حسن یوسف خواهی

حسن یوسف خواهی

نویسنده: فرامرز سهرابی

اشاره:

تا حس آدمیِ قد نکشد درک او کور است. حرف او لقلقه است و بیگانه از دغدغه، و بلوغ یک جامعه هم از همین حسِ، سر می کشد و باید دید که کدامین «مبدأ میل»، حس جامعه را درگیر نموده و دغدغه خود ساخته است. باید دید آیا به «حس و حال» ویژه ای از گمشده خویش دست یافته است یا نه؟ خلاصه آن که «خفتگی و شکفتگی» جامعه در بلوغِ حس و حال آن نهفته است.
لم یمتثل امر رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) فِی الهادین بعد الهادین، و الامه مصره علی مقته، مجتمعه علی قطیعه رحمه، واقصاء ولده، الّا القلیل ممّن وفی لرعایه الحقّ فیهم، فقتل من قتل، و سبی من سبی، و اقصی من اقصی. (دعای ندبه)
امر رسول خدا – صلی الله علیه و آله و سلم – در مورد سلسله هدایت کنندگان امتثال نشد و امت اصرار داشتند بر خشم و غضب و دشمنی نمودن با آن، و بر قطعِ رحم او و دور نمودن فرزندان رسول خدا از خلافت اجتماع نمودند، مگر گروه اندکی که بر رعایت حق آنان وفادار بودند. در نتیجه کشته شدن و اسیر گردیدن و تبعید گشتن را برای آنان روا داشتند و اجرا نمودند.
این فضای تاریک و مملو از ظلم و جهل بر امت سایه افکن گشت و جاهلیت مدرن همچون بختک بر پیکره بی رمق آنان افتاد و با سرعت، تمامی دستورات و سفارشات رسول خدا پیرامون «مودّت» اهل بیت بر فراموشی سپرده شد. مودتی که در قرآن به عنوان اجر و مزد رسالت آمده و تأکید بر آن شده است. امت نه تنها اطاعت و امتثال امر رسول خدا ننمودند؛ که رذالت و پستی را فراتر نموده و اصرار و پافشاری در اعمال خشونت در خصوص خاندان حضرت داشتند. در همین راستا بر قطع رحم و تبعید فرزندانش اقدام گروهی و جمعی نمودند و این شعله های خشم امت بود که قتل و اسارت و تبعید فرزندان رسول خدا را به همراه داشت و آنان را در این اهداف شوم یکپارچه و متحد ساخته بود.
پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) همین امر را پیشگویی نموده بود که فرمودند: بعثت بین جاهلیّتین، لا خراهما شرِّ من اولاهما (1). من بین دو جاهلیت مبعوث شدم که دومی آن بدتر از اولی است.
پاک بودن و با پاکان بودن شیطان و شیطان صفتان را آزرده می کند و می رنجاند. خشم و خشونت و حسد و دشمنی آنان را تحریک و تهییج می نماید. هم چنان که این فرهنگ زشت و پلشت را می توان در قوم لوط رصد نمود. «و لوطاً اذ قال لقومه أتاتون الفاحشه و انتم تبصرون» و [یاد کن] لوط را که چون به قوم خود گفت: آیا به فحشا روی می آورید در حالی که [نتایج شوم آن را] می بینید؟
قوم لوط گرفتار فرهنگ آلوده به فحشا شده و به نادرستی و پلشتی آن هم بصیر و آگاه بودند ولی دست ازآن بر نمی داشتند. در آیه بعد می فرماید: ائنَکم لتاتون الرجال شهوه من دون النساء بل انتم قومٌ تجهلون آیا شما به جای زنان، از روی شهوت به سراغ مردان می آیید؟ بلکه شما مردمی جهالت پیشه اید.
در آیه قبل اشاره دارد که «و انتم تبصرون» شما دانسته و آگاهانه گرفتار فرهنگ فحشا و زشتی ها می باشید و در این آیه اشاره دارد «بل انتم قوم تجهلون» بلکه سخن بالاتر از آگاهی به زشتی کار است، اصلاً بنا دارید که «جهل ورز» باشید و جهالت پیشه باشید، شما قومی هستید که از روی آگاهی برآنید که جهل ورزی را به عنوان فرهنگ گروهی و جمعی نهادینه سازید.
در آیه بعدی پاسخ حضرت لوط را چنین می دهند: فما کان جواب قومه الّا ان قالوا اخرجوا ال لوطِ من قریتکم انهم اناسُ یتطهرون. (2)
ولی پاسخ قومش غیر از این نبود که گفتند: خاندان لوط را از شهرتان بیرون کنید. چون آنها مردمی هستند که پاکی می ورزند. پاک بودن و با پاکان بودن می شود جُرم. و خشم و خشونت، آنان را می آشوبد و دست به اخراج آنان از شهر می زنند. هم چنان که دباغ فضای معطر عطرفروشان را بر نمی تابد و مدهوش و نعش بر روی زمین.
وقتی در فرهنگ جامعه «جهل ورز»ی گفتمان مسلط باشد؛ فحشا صورت قانونمند می گیرد و با ابزار قانون، پاکی و پاکان را به مسلخ می کشند. این هدف نهایی شیطان و فرهنگ شیطانی است که فرهنگ جاهلیت مدرن را معماری می کند. و شیاطین تمامی طراری و ترفندهای خود را بکار گرفتند و با القاء «زخرف القول» و واژگان زیور یافته و درون تهی و الهام و وحی سخنان و تئوری های دون پایه و انحرافی، قلب هایی را که ریشه در ایمان و باور به ارزشها ندارند مدیریت می نمایند و میل و خواست آنان را به جریان می اندازند و «اصفاء» و دل سپردن آنان را به «زخرف القول» به دست می گیرند و در گام های بعد «ارضاء» و رضایتمندی آنان را به «زخرف القول» و در نهایت «اقتراف» و اکتساب و ارتکاب «زخرف القول» نشان می گیرند. (3)
ملات و مواد خام شیاطین «زخرف القول» و مفاهیم تهی و زیباروی است. خوش خطّ و خال و زهرآگین، تولد مفاهیمی که باطل را حق و حق را باطل بنمایند.
بدین سان است که شیاطین توفان ذهنی برپا می سازند و با آن، خانه فکر خود را فعال می نمایند. و دوستان خود را سامان دهی می کنند، تا جبهه های مقاومت و تهاجم را با ایجاد خط «جدل و مجادله» فعال نمایند و بدین وسیله فرایند فرهنگ سازی خویش را با «اصغاء»، «ارضاء» و «اقتراف» به نمایش بگذارند. «ان الشیاطین لیوحون الی اولیائهم لیجادلوکم».(4)
و این بازی تا زمانی ادامه می یابد که مردم به بلوغ اجتماعی لازم بار یابند و کانون میل و رغبت آنان به سمت و سوی دولت کریمه چرخش کامل یابد و «رغبت اجتماعی» آنان شکل گیرد. و از وضع موجود «شکایت اجتماعی» بیابند و برای دستیابی به «آینده روشن» به مرحله «استعانت اجتماعی» از درگاه ایزد منّان راه یابند.(5)
و اینگونه است که «تغییر انفس» شکل می یابد و کانون رغبت و میل و اشتیاق، به رنگ فطرت انسان می شود و آهنگ رشد و هدایت می یابد: «انّ الله لا یغیّر ما بقوم حتی یغیّروا ما بانفسهم»(6) خداوند وضعیت هیچ قوم و گروهی را تغییر نمی دهد مگر آنکه خودشان را تغییر دهند و متحول سازند.
مدیریت نخبگان و فرهیختگان نسبت به «مبدأ میل» و نشانه گیری تمایل اجتماعی بسیار نقش آفرین است. از همین روست که جایگاه «عالمان» عظمت و رفعت بیشتری از «عابدان» دارد.
زیرا عالمان و اندیشمندان یک جامعه می توانند مردم را از «مبدأ میل» و تمایل به سوی یافته های شیطانی رهایی بخشند و آنان را فراسوی «مبدأ میل» فطری و الهی روانه سازند تا آن که به سوی پاکان و پاکی ها جهت گیری نمایند.
و هر گاه «انفس مردم» به سوی «پاکان» جلب شود و «مودّت» آنان را در خود جای دهد؛ «مبدأ میل» آنان قد می کشید و بلوغ اجتماعی آنان را رقم می زند و «قلبی لکم مسلّم و رأیی لکم تبع و نصرتی لکم معدّه حتی یحیی الله تعالی دینه بکم»(7) جلوه می کند و می یابد که با قلب تسلیم یافته حضرتش و رأی و نظر تابعِ حضرتش و یاوری آماده حضرتش است که خداوند دین را «احیاء» می کند.
و جَری القضاء لهم بما یرجی له حسن المثوبه اذ کانت الارضٌ لله یورثها من یشاء من عباده و العاقبه للمتّقین و سبحان ربّنا ان کان وعد ربنا لمفعولاً و لن یخلفَ الله وعده و هوالعزیز الحکیم.
برای آنان قضا و قدر جاری شد به آنچه که در برابر آن انتظار پاداش خوب داشتند. چون زمین مال خداست؛ برای هر کس از بندگانش بخواهد، به ارث می گذارد. و عاقبت و فرجام نیک برای متّقین است و منزّه است پروردگار ما همانا وعده پروردگار ما شدنی است و محقق خواهد شد و هرگز خداوند خُلف وعده نمی کند.
فرج آل محمد – صلی الله علیه و آله و سلم – همان «بما یُرجی له حسن المثوبه» از آمال و آرزوهای محمد و آل محمد بوده است. و از دیرباز چشم به راه آن بوده اند و ناله ها سر داده اند و اشک ها ریخته اند. و این به عنوان قضاء و قدر الهی امری است که جاری شده است. آینده روشن تحقق خواهد یافت و پاداش نیکو که همان امید و آرزوی آل محمد بوده است، داده خواهد شد.
تمام و اوج امید پاکان هستی و حسن المثوبه ایشان همانا عبودیت و قرب به او و توسعه فرهنگ آن بر پیکره هستی بوده است و این همه با فرج آل محمد رخ می نماید. در دعای افتتاح می خوانیم «و ترزقنا بها کرامه الدنیا و الاخره» رزق کرامت دنیا و آخرت در دولت کریمه تحقق می یابد.
فَعلی الاطائب من اهل بیت محمد و علی صلی الله علیهما و الهما فلیبک الباکون و ایّاهم فلیندب النادبون و لمثلهم فلتذرف الدموع و لیصرّخ الصارخون، و یضج الضاجون، و یعج العاجون.
پس بر پاکیزه ترین از خاندان اهل بیت محمد – صلی الله علیهما و الهما – باید بگریند گریه کنندگان و ندبه کنند ندبه کنندگان و برای مثل آنان باید اشک ها ریخته شود و فریاد کنند فریادکنندگان و ضجّه کشند ضجّه کشندگان و شیون کنند شیون کنندگان امت اسلامی بعد از قتل و اسارت و آوارگی که برای پاکان هستی به بار آورند؛ باید به هوش آیند و به بلوغ لازم دست یابند.
و با مهندسی شاخصه های بلوغ اجتماعی و جامعه در حال انتظار یعنی رغبت اجتماعی، شکایت و استعانت اجتماعی را سامان بدهند.
انّا «توجهنا» و «استشفعنا» و «توسلنا» بک الی الله و «قدّمناک» بین یدی حاجاتنا یا «وجیهاً» عندَالله اشفع لنا عند الله.
«جهت» و سمت و سوی ما و «شفیع» و همراه ما و «وسیله» و دستگیر ما باید پاکان هستی باشند. چون گام نهادن در سبیل و صراط و طریق و منهاج بدون سمت و همراه و دستگیری، ره به بیراهه می برد. از این رو باید «پاکان» را جلو انداخت و جلودار و امام قرار داد «قدّمناک» و از عمق وجود درخواست نمود که ای جهت و سمت و سوی خداوند که هم جهت او و هم جبهه و آبرومند نزد او هستی، دریاب ما را و تو همراه ما باش در این مسیر بی نهایت.
استعانت اجتماعی برای نجات انسان ها به وسیله آخرین فرد پاکان باید به گونه ای جریان یابد که «حسّ یوسف» خواهی شکل اجتماعی بگیرد. و با این حس است که بکاء، ندبه، روان شدن اشک، فریاد، ضجه و شیون به راه می افتد و اضطرار به حجت را یادآور می شود و سرود فطرت را نجوا می کند که «این الحسن این الحسین این ابناء الحسین صالح بعد صالح و صادق بعد صادق این السبیل بعد السبیل… این بقیه الله الّتی لاتخلوا من العتره الهادیه…»
به خوبی مراحل و مراتبِ اضطرار به نمایش گذاشته شده و مخاطب، خود حس و حال لازم را می نماید. و باید به «حسّ و حال» ویژه ای که چنین شاخصه هایی دارد دست یافت:
فرایند اضطرار نیازمند مراحلی از حس و حال است که با تکوین آنها به اوج بلوغ و رشد نهایی خود می رسد و این گونه است که اضطرار از لقلقه به دغدغه می رسد و شکل می گیرد. و با این حس یوسف خواهی است که می توان به «مضطرّ» همراه و همنوا شد. و به خالق هستی اظهار نمود که به ما حس اضطرار دست داده است و به بلوغ لازم دست یافته ایم که بدون حجت و بدون اضطرار به حجت وضع ما سامان نمی یابد. اینجاست که سروش غیب را با عمق جان درک می نماییم: «قل ما یعباً بکم ربّی لولا دعاوُکم» ای پیامبر بگو اگر خواست و دعای شما نباشد هیچ توجه و اعتنایی به شما نخواهد شد. باز اینجاست که می فهمیم «و اکثروا الدعاء بتعجیل الفرج فانّ ذلک فرَجکم» زیاده و به کثرت درخواست فرج نمایید و دعا برای تعجیل و شتاب در فرج داشته باشید، زیرا که فرج و گشایش شما در گرو خواست و دعای فراوان شما می باشد.
این همه برای آن است که «حسّ و حال» ما به اضطرار نزدیک شود و از پوسته لقلقه به بلوغ بار یابیم.
برادران یوسف خود باعث غیبت یوسف گشته اند. و بر پدر خویش که عاشقانه در فراق او می سوزد خرده می گیرند و طعنه می زنند که قسم به خدا؛ تو پیوسته به یاد یوسف هستی، تا آنکه خود را با نابودی و هلاکت برسانی.(8) فضای آیه، به خوبی شوق و رغبت حضرت یعقوب را به آستان یوسف به نمایش گذاشته است.
و در آیه بعد به فرزندانش چنین جواب می دهد: «قال انما اشکوا بثّی و حزنی الی الله و اعلمُ من الله ما لا تعلمون» (9) همانا من شکایت خود را از اندوه و غصّه به درگاه خداوند می برم. و من از جانب خدا چیزهایی می دانم که شما نمی دانید.
در این آیه به خوبی بحث از شکایت است. دلی که با شوق و رغبت یوسف خواهی وسعت یافته، شرایط فقدان و غیبت او را بر نمی تابد و سراسر وجود را اندوه و غصّه فرا می گیرد و به شکایت سوق می دهد.
و این روح بلند یعقوب است که با سرشاری از رغبت و شکایت، مرعوب جوّ تحمیلی نمی شود و ملامت ها و سرزنش ها او را از میدان به در نمی برد، فضای موجود و فرزندان را مدیریت می کند و رهنمود لازم را می نمایاند.
«یا بنیّ اذهبوا فتحسّسوا من یوسف و اخیه و لا تایئسوا من روح الله انّه لا یایئس من روح الله الا القوم الکافرون» (10) ای فرزندان من به راه بزنید تا با حس تمام به جستجوی یوسف و برادرانش درآیید و از رحمت خدا ناامید نباشید که نا امیدی در رحمت او کار کافران است و یأس از ثمرات کفر است.
فضای آیه مسئله استعانت از او و امید به عنایات را به خوبی می نمایاند، و مسئله اقدام و با حسّ تمام دست به اقدام زدن را به خوبی با امید و امداد و استعانت پیوند زده است.
جوّ آیات از رغبت و شکایت و استعانت حکایت می کند. شیوه مدیریت و رهبری را به سوی غایب پنهان از نظر می نمایاند. این گونه است که این نحوه از مدیریت و راهبردی به ثمر می نشیند و فرزندان یعقوب به بارگاه یوسف بار می یابند و او را می شناسند. «فلمّا دخلوا علیه قالوا یا ایها العزیز مسّنا و اهلنا الضرّ و جئنا ببضعه مزجه فاوف لنا الکیل و تصدّق علینا ان الله یجزی المتصدقین».(11)
آنان چون بر او وارد شدند گفتند ای عزیز بر ما و اهل ما سختی و ناگواری فرود آمده و ما با بهای اندکی آمده ایم و اینک تو پیمانه ما را به تمام و کمال عنایت کن و در این آیه جوّ و فضای اضطرار آشکار و هویدا می نماید. که از برکات مدیریت انسان فرزانه، عبور از مراحل رغبت و شکایت و استعانت به دست آمده است.
و در چنین فضایی است که «حسّ یوسف خواهی» شکل می گیرد و به جریان می افتد. و حالت های بکاء، ندبه، اشک روان، ضجه و ناله، نعره، فریاد بلند و سخت و فریادرسی گام به گام به راه می افتد. و سرود فطرت را که این الحسن و این الحسین و… طنین انداز می شود. و اضطرار ما را به نمایش می گذارد و ما را به مضطرِّ واقعی نزدیک و همنوا می سازد. و این هم رنگی و همدلی ما با اوست که موجب می شود «مضطرِّ» هستی دست به دعا بردارد و فرج را از فارج الهمّ و کاشف الغمّ (12) طلب نماید. و پرده غیبت را با دست خود کنار زند. و این همه در گرو بلوغ اجتماعی ما است که سؤال و پرسش و نیاز اساسی ما این باشد: «این المضطرّ الّذی یجاب اذا دعی» (13) کجاست «مضطرّ»ی که هر گاه آن دعا کند مستجاب می شود. با این حسّ و حال است که همه وجود ما و حتی سکوت ما فریاد می شود و ندا سر می دهد که این…، این…، این…، و کجاست آن که همه تیره گی ها و آلودگی ها و ظالمان را ریشه کن سازد؟ و صدا می زنند که «این باب الله الذی منه یؤتی» کجاست آن باب و درگاه خدا که از آن وارد شوند و بار یابند؟ بشر روزنه و دریچه و باب رهایی را رصد می کند. در خیال و تصور درگیر و آماده خود، رخ نگار و خال لبان دلبر رهایی بخش را می نگارد. مهدی یاوران با چابکی و فراست خویش باید به «شکار لحظه»ها، درآیند و نگار یار را در تصور و خیال مشتاقان نقش سازند و آنان را در گستره جهانی به «باب الله» و درگاه ورود به آستان ربوبی رهنمون شوند.
همان گونه که در فراز بلند صحیفه سجادیه جلوه گر است «و عرفنی ما وعدت من اجابه المضطرین»(14) مرا به اجابتی که به مضطرین وعده داده ای آگاهی ده. معرفت ما از جایگاه اضطرار و مضطرین، ما را به آستان حسّ اضطرار و مضطرین و بلوغ به آن نزدیک می سازد. و این حسّ و حال اجابت و دست یافتن را در پی خواهد داشت.
چه زیباست فراز و فرود شعله های حسّ و حال یوسف خواهی و چه دل رباست نقش و نگار رنگین کمانیِ آن. و چه دلنشین است آهنگ خوش آن که اوج می گیرد «بابی انت و امّی و نفسی لک الوقاء والحمی…»
در ادامه اشاره هایی به برگ ها و برگه های زیبا و جلوه های زیبایی می نماید. تا آنکه خطاب می کند: «لیت شعری این استقرّت بک النّوی بل ایُ ارضٍ تقلک او ثری ابرضوی او غیرها ام ذی طوی».
کاش می دانستم که دلم کجا قرار و آرام می گیرد به تو. بلکه ای کاش می دانستم به کدامین سرزمین قرار داری. آیا به سرزمین رضوی یا غیر آن یا به ذی طوی.
«عزیزٌ علی ّ ان اری الخلق و لاتری» چه سخت و گران است بر من، اینکه همه خلق را ببینم و ترا نبینم. تو که خود «نور ابصار الوری» (15) ای نور دیدگان مردم؛ دیدگان من همه را و همه چیز را با نور تو می بیند. ولی من تو را نمی بینم و آن بر من خیلی سخت است.
«عزیزٌ علیّ ان تحیط بک دونی البلوی و لا ینالک منّی ضجیجٌ و لاشکوی».
تو قلب عالم امکان هستی. و تمامی ناملایمات و سختی های موجود در هستی بر تو وارد می شود و سنگینی می نماید. و بر من سخت است که تو در معرکه گرفتاری ها هستی و من کاری نتوانم بکنم.
«بنفسی انت من مغیّب لم یخل منّا» تو همانی که بعد از ظهورت خواهیم گفت بارها دیده ما به جمالت منوّر شده و در کوی و برزن توفیق دیدارت را داشته ایم؛ اما تو را نمی شناختم. و نمی دانستیم که این همان یوسف زهرا است. همچنان که برادران یوسف او را دیده بودند و نمی شناختند.
«بنفسی انت امنیّه شائق یتمنّی من مؤمنٍ و مؤمنه ذکرا فحنّا» شوق و رغبت از تو جان می گیرد و تو خود بن مایه و جان مایی شوق و مبدأ میل ما تویی «انا ترغب الیک فی دولت کریمه» (16) کبوتر میل ما به آستان دولت کریمه اش آشیانه می گیرد.
تو مبدأ میل همگانی، تو آرزوی مقدم و آرمان پیشین بشری «السلام علیک ایها المقدم المامول».(17)
بارش نعمت ها در گستره هستی به دست خدا و به خواست خدا از آستان تو جریان می یابد. و ریزش می نماید و از ترنّم خود به هستی سبزی و نشاط می بخشد. «و بیمنه رزق الوری و ثبتت الارض و السماء».(18)
امواج تو در توی واژگان این فرازها به دست طوفان حسّ یوسف خواهی سپرده شده تا این که در اوج خود ناله «الی متی احارٌ فیک یا مولای و الی متی و ایٌ خطابٍ اصف فیک و ایّ نجوی» را سر می دهد.
«عزیزٌ علی انّ اجاب دونک و اناغی» چه سخت است که از غیر تو جواب بشنوم و با غیر تو تکلم کنم.
«و کلامکم نور» (19) سخنان شما نور است و من از ظلمت ها به تنگ آمده و گریزان هستم و خواهان نور.
تو «تنها راه»(20) هستی و تو «مهار مردم»(21) هستی و تو «روزهای نشاط مردم» هستی. با تمام وصف های گفته شده باز مردم از تو غافلند. و در زندگی آنها حضور نداری و جایی برای تو باز نکرده اند و جای خالی تو را به خوبی حسّ نمی کنند و امر تو را سبک و خوار نموده اند. و حسّ و حال یوسف خواهی در مردم جریان نیافته و شکل نگرفته است.
«عزیزٌ علیّ ان یجری علیک دونهم ما جری»
جهل و نادانی و عدم درک اضطرار به تو پرده حجاب و غیبت را بین ما و تو افکنده است.
گستره وسیع و عمیق جهل ورزی و رنج بر «عصاره هستی» معنابخش فلسفه هستی و مفسر و مهندس عبودیت بر تارک هستی وارد می شود و دیگران هیچ یک را حسّ نمی کنند و درک نمی نمایند.
عاشق منتظر دریافته است که رغبت و شکایت اجتماعی باید شکل بگیرد و حسّ و حال یوسف خواهی در گستره اجتماعی باید به راه بیافتد و بلوغ اجتماعی ایجاد شود تا زمینه های ظهورش آماده گردد. از این رو بر آن است که حس یوسف خواهی را توسعه دهد و در جستجوی یار و یاور و همراه بکوشد.
متی نرد مناهلک الرویه فنروی، متی ننتقع من عذب مائک فقد طال الصّدی، متی نغادیک و نراوحک، فنقر عیناً، متی ترانا و نراک و قد نشرت لواء النّصر تری، اترانا تحف بک و انت تام الملا، و قد ملات الارض عدلاً.
چه زمانی وارد می شویم به سرچشمه زلال و خوش گوارایت تا سیراب شویم؟ چه زمان از آب گوارای تو سیراب و بهره مند شویم. همانا که تشنگی ما به طول کشید. کی شود که با تو صبح و شب کنیم؟ تا چشمانمان به جمالت روشن شود؟ کی شود که تو ما را ببینی و ما تو را ببینیم در حالی که تو پرچم پیروزی را برافراشته ای. آیا شود که در اطراف تو و به امامت و رهبری تو گرد آییم در حالی که زمین پر از عدل شده باشد؟
جلوه ها و امواج دیگری از حسّ یوسف خواهی در این فضای طوفانی به راه افتاده است. و اوج دیگری به خود گرفته است که جز وصال یار خوش نگار، آن را خموش نتواند نمود. که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل ها، که باید بذر عشق را در دل جامعه بکاری و با مهندسی و با سرعت تمام این رغبت و عشق به شکوفه و شکوفایی سر کشد و دل از اغیار ببرند و شکایت اجتماعی به جریان افتد و با حسّ و حال تمام به سوی خالق هستی رو کنند و درخواست کنند و استعانت اجتماعی به راه اندازند. که «اللهم انت کشّاف الکرب و البلوی و الیک استعدی فعندک العدوی و انت ربّ الاخره و الدنیا، فاغث یا غیاث المستغیثین».
خدایا تو برطرف کننده رنج ها و غم و اندوه و گرفتاری هستی. و به تو شکایت می کنم و از تو دادخواهی می نمایم و تویی پروردگار دنیا و آخرت پس به فریاد ما برس ای فریادرس فریادخوهان.
وه که چه زیباست نمایش امواج تو در توی «رغبت و شکایت و استعانت» اجتماعی که در سایه سارِ دعای ندبه به چشم می خورد و حسِّ یوسف خواهی که جامعه را از خفتگی به شکفتگی رهنمون می سازد.
منابع:
1.معجم الاحادیث الامام المهدی ج1، ص 44.
2. سوره نمل، آیه 56 .
3. سوره انعام، آیه 112 و 113 .
4. سوره انعام، آیه 121 .
5. دعای افتتاح، مفاتیح الجنان، باب شهر رمضان.
6. سوره رعد، آیه 11.
7. زیارت جامعه کبیره.
8. یوسف، آیه 85 .
9. یوسف، آیه 86 .
10. یوسف، آیه 87 .
11. یوسف، آیه 88 .
12. صحیفه سجادیه دعای 54. یا فارج الهمّ و کاشف الغمّ، ای گشاینده اندوه و برطرف کننده غصّه.
13. دعای ندبه.
14. صحیفه سجادیه، دعای 12 .
15. دعای بعد از زیارت آل یاسین، مفاتیح الجنان.
16. دعای افتتاح، مفاتیح الجنان .
17. دعای زیارت آل یاسین، مفاتیح الجنان.
18. دعای یسیره مفاتیح الجنان.
19. زیارت جامعه کبیره، مفاتیح الجنان.
20. زیارت صاحب الامر، مفاتیح، السلام علیک یا سبیل الله الذی من سلک غیره هلک.
21. همان، السلام علی رفیع الانام و نضره الایام.
منبع:فصلنامه آدینه شماره 1

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید