غیبت صغری

غیبت صغری

نویسنده: دکتر احمد (رجبعلی) زمانی

فلسفه غیبت
غیبت حضرت بقیه الله الأعظم (عجل الله تعالی فرجه الشریف) از جمله مباحث کلامی است که بزرگان و اندیشمندان دینی در آن وادی قلم زده اند و سعی وافر نموده اند تا برخی از حقائق پشت پرده را با ظرافتی خاص بازگو کنند و مردم را با آن آشنا سازند.
آزمایش الهی، عدم آمادگی مردم، جداسازی انسان های صالح و شایسته از افراد بدسیرت و گمراه، عدم بیعت با حاکمان غاصب و جائر و پیوند قاعده ی لطفی خالق با پنهان بودن او از انظار و وجود انتظاری شیرین و سازنده، همه و همه از حقائقی است که در آیات قرآن و روایات معصومین و کلمات بزرگان دیده می شود و چشم دل را می نوازد و به انسان بینش صحیح می دهد و او را قانع می سازد.
شیخ صدوق، ابن بابویه قمی گفته است:
دشمنان ما نسبت به آثار حکمت الهی در جهل مانده اند و از مواقع حق و مناهج سبیل، در مقام های حجت های الهی غفلت کرده اند. چون ظهور حجت های الهی، بر سبیل امکان و تدبیر اهل زمان است. حال اگر شرایط غیر ممکن باشد نهان شدن او برابر حکمت خواهد بود و تدبیر اقتضا می کند که در پرده [غیبت] باشد و خدا او را از دیده ها پنهان بدارد تا وقت بلوغ کتاب فرا رسید؛ چنان که برخی از حجت های پیشین نیز مدّت ها در نهان به سر برده اند.
شیخ صدوق در ادامه با استناد به روایاتی از جمله حدیث عبدالحمید بن ابی دیلم از امام جعفر صادق (علیه السلام) نوشته است:
در عصر ابراهیم (علیه السلام) چون امکان ظهور حجت نبود، خداوند او را از دیده ها پنهان داشت و نمرود، فرزندان رعایای خود را برای پیدا کردن ابراهیم (علیه السلام) می کشت و ابراهیم (علیه السلام) ستم دیدگان را با افکار خود آشنا می کرد. وقتی شمار آنان به اندازه معیّن رسید، ابراهیم (علیه السلام) رسالت الهی خویش را آشکار ساخت. پیامبرانِ پس از ابراهیم نیز بر حسب شرائط زمان خود، پنهان یا آشکار، پیام خود را به مردم می رساندند تا آن که زمان موسی (علیه السلام) فرا رسید. فرعون برای یافتن موسی (علیه السلام)، فرزندان بنی اسرائیل را می کشت. خداوند ولادت و زاده شدن او را پوشیده داشت و موسی (علیه السلام) را در کنار فرعون پروراند تا این که زمان مناسب دعوت فرا رسید. پس از وفات موسی (علیه السلام) نیز این سبک و سیاق ادامه پیدا کرد تا عیسی (علیه السلام)، پیام آسمانی خود را بر مردم عرضه داشت. زمان او، زمان مناسبی بود. خداوند او را از دید جامعه دور نداشت. حواریون عیسی (علیه السلام) نیز بعضی در پنهان و برخی آشکارا، رسالت خود را ابلاغ کردند تا محمد بن عبدالله (علیه السلام) به رسالت برگزیده شد. پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) نیز اوصیای خود را معیّن کرد و به آمدن مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف)، خاتم ائمه (علیه السلام)، خبر داد؛ رهبری که زمین را پس از آن که از ستم انباشته گردیده است، از عدل و داد پُر می گرداند. (1)
سید مرتضی علم الهدی (رحمه الله) نظریه ی خود را در علّت و فلسفه ی غیبت حضرت مهدی (عجل الله تعال فرجه الشریف) چنین بیان کرده است:
سبب غیبت می تواند بیمی باشد که بر جان امام می رود و همین طور ممانعت او از تصرف در جامعه. وقتی از وجود امام (علیه السلام) نفع برده می شود که امام از تمکن و اقتدار برخوردار باشد و دستورهای وی اعمال گردد تا بتواند سپاهیان را تجهیز کند و با اهل بغی بجنگد و اقامه ی حدود کند و مرزها را [توسط نیروها] پاس دارد و [حراست نماید] و در حق ستم دیدگان انصاف پیشه کند و هیچ یک از این امور جز با تمکّن ممکن نیست. بنابراین وقتی بین او و هدف هایش چیزی حائل شد، ضرورت قیام از ایشان سلب می شود و هر گاه بر جان خود بیم ناک شد غیبت بر او واجب می گردد؛ چون پرهیز از اموری که به انسان زیان می رساند عقلاً و نقلاً واجب است و پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) نیز در شِعب [علی بین ابی طالب] و غار [ثور] خود را از انظار پنهان داشت و این امر دلیلی جز ترس و دوری از ضررها نداشته است. (2)

فوائد غیبت در احادیث
علّت و فلسفه غیبت امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) در میان روایات مورد پرسش شیعه واقع شده است و امامان معصوم (علیهم السلام) به تبیین حکمت آن پرداخته اند که دو نمونه ی آن را ذکر می کنیم:
• عبدالله بن فضل هاشمی گفته است که امام جعفر صادق (علیه السلام) فرمود:
إِنَّ لِصَاحِبِ هَذَا الأَمرِ غَیبَهً لا بُدَّ مِنهَا یَرتَابُ فِیهَا کُلُّ مُبطِلٍ فَقُلتُ لَهُ: وَ لِمَ جُعِلتُ فِدَاکَ؟ قَالَ: لِأَمرٍ لَم یُؤذَن لَنَا فِی کَشفِهِ قُلتُ: فَمَا وَجهُ الحِکمَهِ فِی غَیبَتِهِ؟ فَقَالَ وَجهُ الحکمَهِ فِی غَیبَاتِ مَن تَقَدَّمَهُ مِن حُجَجِ اللهِ تَعَالَی ذِکرُهُ؛ إِنَّ وَجهَ الحِکمَهِ فِی ذَلِکَ لا یَنکَشِفُ إِلّا بَعدَ ظُهُورِهِ کَمَا لا یَنکَشِفُ وَجهُ الحِکمَهِ لَمَّا أَتَاهُ الخَضِرُ (علیه السلام) مِن خَرقِ السَّفِینَهِ وَ قَتلِ الغُلامِ وَ إِقَامَهِ الجِدَارِ لِمُوسَی (علیه السلام) إِلّا وَقتَ افتِرَاقِهِمَا.
یَا ابنَ الفَضلِ إِنَّ هَذَا الأَمرَ أَمرٌ مِن أَمرِ اللهِ وَ سِرٌّ مِنَ اللهِ وَ غَیبٌ مِن غَیبِ اللهِ وَ مَتَی عَلِمنَا أَنَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ حَکِیمٌ صَدَّقنَا بِأَنَّ أفعَالَهُ و أَقوالَهُ کُلَّهَا حِکمَهٌ وَ إِن کَانَ وَجهُهَا غَیرَ مُنکَشِفٍ لَنَا؛ (3) همانا برای حضرت صاحب الأمر، غیبت پنهانی حتمی است؛ به طوری که انسان های بی مایه به تردید می افتند. سپس عبدالله بن فضل سؤال کرد: چرا چنین غیبتی، فدایت شوم؟ امام صادق (علیه السلام) فرمود: به خاطر مسائلی که ما اجازه نداریم آن را فاش سازیم. عرض کردم: علت و حکمت این غیبت چیست؟ امام (علیه السلام) فرمود: همانند عللی است که پنهان شدن حجت های الهی دیگر داشتند و حکمت آن امور فاش نگردید، مگر بعد از ظهور آنان، همانند آن چه توسط خضر (علیه السلام) انجام شد. او کشتی را سوراخ کرد و پسر بچه ای را کشت و دیوار منهدم شده ی آن روستا را بازسازی کرد، ولی حکمت و حقایق الهی پشت پرده ی آن ها به هنگام جدایی خضر و موسی (علیما السلام) روشن گردید.
فرزند فضل! همانا غیبت، امری [بزرگ] از امور الهی است و سرّی از اسرار حق تعالی است و کاری پنهان از سلسله امور پنهانی خداوند – عزّ و جلّ – است. پس هر گاه معتقدیم بر این که خداوند – عزّ و جلّ – حکیم و عارف به حقایق امور است، می پذیریم که کارها و امرش دارای حکمت است، گر چه دلیل و علّت آن بر ما ظاهر و روشن نباشد.
• محمد بن عثمان عمری (رحمه الله) نامه ای را به محضر مقدس صاحب الزمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) نوشت. در آن نامه پرسش هایی را از اسحاق بن یعقوب کلینی عرضه داشته بود و حضرت به آن ها پاسخ داد. در آخر این توقیع شریف آمده است:
أمَّا عِلَّهُ مَا وَقَعَ مِنَ الغَیبَهِ، فَإنَّ اللهَ عَزَّ وَ جَلِّ یَقُولُ (یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ لاَ تَسْأَلُواْ عَنْ أَشْیَاء إِن تُبْدَ لَکُمْ تَسُؤْکُمْ) (4) إِنَهُ لَم یَکُن أَحَدٌ مِن آبَائِی إِلّا وَقَعَت فِی عُنُقِهِ بَیعَهٌ لِطَاغِیَهِ زَمَانِهِ وَ إِنِّی أَخرُجُ حِینَ أَخرُجُ وَ لا بَیعَهَ لأَحَدٍ مِنَ الطَّوَاغِیتِ فِی عُنُقِی وَ أَمَّا وَجهُ الانتِفَاعِ بِی فِی غَیبَتِی فَکَالانتِفَاعِ بِالشَّمسِ إِذَا غَیَّبَهَا عَنِ الأبصَارِ السَّحَابُ وَ إِنِّ لأَمَانٌ لأَهلِ الأًرضِ کَمَا أَنَّ النُّجُومَ أَمَانُ لأَهلِ السَّمَاءِ فَأَغلِقُوا أَبوَابَ السُّوالِ عَمَّا لا یَعنِیکُم وَ لا تَتکَلَّفُوا عَلَی مَا قَد کُفِیتُم وَ أَکثِروا الدُّعَاءَ بِتَعجِیلِ الفَرَجِ فَإِنَّ ذَلِکَ فَرَجُکُم وَ السَّلامُ عَلَیکَ یَا إِسحَاقَ بنَ یَعقُوبَ وَ عَلی مَنِ اتَّبَعَ الهُدی؛ (5) اما نسبت به دانش و حکمت غیبت باید گفت همانا خداوند – عزّ و جلّ – می فرماید: « ای کسانی که ایمان آوردید! نپرسید از چیزهایی که اگر برای شما آشکار شود. شما را ناراحت می کند ». همانا هیچ کدام از پدران [معصوم] من (علیهم السلام) نبودند مگر این که بیعتی از طاغوت زمان بر دوشش بود و من در حالی ظهور خواهم کرد که هیچ گونه بیعتی از سوی طاغوت ها [در زمان های گوناگون] بر گردن من نخواهد بود، [زیرا هیچ گونه خدمت و آسایشی را آنان برای من فراهم نکرده اند] و اما چگونگی بهره مندی مردم در زمان غیبت از من، همانند بهره مندی مردم از خورشید است. آن گاه که ابرها سبب پنهان شدن خورشید شود و همانا وجود من، سبب امنیّت ساکنان زمین است؛ همان گونه که ستارگان، امنیت ساکنان آسمان را فراهم می سازد. پس درهای سؤال از چیزی که شما را سودی نمی بخشد ببندید و به خاطر چیزی که به اندازه ی کافی در دست رس دارید، خودتان را به زحمت نیندازید و شما برای شتاب بیشتر در فرج من دعا کنید، همانا فرج و ظهور من گشایش شماست.
سلام و درود بر تو ای اسحاق بن یعقوب کلینی و سلام و درود بر هر کس که دنبال رو هدایت الهی است.

دوران غیبت
امام دوازدهم، حجه بن الحسن العسکری (عجل الله تعالی فرجه الشریف) دارای عمری پربرکت، طولانی و اعجاب انگیز است که می توان آن را به سه دوره مختلف تقسیم نمود:

اول: دوره ی اختفا
حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) بامداد روز جمعه، پانزدهم شعبان سال 255 هـ.ق پا به عرصه وجود گذاشت. ولادتش از دیده ی نزدیکان و اقربا پنهان بود؛ به طوری که تعداد اندکی از این امر با خبر شدند. با ولادت او دوره ی اختفا آغاز گردید و تا سال 260 هـ.ق که سال رحلت امام حسن عسکری (علیه السلام) بود ادامه یافت. در این دوره ی حساس، دو وظیفه ی خطیر را امام یازدهم (علیه السلام) دنبال می کرد:

الف) معرفی جانشین و امام بعد از خود:
امام حسن عسکری (علیه السلام) پیش از ولادت دوازدهمین حجت خدا بر خود لازم می دید به مردم بشارت دهد که امام بعد از او ولادت پیدا می کند و امامت معصومان، امری مستمر تا روز قیامت خواهد بود که نه تنها او چنین بشارتی را می داد بلکه اجداد گرامی اش این چنین نوید را داده بودند و بر آن اصرار می ورزیدند. از این رو چون پا به عرصه ی گیتی گذاشت یاران خاص خویش را مطلع ساخت و امامت آینده او را به اطلاع آنان رساند؛ همان طور که در روایات معروف آمده است:
« معاویه بن حکیم » و « محمد بن أیوب بن نوح » و « محمد بن عثمان عمری » هر سه نفر گفته اند: به همراه چهل تن از شیعیان در محضر امام حسن عسکری (علیه السلام) تجمع کردیم و از خلیفه خدا بعد از آن حضرت سؤال کردیم. امام (علیه السلام) در پاسخ، فرزند خردسال خودش را به ما نشان داد و فرمود: هَذَا إِمَامَکُم مِنَ بَعدِی وَ خلِیفَتِی عَلَیکُم أَطِیعُوهُ وَ لا تَتَفَرَّقُوا مِن بَعدِی فَتَهلِکُوا فِی أَدیَانِکُم أَلا وَ إِنَّکُم لا تَرَونَهُ مِن بَعدِ یَومِکُم هَذَا حَتَّی یَتُمَّ لَهُ عُمُرٌ؛ (6) این فرزند، امام بعد از من است. از او پیروی کنید و متفرق نگردید که هلاک و نابود می شوید و دینتان تباه خواهد شد و این را بدانید و آگاه باشید که بعد از امروز او را نخواهید دید تا عمر [غیبت] به پایان رسد.
غیر از روایت فوق، احادیث دیگری وجود دارد که دیدارهای خصوصی را مطرح می نماید و ما در این جا به همین مقدار بسنده می کنیم.

ب) نگه داری خلف صالح:
حفاظت از جان حجّت دوازدهم، حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) از عمده ترینِ مسائل می شد، زیرا پیش گویی های امامان معصوم جهت امیدبخشی به مردم مسلمان و مستضعفان جهان، تصویری از ظلم ستیزی حضرت را در ذهن ها به وجود آورده بود و ستم گران و حاکمان جنایت پیشه، پایان حکمیت و مرگ سلطه ی خویش را در گرو حیات و ظهور بقیّه الله الاعظم (عجل الله تعالی فرجه الشریف) می دیدند. از این رو حفاظت از جان آن بزرگوار از بالاترین فرائض بود که حضرت عسکری (علیه السلام) همه ی توان خود را در این راه به کار گرفت و همه گونه فشار و ستم را تحمل نمود. ولادت حضرت، چیزی همانند ولادت موسی بن عمران (علیه السلام) بود. حساسیت فراعنه، تضییقات و فشارها در همه جا و همه سو بر آن بود که موسی (علیه السلام) در رحم مادر به وجود نیاید و چنان چه نطفه اش منعقد گشت متولد نشود و چون متولد شد، زندگی اش ادامه پیدا نکند و او را از بین ببرند، ولی اراده الهی بر آن شد که او در رحم مادر جا دهد. مادر هم همانند بزرگ ترین قهرمان به همراه نزدیکانش از وی حفاظت کرد و چون به دنیا آمد، او را در کنار فرعونیان پرورش داد و بعد هم توسط او که منجی بنی اسرائیل گشت، فرعون و حکومتش را سرنگون نمود، اما حاکمان عبّاسی، امام عسکری (علیه السلام) را زیر نظر داشتند و در نهایت وی را در محاصره ی محسوس و غیر محسوس قرار داده بودند و در پی آن بودند چنان چه فرزندی به دنیا آمد وی را به قتل برسانند و نگذارید او به امامت برسد و بساط آنان را در هم پیچد.
این مسئله باعث شد که امامان معصوم (علیهم السلام) جهت در هم شکستن توطئه عباسیان و واماندگان بنی امیه، بحث پنهان شدن امام دوازدهم را مطرح کنند و خاندان امام عسکری (علیه السلام) نیز ولادت او را پنهان داشتند و فقط افراد خاص خانواده از آن با خبر بودند؛ به طوری که حکیمه، عمه ی امام عسکری (علیه السلام) هم در ابتدا، اظهار بی اطلاعی می نمود و کمتر از یک شبانه روز به تولد مانده بود که بر آن امر واقف شد.
اختفای ولادت و نگه داری مخفیانه تا زمان شهادت امام عسکری (علیه السلام)، امری مسلّم بود و برای نزدیکان و آشنایانِ به امر امامت، فریضه محسوب می گردید؛ به طوری که غفلت و بی توجهی به آن با از بین رفتن همه ی هستی تشیع و نابودی امید و آمال دیگر انسان های مظلوم محروم در آن نسل و آیندگان مساوی بود. از این جهت مورّخان بر این باورند چون حجت دوازدهم در خانه امام عسکری (علیه السلام) به دنیا آمد، پس از مدت کوتاهی او را مخفیانه در ایّام موسم حج به مدینه ی منوره فرستادند تا تحت سرپرستی مادربزرگش زندگی کند. مسعودی نوشته است: امام حسن عسکری (علیه السلام) در سال 259 هـ.ق از « حدیث »، مادر خود درخواست کرد تا به حج مشرف شود. طولی نکشید « حدیث » به همراه نوه اش [حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف)] تحت حفاظت « احمد بن مطهر »، یار صمیمی امام عسکری (علیه السلام) به مکّه ی مکرّمه مشرّف گردید و گویا بعد از آن عازم مدینه شد که آن جا محل اختفای آن حضرت گردید. (7)

مکان ولادت و اختفا تا زمان به امامت رسیدن
با توجه به آن چه گذشت، اندیشمندان نسبت به ولادت پنهانی و دوره ی اختفای حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) احتمال هایی را ذکر کرده اند که در این بحث به خلاصه ای از آن (8) اکتفا می کنیم:
نسبت به مکان ولادت و اختفا تا زمان رحلت امام حسن عسکری (علیه السلام) چهار احتمال زیر وجود دارد:
الف) در سامرا به دنیا آمد و تا آخر عمر پدر بزرگوارش در آن جا زیست؛
ب) در سامرا به دنیا آمد و سپس به مکه فرستاده شد و تا زمان رحلت پدر در مکه مکرمه به سر برد؛
ج) در سامرا قدم به عرصه ی جهان گذاشت. سپس او را به مدینه منوره بردند و دوره ی اختفا را در مدینه جدش، رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) بود؛
د) در مدینه منوره به دنیا آمد و در همان جا ادامه حیات داد و در هنگام رحلت پدر، جهت ودایع امامت و نماز بر جنازه او به سامرا آمد و بعد هم غائب گردید.
به طور مسلم برای هر یک از اقوال دلایلی وجود دارد که از حوصله نوشتار ما به دور است، ولی نویسنده، احتمال سوم و چهارم را ترجیح داده و آن را پذیرفته است که ما آن را می آوریم:
دلایل احتمال سوم و چهارم: حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) در سامرا به دنیا آمد و به مدینه ی منوره فرستاده شد و در آن جا اقامت گزید تا از شرّ دشمنان در امان بماند و یا این که در شهر مدینه چشم به جهان گشود و در بیوت بنی هاشم به زندگی ادامه داد و از حمایت آنان برخوردار بود تا آن گاه که رحلت امام حسن عسکری (علیه السلام) فرا رسید، او را به سامرا رساندند. او ودایع امامت و جانشینی را از پدر گرفت و در آن مدت، ملاقات های مختصری انجام شد. بعد هم بر جنازه پدر نماز گزارد و سپس غیبت آغاز گردید. بر دو احتمال می توان روایات و شواهد تاریخی را اقامه کرد؛ از جمله:
ابو هاشم جعفری گفته است: قُلتُ لأَبِی محمد (علیه السلام): جَلالَتُکَ تَمنَعُنِی مِن مَسأَلَتِکَ فَتَأَذَنُ لِی أَن أَسأَلُکَ؟ فَقَالَ: سَل. قُلتُ: یَا سیّدی هَل لَکَ وَلَدٌ؟ فَقَالَ: نَعَم. فَقُلتُ: فَإِن حَدَثَ بِکَ حَدَثٌ فَأَینَ أُسأَلُ عَنهُ؟ قَالَ بِالمَدِینَه؛ (9) به امام عسکری (علیه السلام) عرض کردم: سؤالی دارم، ولی بزرگواری شما مانع پرسیدن من می گردد. اجازه می دهید مطرح کنم؟ امام (علیه السلام) فرمود: بپرس. گفتم: سرورم! آیا شما دارای فرزند هستید؟ فرمود: آری. گفتم: اگر برای شما حادثه ای رخ داد کجا می توانم او را جست و جو کنم؟ فرمود: در مدینه.
گر چه برخی گفته اند مدینه شامل هر شهری می شود، اما قرائن مختلف وجود دارد که منظور از « مدینه »، مدینه ی منوّره است؛ همان طور که علامه مجلسی (رحمه الله) نوشته است: قال (علیه السلام): « بالمدینهِ أَی الطَیبَهِ المعروفهِ أو لعلّه عِلمٌ أنّه یُدرِکُه أو خبراً منه فی المدینهِ و قیل: اللامُ لِلعَهدِ و المرادُ بها سُرَّ مَن رَأی یعنی سفراءَه مِن أهلِ سُرَّ مَن رَأی یَعرِفُونَهُ فسَلهُم عنه؛ (10) مقصود امام عسکری (علیه السلام) از مدینه، همان مدینه طیبه است. شاید امام (علیه السلام) می دانست که شخص سؤال کننده، مهدی (علیه السلام) را دیده و درک می کند و یا خبر او را در مدینه دریافت می نماید. برخی گفته اند: الف و لام کلمه « المدینه » برای عهد است و مقصود، سامرا است؛ به این معنا که سفیران و نمایندگان خاص حضرت حجت (علیه السلام) که در سامرا هستند او را می شناسند. پس از آنان [راجع به فرزند من] بپرس.
علامه مجلسی (رحمه الله) در آغاز، نظر خود را نسبت به روایات فوق مطرح کرده و مدینه را همان مدینه رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) دانسته است و قول دیگر را در قالب « قیل » که حکایت از عدم تأیید دارد بیان کرده است.
روایت فوق را روایت دیگری از امام نهم، حضرت جواد الائمه (علیه السلام) تأیید کرده که در آن امیه بن علی قیسی گفته است که از امام جواد (علیه السلام) پرسیدم:
مَنِ الخَلَفُ بَعدَکَ؟ فَقَالَ ابنِی عَلِیٌّ وَابنا عَلِیّ، ثُمَّ أَطرَقَ مَلِیّاً ثُمَّ رَفَعَ رَأُسَهُ ثُمَّ قَالَ: إِنَّهَا سَتکُونُ حَیرَهٌ، قُلتُ: فَإذَا کَانَ ذَلِکَ فَإِلَی أین؟ فَسَکَتَ ثُمَّ قَالَ: لا أَینَ – حَتَّی قَالَهَا ثَلاثاً – فَأَعَدتُ عَلَیهِ فَقَالَ: إِلَی المَدِینَهِ، فَقُلتُ: أَیِّ المُدُنِ؟ فَقَالَ: مَدِینَتُنَا هَذِهِ وَ هَل مَدِینَهٌ غَیرُهَا؛ (11)
امام بعد شما چه کسی است؟ امام (علیه اسلام) فرمود: فرزندم، علی و فرزندان علی [حسن بن علی و امام زمان]. سپس چند لحظه ای ساکت شد و فرمود: به زودی حیرت و سرگردانی ای خواهید بود. گفتم: در این صورت به کجا بروم؟ امما (علیه السلام) ساکت شد. سپس سه مرتبه فرمود: جایی نیست. باز از ایشان پرسیدم: فرمود: مدینه (شهر). گفتم: کدام مدینه (شهر)؟
فرمود: همین مدینه (شهر) خودمان. آیا غیر از این مدینه، مدینه ای هست؟!
تأکید امام جواد (علیه السلام) بر این که حضرت در دوران اختفا، در مدینه به سر می برد و استفهام انکاری ایشان، امری روشن است.
شواهد تاریخی آن زمان، احتمال سوم و چهارم را تقویت می نماید؛ از جمله آن شواهد، رفتارِ محمد بن حسن است. او در سال های بین 236 تا 316 هـ.ق می زیسته و از یاران نزدیک ائمه بوده و در میان شیعیان موقعیت ویژه ای داشته است. وی برای تحقیق و بررسی مسئله غیبت در سال 260 هـ.ق به مدینه رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) رفته، و یک سال در آن جا مانده است و پس از آن که به مطالب مورد نیاز دست یافته، برگشته و شیعیان را در جریان گذاشته است. (12)
پس معلوم می شود که نزد گروهی از شیعه، اقامت حضرت مهدی (علیه السلام) در مدینه منوره و اختفای ایشان در آن مسلّم بوده است؛ حال یا در آن جا به دنیا آمده و باقی مانده و یا پس از تولد در سامرا، به مدینه انتقال یافته است تا از دست خون آشامان عباسی در امان بماند.
چنان چه بنا بود به صورت طبیعی آن حضرت را از گزند دشمنان نگه دارند، بهترین روش همین بود، زیرا مدینه از مرکز خلافت (شهر سامرا) دور بود و بودن بنی هاشم و خواص، بهترین زمینه را فراهم می کرد؛ همان طور که روایات او را « خفی الولاده و المنشأ » [ولادت پنهانی و رشد پنهانی] دانسته اند.
از سوی دیگر، حضور معمولی حضرت در سامرا با توجه به کنترل شدید حکومت نسبت به خانه امام عسکری (علیه السلام) غیر ممکن بود و لزومی نداشت که همه چیز از راه معجزه و کرامت اجرا شود. پس پذیرش این نکته که امام (علیه السلام) در مدینه متولد شده و یا پس از تولد به شهر مدینه جدّش، رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) انتقال یافته و در آن جا دوران رشد و کودکی را پشت سر گذاشته است، با اصول امنیتی [و عقلی] بیشتر سازگار است. (13)

شهادت امام حسن عسکری (علیه السلام)
روز جمعه هشتم ربیع الاول سال 260 هـ.ق بعد از نماز صبح، امام حسن عسکری (علیه السلام) به شهادت رسید. وقتی که خبر شهادت آن امام مظلوم به گوش مردم و علاقه مندان امامت و ولایت رسید، تمامی هم چون سیل خروشان روانه منزل آن حضرت شدند. بازار و اداره های دولتی همگی تعطیل شد و مردم یک پارچه مشغول عزاداری شدند. برخی بر سر و سینه خود می زدند و به نشانه ی حزن و اندوه، لباس سیاه پوشیدند و برخی هم اشک ریزان بر فقدان آن امام همام، آینده سیاه و سرگردانی شیعه را در پیش خود ورق زدند و بر آن غصّه خوردند. موج خروشان اقشار مختلف و طبقات گوناگون با گرایش ها و عقائد مختلف برای حاکمان بنی عباس تعجب انگیز بود. هر کس از فضائل و زیبایی های درونی و برونی آن حضرت سخنی را بر لب داشت و درباره ضرر و زیان جبران ناپذیر رحلت آن فروغ یازدهم سخن می گفت.
عثمان به سعید عمری متصدی غسل، کفن و دفن سیزدهمین معصوم پاک شده بود. او کار خود را با متانت و قوّت تمام انجام داد. هنگامی که خواستند بر جنازه آن حضرت نماز (میّت) بگزارند، جعفر بن علی جلو ایستاد و آماده ی اقامه نماز شد که ناگاه امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) ظاهر شد و گوشه ی لباس عموی خود را گرفت و فرمود: تَأَخَّر یَا عَمِّ! فَأَنَا أَحَقُّ بِالصَّلاهِ عَلَی أَبِی؛ ای عمو، عقب بایست! من شایسته تر و سزاوارترم تا بر جنازه پدرم نماز بخوانم. (14)
حضرت نماز را اقامه کرد و بعد از نماز در مراسم دفن پدر شرکت کرد و سپس به منزل برگشت. چون وارد شد از دیده ها پنهان گردید و برای همیشه دیده عاشقان در انتظارش به امید نشست و بدان سو گرایید و سالیان دراز، غمگین و غم بار به حیات نیمه جان خویش تاکنون ادامه داده است.

دوم: دوره غیبت صغری
با شهادت امام حسن عسکری (علیه السلام) در بامداد جمعه، هشتم ربیع الاول سال 260 هـ.ق، دوره غیبت صغری آغاز شد. این دوره تا پانزدهم شعبان سال 329 هـ.ق به طول انجامید، زیرا در این تاریخ عمر چهارمین و آخرین نایب خاص و سفیر حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) ابوالحسن، علی بن محمد سَمُری، به پایان رسید که شصت و نُه سال و شش ماه و پانزده روز مجموعه ی دوره غیبت صغری می باشد.

امامت در خردسالی
انتشار خبر اقامه نماز حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) در سن پنج سالگی بر پیکر مطهّر و مسموم و رنج کشیده ی پدر و جلوگیری از برپایی آن توسط جعفر کذاب، امید و نوید بزرگی را در دل شیعیان ایجاد نمود و آنان را نسبت به آینده جهان و رهبری توان مندش بیش از پیش علاقه مند ساخت. از سوی دیگر حساسیت حاکمان بنی عباس را برانگیخت تا وی را بعد از آن دستگیر کنند و با کمترین زحمت از صحنه خارج سازند، ولی اراده ی حق تعالی سبب شد که او بعد از نماز و ورود در منزل از دیده ها پنهان شود و برای آینده ای نه چندان دور، پرچم و مشعل امامت را در جهان با ظهوری کامل به اهتزاز درآورد و زمین را پر از عدل و داد نماید، اما در همان زمان برای برخی از دوستان و دشمنان این سؤال مطرح شد که آیا امامت جامعه اسلامی توسط طفل خردسال پنج ساله، ممکن است و چنین امری سابقه دارد؟!
پاسخ: امامت و رهبری انسان ها در باور وحی، امری الهی است که خداوند آن را به هر کس لایق بداند واگذار می کند؛ گر چه ضوابط عمومی و عادی در وی دیده نشود که این خود از امور غیر عادی است و امثال آن در گذشته تحقق پیدا کرده است و کمی سن و عدم تجربه و عدم آموزش های خاص نمی تواند محذور عقلی به شمار آید، زیرا آن چه که مطرح می شود مربوط به افراد عادی و معمولی بشری است.
قرآن کریم به عنوان والاترین و محکم ترین سند معارف الهی در این باره از افرادی نام می برد که در خردسالی به نبوت و رسالت رسیدند و دارای حکمت و الهام الهی گشتند و این امر نشان گر آن است که واگذاری مناصب الهی و امامت انسان ها از سوی خداوند، شرایط خاصی را می طلبد که بشر از درک آن عاجز است و نمی تواند آن را باور کند؛ از جمله قرآن کریم در باب نبوت حضرت یحیی بن زکریا (علیه السلام) می فرماید: (یَا یَحْیَى خُذِ الْکِتَابَ بِقُوَّهٍ وَآتَیْنَاهُ الْحُکْمَ صَبِیًّا)؛ (چون زکریا ذکر و تسبیح و نماز کرد ما به او یحیی را عطا کردیم و چون سه ساله شد به یحیی را عطا کردیم و چون سه ساله شد به یحیی خطاب کردیم) ای یحیی! تو کتاب آسمانی ما را به قوّتِ نبوت فراگیر و به او در همان سنّ کودکی مقام نبوت بخشیدیم (15) و درباره نبوت و رسالت عیسی بن مریم (علیه السلام) می فرماید: (فَأَشَارَتْ إِلَیْهِ قَالُوا کَیْفَ نُکَلِّمُ مَن کَانَ فِی الْمَهْدِ صَبِیًّا * قَالَ إِنِّی عَبْدُ اللَّهِ آتَانِیَ الْکِتَابَ وَجَعَلَنِی نَبِیًّا * وَجَعَلَنِی مُبَارَکًا أَیْنَ مَا کُنتُ وَأَوْصَانِی بِالصَّلَاهِ وَالزَّکَاهِ مَا دُمْتُ حَیًّا)؛ (16) (حضرت مریم – سلام الله علیها – ) اشاره به طفل کرد. آنان گفتند: چگونه با کسی سخن گوییم که کودکی است در گهواره؟ (آن طفل به امر خدا به زبان آمد و چنین) پاسخ داد: همانا من بنده ی خاص خدایم که مرا کتاب آسمانی داد و شرف نبوت عطا فرمود. من هر جا باشم خداوند مرا مایه ی برکت و رحمت برای جهانیان قرار داده و تا زنده ام مرا به (عبادت) نماز و زکات سفارش کرده است.
پس امامت، اولین بار نیست که به طفلی از سلاله ی انبیا و اوصیا واگذار می شود، بلکه پیش از حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) در میان انبیا و اوصیا وجود داشته است و در میان پیشوایان راستین بعد از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)، امام محمد بن علی الجواد در سن هفت سال و اندی و امام علی بن محمد الهادی (علیه السلام) در سن هشت سالگی به امامت رسیدند و بعد هم با معجزات و براهین مختلف آن را اثبات نمودند. حال به طور مسلم امامت حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) از همین قبیل است؛ به ویژه آن که در احادیث متعدد از او و چگونگی امامتش یاد شده است.

چگونگی رهبری در غیبت صغری
فرهنگِ سپردن مسئولیت های مختلف به وکلا و افراد امین و مورد اعتماد در شهرها از جمله اموری است که از سوی امامان معصوم، به ویژه از عصر ولایت عهدی علی بن موسی الرضا (علیه السلام) معمول گردید و سعی می شد ارتباط مردم با امامان معصوم از سوی آنان شکل گیرد و بسیاری از امور توسط آنان حلّ شود که این نوع سازمان دهی از استحکام بیشتری برخوردار بود. تعیین کارگزاران و وکلا در اهواز، سیستان، ری، بصره، واسط و بغداد از سوی نهمین امام شیعه، جواد الائمه (علیه السلام) در راستای همین سیاست بود.
در عصر امام هادی (علیه السلام) شهرها و کشورهای گوناگون به چهار ناحیه تقسیم گردیده بود:
ناحیه اول: بغداد، مدائن و کوفه.
در این ناحیه، امام هادی، ایّوب بن نوح و ابوعلی بن راشد را وکیل خود نمود و در سال 232 هـ.ق علی بن حسین عبد ربّه را به جای ابوعلی بن راشد نصب نمود و نیز علی بن جعفر را به وکالت خویش برگزید. علی بن جعفر در پی تصدّی وکالت، تلاش های زیادی کرد که منجر به دست گیری اش از سوی متوکل – لعنه الله علیه – شد و مدت زیادی را در زندان به سر برد او پس از آزادی به دستور امام هادی (علیه السلام) رهسپار مکه مکرمه گردید و در آن جا اقامت گزید و به کار خویش ادامه داد.
ناحیه دوم: قم و همدان.
در این ناحیه و کیل امام هادی (علیه السلام)، ابراهیم بن محمد همدانی بود. او به صورت شبکه دو فرد دیگر را به نام های محمد بن داوود قمی و محمد طلحی انتخاب کرد. این ها به سؤال مردم پاسخ می دادند و توسط ایشان وجوهات شرعیه فراوانی به مدینه ارسال می شد یا بین واجدین شرائط تقسیم می گردید.
ناحیه سوم: بصره و اهواز.
ناحیه چهارم: حجاز، یمن و مصر.
این سازمان دهی و تشکّل سبب شده هر وکیلی کار خود را انجام دهد و حساسیت نسبت به یک نفر خاص پیدا نشود و چنان چه اگر برای فردی مشکلی پیش می آمد یا دستگیر می شد، انسجام از بین نمی رفت بلکه تشکل وکالت به حال خود استوار و پابرجا می ماند. همین امر باعث شد متوکل عرصه را بر امام هادی (علیه السلام) تنگ تر کند و حضرت را از مدینه منوره به سامرا تبعید نماید، اما این انتقال و تبعید، تأثیر چندان زیادی بر سامان دهی تشیّع و شیعیان در جهان نگذاشت.
در دوره زعامت امام حسن عسکری (علیه السلام) وکلای برجسته و شناخته شده ای در مناطق ذیل از سوی آن حضرت منصوب شدند.
1. مناطق اهواز و بصره: علی بن مهزیار.
2. مناطق قم و ری: احمد بن اسحاق اشعری قمی.
3. مناطق نیشابور و خراسان: ابراهیم بن عبده.
برای تماس های سرّی عثمان بن سعید عمری و داوود بن اسود تعیین شدند و آن ها با ترفندهای گوناگون با افراد تماس می گرفتند و مطالب سیاسی، اجتماعی و اقتصادی امام عسکری (علیه السلام) را با آنان در میان می گذاشتند و در موارد خاص وارد صحنه می شدند و به برخی از افراد در بند و یا گرفتار کمک می نمودند و در برابر جریان حاکم موضع گیری می کردند. از سوی دیگر موالیان و یاران ائمه (علیه السلام) به واسطه رابطان، مشکلات خویش را طرح می نمودند و برای پرسش ها و گرفتاری ها راه حلّ را جویا می شدند و در برابر اوامر مولای خویش خاضعانه مطیع و فرمان بر بودند. (17)

نهاد وکالت در عصر غیبت
واژه ی وکالت (سپردن برخی از کارها به وکیل) و سابقه ی به کارگیری آن در سیر ارتباط امت اسلامی با امامان معصوم خویش، نشان گر دو نکته ی اساسی است:
الف) لزوم پیوند و ارتباط جهت هدایت تشریعی و تبلور زیبای درونی و فطری انسان ها؛
ب) وجود موانع و عدم توان برخورد با آن به صورت عادی و معمولی؛
با توجه به دو مطلب فوق و اختناق شدید و برخورد بسیار خشن حاکمان، در نیمه قرن سوم، امر وکالت و سپردن کارها به افراد موثّق، مورد اعتماد، متدیّن، خّبره و دانش پژوه، توان مند و دل سوز، نهادینه گردید. از این رو از روزهای اول غیبت صغری، وکالت سفرا و شخصیت های منصوب از سوی امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) جهت ارتباط، مورد توقّع بود و چنین انتظار معقولی را امت اسلامی به ویژه یاران، عاشقان و دل باختگان آن حضرت داشتند که بعد از شهادت امام عسکری (علیه السلام) و دوره غیبت صغری این ارتباط از طریق چهره های معروف و مشهور برقرار شود و شیعیان با آنان مراوده و پرسش و پاسخ داشته باشند. گاهی مطالب سرّی و محرمانه را با آنان در میان بگذارند و وجوه شرعیه ی خود همانند نذورات، خُمس، موقوفات و غیره را به آنان بدهند تا به مصارف حقیقی اش برسد.

نظارت بر نهاد وکالت
جا افتادن نهاد وکالت سبب شد که برخی از آن سوء استفاده کنند و شبهاتی را در میان مردم مطرح نمایند و یا اموالی را که شیعیان به عنوان حقوق واجب خود پرداخت می نمودند حیف و میل نمایند از این رو جهت جلوگیری از سوء استفاده ها و افشای شیادان و منحرفان و رفع بعضی از شبهات موجود، اسحاق به یعقوب سؤال هایی را در محضر محمد بن عثمان عمری مطرح کرد تا این سفیر مخلص و مؤیّد با حضرت بقیّه الله اعظم (عجل الله تعالی فرجه الشریف) در میان بگذارد و از آن امام غائب که ناظر بر همه امور است، پاسخ وافی و کافی را دریافت کند و به جامعه ی عصر غیبت منتقل نمایند. حال بخشی از آن توقیع شریف را می آوریم:
أَمَّا مَا سَأَلتُ عَنهُ، أَرشَدَکَ اللهُ وَ ثَبَّتَکَ مِن أَمرِ المُنکِرِینَ لِی مِن أَهلِ بَیتِنَا وَ بَنِی عَمِّنَا؛
فَاعلَم، أَنَّهُ لَیسَ بَینَ اللهِ عَزِّ وَ جَلِّ وَ بَینَ أَحَدٍ قَرَابَهٌ، فَمَن أَنکَرَنِی فَلَیسَ مِنّی وَ سَبِیلُهُ سَبِیلُ ابنِ نُوحٍ.
وَ أَمَّا سَبیِلُ عَمِّی (18) جَعفَرٍ وَ وُلِدِهِ، فَسَبِیلُ إِخوَهِ یُوسُفَ (علیه السلام).
وَ أَمَّا الفَقَّاعُ، فَشُربُهُ حَرَامٌ، وَ لا بَأسَ بِالشَّلَمَابِ،
وَ أَمَّا أَموَالُکُم، فَمَا نَقبَلُهَا إِلّا لِتُطَهَّرُوا فَمَن شَاءَ فَلیَصِل وَ مَن شَاءَ فَلیَقطَع فَمَا آتَانَا اللهُ خَیرٌ مِمَّا آتَاکُم،
و أمّا ظُهُورُ الفَرَجِ، فَإنَّهُ إلی اللهِ و کَذَبَ الوَقّاتُونَ،
وَ أَمَّا قَولُ مَن زَعَمَ أَنَّ الحُسَینَ (علیه السلام) لَم یُقتَل، فَکُفرٌ وَ تَکذِیبٌ وَ ضَلالٌ.
وَ أَمَّا الحَوَادِثُ الوَاقِعَهُ، فَارجِعُوا فِیهَا إِلَی رُوَاهِ حَدِیثِنَا فَإِنَّهُم حُجَّتِی عَلَیکُم وَ أنَا حُجَّهُ اللهِ عَلَیهِم.
وَ أَمَّا محمد بنُ عُثَمانَ العَمرِیُّ – رَضِیَ اللهُ عَنهُ وَ عَن أبِیهِ مِن قَبلُ – فَأِنَّهُ ثِقَتِی وَ کِتَابُهُ کِتَابِی،
وَ أَمَّا محمد بنُ عَلِیِّ بنِ مَهزِیَارَ الأَهوَازِی فَسَیُطلِحُ اللهُ قَلبَهُ وَ یُزِیلُ عَنهُ شَکَّهُ وَ أَمَّا مَا وَصَلتَنَا بِهِ فَلا قَبُولَ عِندَنَا إِلّا لِمَا طَابَ وَ طَهُرَ، وَثَمَنُ المُغَنِّیَهِ حَرَامٌ،
وَ أَمَّا محمد بنُ شَاذَانَ بنِ نُعَیمٍ، فَإِنَّهُ رَجُلٌ مِن شِیعَتِنَا أَهلَ البَیتِ،
وَ أَمَّا أَبُو الخَطَّابِ محمد بنُ أَبِی زَینَبَ الأجدَعُ، فَإِنَّهُ مَلعُونٌ وَ أَصحَابُهُ مَلعُونُونَ فَلا تُجَالِس أَهلَ مَقَالَتِهِم فَإِنّی منهُم بَرِیءٌ وَ آبائِی (علیهم السلام) مِنهُم بِرَاءٌ.
وَ أَمَّا المُتَلَبِّسُونَ بِأَموَالِنَا، فَمَنِ استَحَلَّ شَیئاً مِنهَا فَأَکَلَهُ فَإِنَّمَا یَأکُلُ النِّیرَانَ…؛ (19)
اما پاسخ آن چه را که پرسیده بودی که خداوند تو را هدایت کند و ثابت قدمت بدارد و از هر گونه توطئه و گزند منکران [دشمنان] من از خویشاوندان و پسر عموهایم شما را محفوظ بدارد.
بدان هیچ نسبت خویشاوندی بین خداوند – عزّ و جلّ – و دیگری وجود ندارد. هر کس مرا انکار کند، از من نیست و راهش همان راه فرزند [ناخلف] نوح [پیامبر (علیه السلام)] است.
اما راه عمویم، جعفر و فرزندانش، راه برادران یوسف پیامبر (علیه السلام) است [که حسادت ورزیدند و در توطئه خویش ناموفق بودند] امّا فقاع [که نوعی آب جو مست کننده است] پس شرب و آشامیدنش حرام است و لکن شرب شلماب (20) مانعی ندارد.
اما اموالی را که فرستادید نمی پذیریم، مگر به جهت این که تطهیر و پاک شوید. پس هر کس بخواهد، وجوهات و حقوق [واجبه] ما را می دهد و به ما می رساند و هر کس بخواهد آن را ترک می کند و نمی دهد. پس آن چه را که خداوند به ما عنایت کرده است بهتر است از آن چه شما می دهید و به ما می رسانید.
و اما آشکار شدن و ظهور فرج ما در دست حقّ تعالی است و کسانی که برای فرج ما زمان خاصی را تعیین می کنند دروغ گو هستند.
و امّا گفتار کسانی که می پندارند [جدّمان] حسین [بن علی بن ابی طالب] (علیه السلام) کشته نشده، کفر و دروغ و سرگردانی و گمراهی محض است.
و امّا در حوادث و امور جدیدی که به وجود می آید، به راویان حدیث ما مراجعه کنید. همانا آنان از سوی من بر شما حجت خواهند بود و من برایشان از سوی خدا حجت هستم.
امّا محمد بن عثمان عمری – که خداوند از او و پدرش خشنود گردد – قطعاً مورد اعتماد من است و نوشته ی او [همانند] نوشته من است.
امّا محمد بن مهزیار اهوازی خداوند سبحان به زودی قلب وی را اصلاح خواهد کرد و دو دلی و شک را از قلبش خواهد زدود.
و امّا آن چه را به ما رساندی، پس پذیرفتن آن نبود مگر به خاطر پاکی و طهارت.
ارزش و بهای زن مغنیه و آوازه خوان حرام است.
امّا محمد بن شاذان بن نعیم، همانا او از موالیان و شیعیان و طرف داران ما اهل بیت است.
امّا ابوالخطاب محمد بن أبی زینب أجدع (21)، او فردی پست و نفرین شده است [ملعون] و یارانش نیز ملعونند. با او و اصحابش به گفت و گو ننشینید. همانا من از وی برائت می جویم و پدران من – علیهم صلوات الله – نیز از آنان بری اند.
و امّا آنانی که اموال ما را در اختیار دارند و به خود اختصاص می دهند پس هر کس هر مقداری از آن را از بین ببرد و در آن تصرّف کند و برای خویش هزینه نماید همانا آتش خشم الهی را برای خود آماده کرده است.

پی‌نوشت‌ها:

1. کمال الدین و تمام النعمه، ج 1، ص 42 – 46.
2. چشم به راه مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف)، ص 31 به نقل از شیخ طوسی، المقنع فی الغیبه. (این اثر به اهتمام سید محمد علی حکیم در مجله « تراثنا » شماره 2، ص 200 به چاپ رسیده است).
3. لطف الله صافی، منتخب الأثر فی الامام الثانی عشر، باب 28، ص 330؛ صدوق، علل الشرایع، ج 1، ص 245، باب عله الغیبه و بحارالأنوار، ج 52، ص 91.
4. مائده، آیه 101.
5. لطف الله صافی، منتخب الاثر فی الامام الثانی عشر، باب 28، ص 331 – 333 و غیبه الطوسی، ص 290.
6. بحارالانوار، ج 51، ص 346، باب 16، أحوال السفراء..؛ غیبه الطوسی، ص 375؛ کمال الدین و تمام النعمه، ج 2، ص 435 و الحائری، الزام الناصب، ج 1، ص 310.
7. اثبات الوصیه، ص 247 – 253 و دکتر جاسم حیسن، تاریخ غیبت سیاسی امام دوازدهم، ص 124.
8. نوشتار ذیل خلاصه ای از مقاله ی برادر محقق آقای ابوالقاسم یعقوبی است که در مجله 70 – 71 حوزه و کتاب چشم به راه مهدی، به قلم جمعی از نویسندگان حوزه آمده است. عنوان مقاله « نگاهی به تولد و زندگی امام زمان » (عجل الله تعالی فرجه الشریف)، ص 317 – 360.
9. الأصول من الکافی، ج 1، ص 328.
10. علامه مجلسی، مرآه العقول فی شرح اخبار آن الرسول، ج 4، ص 2.
11. کتاب الغیبه، نعمانی، ص 185.
12. رساله ابی غالب الزراری، ص 141.
13. جمعی از نویسندگان مجله حوزه، چشم به راه مهدی (علیه السلام)، ص 323 – 332.
14. کمال الدین و تمام النعمه، ج 2، ص 475 و الخرائج و الجرائح، ج 3، ص 1102.
15. مریم، آیه 12.
16. همان، آیه 29 – 31.
17. مهدی پیشوائی، سیره ی پیشوایان، ص 638.
18. فقط در نسخه الاحتجاج، ج 2، ص 470، « ابن عمّی » دارد و ظاهراً صحیح نیست.
19. الخرائج و الجرائح، ج3، 1113؛ غیبه الطوسی، ص 290 – 292 و بحارالانوار، ج 53، ص 180.
20. شلماب، آب شلغم.
21. أجدع، به کسی گفته می شود که بینی اش بریده، و یا یکی از اعضای بدنش قطع شده باشد.
منبع مقاله:
زمانی، احمد؛ (1393)، اندیشه انتظار (شناخت امام عصر(عج) و چگونگی حکومت جهانی صالحان)، قم: بوستان کتاب، چاپ پنجم

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید