و همه اموال را به غارت بردند. واین خبرها به علی علیه السّلام رسید (ابن العبری 1377:143) هنگامی که علی علیه السّلام مردم را برای آماده شدن و حرکت به عراق دعوت فرمود، سعد بن ابی وقاص و عبدالله بن عمر بنن خطاب ومحمد بن مسلمه پیش او آمدند. امام به ایشان گفت سخنی سست از شما به من رسیده است که آن را برای شما نپسندیدم، سعد گفت آنچه گفته اند درست است شمشیری به من بده که کافر را از مسلمان تشخیص دهد تا با آن شمشیر در رکاب توجنگ کنم. عبدالله بن عمر هم گفت تو را سوگند می دهم که مرا به چیزی که آن را نمی شناسم وادار مکن. محن بن مسلمه هم گفت پیامبر (ص) به من دستور فرمود با شمشیر خود مشرکان را بکشم و چون نمازگزاران کشته شوند شمشیر خود را به سنگ های کوه احد بزنم و بشکنمو من دیروز شمشیر خود را شکستم، وهر سه نفر از پیش علی علیه السّلام رفتند. سپس اسامه بن زید به حضور علی علیه السّلام آمد و گفت مرا از بیرون آمدن با خودت در این راه معاف دار که من با خداوند عهد کرده ام با کسانی که گواهی به وحدانیت خداوند می دهند جنگ نکنم. چون این خبر به اشتر رسید پیش علی علیه السّلام آمد و گفت ای امیرمؤمنان هر چند ما از مهاجران و انصار نیستیم ولی از گروه تابعان هستیم و هر چند آنان از لحاظ تقدم در اسلام بر ما پیشی دارند ولی در اموری که مشترک است بر ما برتری ندارند، این بیعت، بیعت همگانی است و کسی که سر افرمان بیرون کشد سرزنش کننده وعیب جوست، اینان را که تخلف می کنند نخست با زبان بر این کار وادار و اگر نپذیرفتند زندانی کن، علی علیه السّلام فرمود انان را به حال و عقیده خودشان وامی گذارم. در حالی که پیش از این گفتیم ابوبکر وعمر با کسانی که با ابوبکر بیعت نکرده بودند چه کردند و تا تهدید به قتل علی علیه السّلام پیش رفتند. و چون علی تصمیم به حرکت گرفت اشراف انصار جمع شدند و نزد آن حضرت آمدند، عقبه بن عامر که از شرکت کنندگان در جنگ بدر بود گفت ای امیرمؤمنان آن چه که از نماز گزاردن در مسجد پیامبر و آمد و شد میان منبر و مرقد آنحضرت از دست می دهی، بزرگ تر از آن چیزی است که از عراق امید داری، و اگر برای جنگ با شامی ها می روی، عمر میان ما ماند، و سعد جنگ قادسیه و ابوموسی جنگ بصره را بر عهده گرفت، واکنون هم اشخاصی نظیر آنان با تو هستند ومردم شبیه یک دیگر و روزگار در گردش است. علی علیه السّلام فرمود اموال و مردان درعراقند و مردم شام در حال شورش، دوست می دارم نزدیک آنان باشم، و دستور حرکت داد وخود حرکت فرمود، مردم هم با او حرکت کردند. (اوبحنیفه دینوری 1371:179- 180)پس از ْآن که یاران علی علیه السّلام و اصحاب جمل رو در روی یکدیگر قرار گرفتند علی علیه السّلام سه روز توقف فرمود و فرستادگان خویش را نزد مردم بصره فرستاد و آنان را به اطاعت و پیروی از جماعت فراخواند، و چون پاسخی از آن قوم نشنید روز پنج شنبه دهم جمادی الآخر بر انان جمله کرد، پهلوی راست لشکر علی علیه السّلام، به فرماندهی اشتر، و پهلوی چپ به فرماندهی عمار بن یاسر بود، پرچم بزرگ در دست پسرش محمد بن حنفیه بود. چون رویاروی ایشان قرار گرفتند و صف ها به یک دیگر نزدیک شدند از هنگام نماز صبح تا هنگام نماز ظهر ایشان را فراخواند و به گفتگو پرداخت و مردم بصره هم زیر پرچم های خود ایستاده بودند و عایشه در هودج خود نشسته و پیشاپیش بصریان بود. گویند چون زبیر دانست که عمار یاسر همراه علی علیه السّلام است از کار خویش به شک و تردید افتاد که پیامبر صلی الله علیه و آله فرموده بود حق همراه عمار است و به عمار فرموده بود تو را گروه ستم گر خواهند کشت [16] گویند علی علیه السّلام خود را نزدیک صف های مردم بصره رساند و به زبیر پیام داد نزدیک آید تا با او گفتگو کند. زبیر آمد و میان دو صف چندان به علی علیه السّلام نزدیک شد که گردن اسب های آن دو کنار یک دیگر قرار گرفت. علی علیه السّلام به او گفت ای اباعبدالله تو را به خدا سوگند می دهم ایا به خاطر داری که روزی دست من در دست تو بود و به حضور پیامبر (ص) رسیدیم و آن حضرت به تو فرمود آیا علی را دوست می داری؟ زبیر گفت آری به یاد دارم. آن گاه علی علیه السّلام نزد لشکر خود برگشت و به ایشان فرمود بر آنان حمله کنید که حجت بر ایشان تمام کردیم و دو لشکر با نیزه و شمشیر به یک دیگر حمله بردند، در این هنگام زبیر به پسر خودعبدالله که پرچم بزرگ را در دست داشت نزدیک شد و به او گفت پسرجان من بر می گردم و می روم، عبدالله پرسید برای چه؟ گفت مرا در این کار بصیرتی نیست و علی علیه السّلام هم موضوعی را به یاد من آورد که آن را فراموش کرده بودم، تو هم ای پسر همراه من بازگرد. عبدالله گفت به خدا سوگند برنمیگردم تا خداوند میان ما حکم فرماید، زبیر او را به حال خود گذاشت و خود به بصره بازگشت تا آماده شود و به حجاز برگردد اما در راه به دست عمرو بن جرموز کشته شد. و گفته اند طلحه هم چون دانست که زبیر بازگشته است، تصمیم به بازگشت گرفت و چون مروان بن حکم متوجّه این موضوع شد، تیری به طلحه زد که بر زانوی او نشست و چندان خون ریزی کرد که در گذشت. (ابوحنیفه دینوری 1371:183- تا 185) چون سپاهیان امیرالمؤمنین علی علیه السّلام بر اصحاب جمل پیروز شدند حضرت علی علیه السّلام بر یاران خود بانگ زد و فرمود هیچ کس را تعقیب مکنید وهیچ زخمی را مکشید وهیچ مالی را غارت مکنید و هر کس سلاح بر زمین گذارد و هر کس در خانه خود را ببندد، در امان است. یاران علی علیه السّلام در اردوگاه انان بر سیم و زر و کالاهای دیگر می گذشتند و برنمی داشتند و فقط سلاح ومرکوبی را که در جنگ بکار برده بودند تصرف میکردند، یکی از یاران علی علیه السّلام به او گفت ای امیرالمونین چگونه کشتن ایشان برای ما رواست ولی اموار و اسیر گرفتن انان بر ما ناروا و حرام است؟ فرمود یکتاپرستان را نمی توان به اسارت گرفت و اموال ایشان را نمی توان به غنیمت برد فقط آن چه را در جنگ به کار برده اند می توان تصرف کرد، آن چه را که نمی دانید رها کنید و به آن چه فرمان داده می شوید عمل کنید. آن گاه علی علیه السّلام به محمد بن ابی بکر فرمان داد عایشه را در منزلی فرود آورد و او را در خانه عبدالله بن خلف خزاعی که خودش در جنگ کشته شده بود نزد همسرش صفیه منزل داد. (ابوحنیفه دینوری 1371:187) طبری گوید: یکی از ازدیان گفت: به خدا نباید این زن جان از دست ما به دربرد.» علی علیه السّلام خشمگین شد و گفت: خاموش، پرده ای را پاره مکن، و وارد خانه ای مشو، و زنی را آزار مکن اگر چه به عرض شما بد گویند وامیران و پارسایانتان را سفیه شمارند که زنان ضعیفند. ما دستور داشتیم از زنان مشرک نیز دست بداریم، مردی که زنی را مکافات دهد و او را بزند مایه ننگ باقی ماندگان خود شود. نشنوم که کسی متعرض زنی شده که او را چون بدترین مردم عقوبت می کنم.(طبری 1362، ج6: 2472-2473) و علی علیه السّلام به محمد بن ابی بکر فرمود بنگر آیا صدمه ای به خواهرت نرسیده است؟ گفت بازویش در اثر تیری که از لای صفحه های آهنی هودج گذشته خراشی برداشته است. علی علیه السّلام به بصره آمد و وارد مسجد بزرگ شد و مردم آمدند و آن حضرت به منبر رفت و پس از ستایش خداوند و درون بر پیامبر صلی الله علیه و آله چنین فرمود:
«اما بعد، خداوند دارای رحمت وسیع و عذاب دردناک است، ای مردم بصره، ای سپاه زن و پیروان چهار پا، درباره من چگونه فکر می کنید؟ تا هنگامی که شتر نعره می زد پیکار می کردید و چون از پای در آمد گریختید، اخلاق شما پست و پیمان شما ناپایدار و آب شما شور و تلخ است، سرزمین شما به آب نزدیک و از آسمان دور است. به خدا سوگند روزی خواهد رسید که این شهر را چنان آب فرو گیرد که فقط کنگره های مسجد آن چون سینه کشتی از دریا دیده شود. اکنون به خانه های خود بازگردید. سپس از منبر بزیر آمد و به اردوگاه خود برگشت و به محمد بن ابی بکر فرمود همراه خواهرت برو و او را به مدینه برسان و شتابان پیش من به کوفه برگرد. محمد گفت: ای امیرمؤمنان مرا از این کار معاف فرمای، فرمود معافت نمی دارم و از آن چاره نیست. و او همراه خواهر خود رفت و او را به مدینه رساند. علی علیه السّلام از بصره حرکت کرد و عبدالله بن عباس را بر آن شهر گماشت و چون به مرید [17] رسید به بصره نگریست و فرمود سپاس خدای را که مرا از شهری که خاکش از همه جا بدتر و از همه جا به ویرانی نزدیک تر و به اب نزدیک و از آسمان دور است بیرون آورد. (ابوحنیفه دینوری 1371:187 تا 189)
رفتار حضرت علی علیه السّلام با جنگاوران جنگ جمل
محمد بن راشد به نقل از پدرش گوید: روش علی این بود که فراری را نکشند و زخم دار را بیجان نکنند و پرده ای را بر ندارند و مالی نگیرند و کسانی گفتند: «چگونه خونشان حلال است و مالشان حرام؟ ن علی گفت: اینان نیز همانند شما بوده اند هر که به ما نپردازد از ماست و ما از اوییم، و هر که اصرار کند تا کشته شود جنگ با وی رواست و خمس وی شما را بس است. از این موقع خوارج سخن آغاز کردند [18] (طبری 1362، ج6: 2474)
انتخاب کوفه به عنوان مرکز خلافت
حضرت علی علیه السّلام پس از پایان جنگ جمل همراه گروهی از مردم و بزرگان بصره روز دوشنبه دوازدهم رجب سال 36 هجری وارد کوفه شد، گروهی از بزگران و قاریان کوفه ضمن خیر مقدم به او، چنین اظهار داشتند: ای امیرمؤمنان کجا فرود می آیی؟ آیا به کاخ گام می نهی؟ گفت نه به رحبه [19] می روم. پس از آن وارد رحبه شد و در مسجد اعظم، دو رکعت نماز گزارد. (نصربن مزاحم 1370:21) آن گاه در کوفه رحل اقامت افکند و کارگزاران خود را تعیین فرمود. یزید بن قیس ارحبی را بر مدائن و جوخا (جوخی)، مخنف بن سلیم را بر اصفهان وهمدان(20)، قرظه بن کعب را بر بهقباذات [21]، قدامه بن مظعون ازدی را بر کسکر [22]، عدی بن حارث را بر بهرسیر [23] و روستاهای آن، ابوحسان بکری [24] را بر استان عالی [25] (استان بالا)، سعدبن مسعود ثقفی را براستان زوابی، ربعی بن کاس را بر سجستان، وخلید (بن کاس) را بر خراسان ولایت بخشید. (نصربن مزاحم 1370: 27) امام علی علیه السّلام مالک اشتر را بر موصل و نصیبین و دارا و سنجار و آمد و میافارقین وهیت و عانات و آن چه از سرزمین های شام که بر آن ها دست یافته بودند گماشت (ابوحنیفه دینوری 1371: 191- 192) چون اشتر به محل مأموریت خود رهسپار شد. ضحاک بن قیس فهری که از سوی معاویه بن ابوسفیان حاکم آن نواحی بود به مقابله اشتر آمد و میان حران و رقه، در جایی به نام مرج به مصاف هم رفتند و تا هنگام شب در حال نبرد بودند. چون این خبر به معاویه رسید، عبدالرحمن پسرخالد بن ولید را با گروه بسیاری سوار به یاری ضحاک فرستاد و چون اشتر از این موضوع اگاه شد به موصل برگشت و همان جا ماند و با لشکرهایی که از سوی معاویه می امدند جنگ می کرد و آن گاه جنگ صفین پیش آمد. (ابوحنیفه دینوری 1371:191- 192)
جنگ صفین
گویند، پس از کشته شدن عثمان سواران شتابان خبر مرگ عثمان را به شام رساندند و معاویه را بر خون خواهی او تشویق و تحریض کردند، و معاویه که سالها بر سر سبزترین و غنی ترین بخش از سرزمین ها ی اسلامی حکومت کرده بود طبعاً نمی خواست از قدرت و ثروتی که به مدد خلفای پیشین نصیبش شده بود، دست بردارد و به فرمان علی علیه السّلام گردن نهد و از امارت چشم پوشد، وی بر خلاف سایر کارگزاران عثمان، از فرمان علی علیه السّلام سر پیچید و از امارت بر بلد شام کناره نگرفت. نوشته اند: حضرت علی علیه السّلام برای جریر بن عبدالله بجلی که کارگزار عثمان در سرزمین های جبل بود و به اتفاق زحر بن قیس جعفی کارهای آن دیار را اداره می کرد نامه نوشت و او را به بیعت با خود دعوت فرمود که پذیرفت و از مردم هم برای علی علیه السّلام بیعت گرفت و سپس به کوفه آمد. هم چنین برای اشعث بن قیس نامه ای مرقوم فرمود و نامه خود را همراه زیاد بن مرحب برای اشعث فرستاد و او هم با علی علیه السّلام بیعت کرد و به کوفه آمد، اشعث در تمام مدت حکومت عثمان استانداری آذربایجان را عهده دار و مقیم آن جا بود. و استاندای او از مسائلی بود که مردم در آن باره عثمان را سرزنش می کردند زیرا عثمان پس از این که با او پیوند خویشاوندی سببی پیدا کرده و دختر اشعث را برای پسرش گرفته بود او را بر این کار گماشته بود. آن گاه علی علیه السّلام جریر بن عبدالله را نزد معاویه فرستاد و او را به اطاعت از خود دعوت فرمود (ابوحنیفه دینوری 1371:193- 194) معاویه پس از دریافت نامه امیرالمؤمنین علی علیه السّلام بزرگان خاندان خویش را جمع و در کار خود با ایشان مشورت کرد. برادرش عتبه پسر ابوسفیان به او گفت در این کار از عمرو بن عاص یاری بخواه. عمروعاص در آن هنگام مقیم مزرعه اش بود که اطراف فلسطین قرار داشت و باصطلاح خود از فتنه و آشوب کناره گرفته بود، معاویه برای او چنین نوشت:«داستان علی و طلحه و زبیر و عایشه مادر مؤمنان چنان شد که خبر داری، اکنون هم جریر بن عبدالله پیش ما آمده است که از ما برای علی علیه السّلام بیعت بگیرد و من هیچ تصمیمی نگرفته ام تا تو را ببینم اکنون پیش من بیا تا در این باره با تو گفتگو کنم و السلام». عمروعاص با دو پسر خودعبدالله و محمد حرکت کردو نزد معاویه آمد. (ابوحنیفه دینوری 1371: 195). گویند: علی علیه السّلام تصمیم به حرکت به سوی مردم شام گرفت، چون جمعه فرارسید به منبر رفت خدای را حمد و نیایش کرد و بر رسول خدا صلی الله علیه و آله درون فرستاد و گفت ای مردم حرکت کنید به سوی دشمنان سنت و قرآن، حرکت کنید به سوی قاتلان مهاجران و انصار، حرکت کنید به سوی جفاکاران فرومایه که اسلام آوردن ایشان از بیم و به زور بود، حرکت کنید به سوی کسانی که برای به دست آوردن، دل های ایشان به ایشان مال داده می شد، تا آزار خود را از مسلمانان بازدارند. عموم مردم حرکت با علی علیه السّلام را پذیرفتند به جز یاران عبدالله بن مسعود و عبیده سلمانی و ربیع بن خثیم که همراه چهار صد تن از قاریان به حضور ایشان آمدند و گفتند: ای امیرمؤمنان با آن که معترف به فضل شما هستیم ولی درباره این جنگ گرفتار شک و تردیدیم و شما و مسلمانان از گروهی که با مشرکان جنگ کنند بی نیاز نیستند ما را برای نگه داری یکی از مرزها گسیل فرمای تا آن جا جهاد کنیم. علی علیه السّلام آنان را برای مرزبانی ری و قزوین فرستاد و ربیع بن خثیم را بر ایشان فرماندهی داد و برای او پرچمی بست که نخستین پرچمی بود که در کوفه بسته شد. گویند به علی علیه السّلام خبر رسید که حجبر بن عدی وعمرو بن حمق اشکارا معاویه را لعن می کنند ومردم شام را هم دشنام می دهند به ایشان پیام فرستاد که از این کار خودداری کنید، آن دو به حضور علی علیه السّلام آمدند و گفتند ای امیرمؤمنان مگر ما بر حق نیستیم و ایشان بر باطل؟ فرمود آری سوگند به پروردار کعبه. گفتند پس چرا ما را از لعن کردن و دشنام دادن ایشان نهی می کنی؟ فرمود دوست ندارم که شما دشنام دهنده و لعنت کننده باشید، ولی بگویید پروردگارا خون های ما و ایشان را حفظ فرمای و میان ما را اصلاح و آنان را از گمراهی هدایت فرمای تا هر که حق را نشناخته است بشناسد و هر که به باطل اصرار می کند دست از آن بردارد. (ابوحنیفه دینوری 1371:205) چون علی علیه السّلام تصمیم به حرکت گرفت دستور داد منادی ندا دهد که مردم در اردوگاه نخیله جمع شوند و مردم در آن جا گرد آمدند. علی علیه السّلام ابومسعود انصاری، که یکی از هفتاد تن بیعت کنندگان در شب عقبه با پیامبر بود را بر کوفه گماشت و خود به طرف نخیله اردو زد و برای کارگزاران خود نامه نوشت که نزد او بیایند. چون نامه آن حضرت به ابن عباس رسید مردم را فراخواند و برای ایشان سخنرانی کرد و نخستین کس از مردم که سخن گفت احنف بن قیس و پس از او خالد بن معمر سدوسی و پس از او عمرو بن مرحوم عبدی بود و تمام مردم بصره آمادگی خود را اعلان کردند. ابن عباس ابوالاسود دوئلی را بر بصره گماشت و خود همراه مردم حرکت کرد و در نخیله به امام علی علیه السّلام پیوست چون مردم از دور و نزدیک جمع شدند، علی علیه السّلام اماده حرکت از نخیله شد زیاد بن نضر و شریح بن هانی را خواست و هریک را به فرماندهی شش هزار سوار گماشت و فرمود هر یک از شما جدا از دیگری حرکت کنید و اگر جنگ پیش آمد زیاد بن نضر فرمانده جنگ خواهد بود و من به خواست خداوند متعال شتابان از پی شما می رسم و شما جنگ را شروع مکنید مگر آن که دشمن جنگ را شروع کند یا دستور من برسد. (ابوحنیفه دینوری 1371: 205 ـ2069
معاویه هم با سواران به سوی صفین حرکت کرد. صفین دهکده ویرانه ای بود که رومیان آن را ساخته بودند و تا رودخانه فرات یک تیررس فاصله داشت و بر کناره فرات هم بیشه و نیزاری و باتلاق هایی در طول دو فرسنگ وجود داشت که فقط یک راه سنگ فرش به کناره فرات داشت و راهی دیگر نبود و تمام بیشه پوشیده از نی و گل و لای بود و جز از همان راه به کنار فرات دسترس نبود. مقدمه سپاه شام آمدمند و خود را به آن دهکده و راهی که کنار فرات می رسید رساندند، معاویه هم با تمام سپاه رسید و به آنان پیوست و همراه آنان در دهکده اردو زد، معاویه به ابواعور سلمی دستور داد همراه ده تن از شامیان براه فرات قرار گیرد وهر کس از مردم عراق را که قصد رفتن کنار فرات و برداشتن آب دارد منع کند. علی علیه السّلام آمد و چون آن جا رسید با شامیان برخورد که دهکده و راه آب را تصرف کرده اند، به سپاهیان خود فرمود نزدیک اردوگاه معاویه اردو زنند، (ابوحنیفه دینوری 1371: 208)
نصربن مزاحم پس از نقل کامل حوادث ایام نبرد بین سپاهیان شام و عراق، ذیل عنوان لیله الهریر (یا شب غوغایی) می نویسد:
راوی گوید دو سپاه به پیشروی پرداختند و تیر [و سنگ] به یک دیگر پرتاب کردند تا ذخیره هایشان تمام شد. سپس با نیزه حمله کردند ا آن که نیزه ها نیز شکست و از کار افتاد، آن گاه سپاهیان با شمشیر و گرز به جان یکدیگر افتادند و جز صدای چکاچک شمشیر که در دل مردان هول انگیزتر از بانگ رعد و فرو ریختن هراس آور کوه ها بود، صدایی به گوش نمی رسید. گوید: خورشید [در پس گرد و غبار آوردگاه] تیره شد و خاک به آسمان برخاست و پرچم ها و علم ها ناپدید شد. گوید: اشتر بین جناح راست و جناح چپ لشکر در تکاپو بود و به هر قبیله یا فوجی از قاریان (و پیروان قرآن) می رسید ایشان را به پای مردی و پافشاری بر ادامه جنگ تشویق می کرد. اشتر تا دم صبح هم چنان کسان را تشویق میکرد تا آوردگاه را پشت سر نهاد (و از نبرد بپرداخت) و رزم آوران پس از آن که در آن روز و آن شب، که لیله الهریرش نامند: هفتاد هزار کشته بر جا نهادند [26] پراکنده شدند. در آن پیکار اشتر در جناح راست و ابن عباس در جناح چپ علی علیه السّلام در قلب سپاه قرار رگرفه بودند و مردم می جنگیدند. اشتر آتش جنگ را فروزان نگه می داشت. سپس پیکار، از نیمه شب دوم تا برآمدن آفتاب، ادامه یافت (نصربن مزاحم 1370:652- 653)نصر به اسناد خود به نقل از عمار بن ربیعه گفت: به خدا سوگند، اشتر به پرچم دار خویش گفت: پیش برو، وی پیش رفت، و پس از آن خود به صفوف دشمن حمله برد و یارانش نیز هجوم کردند(و صفوف مقدم) شامیان را در هم کوفتند تا به قلب سپاه شام زدند و پیکاری سخت کردند و پرچم دار اشتر کشته شد. چون علی علیه السّلام دید که به یاریش گسیل داشت. سپس امیرالمؤمنین علی علیه السّلام به خطبه ایستاد و خدا را سپاس داشت و ستایش کرد و گفت:«ای مردم، کار بر شما و بر دشمن بدین قرار رسیده که بینید و جز واپسین دم دشمن باقی نمانده است، چون امور رخ دهد، از همان آغاز، انجامش شناخته آید. آن قوم به بویه و مرادی، جز دین داری در برابر شما ایستادگی و لجاجت به خرج دادند تا به دست ما بدین وضع دچار آمدند. من فردا صبحگاهان بر آنان می تازم و در پیشگاه خدای عزوجل به داوریشان می کشانم.» این سخن به آگاهی معاویه رسید، وی عمرو بن عاص را بخواند و گفت: ما را فقط شبی باقی مانده است که فردا علی به قصد فیصله کار بر ما بتازد، چه چاره بینی؟ گفت:«راست خواهی، مردان تو چون رزم آوران علی علیه السّلام نیستند و تو خود نیز چون علی علیه السّلام نیستی. او بر سر امر (دین)با تو می جنگد و تو بر سر دیگر چیز (دنیا) با او می ستیزی. تو هستی را طالبی و او خواستار نیستی است. عراقیان از این که تو بر آن ها دست یابی بیم دارند ولی شامیان از این که علی علیه السّلام بر آنان چیره باشد باکی ندارند. با این همه تو طرحی در افکن و آنان را برابر امری قرار ده که اگر بپذیرند یا نپذیرند به هر حال دچار اختلاف شوند. آنان را به داوری کتاب خدا میان خود و ایشان بخوان که به این وسیله به مرادی که از آنان داری خواهی رسید. من همواره (بیان) این نکته را برای (روز مبادا و) زمانی که تو بدان نیاز داشته باشی عقب افکنده بودم.» معاویه آن را دریافت و (با توجه به محاسن این پیشنهاد )گفت: «راستی گفتی.» (نصربن مزاحم 1370: 654- 655)
نصربن مزاحم به نقل از تمیم بن حذیم می نویسد: چون شب هریر را گذراندیم، سحرگاهان چیزهایی پرچم گونه در برابر صفوف شامیان، در میدان به محاذات سراپرده معاویه دیدیم، و چون آفتاب برآمد مشاهده کردیم که آن ها قرآن هایی است که بر سر نیزه ها آویخته اند، ابوجعفر و ابوطفیل گفتند: با یک صد قرآن به پیش باز علی علیه السّلام آمدند، و در هر کران لشکر دویست قرآن نهادند، و روی هم پانصد قرآن برآورده بودند. (نصربن مزاحم 1370:657) ابوجعفر گفت: طفیل بن ادهم برابر قرارگاه علی علیه السّلام و ابوشریح جذامی برابر جناح راست و ورقاء بن معمر پیش جناح چپ سپاه در ایستادند، و سپس ندا در دادند: ای توده عرب، خدا را، خدا را، به زنان و دختران خویش بیندیشید ومراعاتشان کنید، اگر شما نابود شوید، فردا چه کسی در برابر رومیان و ترکان و پارسیان در ایستد؟
خدا را، خدا را، دینتان را بپایید. این کتاب خدا میان ما و شما داور است. علی علیه السّلام گفت: پروردگارا تو می دانی که اینان به دل خواستار قرآن نیستند. پس خود میان ما داوری کن که تو به درستی داور بر حق و روشن گری. در میان یاران علی علیه السّلام اختلاف نظر پدید امد، پاره ای گفتند:«جنگ» و پاره ای گفتند:«داوری بردن به قرآن» زیرا اینک که آنان ما را به داوری قرآن خوانده اند برای ما جنگیدن روا نیست. در این هنگام جنگ فرونشست و بارهای گرانش را بر زمین نهاد. (و آتش بس شد). محمد بن علی گفت:در آن هنگام داوران منصوب شدند. (نصربن مزاحم 1370:658)
گفتگو بر سرداوری
معاویه، عبدالله پسر عمرو بن عاص را بخواند و به او دستور داد با عراقیان گفتگو کند. وی روانه شد تا میان دو صف رسید وبانگ برداشت:ای مردم عراق، من عبدالله بن عمرو بن عاص هستم، در میانه ما و شما کارهایی رفته است که بویه دینی و دنیایی داشته، اگر آن چه گذشته به خاطر دین بوده است، عذر ما و شما هر دو پذیرفته است و اگر فقط به خاطر دنیا بوده، به خدا سوگند که هم ما و هم شما زیاده روی کرده ایم. ما شما را به کاری خواندیم (و پیشنهادی کردیم) که اگر شما ما را بدان خوانده بودید، بی گمان پذیرفته بودیم، کاری که اگر ما و شما بر آن رضا دهیم فضلی الهی است. پس این فرصت را غنیمت شمرید، شاید پیشه ور زندگی یابد (و مردم به زندگانی عادی پردازند) و کشتگان فراموش شوند. (و انتقام جویی ها به پایان رسد).
مردم در برابر علی علیه السّلام برخاستند و گفتند: به دعوتی که آنان از تو کرده اند پاسخ گوی که به راستی ما نابود شده ایم. ناشناسی شامی در تیرگی شب شعری به بانگ رسا چنان خواند که همگان شنیدند وی در فرازی از اشعار خود گفت:«ای سران عراق به این دعوت پاسخ دهید که سختی به حد نهایت رسید. لهیب جنگ تمام مردم و با حفاظان و بزرگواران را دربر گرفته و به کام کشیده است، در صورتی که نه ما و نه شما، هیچ یک از مشرکان و مرتدان نیستیم. اینک اگر آن پیشنهاد را بپذیرید، زندگی و بقا و امنیت هر دو جانب و شهر و دیارتان را در بردارد، و اگر رد کنید موجب فنا و نابودی است، هر بلا و آزمونی را مدتی معین باشد. سه تن هستند که مرد جنگند و اگر خاموش مانند آتش جنگ نیز به خاموشی گراید: سعید بن قیس و سالار عراق و آن سیه پوش کندی». نصر گوید: از این اشخاص که به صلح و سازش خوانده شدند، مراد از «سیه پوش»، اشعث است که نه تنها راضی به سکوت نبود بلکه بیش از همه کس سخن از لزوم خاموش کردن آتش جنگ و گرایش به صلح می گفت. اما «سالار عراق»، اشتر بود که نظر جز ادامه جنگ نداشت ولی به دردمندی تمام خاموشی گزیده بود. و اما سعید بن قیس گاه چنین و گاه چنان بود. (نصربن مزاحم 1370:665-666) این گونه تحریک ها و تحریص ها سبب دو دستگی میان عراقیان شد. گروهی می گفتند: ما همچنان که دیروز جنگیدیم باز هم با آنان می جنگیم. ولی طرفداران و گویندگان این سخن اندک بودند. دراین حال امیرالمؤمنین علی علیه السّلام در خطبه ای فرمود:«من همواره دوست داشتم که کارم با شما بگذرد و خود همراه شما باشم، تا آن که جنگ مردان شما را در ربود، ولی اگر سخن واقع و خدایی خواهید، در حقیقت برخی از شما را در ربود و پاره ای را باقی گذاشت. اما از دشمن، همه مردان نام دارش را در ربود و کس را باقی نگذاشت، و آنان در این میان صدمه و گزندی بیشتری دیده اند. هان، که من به راستی دیروز فرمانده مؤمنان بودم و امروز فرمانبر شده ام، من کسان را نهی می کردم و اینک کسان مرا نهی می کنند. اینکه شما زندگی را خوش دارید و من یارای آن ندارم که شما را به ناخوشایندتان وادارم.» (نصربن مزاحم 1370: 666) و بدین ترتیب نبردی که می رفت با شکست قطعی شامیان به پایان رسد با حیله بر نیزه کردن قرآن ها و دعوت به حکمیت به پایان رسید.
جنگ نهروان
سپس امیرالمؤمنین علی علیه السّلام فرمان داد تا از صفین کوچ کنند. هنوز کوچ نکرده بود که ماجرای تحکیم (داوری) میان ایشان شایع شد. معاویه به شام رفت و به ایجاد اختلاف و پراکندگی میان اصحاب علی علیه السّلام نایل آمد. چون علی علیه السّلام به کوفه در آمد دوازده هزار تن از قراء از او کناره گیری کردند و با رایت های خویش روانه شدند تا به حروراء رسیدند. حرورائ دهکده ای است از ناحیه سواد. ایشان شبث بن ربعی را امیر جنگ کردند و عبدالله بن الکواء را برای نماز برگزیدند. علی مدت شش ماه باایشان مناظره کرد (مقدسی 1374، ج2:882-883) امیرالمؤمنین علی علیه السّلام ابن عباس را نزد ایشان فرستاد. ابن عباس سخنان آنان را شنید و به آنان پاسخ گفت در نتیجه دو هزار تن از ایشان با عبدالله بن الکواء بازگشتند و دیگران عبدالله بن وهب راسبی را به امارت خویش برگزیدند و به تباه کاری پرداختند. علی علیه السّلام می گفت:«پیامبر خدا مرا به پیکار با پیمان شکنان و کژروان از راه حق وسرکشان فرمان داده است. پیمان شکنان اصحاب جنگ جمل اند و کژروان از راه حق اصحاب جنگ صفین و سرکشان خوارج اند.» حق اصحاب جنگ صفین و سرکشان خوارج اند.» خوارج بر عبدالله بن خباب تاخت آوردند و او را کشتند و شکم همسرش را دریدند و زنان و فرزنانی را کشتند. علی بدیشان گفت:«کشندگان برادران ما را نزد ما فرستید تا ما شما را رها کنیم.» ولی ایشان بر وی شوریدند و به جنگ ایستادند. و این جنگ، جنگ نهروان بود (مقدسی 1374، ج2: 884)
بنابر آن چه گذشت، به واسطه نوع نگاه گروهی از مردم به ولایت، و دنیوی تلقی کردن آن، و مخالفت کردن آنان با سنن الهی و نا دیده انگاشتن دستورات رسول خدا صلی الله علیه و آله در باب ولایت امیرالمؤمنین علی علیه السّلام آن حضرت در طول دوران زعامتش درگیر فتنه هایی بود که ریشه در سنت شکنی ها و بدعت گذاری های زمام داران پیشین داشت. علی علیه السّلام در دوران کوتاه و پرآشوب خلافتش از سویی می بایست با شیوه زمام داریش، کژ راهه ها را به مردم نشان دهد، و بدعت های مغایر با سنت نبوی را آشکار سازد، و از طرفی باید فتنه هایی که حاصل کجروی های پیشینیان بود را فرو نشاند. لذا در این قسمت با ذکر گوشه هایی از شیوه رهبری امیرالمؤمنین علی علیه السّلام مغایرت شیوه رهبری امام علیه السّلام با خلفای پیشین را نشان خواهیم بود. مهم ترین عامل انحراف از سیره نبوه پس از رحلت پیامبر اکرم، دنیایی پنداشتن مقام ولایت و قدرت طلبی گروهی، و دنیا خواهی برخی دیگر از سران قوم بود. فتوحات مسلمین و دست یافتن به ثروت و مکنت بلاد مفتوحه، زمینه ساز رفاه طلبی و شادخاری گروهی و دست اندازی آنان به بیت المال و ثروت عمومی شد. دنیا خواهی و زراندوزی برخی از سران قوم و تجاوز آن ها به حقوق عامه به ویژه در زمان عثمان به جایی رسید، که امیرالمؤمنین علی علیه السّلام در نخستین روزهای زمام داری خویش، خط مشی مالی خود را تبیین نموده، فرمود:«سوگند به خدا اگر بخشیده عثمان را بیابم، به مالک آن بازگردانم اگر چه با آن با زنانی ازدواج کرده یا کنیزان خریده شده باشد» [27] لذا بی مناسبت نیست سخن خود در باب سیره رهبری امیرالمؤمنین علی علیه السّلام را از شیوه اداره امور مالی حضرتش آغاز کنیم.
روش مولی امیرالمؤمنین علی علیه السّلام در اداره امور مالی
منابع در امد بیت المال در زمان امیرالمؤمنین علی علیه السّلام
عمده ترین منابع درآمد دولت در زمان حضرت علی علیه السّلام هم چون گذشته خراج اراضی، مالیات سرانه و جزیه اهل کاب وخمس و زکات بود:
میزان خراج اراضی و سرانه و شیوه احصاء آن
ولید بن صالح با سلسله روات خود از مصعب بن یزید ابوزید انصاری و او از پدر خویش حکایت کرد که گفت: علی بن ابی طالب علیه السّلام مرا بر مناطقی که از فرات مشروب می شود، فرستاد. وی نام رستاق ها و قریه ها را ذکر کرد و از آن جمله نهر الملک و کوثی و بهرسیر و رومقان و نهر جوبر و نهر درقیط و بهقباذات را نام برد. مرا فرمود ا بر هر جریب زراعت پر محصول گندم یک درهم و نیم و یک صاع گندم، و بر جو نصف آن وضع کنم. و بفرمود تا بر بستان هایی که در آن نخل و اشجار هر دو باشد هر جریب ده درهم، و بر هر جریب مو که سه سال بر آن گذشته و به سال چهارم رسیده و بهره دهد ده درهم مقرر دارم، و از هر نخل جدا افتاده از قریه ها که عابران میوه آن را می خورند چیزی نستانم، و نیز بر سبزی ها و خیار و حبوب و کنجد و پنبه چیزی وضع نکنم. و مرا بفرمود ابر دهقانانی که بر یابو سوار می شوند و انگشتری طلا به دست می کنند، هر نفر چهل و هشت درهم، و بر بازرگانان میانه حال هر نفر بیست و چهار درهم در سال، و بر مزدوران و سایر کسان، هر مردی دوازده درهم قرار دهم. (بلاذری 1337:386-387) حمید بن ربیع از یحیی بن آدم و او از حسن بن صالح روایت کرد که گفت: از حسن پرسیدم: این خراج های مختلف از چه روست؟ گفت: هر کس در وضعی این خراج ها را برقرار ساخته و سپس در وضعیت دیگری به نحوی دیگر مقرر شده است و در این مسأله دوری و نزدیکی اراضی از بازارها و دهانه رودها مورد نظر بوده است. (بلاری 1337: 387)
موضع حضرت علی در گردآوری زکات و جبایت خراج و گردآوری زکات
دراین جا برای پی بردن به نوع نگاه امام، به زکات و خراج و جایگاه مردم به عنوان پرداخت کنندگان و تأمین کنندگان منابع مالی و مقایسه آن با نوع نگاه خلفای پیشین، به ذکر نمونه هایی چند در باب مواضع کریمانه امام علی علیه السّلام در مقابل مردم بسنده می کنیم: امام علیه السّلام چندان بر حفظ حرمت مردم و امنیت شهروندان مصرّ بود که هر گاه کسی را مأمور گردآوری زکات می فرمود در نامه ای خطاب به او بر نکاتی تأکید می فرمود که مبین اوج رقت قلب نسبت به شهروندان جامعه اسلامی و دقت امام در برخورد با مردم و بیانگر شناخت عمیق آن امام همام از ویژگی ها و خلق و خوی مردم است. نامه زیر یکی از این نامه هاست که در آن امام علی علیه السّلام بر تکریم شخصیت انسانی انسان ها، امانت داری و حفظ بیت المال مسلمین و حتی برخورد توأم با رحمت و شفقت نسبت به حیوانات، تأکید می فرماید.
امام در نامه خود خطاب به کسی که مأمور گردآوری زکات می شد فرمود: برو با ترس از خدا، که یگانه است و بی همتا، مسلمانی را مترسان و اگر او را خوش نیاید، بر سر وی مران و بیش از حق خدا از مال او مسان چون به قبیله رسی، بر سر آب آنان فرود آی و به خانه هاشان در میای، پس آهسته و آرام سوی ایشان رو تا به میان آنان رسی و سلامشان کن و در درود گفتن کوتاهی مکن، سپس بگو: بندگان خدا، مرا ولی خدا و خلیفه او سوی شما فرستاد تا حقی را که خدا در مال هاتان نهاد از شما بگیرم، آیا خدا را در مال های شما حقی است تا آن را ادا سازید و به ولی او بپردازید؟ اگر کسی گفت: نه، متعرض او مشو، و اگر کسی گفت: آری با او برو، بی آن که او را بترسانی یا بیمش دهی، یا بر او سخت گیری یا کار را بر او سخت گردانی، آن چه از زر یا سیم به تو دهد، و اگر او را گاو و گوسفند و شترهاست، بی رخصت او میان آن در مشو که بیشتر رمه، او راست، و چون به رمه رسیدی، چنان کسی به میانشان مرو بر رمه تیرگی دارد، یا خواهد که انها را بیازارد، و چهارپایان را از جای مگریزان و مترسان، و با خداوند آن، در گرفتن حق خدا، بد رفتاری مکن پس ما را دو بخش کن و خداوند مان را مقرر گردان و هر بخش را برگزید، بپذیر و بر او خرده مگیر. پس، مانده را دو بخش کن و او را مخیر گردان و هر بخش را که برداشت متعرض او مشو. پس پیوسته چنین کنین تا آنچه از مال او باقی می آید، حق خدا را ادا کردن شاید. پس حق خدا را از او بگیر و اگر زمان زیاد کند- و خواهد آن چه را قسمت شده به هم زند، بپذیر. سپس هر دو بخش را بیامیز و هم چون بار نخست، قسمت کن. تا حق خدا را از مال او بستانی، و آن چه کلام سال است یا پیر و فرسوده یا شکسته و پا خشک، و یا بیماریش ناتوان نموده و یا عیبی در او بوده، مگیر و چون مال مسلمانان را با کسی روانه می داری بدان بسپار که به دین داری او اطمینان داری، تا به ولی مسلمانان رساند و او میان آنان بخش گرداند. و بر آن مگمار جز خیرخواهی مهربان و درست کاری نگهبان، که نه برآنان درشتی کنند و نه زیانشان رساند و نه مانده شان سازد و نه خسته شان گرداند. پس انچه فراهم گشته شتابان نزد ما روانه دارد تا چنان که خدا فرموده بخش گردانید- و بر مستحقانش برسانید- پس اگر امین تو آن را گیرد و رساندنش را تعهد کند، بدو سفارش کن که میان ماده شتر و شیر خواره اش جدایی نیفکند و ماده را چندان ندوشاند که شیرش اندک ماند و بچه اش را زیان رساند و در سوار شدن به خستگی اش نیندازد و میان آن و دیگر اشتران عدالت را برقرار سازد، و باید شتر خسته را آسوده گرداند و آن را که کمتر آسیب دیده و از رفتن ناتوان گردیده، آرام گرداند، و چون بر آبگیرها گذرد به آبشان در آرد و راهشان را از زمین های گیاهناک به جاده ها نگرداند، و در ساعت هایی آنها را به آسوده بگذارد، و به هنگام خوردن آب و چریدن گیاه، مهلتشان دهد، تا به اذن خدا فربه و تناور، نه خسته و نه از بیماری لاغر نزد ما رسند و به دستور کتاب خدا و سنت پیامبر صلی الله علیه و آله آن را پخش کنیم. که این کار پاداش تو را بسیار گرداند و به رستگاری ات نزدیک تر رساند، آن شاء الله. (شهیدی 1371:286-287)
و در عهد نامه مالک اشتر درباه خراج وخراج ستانی می فرماید: و در کار خراج چنان بنگر که اصلاح خراج دهندگان در آن است، چه صلاح خراج و خراج دهندگان به صلاح دیگران است، و کار دیگران سامان نگرید، تا کار خراج دهندگان سامان نپذیرد که مردمان همگان، هزینه خوار خراجند و خراج دهندگان، و باید نگریستنت به آبادانی زمین بیشتر از ستدن خراج بود، که ستدن خراج جز با آبادانی میسر نشود، و آن که خراج خواهد و به آبادانی نپردازد، شهرها را ویران کند و بندگان را هلاک سازد، و کارش جز اندکی راست نیاید، واگر از سنگینی- مالیات- شکایت کردند، یا از آفتی که- به کشت رسیده، یا آبی که از کشت هاشان بریده، یا باران بدان ها نباریده یا- بذر زمین بر اثر غرق شدن یا بی آبی تباه گردیده، بار آنان را سبک گردان چندان که می دانی کارشان سامان پذیرد بدان. و آن چه بدان بار آنان را سبک گردانی بر تو گران نیاید، چه آن اندوخته ای بود که به تو بازش دهند، با آبادانی که در شهرهایت کنند و آرایشی که به ولایت ها دهند، نیز ستایش آنان را به خود کشانده ای و شادمانی که عدالت را میانشان گسترانده ای، حالیکه تکیه بر فزونی قوت آنان خواهی داشت بدان چه نزدشان اندوخته ای: از آسوده ساختن خاطر آنان و به دست آوردن اطمینان، که به عدالت تو خو گرفته اند و به مدارای تو گردیده و بسا که در آینده کاری پدید آید که چون آن را به عهده انان گذاری با خاطر خوش بپذیرند- و خرده نگیرند- که چون- شهرها- آبادان بود، هر چه بر عهده- مردم- آن- نهی برد، و زمین جز با تنگ دستی ساکنان آن ویران نشود. مردم شهرها هنگامی تنگ دست گردند که والیان روی به گردآوردن مال آرند و از ماندن خود بر سر کار اطمینان ندارند، و از آن چه مایه ی عبرت است کم تر سود بردارند. (شهیدی 1371:333- 334 نامه 53) در نامه خود به
داد مردم را از خود بدهید و در برآوردن حاجت های آنان شکیبایی ورزید، که شما رعیت را گنجورانید و امت را وکیلان و امامان را سفیران. حاجت کسی را روا ناکرده مگذارید، و او را از آن چه مطلوب اوست باز مدارید، و برای گرفتن خراج، پوشش زمستانی و تابستانی رعیت را مفروشید، و چارپایی که بدان کار کنند، و بنده ای را که در اختیار دارند. و برای درهمی کسی را تازیانه مزنید و دست به مال کسی مبرید، نمازگزار باشد یا پیمان مسلمانان را عهده دار، جز آن که اسبی یا جنگ افزاری را ببینید که در جنگ با مسلمانان به کار می رود، که مسمان را روا نیست اسب و جنگ افزار را در دست دشمنان اسلام وانهدف تا موجب نیروی آنان بر زیان مسلمانان گردد، و خیر خواهی را دریغ مدارید، و با سپاهیان نیک رفاری را فرو مگذارید، و رعیت را یاری کردن و دین خدا را نیرو بخشیدن، و آن چه در راه خدا بر عهده شماست به جای آرید، که خدای سبحان از ما و شما خواسته است تا در حد توانایی او را سپاس گوییم و تا آن جا که نیرو داریم او را یاری دهیم «و هیچ نیرویی جز از جانب خدا نیست. (شهیدی 1371:324 نامه 51)
چگونگی تقسیم بیت المال در زمان امیرالمؤمنین
ربیعه و عماره روایت می کنند که گروهی از یاران نزد آن جانب رفتند و گفتند: یا امیرالمؤمنین این اموال را تقسیم کن و اشراف و اعراب را بر دیگران فضیلت بده، و قریشیان را بر موالیان و غیر عرب امتیاز عطا کن، و در غیر این صورت آن ها از شما فرار میکنند و به طرف دشمنانت می روند. این مردم چون مشاهده کردند معاویه به هر کس هر چه دلش می خواهد می دهد و اشراف و عرب و قریشیان را بر دیگران برتری می بخشد لذا آمدند به آن حضرت هم این سخنان را گفتند تا او هم مانند معاویه رفتار کند. امیرالمؤمنین علیه السّلام فرمودند، شما به من امر می کنید من از طریق ستم و تعدی از مردم یاری بخواهم نه، به خداوند سوگند این کار را نخواهم کرد، و از طریق ظلم مردم را بیاری طلب نخواهم کرد تا آن گاه که آفتاب طلوع میکند و ستاره در آسمان می درخشد. به خداوند سوگند اگر اموال آن ها در اختیارم بود باز هم با مردم مساوات میکردم، در حالی که این اموال متعلق به مردم می باشد [28] (ثقفی کوفی 1373:49- 50) پیش از این اشاره کردیم که یکی از بدعت هایی که عمر بنا نهاد، تفاوت نهادن بین مردم در تقسیم بیت المال بود که موجب شد جامعه اسلامی، نه بر اساس استعدادها و توانائی هایشان، بلکه بر اساس گذشته و حالشان واصل و نسبشان، به طبقات مختلف تقسیم شوند و طبقات برخوردار و نابرخوردار روز به روز از یک دیگر دورتر شوند و جامعه اسلامی دچار انشقاق گردد و وحدت و هم بستگی از جامعه رخت بر بندد.
ضحاک بن مزاحم گوید: علی علیه السّلام فرمودند: دوست من رسول خدا صلی الله علیه و آله اموار را نگاه نمی داشت و همه را در روز خرج می کرد، و چیزی برای فردا باقی نمی گذاشت ابوبکر هم چنین می کرد، عمر بن خطاب در این باره دیوان و دفتری درست کرد و اموال را برای سال دیگر ذخیره می کرد، ولی من مانند رسول خدا صلی الله علیه و آله عمل میکنم. علی علیه السّلام حقوق مردم را هفته به هفته پرداخت می فرمودند. مجمع گوید: علی علیه السّلام روزهای جمعه بیت المال را پاک میکرد، و بعد آن را با آب می شست و سپس دو رکعت نماز در آنجا می گذارد، و می گفت: روز قیامت برای من گواهی دهید. (ثقفی کوفی 1373 :43) عاصم بن کلیب گوید: پدرم می گفت خدمت علی علیه السّلام بودم که مالی از ناحیه جبل برای آن حضرت آمده بود، علی علیه السّلام برخواستند و ما هم در خدمت آن جانب به طرف شتربانان و حاملان اموال رفتیم تا بارها را بگشاییم، مردم هم پیرامون اموال اجتماع کرده بودند. علی علیه السّلام ریسمان ها را گرفت و آن ها را درهم پیچید، و بار دیگر بارها را بست و گفت جایز نیست کسی این بارها را بگشاید. ما در خدمت آن حضرت کنار بارها نشستیم، در این هنگام علی علیه السّلام فرمودند: روساء مناطق هفت گانه کجا هستند؟ و آن ها در خدمت آن حضرت حاضر شدند. در این هنگام علی علیه السّلام دستور دادند همه اموال را به هفت بخش تقسیم کردند، و در آن میان نانی بود آن را هم هفت بخش کردند، و بعد قرعه انداختند و رؤسای مناطق هفت گانه آمدند، اموال را بردند و در میان قبیله خود تقسیم کردند. (ثقفی کوفی 1373:43- 44) بکر بن عیسی گوید: علی علیه السّلام می فرمود: ای اهل کوفه هر گاه من از میان شما بیرون شدم و به جز اسباب و وسایل و غلام خود از این جا بردم، در آن صورت خائن می باشم، مخارج زندگی آن جناب از اموال او در ینبع می آمد و به مردم نان و گو شت می خورانید و خود نان و زیتون را با خرما تناول می کردند. (ثقفی کوفی 1373: 47) امیرالمؤمنین علی علیه السّلام که به عثمان ابن حنیف انصاری حاکم بصره می فرمایند:«بدان که پیشوای شما بسنده کرده است از دنیای خود به دو جامه فرسوده و دو قرصه نان را خوردنی خویش نموده» [29] (شهیدی 1371: 316 نامه 45) علی علیه السّلام در اعطای بیت المال آن چنان حساس و بر اجرای عدالت آن چنان مصر است که حتی از بخشش بی مورد یک من گندم به برادرش عقیل، خودداری می فرماید علی علیه السّلام با صراحت به یکی از اصحابش، عبدالله بن زمعه که درخواست مالی از بیت المال می نماید، می فرمایند:«این مال نه از آن من است و نه از آن تو. بلکه فیی ء است، و از آنِ همه مسلمانان، و برای به خدمت گرفتن شمشیر آنان، اگر تو در جنگ با آنان یار باشی چون ایشان، از مال برخوردار باشی، وگرنه آن چه به دست آورند، نباید دیگران بخورند [30] (شهیدی 1371: 265 خطبه 232)
حضرت علی به حکم قرآن و سنت نبوی در اعطای حقوق مسلمانان تمایزی بین عرب و عجم و سفید و سیاه قائل نبود و در تقسیم بیت المال و اجرای عدالت بین آنان فرق نمی گذاشت: ابواسحاق همدانی گوید: دو زن خدمت علی علیه السّلام آمدند که حقوق خود را از بیت المال بگیرند، یکی از آن ها عرب بود و دیگری از موالی، امیرالمؤمنین به هر یک از آن ها بیست و پنج درهم دادند و مقداری هم گندم مرحمت کردند، زن عرب گفت چرا مرا با او یکی قرار می دهی؟ فرمود: من در بین فرزندان اسماعیل و اسحاق فرقی مشاهده نمی کنم. [31] (ثقفی کوفی 1373: 47)
عدالت اجتماعی و امنیت شهروندان در مکتب علوی
نوع نگاه امام علی علیه السّلام به عدالت و امنیت در جامعه است که موجب می شود امام چه در دوران قبل از خلافت ظاهری و چه در دوران زمام داریشان، همواره بر امنیت شهروندان جامعه اسلامی پای فشارند. علی علیه السّلام در برخی از خطبه های نهج البلاغه به موضع خود در قبال جریان سقیفه اشاره می فرماید: چون چنین دیدم دامن از خلافت درچیدم و پهلو از آن پیچیدم، و ژرف بیندیشیدم که چه باید کرد، و از این دو کدام شاید؟ با دست تنها بستیزم یا صبر پیش گیرم و از ستیز بپرهیزم که جهانی تیره است- و بلا بر همگان چیره [32] (شهیدی 1371: 10- خطبه 3) در جای دیگر امام می فرماید: نگریستم و دیدم مرا یاری نیست و جز کسانم مددکاری نیست. دریغ آمدم که انان دست به یاریم گشایند، مبادا که به کام مرگ در آیند، ناچار خار غم در دیده شکسته، نفس در سینه و گلو بسته از حق خود چشم پوشیدم و شربت تلخ شکیبایی نوشیدم [33] (شهیدی 1371: 26- خطبه 26) یعنی علی علیه السّلام در حالی که شاهد آن است که گروهی حق الهی او را غصب می کنند، به منظور حفظ آئین مقدس اسلام و جلوگیری از تضعیف آن و حفظ امنیت جامعه اسلام و ممانعت از به خطر افتادن نفوس مسلمین، وظیفه خود را سکوت در مقابل این حادثه می داند، اما تا آن جا که احکام الهی اجرا شود و حدود الهی به دست فراموشی سپرده نشود. چنان که امام علی علیه السّلام هنگامی که شاهد آن است که خلیفه دوم در شورای خلافت او را هم سنگ کسانی قرار داده است که هیچ کدام هم شأن او و در پایه و منزلت او نیستند، و به نیکی می داند که این شورا رسالتی جز این ندارد که بار دیگر حق الهی او را تضییع کند، تصریح می فرماید: همانا می دانید که سزاوارتر از دیگران به خلافت منم، به خدا سوگند- بدان چه کردید- گردن می نهم چندان که مرزهای مسلمانان ایمن بود و کسی را جز من ستمی نرسد. من خود این ستم را پذرفتارم و اجر چنین گذشت و فضیلتش را چشم می دارم، و به زر و زیوری که در آن پیشی می گیرید، دیده نمی گمارم» [34] (شهیدی 1371:56- خطبه 74) و هنگامی که مقام خلافت را عهده دار می شود نیز چه در خطبه ها و چه در نامه های مختلف خود به امراء بلاد همواره از عدالت و امنیت شهروندان بلاد اسلامی سخن به میان می آورد و بدان توصیه می فرماید و بر آن تأکید می ورزد. امام علی علیه السّلام همواره با صراحت بیان می فرماید که پذیرش این مسئولیت جز به خاطر اجرای عدالت و فراهم ساختن زمینه عدالت و امنیت اجتماعی نیست. امام علی علیه السّلام می فرماید: خدایا تو می دانی آن چه از ما رفت، نه به خاطر رغبت در قدرت بود، و نه از دنیای ناچیز خواستن زیادت. بلکه می خواستیم نشانه های دین را به جایی که بود بنشانیم، و اصلاح رادر شهرهایت ظاهر گردانیم. تا بندگان ستمدیده ات را ایمنی فراهم آید، و حدود ضایع مانده ات اجرا گردد [35] (شهیدی 1371: 129- خطبه 131) و برای اجرای عدالت و احقاق حق ستم دیدگان است که می فرماید: بیعت شما با من بی اندیشه و تدبیر نبود، و کار من و شما یکسان نیست. من شما را برای خدا می خواهم و شما مرا برای خود می خواهید. ای مردم مرا بر کار خود یار باشید- و فرمانم را پذیرفتار- به خدا سوگند، که داد ستم دیده را از آن که بر او ستم کرده بستانم و مهار ستم کار را بگیرم و به ناخواه او تا به آبش خور حق کشانم [36] (شهیدی 1371: 134 خطبه 136)
با این نوع نگاه است که امیرالمؤمنین علی علیه السّلام در عهدنامه خود به مالک اشتر می فرماید:
«و مهربانی بر رعیت را برای دل خود پوششی گردان و دوستی ورزیدن با آنان را، و مهربانی کردن با همگان، و مباش هم چون جانوری شکاری که خوردنشان را غنیمت شماری! چه رعیت دو دسته اند: دسته ای برادر دینی تو اند، و دسته ای دیگر در آفرینش با تو همانند» [37] (شهیدی 1371: 326 نامه 53)
می فرماید: گناهی از آنان سر می زند، یا علت هایی بر آنان عارض می شود، یا خواسته یا خواسته خطایی بر دستشان می رود. به خطایشان منگر، و از گناهشان درگذر، چنان که دوست داری خدا بر تو ببخشاید و گناهت را عفو فرماید. چه تو برتر از آنانی، و آن که بر تو ولایت دارداز تو برتر است، وخداوند از آن که تو را ولایت داد بالاتر است. و او ساختن کارشان را از تو خواست و آنان را وسیلت آزمایش تو ساخت و خود را آماده جنگ با خدا مکن که کیفر او را نتوانی برتافت و در بخشش و امرزش از او بی نیازی نخواهی یافت، و بر بخشش پشیمان مشو و بر کیفر شادی مکن [38]. (شهیدی 1371: 326- نامه 53) امام علی علیه السّلام در این فراز از نامه خود، ظلم و ستم بر مردم و تحقیر و تخفیف بندگان خدا را در حکم جنگ باخدا می داند و به مالک هشدار می دهد که خود را آماده جنگ با خدا مکن که نه تو و نه هیچ کس را تاب و تحمل کیفر الهی نیست. تا آن جا که می فرماید: بر بخشش پشیمان مشو و بر کیفر شادی مکن، و به خشمی که توانی خود را از آن برهانی مشتاب. و مگو مرا فرموده اند و من می فرمایم و اطاعت امر را می پایم. چه این کار دل را سیاه کند و دین را پژمرده و تباه و موجب زوال نعمت است و نزدیکی بلا و آفت. (و این هشداری است بر آنان که خود را مأمور و در نتیجه معذور می دانند، چرا که بنابر تاکید امام علی علیه السّلام هیچ مأموری در اجرای فرمان خلاف دین و مغایر بااحکام الهی، معذور نیست و نمی تواند با عبارت مأمورم بودم و معذور خود را در پیشگاه خداوند تبرئه نماید).
علی علیه السّلام آن چنان بر اجرای عدالت و حفظ حقوق شهروندان و امنیت اجتماعی تأکید می ورزد که دوست و دشمن و مسلمان وغیر مسلمان را در دایره لطف و رحمت حکومت اسلامی قرار می دهد. امام در نامه خود به محمد ابن ابوبکر که او را از جانب حکومت اسلامی قرار می دهد. امام در نامه خود به محمد ابن ابوبکر که او را از جانب خود به حکومت مصر گسیل نموده بود، می فرماید:«با آنان فرو تن باش و نرم خو، و همواره گشاده رو، و به یک چشم بنگر به همگان، خواه به گوشه چشم نگری و خواه خیره شوی به آنان. تا بزرگان در تو طمع ستم بر ناتوانان نبندند و ناتوانان از عدالتت مأیوس نگردند» [39] (شهیدی 1371: 289- نامه 27) حکایت کنند که علی بن ابیطالب علیه السّلام ابوالاسود دئلی را شغل قضا داد و در همان روز او را بر کنار ساخت. گفت:چرا معزولم کردی؟ به خدا سوگند من خیانتی نکردم و به من خیانتی نشد. فرمود: شنیدم که در محاکمه بانگ آواز تو از آواز طرفین بلندتر بود. (ابن اخوه 1367: 227 و 228)
علی علیه السّلام در جای دیگر و در نامه ای به عبدالله بن عباس که از جانب او بر بصره حکومت دارد می نویسد: بدان که بصره فرود آمدن گاه شیطان است، و رستن گاه آشوب و عصیان. پس، دل مردم آن را با نیکویی روشن ساز، و گره بیم را از دل آنان باز. به من خبر داده اند با تمیمیان درشتی کرده ای، و به آنان سخن سخت گفته ای حال آن که مهتری از بنوتمیم در نگذشت جز آن که مهتری به جای او نشست، و در جاهلیت و اسلام کسی هماوردشان نگشت، و آنان با ما هم پیوندند، و نزدیک و خویشاوند. ما در رعایت این خویشاوندی پاداش داریم و در بریدن آن گناه کاریم. پس، ابوالعباس خدایت بیامرزاد در آن چه بر زبان و دست تو جاری گردد، خوب باشد یا بد، کار به مدارا کن که من و تو در آن شریک خواهیم بود. چنان که گمانم به تو نیکو گردد و اندیشه بد درباره ات نرود [40] (شهیدی 1371: 282- نامه 18) امام علی علیه السّلام درا ین نامه ابن عباس را به مدارا کردن با مردمی سفارش می کند که در جنگ جمل جانب امام را فروگذاشتند و به سپاه جمل پیوستند. وا ز بنی تمیم میگوید که پیوند و قرابت با علی علیه السّلام را پاس نداشتند و آن گونه بر امام خود جفا روا داشتند. و امروز امام قرابت و خویشی بنی تمیم را فرایاد عموزاده خویش می آورد و از وجود بزرگانی در بنی تمیم چه درعصر جاهلیت و چه در دوره اسلام یاد می کند و او را به مدارا با دشمنان سرسخت و مغرور دیروز و شکست خوردگان امروز فرا می خواند. آن چه در این فراز از نامه امام علی علیه السّلام شایان توجه است این که: اولاً امام مسؤولین را در آنچه بر دست و زبان مأمورین و کارگزاران منصوب از طرف خود می گذرد شریک و مسؤول می داند، و به عبارتی بر این نکته تأکید می فرمایند که تفویض اختیار موجب سلب مسوولیت از اعطا کننده اختیار نمی شود. ثانیاً امام بدین مهم اشارت می فرمایند: که رهبران و مدیران در برخورد با مردم و یا زیر مجموعه خود نباید جانب انصاف را فروگذارند و محاسن و مکارم آنان را نادیده انگلارند و فقط بر نقاط ضعف آنان انگشت گذارند، و کل شخصیت آنان را به خاطر خطای آنان مورد تهاجم قرار دهند.
امام علی علیه السّلام حتی به هنگام جنگ با دشمنان آگاه و سازمان یافته خود یعنی سپاه شام نیز جانب انصاف را فرو نمی گذارد، به هنگام جنگ به «معقل ابن قیس ریاحی» یکی از فرماندهان سپاه مقدم خود فرمود: جنگ مکن مگر با آن که با تو بجنگد. کینه آنان شما را وا ندارد که جنگ را آغاز کنید، از آن پیش که به راه راستشان بخوانید، و در عذر را به رویشان فراز کنید [41] (شهیدی 1371:279- نامه 12) به سپاهیان خود پیش از دیدار دشمن در صفین می فرماید: با آنان مجنگید، مگر به جنگ دست یازند، چرا که- سپاس خدا را- حجت با شماست، و رها کردنشان تا دست به پیکار گشایند حجتی دیگر برای شما بر آن هاست. اگر به خواست خدا شکست خوردند و گریختند، آنان را که پشت کرده اند مکشید و کسی را که دفاع از خود نتواند آسیب مرسانید و زخم خورده را از پای در میارید. زنان را با زدن بر می انگیزانند هر چه آبروی شما را بریزند یا امیرانتان را دشنام گویند.[42] (شهیدی 1371: 280- نامه 14)
منبع: دکتر سید علی علوی (1390) تاریخ تحولات سیاسی و اداری در ایران (از عصرهخامنشیان تا پایان دوره اول حکومت بنی العباس)ناشر: تهران دانشگاه امام صادق چاپ اول