طلیعه سخن:
درنیمه رمضان سال دوم یا سوم1 هجری ستارهای دیگر در آسمان امامت و ولایت بدرخشید و با نور خود جهان را منوّر ساخت. پس از تولّد، حضرت فاطمه علیهاالسلام او را برای نام گذاری خدمت امیر المؤمنین علیهالسلام آورد، آن حضرت فرمود: من در نام گذاری او بر رسول خدا پیشی نمیگیرم. پس او را به نزد رسول اللّه صلیاللهعلیهوآله آوردند، ایشان فرمودند: من در نام گذاری او برخداوند عزّوجل پیشی نمیگیرم. در این هنگام خداوند به جبرئیل فرمود: محمّد صلیاللهعلیهوآله صاحب فرزندی شده، فرود آی و به او سلام برسان و تبریک بگو و بگو که علی علیهالسلام نسبت به تو به منزله هارون نسبت به موسی علیهالسلام است، پس نام فرزند هارون را بر او بگذار. جبرئیل فرود آمد و پس از ابلاغ سلام و تبریک، عرض کرد: خداوند به تو امر کرده که نام فرزند هارون را بر او بگذاری. حضرت صلیاللهعلیهوآله فرمود: نام او چه بوده است؟ عرض کرد: «شبَّر». حضرت فرمود: زبان ما عربی است. جبرئیل عرض کرد: پس نام او را «حسن» بگذار، و پیامبر صلیاللهعلیهوآله نیز چنین کرد.2
کنیه ایشان ابو محمّد» است و برخی از القابشان عبارتند از: «سیّد، مجتبی، سبط، الامین، الحجّه، البِرّ، التّقی، الزّکی و الزّاهد».3
ایشان هفت سال و اندی از دوران کودکی خویش را در دامان شریف رسول خدا صلیاللهعلیهوآله سپری کردند و پس از آن 30 سال یاوری صدیق برای پدر گرامی خویش بودند و پس از شهادت امیر مؤمنان علیهالسلام 10 سال عهده دار امامت شیعیان گردیدند.
سرانجام معاویه – لعنهاللّه علیه – با فریفتن «جعده»، همسر آن حضرت و اعطای صدهزار درهم و وعده ازدواج با فرزند خود یزید، امام علیهالسلام را مسموم ساخت وایشان پس از 40 روز بیماری در آخر صفر سال 50 هجری مظلومانه به شهادت رسیدند.4
دوران امامت آن حضرت با دوران خلافت یکی از پلیدترین و در عین حال زیرکترین خلفای بنی امیه مقارن بود. معاویه بن ابی سفیان که بازور و نیرنگ حاکمیت خود را تثبیت کرده بود، برای توسعه و بسط حکومت خود از هیچ اقدامی فروگذاری نمیکرد، و از آنجا که خاندان اهل بیت علیهمالسلام و شیعیان آنان را مانع اصلی بر سر راه خود میدید، به روشهای گوناگون به خشونت و ظلم و جنایت نسبت به آنان اقدام میکرد. ابن ابی الحدید از علمای اهل سنت مینویسد: شیعیان در هرجا که بودند به قتل میرسیدند، بنی امیّه دستها و پاهای اشخاص را به احتمال اینکه از شیعیان هستند میبریدند و هرکس که معروف به دوستداری و دلبستگی به خاندان پیامبر صلیاللهعلیهوآله بود زندانی میشد و اموالش به غارت میرفت و خانهاش ویران میشد.5
ابن جریر طبری از مورّخین اهل سنّت از قول ابوسوار عدوی میگوید: سمرهبن جندب که جانشین زیاد بن پدیدههای جهان محکوم به یک سلسله قوانین ثابت و سنتهای لایتغیّر الهی میباشند و خداوند متعال جهان را بر چهارچوب معینی قرار داده که گردش کارها هرگز بیرون از آن انجام نمیشود.
ابیه در بصره بود، در بامداد یک روز چهل و هفت نفر از بستگان مرا کشت که همگی حافظ قرآن بودند.6
کرامات و قانون علیّت :
پدیدههای جهان محکوم به یک سلسله قوانین ثابت و سنتهای لایتغیّر الهی میباشند و خداوند متعال جهان را بر چهارچوب معینی قرار داده که گردش کارها هرگز بیرون از آن انجام نمیشود. «فَلَنْ تَجِدَ لِسُنَّهِ اللّهِ تَبْدیلاً»7؛ «برای سنت خدا هیچ تغییری نخواهی یافت.»
با توجه به این مطلب ممکن است این سؤال در ذهن بوجود آید که آیا انجام معجزات و کرامات، نقض قانون علیّت و سنتهای لایتغیّر الهی نیست؟ ماتریالیستها و طرفداران جهانبینی مادی دچار چنین توهمی شدهاند و از آنجا که بخشی از قوانین طبیعی جهان را که به وسیله علوم تجربی کشف گردیده، قانونهای واقعی و منحصر فرض کردهاند، معجزات و کرامات را نقض قانون طبیعت پنداشتهاند. اما با کمی دقت و تتبّع روشن میشود که نه قوانین آفرینش استثناءپذیر است و نه کارهای خارق العاده استثناء در قوانین آفرینش و سنتهای الهی است.
اگر در برخی موارد در سنتهای جهان تغییراتی مشاهده میشود، آن تغییرها معلول تغییر شرائط است و بدیهی است که هر سنتی در شرایط خاصی جاری است و با تغییر شرائط، اگر در برخی موارد در سنتهای جهان تغییراتی مشاهده میشود، آن تغییرها معلول تغییر شرائط است و بدیهی است که هر سنتی در شرایط خاصی جاری است و با تغییر شرائط، سنتی دیگر جریان مییابد. سنتی دیگر جریان مییابد، پس اگر مردهای به طور اعجاز زنده میشود و یا فرزندی همچون عیسی بن مریم علیهماالسلام بدون پدر متولد میشود، برخلاف سنت الهی و قانون جهان نیست؛ چراکه بشر همه سنتها و قانونهای آفرینش را نمیشناسد و همین که چیزی را بر ضدّ قانون و سنتی که خود آگاهی دارد میبیند، میپندارد که برخلاف قانون و سنت الهی و نوعی استثناء و نقض قانون علیّت است، در حالی که آنچه را به عنوان قانون میشناسد، قشر قانون است نه قانون واقعی.
آنچه را که علوم بیان کرده است، در شرائط مخصوص و محدودی صادق است و زمانی که با اراده یک پیامبر یا ولیّ خدا کاری خارق العاده انجام میگیرد، شرائط عوض میشود، یعنی روح نیرومند و پاک و متصل به قدرت لایزال الهی شرائط را تغییر میدهد. به عبارت دیگر، عامل و عنصر خاصی وارد میدان میشود، بدیهی است در شرائط جدید که از وجود عامل جدید یعنی اراده نیرومند و ملکوتی ولیّ حق ناشی میشود، قانون دیگری حکمفرما میگردد.8
علاّمه بزرگوار طباطبایی قدسسره در این باره مینویسد: همه امور خارق العاده…. به مبادی نفسانی و اسباب ارادی مستند اند چنان که در کلام خداوند به آن اشاره شده است، و کلام خداوند به این امر صراحت دارد که مبادی و اسباب ارادی موجود نزد انبیاء و رسولان و مؤمنین بر تمام اسباب در جمیع حالات برتری دارد. خداوند متعال میفرماید: «وَ لَقَدْ سَبَقَتْ کَلِمَتُنا لِعِبادِنا الْمُرْسَلینَ اِنَّهُمْ لَهُمُ الْمَنْصُورُونَ وَ اِنَّ جُنْدَنا لَهُمُ الْغالِبُونَ»9؛ « و همانا عهد ما درباره بندگانی که به رسالت فرستادیم سبقت گرفته است که البته آنها بر کافران، فتح و پیروزی یابند و همیشه سپاه ما [بر دشمن] غالبند.»
و از این مطالب میتوان نتیجه گرفت که این مبدأ برتر و غالب، امری ماورای طبیعت و مادّه است.10»
اینک به برخی از کرامات امام حسن مجتبی علیهالسلام میپردازیم:
وسعت علم در کودکی :
حذیفه بن یمان نقل میکند که روزی بر بلندای کوهی، درمجاورت پیامبر بودیم و امام حسن علیهالسلام که کودکی خردسال بود، با وقار و طمأنینه در حال راه رفتن بود. پیامبر صلیاللهعلیهوآله فرمودند: «اِنَّ جَبْرَئیلَ یَهْدیهِ وَ میکائیلَ یُسَدِّدُهُ وَ هُوَ وَلَدی وَالطّاهِرُ مِنْ نَفْسی وَ ضِلْعٌ مِنْ أَضْلاعی هذا سِبْطی وَ قُرَّهُ عَیْنی بِأَبی هُوَ؛ همانا جبرئیل او را همراهی میکند و میکائیل از او محافظت مینماید و او فرزند من و انسان پاکی از نفس من و عضوی از اعضاء من و فرزند دختر و نور چشم من است. پدرم فدای او باد.»
پیامبر صلیاللهعلیهوآله ایستاد و ما هم ایستادیم، ایشان به امام حسن علیهالسلام فرمود: «أَنْتَ تُفّاحَتی وَ أَنْتَ حَبیبی وَ مُهْجَهُ قَلْبی؛ تو ثمره من و محبوب من و روح و روان منی.»
در این هنگام یک مرد اعرابی به سوی ما میآمد، حضرت صلیاللهعلیهوآله فرمود: مردی به سوی شما میآید که با کلامی تند با شما سخن میگوید و شما از او بیمناک میشوید. او سؤالهایی خواهد پرسید و در کلامش درشتی و تندی است.
اعرابی نزدیک شد و بدون اینکه سلام کند گفت: کدام یک از شما محمّد است؟ گفتیم: چه میخواهی؟ پیامبر صلیاللهعلیهوآله به او فرمودند: «مَهْلاً؛ آهسته [ای اعرابی].» او که از این برخورد، پیامبر صلیاللهعلیهوآله را شناخت گفت: «یا مُحَمَّدُ! لَقَدْ کُنْتُ أُبْغِضُکَ وَ لَمْ أَرَکَ وَالآنَ فَقَدِ ازْدَدْتُ لَکَ بُغْضا؛ ای محمّد! درگذشته کینه تو را به دل داشتم ولی تو را ندیده بودم و الآن بغضم نسبت به تو بیشتر شد.»
پیامبر صلیاللهعلیهوآله تبسّم کردند، ماخواستیم به اعرابی حمله کنیم که آن حضرت با اشاره ما را منع فرمودند. اعرابی گفت: تو گمان میکنی پیامبری؟ نشانه و دلیل نبوّت تو چیست؟ رسول خدا صلیاللهعلیهوآله فرمودند: «اِنْ أحْبَبْتَ أَخْبَرَکَ عُضْوٌ مِنْ أَعْضائی فَیَکُونُ ذلِکَ أَوْکَدَ لِبُرهانی؛ اگر دوست داشته باشی عضوی از اعضاء من به تو خبر دهد تا برهانم کاملتر شود.»
اعرابی پرسید: مگر عضو میتواند سخن بگوید؟ پیامبر صلیاللهعلیهوآله فرمود: «نَعَمْ، یا حَسَنُ قُمْ؛ آری، ای حسن! برخیز.» آن مرد امام حسن علیهالسلام را به خاطر کودکیش، کوچک شمرد و گفت: پیامبر فرزند کوچکی را میآورد و بلند میکند تا با من تکلّم کند. پیامبر صلیاللهعلیهوآله فرمودند: «اِنَّکَ سَتَجِدُهُ عالِما بِما تُریدُ؛ تو او را به آنچه اراده کردهای دانا خواهی یافت.» امام حسن علیهالسلام شروع به تکلّم کرد و فرمود: ما غَبِیّا سَأَلْتَ وَابْنَ غَبِیٍّ فَإِنْ تَکُ قَدْ جَهِلْتَ فَإِنَّ عِنْدی وَ بَحْرا لاتُقَسِّمُهُ الدَّوالی تُراثا کانَ أَوْرَثَهُ الرَّسُولُ؛ بَلْ فَقیها اِذَنْ وَ أَنْتَ الْجَهُولُ شِفاءَ الْجَهْلِ ما سَأَلَ السَّؤُولُ تُراثا کانَ أَوْرَثَهُ الرَّسُولُ؛ تُراثا کانَ أَوْرَثَهُ الرَّسُولُ؛
آرام باش ای اعرابی! تو از انسان کند ذهن و فرزند شخص کند ذهن سؤال نکردی، بلکه از یک فقیه و دانشمند سؤال کردهای ؛ ولی تو جاهل و نادانی.
پس اگر تو نادانی، همانا شفای جهل تو نزد من است؛ زمانی که سؤال کنندهای سؤال کند. دریای علمی نزد من است که آن را با هیچ ظرفی نمیتوان تقسیم کرد و این ارثی است که پیامبر صلیاللهعلیهوآله از خود به جای گذاشته است.»
سپس فرمودند: «لَقَدْ بَسَطْتَ لِسانَکَ وَ عَدَوْتَ طَوْرَکَ وَ خادَعْتَ نَفْسَکَ غَیْر اَنَّکَ لاتَبْرَحُ حَتّی تُؤْمِنُ اِنْ شاءَ اللّهُ؛ هر آینه زبانت را باز کردی و از حدّ خود فراتر رفتی و خود را فریفتی، ولی از اینجا نمیروی مگر اینکه ایمان میآوری، اگر خدا بخواهد.»
بعد از آن، امام علیهالسلام جزء به جزء وقایعی را که برای او اتفاق افتاده بود، بیان کرد و فرمود: «شما درمیان قومتان اجتماع کردید وگمان کردید که پیامبر صلیاللهعلیهوآله فرزندی ندارد و عرب هم از او بیزار است، لذا خون خواهی ندارد و تو خواستی او را بکشی و نیزهات را برداشتی، ولی راه بر تو سخت شد، در عین حال از تصمیم خود منصرف نشدی و در حال ترس و واهمه به سوی ما آمدی. من به تو از سفرت خبر میدهم که در شبی صاف و بدون ابر خارج شدی، ناگهان باد شدیدی وزیدن گرفت و تاریکی شب بیشتر شد و باران شروع به باریدن کرد و تو با دلتنگی تمام باقی ماندی و ستارهای در آسمان نمیدیدی تا بواسطه آن راه را پیدا کنی… .»
مرد عرب با تعجّب گفت: «مِنْ أَیْنَ قُلْتَ یا غُلامُ هذا، کَأَنَّکَ کَشَفْتَ عَنْ سُوَیْدِ قَلْبی وَ لَقَدْ کُنْتَ کَأَنَّکَ شاهَدْتَنی وَ ما خَفِیَ عَلَیْکَ شَیْءٌ مِنْ أَمْری وَ کَأَنَّهُ عِلْمُ الْغَیْبِ؛ ای کودک! این خبرها را از کجا گفتی؟ تو از تاریکی و سیاهی قلب من پرده برداشتی، گویا تو مرا نظاره کرده بودی و از حالات من چیزی بر تو مخفی نیست؛ چنان که گویی این علم غیب است.»
سپس آن مرد به دست امام حسن علیهالسلام مسلمان شد و رسول گرامی اسلام صلیاللهعلیهوآله مقداری قرآن به او آموخت و او از پیامبر صلیاللهعلیهوآله اجازه گرفت و به سوی قوم و قبیله خود بازگشت و عدهای را به دین اسلام وارد کرد.
بعد از آن، هر موقع که امام حسن علیهالسلام را میدیدند، خطاب به ایشان میگفتند: «لَقَدْ أُعْطِیَ مالَمْ یُعْطَ أَحَدٌ مِنَ النّاسِ؛ همانا به امام حسن علیهالسلام نعمتی عطا شده که به أحدی داده نشده است.11»
میوه دادن درخت خشکیده :
روزی امام حسن علیهالسلام برای عمره به سوی مکّه عظیمت کردند. در این سفر، فرزند زبیر ایشان را همراهی میکرد. در طول مسیر، در مکانی؛ زیر یک درخت خرمای خشکیده به استراحت پرداختند. ابن زبیر به امام علیهالسلام عرض کرد: «لَوْ کانَ فی هذَا النَّخْلِ رُطَبٌ أَکَلْناهُ؛ ای کاش این درخت، خرمای تازه داشت و از آن میخوردیم.» امام علیهالسلام فرمودند: «أَوَ أَنْتَ تَشْتَهِی الرُّطَبَ؛ آیا تو به خرمای تازه اشتهایی داری؟» او گفت: آری. امام حسن علیهالسلام سر را به سوی آسمان بلند نمودند و دعایی خواندند. در این هنگام درخت، سبز شد و پر از برگ گردید و دارای خرمای فراوانی شد و یاران ایشان از آن درخت بالا رفتند و خرمای زیادی چیدند.12
آگاهی از غیب :
از معجزات و کراماتی که تمام ائمه علیهمالسلام از آن بهرهمند بودند، علم غیب و آگاهی از اموری است که بر دیگران مخفی میباشد، و در تاریخ موارد متعددی از ائمه معصومین علیهمالسلام در این باره مطالبی نقل شده است. در مورد امام حسن علیهالسلام نیز مواردی نقل شده که از غیب حوادثی را خبر میدادند. ازباب نمونه به یکی از آن موارد اشاره میکنیم:
در سفری امام حسن علیهالسلام با پای پیاده به سوی مکّه حرکت میکرد. در میانه راه پای مبارک آن حضرت ورم نمود و شخصی به ایشان عرض کرد: «لَوْ رَکِبْتَ لِیَسْکُنَ عَنْکَ هذَاالْوَرَمُ؛ ای کاش سوار مرکب میشدید تا این ورم [پای [شما تسکین پیدا کند.» امام علیهالسلام فرمودند: «کَلّا وَ لکِنّا إذا أَتَیْنَاالْمَنْزِلَ فَإِنَّهُ یَسْتَقْبِلُنا أَسْوَدُ مَعَهُ دُهْنٌ یَصْلَحُ لِهذَا الْوَرَمِ فَاشْتَرُوا مِنْهُ وَ لاتُماسِکُوهُ؛ هرگز! [سوار بر مرکب نمیشوم] و لکن وقتی به منزلگاه[بعدی] رسیدیم، شخص سیاه پوستی نزد ما میآید که روغنی دارد و برای [درمان] این ورم خوب است، روغن را از او بخرید و نسبت به اوبخل نورزید.»
یکی از غلامان به ایشان عرض کرد: بعد از این منزل منزلی که شخص سیاه پوستی در آن باشد وجود ندارد تا برای شما روغن بخریم.
امام فرمودند: «آری چنین کسی را خواهیم یافت.» پس از آنکه مقداری راه پیمودند، شخص سیاه پوستی جلوی آنها آمد، امام علیهالسلام فرمود: آن سیاه پوست نزد شماست، روغن را از او بخرید.
آن شخص سؤال کرد:این روغن را برای چه کسی میخواهید؟ شخصی گفت: برای حسن بن علی علیهماالسلام .
آن سیاه پوست گفت: مرا نزد او ببرید. پس از آنکه او به نزد امام علیهالسلام آمد، عرض کرد: «یَابْنَ رَسُولِ اللّهِ! إِنّی مَوْلاکَ لاآخَذُ ثَمَنا وَ لکِنْ أُدْعُ اللّهَ أَنْ یَرْزُقَنی وَلَدا سَوِیّا ذَکَرا یُحِبُّکُمْ أَهْلَ الْبَیْتِ؛ ای فرزند رسول خدا! من غلام تو هستم و پول این روغن را نمیگیرم. لکن از خدا بخواه که فرزند سالم پسری به من عطا کند که دوستدار شما اهل بیت باشد.» بعد از آن به برکت دعای امام علیهالسلام آن شخص دارای چنین فرزندی شد.13
خبردادن از شهادت خویش :
روزی امام حسن علیهالسلام به فرزندان و بستگان خویش فرمود: «إنّی أَموُتُ بالسَّمِّ؛ من با سمّ به شهادت میرسم.» اهل بیت ایشان پرسیدند: چه کسی به شما سمّ خواهد داد؟ فرمودند: «جارِیَتی أَوْ إمْرَأَتی ؛ کنیزم یا همسرم.» به او عرض کردند: «أَخْرِجْها عَنْ مِلْکِکَ عَلَیْها لَعْنَهُ اللّهِ؛ او را -که لعنت خدا بر او باد- از ملک خویش خارج سازید.»
امام علیهالسلام فرمودند: «هَیْهاتَ مِنْ إِخْراجِها وَ مُنْیَتی عَلی یَدِها؛ هرگز چنین نمیکنم و حال آنکه آرزوی من به دست او محقق میشود.». «ما لِیَ مِنْها مَحیصٌ وَ لَوْ أَخْرَجْتُها ما یَقْتُلُنی غَیْرُها کانَ قَضاءً مَقْضِیّا وَ أَمْرا واجِبا مِنَ اللّهِ؛ مرا گریزی از این شهادت نیست و اگر او را خارج کنم کسی غیر از او نیست که مرا بکشد [درحالی که]شهادت من قضای حتمی و امر واجبی از ناحیه خداوند است.»
چند روزی از این خبر نگذشته بود که معاویه (لعنهالله علیه) همسر آن حضرت را فریب داد و به واسطه او، آن حضرت را به شهادت رساند. امام علیهالسلام درهنگام شهادت به همسرش چنین فرمود: «یا عَدُوَّهَ اللّهِ! قَتَلْتَنی قاتَلَکَ اللّهُ أَما وَاللّهِ لاتُصیبَنَّ مِنّی خَلْفا وَ لاتَنالینَ مِنَ الْفاسِقِ؛ عَدُوِّ اللّهِ خَیْرا أَبَدا؛ ای دشمن خدا! تو مرا کشتی، خدا تو را بکشد، آگاه باش که به خدا سوگند! از من فرزندی باقی نخواهی گذاشت و از [معاویه] فاسق و دشمن خدا به تو خیری نخواهد رسید.»14
پی نوشت :
1. اصول کافی، کلینی، دارالأضواء، ج1،ص461؛ بحارالانوار، مجلسی، دار احیاء التراث العربی، ج44، ص134.
2. الأمالی، شیخ صدوق، موسّسه الأعلمی، ص 116 ؛ بحارالانوار، همان، ج43، ص238.
3. مناقب ابن شهر آشوب، طبع حیدریّه، ج3، ص172؛ بحارالانوار، همان، ج44، ص135.
4. مصنّفات مفید قدسسره ، الارشاد، ج11، ص5؛ مناقب ابن شهر آشوب، همان، ج3، ص202؛ بحارالانوار، همان، ج44، ص135.
5. شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، داراحیاءالکتب العربیّه، قاهره، ج1، ص 43-45.
6. تاریخ طبری، دارالقاموس الحدیث، ج6، ص132.
7. فاطر/ 42.
8. مجموعه آثار، شهید مرتضی مطهری قدسسره ، ج1، ص138.
9. الصافّات/ 171-173.
10. المیزان، علاّمه طباطبایی، اسماعیلیان، ج1، ص80.
11. بحارالانوار، مجلسی، همان، ج43، ص333 – 335.
12. مدینهالمعاجز، چاپ قدیم، ص207؛ مناقب ابن شهر آشوب، همان، ج3، ص173.
13. مناقب ابن شهر آشوب، همان، ج3، ص174؛ مدینه المعاجز، چاپ قدیم، ص206؛ بحارالانوار، همان، ج43، ص324.
14. مناقب ابن شهر آشوب، همان، ج3، ص175.