درباره امیرالمؤمنین علیه السلام، قریب هزار و چهارصد سال است که گویندگان و نویسندگان و متفکران و شعرا و مرثیه سرایان و مدّاحان اهل بیت و همه – از مسلمان و غیر مسلمان، ازشیعه وغیر شیعه- سخن گفته اند و تا ابدالدهرهم خواهند گفت؛ ولی درباره این بزرگوار، به قدری دایره ی سخن، گسترده است که از هر طرف وارد شویم، ناگفته هایی را مشاهده می کنیم.
من فکرمی کردم که اگر بخواهیم امروز یک جمعبندی از شخصیت امیرالمؤمنین علی السلام ارائه بکنیم، چه باید بگوییم. منظورم آن جوهر ملکوتی و غیر قابل دستیابی آن انسان الهی نیست که امثال بنده به آن راهی نداریم؛ منظورم همان بخشی از چهره و هویت و شخصیت اوست که انسانها می توانند درباره ی آن ببینند، بیندیشند واحیاناً سر مشق بگیرند. دیدم کار یک خطبه و یک ساعت و اینها نیست؛ این شخصیت، ابعاد خیلی عظیمی دارد. «هو البحرمن ای النواحی اتیته »!(1) نمی شود یک جمعبندی به دست مخاطب داد؛ که بگوییم امیرالمؤمنین، این است.
بله، می توانیم از ابعاد مختلف وارد بشویم و به قدرفهم و همت و بصیرت خودمان، چیزی درباره ی این بزرگوار عرض بکنیم. من فکرکردم، دیدم شاید بشود صد صفت- که همین تعبیر صد، در بعضی از روایات هم آمده است – صد خصوصیت در امیرالمؤمنین پیدا کرد؛ چه خصوصیا ت معنوی، مثل علم آن حضرت، مثل تقوا، زهد، حلم و صبرآن حضرت که خصال نفسانی اوست، چه خصوصیات رفتاری او به عنوان یک پدر، یک شوهر، یک شهروند، یک سرباز، یک فرمانده و یک حاکم؛ یا خصوصیات آن حضرت در برخورد با مردم: یک انسان متواضع، عادل، تدبیر کننده ی کارهای مردم و یک قاضی
شاید بشود صد صفت این جوری برای امیرالمؤمنین شمرد؛ که اگرکسی بتواند این صد صفت را با بیان جامعی، گویا و رسا بیان کند، اجمالاً توانسته است صورت نسبتاً کاملی ازامیرالمؤمنین، ارائه بدهد. منتها دایره ی این صفات هم به قدری باز، وسیع و گسترده است که برای هر کدام، اقلاً باید یک کتاب نوشت.
فرض بفرمایید ایمان امیرالمؤمنین، مورد نظر باشد، البته آن خصوصیتی که من می خواهم درباره ی آن عرض بکنم، ایمان نیست، بعد عرض خواهم کرد؛ لیکن امیرالمؤمنین، یک انسان مؤمن بود، یعنی یک فکر، یک ایمان و یک عقیده، در اعماق وجود او راسخ بود. خوب، این ایمان را با ایمان چه کسی مقایسه کنیم که عظمت ایمان امیرالمؤمنین معلوم بشود؟ خود او می فرماید: «لو کشف الغطاء ما ازددت یقیناً»؛(2) اگر پرده ی غیب برافتد و من غیب – یعنی ذات مقدس باری تعالی، فرشتگان، بهشت، جهنم و همه ی آنچه را که ادیان از غیب وملکوت این عالم بیان کرده اند – را با همین چشم ظاهری ببینم، یقین من از آنچه هست، بیشتر نخواهد شد.
یعنی این یقین، مانند یقین کسی است که با چشم سر، همه چیز دیده است!این ایمان است که شاعر عرب می گوید: « اشهد بالله لقد قال لنا محمدٌ و القول منه ما خفی لو ان ایمان جمیع الخلق ممن سکن الارض و من حل السّماء یجعل فی کفه میزان لکی یوفی بایمان علی ماوفی» (3)اگر ایمان همه ی خلایق را در یک کفه بگذارند و ایمان امیرالمؤمنین را در کفه ی دیگر، باز هم وزن ایمان علی نخواهد شد این ایمان است.
یا فرض بفرمایید سابقه اسلام آن حضرت، که از اوان نوجوانی به خدا ایمان آورد و این راه را پذیرفت با همه وجود هم تا لحظه ی آخر پیمود. این چیزی است که نمی شود آن را با یک کلمه بیان کرد به هرحال ابعاد، آن قدرابعاد عظیم و وسیعی است!
ما بزرگان را خیلی دیدیم، شناختیم، یا در کتابها خواندیم، بزرگانی که انسان وقتی آنها را درست تصور می کند، حقیقتاً در مقابل آنها احساس حقارت می کند؛ مثل این که انسان، سر را به طرف آسمان بلند کند، ماه را ببیند، ستاره ی زهره، مشتری، زحل یا مریخ را ببیند.
خوب، چقدر این ستاره ها بلندند! چقدر بزرگ و نورانیند! ولی چشم نزدیک بین و ضعیف ما نمی تواند بفهمد که فرق این ستاره یی که اسمش مشتری، یا زهره است، با آن ستاره یی که آن را با ابزارهای فنی و تلسکوپهای قوی دیده اند-و می گویند که میلیونها سال نوری با ما فاصله دارد و یک کهکشان است -چقدر فاصله دارد! خوب، هر دو ستاره اند، هر دو را چشم ما شبها در آسمان، می بیند؛ اما این کجا و آن کجا!
ما این قدر ازعظمتها دوریم که نمی توانیم فرق امیرالمؤمنین را با عظما و بزرگان و با اکابری که بشریت در تاریخ، در اسلام، در کتابها، در عالم علم و در هر صحنه و عرصه یی سراغ دارد، درست تشخیص بدهیم!امیرالمؤمنین، چیز عجیبی است
اشکال کار ازاین جا شروع می شود که من و شما امروز، شیعه ی علی بن ابی طالبیم و با ید به او اقتداء کنیم؛ اگر از ابعاد شخصیت او چیزی ندانیم، اشکال در هویت ما به وجود خواهد آمد. یک وقت کسی ادعایی ندارد، ولی ما ادعا داریم؛ می خواهیم«علوی» باشیم، می خواهیم جامعه ی ما جامعه ی علوی باشد. ما شیعه ها در درجه ی اول، و مسلمین غیر شیعه در درجه ی دوم، این مشکل را دارند. البته همه ی مسلمانها امیرالمؤمنین را قبول دارند؛ منتها شیعه با کیفیت و عظمت دیگری آن بزرگوار را می بینند و می شناسند.
شجاعت، صفت عظیم و سازنده
آن خصوصیتی را که به نظرم رسید امروز مختصری درباره امیرالمؤمنین عرض بکنم، عبارت از شجاعت امیرالمؤمنین است. شجاعت، صفت خیلی عظیم و سازنده یی است. اثر شجاعت در میدان جنگ، این است که انسان از خطر نمی هراسد، وارد میدان خطر می شود و نیروی خود را به کار می اندازد؛ طبعاً نتیجه هم این است که بر دشمن، پیروز می شود. مردم دنیا از شجاعت، این را می شناسند؛ لیکن غیر از میدان جنگ، میدانهای دیگری هم برای شجاعت هست که اثر شجاعت در آنها از میدان جنگ، مهمتراست. نظیرمیدان زندگی، میدان تلاقی حق و باطل، میدان معرفت، میدان تبیین حقایق و میدان موضعگیریهایی که در طول زندگی برای انسان پیش می آید.
شجاعت در این جاست که اثر خود را نشان دهد. یک آدم شجاع وقتی حق را دید و شناخت، دنبال می کند؛ از چیزی نمی هراسد و رودربایستی، مانع او نمی شود؛ خودخواهی، مانع او نمی شود عظمت جبهه ی دشمن یا مخالف، مانع او نمی شود؛ شجاع است یک آدم غیر شجاع، نه. بحث این است که گاهی بنای حقیقت، با عدم شجاعت انسانها- بخصوص اگر دارای منزلت و مرتبه یی در جامعه باشند-فرو می ریزد. قضیه ی شجاعت، این است
گاهی حقی به خاطر عدم شجاعت یک انسان، ناحق می شود؛ یا باطلی به خاطر عدم شجاعت یک انسان که باید اظهار نظر کند، حق می شود. این، شجاعت اخلاقی است، شجاعت اجتماعی و شجاعت در عرصه ی زندگی است. این شجاعت، بالاتر از آن شجاعت در میدان جنگ است.
امیرالمؤمنین که در میدان جنگ، خود بزرگترین شجاعان بود؛ هرگز به هیچ دشمنی پشت نکرد. این، چیز کمی نیست. داستانش در جنگ خندق، که همه به خود لرزیدند و او جلو رفت؛ داستانش در فتح خیبر، در احد، در جنگ بدر و در جنگ حنین، هر یک از اینها را که شما نگاه کنید، امیرالمؤمنین را می بینید؛ در بعضی از این جاها، بیست و چهارساله بوده، در بعضی جاها بیست و پنج ساله، یا سی ساله بوده است. یک جوان بیست و هفت، بیست و هشت ساله، با شجاعت خود در میدان جنگ، اسلام را پیروز کرد و آن عظمتها را آفرید!این که مربوط به میدان جنگ است.
اما من عرض می کنم ای علی بزرگ، ای محبوب خدا، شجاعت تو در میدان زندگی، به مراتب بالاتر از شجاعت تو در میدان جنگ بود. از چه وقت؟ از نوجوانی. همین ماجرای سبقت به اسلام – که آن روزی قبول دعوت کرد که همه به دعوت، پشت کرده بودند و کسی جرأت نمی کرد – یک شجاعت است. البته شما یک حادثه را که در نظر می گیرید- مثل همین حادثه – ممکن است از ابعاد مختلف، مثال برای خصوصیات مختلف باشد؛ فعلاً از نظر گاه شجاعانه بودن این کار، به آن نگاه می کنیم.
پیغمبراکرم، دارد پیامی را در جامعه یی عرضه می کند که همه ی عوامل دراین جامعه، ضد آن پیام است؛ جهالت مردم، نخوت مردم، اشرافیت اشراف مسلط بر مردم، منافع مادی و منافع طبقاتی آنها، همه در مقابل آن پیام است. چنین پیامی در یک جامعه، چه شانسی دارد؟ پیغمبر اکرم چنین پیامی را مطرح می کند؛ اوّل هم« و انذر عشیرتک الاقربین» (4) را عمل می کند. آن عموهای متکبر، با سرهای پرنخوت و پر باد و غرور، بی اعتنای به حقایق و مسخره کننده ی هرچه حرف حساب که در دنیا هست، بنا کردند به هوچیگری کردن و مسخره کردن، با این که پاره ی تنشان بود.
همه ی آنها در آن روز، عِرق و عصبیت خویشاوندی داشتند و گاهی برای یک خویشاوند، ده سال می جنگیدند!اما این جا که این خویشاوند، این مشعل را بر سر دست، بلند کرد، همه ی چشمهایشان را پوشاندند، رویشان را برگرداندند، بی اعتنایی، اهانت، تحقیر و مسخره کردند!
در این جا این نوجوان، بلند شد و گفت: ای پسرعمو، من ایمان می آورم؛ البته قبلاً ایمان آورده بود، در این جا ایمان خود را علنی کرد امیرالمؤمنین، آن مؤمنی است که در طول مدت سیزده سال مکه، هرگز ایمانش مخفی نبود- جز همان چند روز اول- مسلمانها چند سال ایمان مخفی داشتند؛ اما همه می دانستند که امیرالمؤمنین علی علیه السلام از اول ایمان آورده است؛ ایمان او مخفی نبود.
این را در ذهنتان درست تصور کنید که در و همسایه، اهانت می کند، بزرگان جامعه، اهانت و سختگیری می کنند؛ شاعر، خطیب، پولدار، مسخره می کنند، آدم پست و رذل، اهانت می کند!و انسان در میان این امواج سهمگین مخالف، محکم و استوار – مثل کوه-می ایستد و می گوید من خدا را و این راه را شناختم و بر آن پافشاری می کند. این، شجاعت است.
شجاعت در تمام مراحل زندگی
این شجاعت در تمام مراحل زندگی امیرالمؤمنین، نشان داده شد. در مکه، این شجاعت بود، در مدینه و در بیعت با پیغمبر، این شجاعت بود. نبی اکرم صلی الله علیه و آله و سلم، چندین بار به مناسبتهایی بیعت گرفت؛ یکی از این بیعتها که شاید از همه هم سخت تر بود، بیعه الشجره-بیعت رضوان-در ماجرای حدیبیه است. وقتی که کار، سخت شد، پیغمبر اکرم آن هزار و چند صدنفری را که اطرافش بودند، جمع کرد – بنابرآنچه که در تاریخ، همه نقل کرده اند- فرمود: از شما بر مرگ، بیعت می گیرم، باید فرار نکنید، این قدر بجنگید تا پیروز، یا کشته بشوید.
گمان می کنم پیغمبر جز همین یک بار، در هیچ جای دیگر هم چنین بیعتی از مسلمانها نگرفته است. خوب، در میان آن جمعیت، همه جور آدمی بود؛ آدمهای سست ایمان، بلکه حتی- اسم می آورند(5) آدمهای منافق، در همین بیعت بودند! اولین کسی که بلند شد و گفت: « یا رسول الله، بیعت می کنم» همین جوان نورس بود!یک جوان بیست و چند ساله، دستش را درازکرد و گفت: با تو بر مرگ بیعت می کنم. بعد از آن حضرت، دیگر مسلمانها تشجیع شدند و یکی پس از دیگری بیعت کردند. آنهایی هم که دلشان نمی خواست، مجبور شدند و بیعت کردند. «لقد رضی الله عن المؤمنین اذیبایعونک تحت الشّجره فعلم ما فی قلوبهم »(6) این، شجاعت است.
در زمان پیغمبر، هر جا که جای اظهار وجود جوهر انسانی بود، این بزرگوار، جلو می آمد، در همه ی کارها دشوار سبقت می گرفت!
مردی پیش عبدالله بن عمر آمد و گفت: من علی را دشمن می دارم – خیال می کرد که آنها خانوادگی، با علی خیلی میانه یی ندارند؛ شاید خواست خودشیرینی کند -عبدالله بن عمر گفت: «ابغضک الله »؛ خدا تو را دشمن بدارد. عبارتش این است: « فقال ابعضک الله! اتبغض ویحک رجلاً سابقه من سوابقه خیرُ من الدنیا بما فیها»؟!(7)آیا با مردی دشمنی می کنی که یکی از جاهایی که قدم جلو گذاشته و بر دیگران پیشقدم شده است، بهتر از همه ی دنیا و مافیهاست؟با این آدم، دشمنی می کنی؟
این آن امیرالمؤمنین بزرگ است. این، آن علی درخشان تاریخ است. آن خورشیدی که قرنها درخشیده و روز به روز درخشانتر شده است، این است. هر جا که وجود گوهر انسانی لازم بود، این بزرگوار در آن جا حضور داشت؛ ولو هیچ کس نبود. می فرمود:
«لا تستو حشوا فی طریق الهدی لقلّه اهله »؛(8) خود او هم این گونه بود. چون دراقلیتید، چون همه مردم دنیا با شما بدند، چون همه ی مردم دنیا – یا اکثریت- راه شما را قبول ندارند، وحشت نکنید، از راه برنگردید. وقتی راه درست را تشخیص دادید، با همه ی وجود بپیمایید.
این منطق امیرالمؤمنین بود – منطق شجاعانه – و همین را هم در زندگی خود به کار بست. در حکومت خود هم که پنج سال -اندکی کمتر-طول کشید، باز همین منطق در مقابل امیرالمؤمنین بود. هر چه نگاه می کنید، شجاعت است. از ساعت اول- حالا مبالغه نکنیم-از روز دوم بیعت امیرالمؤمنین، درباره ی قطایعی که قبل از این بزرگوار، به این و آن داده شده بود، فرمود «و الله لو وجدته تزوج به النساء ملک به الاماء،(9) چه و چه؛ به خدا که اگر ببینیم این پولهایی که قبل از من، به ناحق به کسانی داده شده است، مهر زن قرار داده اید، ازدواج کرده اید، کنیز خریده اید، ملاحظه نمی کنم؛ همه ی آن را بر می گردانم! و شروع کرد به اقدام و آن دشمنیها به وجود آمد!
شجاعت از این بالاتر؟!در مقابل لجوجترین افراد، شجاعانه ایستاد. مقابل ثروت انباشته ی در شام که می توانست دهها هزار سرباز جنگجو را در مقابل او به صف آرایی وادار کند، شجاعانه ایستاد. وقتی راه خدا را تشخیص داد، هیچ ملاحظه یی از هیچ کس نکرد. این شجاعت است. در مقابل خویشاوندان خود ملاحظه نکرد.
ببینید، گفتن اینها واقعاً آسان است؛ ولی عمل کردن اینها خیلی سخت و خیلی عظیم است. روزی ما این مطالب را به عنوان سرمشقهای زندگی علی بیان می کردیم- حقیقت قضیه را باید اعتراف کنم- ولی درست به عمق این مطالب پی نمی بردیم؛ اما امروز که موقعیت حساس اداره ی جامعه اسلامی در دست امثال بنده است که با این مطالب آشنا هستیم، می فهمیم که علی، چقدر بزرگ بوده است.
علی علیه السلام سرمشق زندگی
عزیزان من، برادران و خواهران نمازگزار مؤمن، من اینها را بیشتر برای خود می گویم و برای کسانی که مثل خود ما دستی در کارها دارند و دوششان زیر بار بخشی از اداره ی جامعه اسلامی است. اما این مسائل، مربوط به همه است؛ مربوط به یک قشر خاص و یک جماعت خاص نیست.
امیرالمؤمنینی که توانست کاری کند که میلیونها انسان، اسلام و حقیقت را به برکت شخصیت او بشناسند، این جور زندگی کرد! امیرالمؤمنینی که او را نزدیک به صد سال بر روی منبرها لعن کردند و همه جای دنیای اسلام، علیه او بدگویی کردند، هزاران حدیث جعلی علیه او، یا علیه حرفهای او خلق کردند و به بازار افکار دادند و توانست بعد از گذشت این سالهای طولانی، خود را از زیر بار این اوهام و خرافات بیرون بیاورد و قامت رسای خود را در مقابل تاریخ نگه دارد، این گونه بود که توانست.
گوهری که گل می ماند
گوهری مثل علی است که گل می ماند و خار و خاشاک، زباله و چیزهای متعفن، او را آلوده نمی کند و جوهر او را کاهش نمی دهد. یک قطعه ی الماس را در گل هم بیندازند، الماس است؛ بالاخره خود را نشان خواهد داد. باید این جوری جوهر پیدا کرد. باید هر فرد مسلمان، این مشعل عظیم را بر بالای قله ی حیات ببیند و به سمت او حرکت کند. هیچ کس ادعا نکرده است که ما می توانیم مثل علی بن ابی طالب حرکت کنیم. بیخود هم به این و آن نباید گفت که شما چرا مثل علی عمل نمی کنید.
با امام سجاد علیه السلام راجع به عبادت خودش و عبادت امیرالمؤمنین، صحبت شد، حضرت گریه کرد و گفت: ما کجا، امیرالمؤمنین کجا!از قول امام سجاد- زین العابدین – که خود او معصوم بود، این جور نقل می کنند! مگر ما می توانیم مثل علی باشیم؟!هیچ کس از بزرگان عالم تا حالا، نه توانسته، نه ادعا کرده، نه خیال کرده، و نه چنین اشتباهی به مغز او راه پیدا کرده است که خواهد توانست مثل امیرالمؤمنین، حرکت یا کار کند! آنچه مهم است، این است که جهت، جهت امیرالمؤمنین باشد.
خود آن بزرگوار در نامه یی به عثمان بن حنیف، بعد ازآن که وضع خود را شرح داد که «الا و ان امامکم قد اکتفی من دنیاه بطمریه »-زندگی (10) من این گونه می گذرد – فرمود: « الا و انکم لا تقدرون علی ذلک » (11)؛ مبادا خیال کنید شما می توانید مثل من رفتارکنید! نه، این یک رب النّوع است، این یک مقام دست نیافتنی است؛ ولی الگوست. سعی کنیم به سمت این الگو برویم.
کسی نمی تواند مثل شجاعت او را داشته باشد. نزدیکترین انسانها به امیرالمؤمنین، جناب عبدالله بن عباس بود -پسر عمو و شاگرد و رفیق و همراز و مخلص و محب واقعی امیرالمؤمنین – خطایی از آن بزرگوار سر زد؛ امیرالمؤمنین نامه یی نوشت. تعبیر امیرالمؤمنین این است که تو خیانت کردی! او یک مقدار از اموال بیت المال را فکر کرده بود که به او می رسد؛ برداشته بود و به مکه رفته بود. امیرالمؤمنین، آن چنان نامه یی به عبدالله بن عباس نوشته است که مو بر تن انسان، راست می ایستد.
این چه مردی است! این چه انسان عظیمی است! به عبدالله بن عباس می فرماید: « فانک ان لم تفعل ».(12) اگراین کاری را که گفتم نکنی – این اموال را برنگردانی -«ثم امکننی الله منک»(13) بعد دست من به تو برسد، «لا عذرن الی الله فیک»(14) پیش خدا درباره ی تو، خودم را معذور خواهم کرد؛ یعنی سعی می کنم به خاطر تو پیش خدا، خجل و سرافکنده نشوم، « و لا ضربنک بسیفی الذی ما ضربت به احداالادخل النّار » (15) تو را با همان شمشیری خواهم زد که به هر کس زده شد، وارد جهنم گردید.
و الله لو ان الحسن و الحسین فعلا مثل الذی فعلت ما کانت لهما عندی هواده »(16) به خدا سوگند اگر این کاری که تو کردی، حسن و حسین من این کار را بکنند، پیش من هیچ گونه عذری نخواهند داشت!« و لا ظفرا منی باراده »(17) هیچ تصمیمی به نفع آنها نخواهم گرفت، «حتی آخذ الحق منهما و ازیح الباطل ان مظلمتهما» (18) حق را از آنها هم خواهم گرفت.
قدرت نفس حضرت
خوب، امیرالمؤمنین می داند که حسن و حسین، معصومند؛ اما می گوید اگر چنین اتفاقی هم- که نخواهد افتاد – بیفتد، من ترحم نخواهم کرد! این شجاعت است. البته از یک دیدگاه، عدل است؛ از یک دیدگاه، ملاحظه ی قانون و احترام به قانون است؛ عناوین گوناگونی دارد. اما از این دیدگاه هم شجاعت و قدرت نفس است. امروز، من و شما به این شجاعت احتیاج داریم؛ ملت ایران به آن احتیاج دارد. هر کس که کارگزار این حکومت است، بیشتر احتیاج دارد. هر کسی دستش به چیزی از این بیت المال مسلمانان می رسد، بیشتر به این شجاعت احتیاج دارد. هر کس که مردم به او بیشتر اطمینان دارند، بیشتر به آن احتیاج دارد. امروز، آحاد مردم، ملت ایران- در مجموع-هم به این شجاعت احتیاج دارد.(19)
پینوشتها:
1-بحار الانوار، ج107، ص11.
2- بحار الانوار، ج40، ص153.
3-بحار الانوار، ج38، ص233.
4-شعراء: 214.
5-منظور از این که اسامی بیعت کنندگان را در تاریخ آورده اند.
6- فتح18.
7-بحارالانوار، ج27، ص227.
8- نهج البلاغه، خطبه ی 201.
9-نهج البلاغه، خطبه ی 15.
10-نهج البلاغه، نامه ی 45.
11-همان.
12- نهج البلاغه، نامه ی 41.
13-همان.
14- همان.
15-نهج البلاغه، نامه ی 41.
16-خطبه های نماز جمعه، 19 رمضان 1416-74/11/20.
17-خطبه های نماز جمعه، 19 رمضان 1416-74/11/20.
18-خطبه های نماز جمعه، 19 رمضان 1416-74/11/20.
19- خطبه های نماز جمعه، 19 رمضان 1416-74/11/20.
منبع :
شخصیت و سیره ی معصومین(علیهم السلام)در نگاه رهبر انقلاب اسلامی(جلد 7)
( شخصیت و سیره امام زمان (علیه السلام))
،ناشر موسسه فرهنگی قدر ولایت – 1383