«لیله المبیت»

«لیله المبیت»

نویسنده:سیدهاشم رسولى محلاتى
منبع:زندگانى امیرالمؤمنین علیه السلام
سیزده سال پر ماجراى توقف رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) را پس از بعثت در شهر مکه پشت سر مى‌گذاریم،سیزده سالى را که رسول خدا با رساندن پیام الهى هر روز و هر هفته و هر ماه و سال آن براى آن حضرت (صلی الله علیه و آله و سلم) و نزدیکترین یار و کمک کار باوفایش یعنى‌على (علیه السلام) ماجراى تازه و داستان و رنج جدیدى را به همراه داشت و خاطرات تلخ و ناگوارى را براى وى و پیروانش به یادگار گذارده و تاریخ اسلام یکایک آنها را ثبت نموده است. در سالهاى آخر این رسالت بزرگ در مکه یعنى دهم و یازدهم،دو حامى بزرگ و دو پشتیبان با وفاى رسول خدا یعنى ابو طالب و خدیجه از دنیا رفتند و ادامه کار براى پیامبر بزرگوار اسلام در مکه مشکلات زیادى داشت که سبب اصلى آن جرئت و جسارت بیشتر دشمنان نسبت به آن حضرت بود،به شرحى که در تاریخ زندگانى پیغمبر اسلام مذکور گردید. به دنبال همین جسارت و جرئت زیاد دشمنان اسلام بود که در پى یک نشست و شور دستجمعى مشرکان تصمیم به قتل پیغمبر اکرم گرفتند و شبى که خواستند این تصمیم را عملى کنند،رسول خدا به دستور پروردگار خود از شهر مکه خارج و از طریق غار ثور عازم یثرب گردید.
شب سهمگینى بود و رسول خدا از جانب خداى تعالى مأمور شده بود بدون اطلاع یاران و نزدیکان خود از شهر خارج گردد و کسى نمى‌دانست پیغمبر به کجا خواهد رفت و سرانجام چه خواهد شد،این بار رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) خطرناکترین و عین حال حساسترین مأموریتها را به على (علیه السلام) سپرد و او را مأمور کرد تا در بستر آن حضرت بخوابد و برد مخصوص او را به خود پیچید،و خود آن حضرت پس از تاریک شدن شب از خانه خارج شد و به سوى غار ثور حرکت کرد. خطرناک بودن مأموریت از آن جهت بود که ده یا پانزده تن مسلح به پشت خانه رسول خدا آمده و خود را آماده کرده بودند تا ناگهان به کسى که در بستر خوابیدهـو در آن وقت جز على کسى دیگرى نبودـبتازند و همگى در قتل او شرکت جسته و او را به قتل برسانند و هر آن بیم آن مى‌رفت که این حمله انجام گیرد و على (علیه السلام) از این ماجرا مطلع بود.و حساس بودن مأموریت از آن جهت بود که توطئه گران همگى از پشت دیوار رفتار و حرکات کسى را که در بستر خوابیده بودـو به خیال آنها رسول خدا بودـزیر نظر داشتند و از روى دیوارهاى کوتاهى که در آن زمان اطراف خانه‌هاوجود داشت،پیوسته سر مى‌کشیدند و مراقب حال خفته در بستر بودند و على (علیه السلام) موظف بود براى حفظ جان رسول خدا و سرگرم ساختن مشرکان توطئه‌گر،به گونه‌اى رفتار کند که او را نشناسند و چنان پندارند که خود رسول خداست که در بستر خفته و هیچ گونه حرکت و یا عملى که او را به آنها بشناساند و یا سوء ظنى براى آنها ایجاد کند،انجام ندهد .
با توجه به پاره‌اى از خصوصیات که در تاریخ این داستان در کتابها ذکر شده،اهمیت این عمل خدا پسندانه على (علیه السلام) و حساسیت و پر مخاطره بودن این مأموریت بزرگ الهى بخوبى روشن مى‌شود،زیرا در کتاب الفصول المهمه» (ص 29) تألیف ابن صباغ مالکى آمده که گوید:
«…و ذهب من اللیل ما ذهب،و على رضى الله عنه نائم على فراش رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) و المشرکون یرجمونه فلم یضطرب و لم یکترث…»
[…در آن شب که مقدارى از آن گذشته بود و على در بستر رسول خدا خفته بود،مشرکان همچنان بر او سنگ مى‌زدند و على (علیه السلام) سنگها را بر سر و بدن خود مى‌خرید اما نگرانى و بى‌تابى از خود نشان نمى‌داد (که مبادا مشرکان آن خفته در بستر را بشناسند و از رفتن پیغمبر مطلع گردند…) ] و در روایت امالى شیخ نیز این گونه است:
«…فلما غلق اللیل أبوابه،و اسدل أستاره،و انقطع الأثر،أقبل القوم على علی (علیه السلام) یقذفونه بالحجاره فلا یشکون أنه رسول الله حتى اذا برق الفجر…» (1)
[و چون شب هنگام،درهاى خود را بست و پرده‌هاى خود را آویخت (کنایه از سیاهى و تاریکى شب است) و رفت و آمد قطع شد،آنان به سوى على (علیه السلام) که در بستر خفته بود،هجوم آوردند و با سنگ بر او مى‌زدند و شک نداشتند که وى رسول خداست تا وقتى که فجر طالع گردید…] در آخر آنچه در این میان مورد اتفاق همه تاریخ نویسان بوده و کسى نتوانسته ازآن اغماض کرده و آن را نادیده بگیرد،فدا کارى بى‌نظیر امیر المؤمنین (علیه السلام) در این ماجراست که چگونه به خاطر حفظ جان رهبر بزرگوار اسلام و ولى نعمت خود جان بر کف گرفته و در راه عزیزترین و محبوبترین بندگان خدا بار گران را بر دوش کشیده است تا جایى که این فداکارى و ایثار جان،در راه محبوب،موجب تعجب فرشتگان و افتخار و مباهات خداى سبحان در نزد آنان گردیده است و بهتر آن است که این ماجرا را از زبان بزرگان اهل سنت بشنوید:
ثعلبى در تفسیر خود،صفورى در نزهه المجالس،غزالى در احیاء العلوم،جز رى در اسد الغابه،حموى در ثمرات الاوراق،ابن صباغ مالکى در فصول المهمه و جمع زیاد دیگرى در کتابهاى خود (2) روایت کرده‌اند که:
چون رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) خواست از مکه هجرت کند على بن ابیطالب را در مکه به جاى خود گذارد تا بدهى‌هاى او را بپردازد و امانتهایى را که نزد آن حضرت بود به صاحبانش مسترد دارد و در آن شبى که مشرکان دور خانه‌اش را گرفته بودند،على را مأمور کرد تا در بستر او بخوابد و بدو فرمود:
پارچه برد حضرمى سبز مرا به خود بپیچ که ان شاء الله تعالى خطرى از سوى آنها متوجه تو نخواهد شد،على نیز این مأموریت را به همان گونه انجام داد.
در این وقت خداى تعالى به جبرئیل و میکائیل وحى کرد که من در میان شما دو فرشته،پیوند برادرى منعقد ساختم و عمر یکى را بیش از دیگرى مقرر داشتم،اکنون کدامیک از شما دو نفر زندگى و عمر بیشتر را به برادر دیگر ایثار کرده و گذشت مى‌کند؟
هر دوى آنها حیات و زندگى بیشتر را اختیار کردند.
در این وقت خدا عز و جل بدانها فرمود:
«افلا کنتما مثل علی بن ابیطالب آخیت بینه و بین نبیی محمد فبات على فراشه یفدیه بنفسه و یؤثره بالحیاه…»
[چه شد که شما همچون على بن ابیطالب نشدید که من میان او و پیامبرم محمد پیوند برادرى برقرار کردم و على در بستر محمد خوابید و جان خود را فداى او کرد وزندگى خود را در راه او ایثار نمود…] اکنون هر دو بر زمین فرود آیید و او را از شر دشمنان محافظت کنید،آن دو فرشته،پیرو فرمان خداى تعالى به زمین هبوط کردند و جبرئیل در بالاى سر على و میکائیل در پایین پاى آن حضرت قرار گرفت،و جبرئیل ندا مى‌کرد:
«بخ بخ من مثلک یابن ابیطالب،یباهى الله عز و جل بک الملائکه»
[به به!اى على کیست که همانند تو باشد اى فرزند ابى طالب،که خداوند عز و جل به وجود تو بر فرشتگان خود مباهات مى‌کند…] به دنبال این ماجرا هنگامى که رسول خدا در راه مدینه بود این آیه در شأن على بن ابیطالب نازل گردید:
«و من الناس من یشرى نفسه ابتغاء مرضات الله و الله رؤف بالعباد» (3)
[و از زمره مردم کسى است که جان خود را در راه رضاى خدا مى‌فروشد و خدا نسبت به بندگان خود رئوف و مهربان است.] و این روایت را بیش از سى نفر از علما و محدثین و تفسیر نویسان اهل سنت نقل کرده‌اند .
ما وقتى مقایسه کنیم گذشت و فداکارى امیر المؤمنین (علیه السلام) را در آن شب با رفتار ابو بکر و ترس و وحشتى که در غار از خود نشان داد.تا جایى که رسول خدا او را دلدارى داد و چنانکه خداى تعالى در قرآن نقل مى‌کند بدو فرمود:
«لا تحزن ان الله معنا…»
تفاوت عمل و ارزش آن بخوبى روشن مى‌شود…و به هر اندازه على (علیه السلام) آسودگى خاطر شریف رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) را فراهم نمود،وى‌موجب ناراحتى و نگرانى آن بزرگوار شد. (4)
بارى على (علیه السلام) آن شب را تا به صبح در بستر رسول خدا خوابید و با اینکه هر لحظه بیم آن مى‌رفت که پانزده نفر مرد قوى هیکل همانند ابو جهل،عقبه بن ابى معیط،ابى بن خلف،طعمه بن عدى و امثال آنان با شمشیرهاى آخته خود بر سر او بریزند و او را قطعه قطعه کنند و با اینکه همان گونه که در خلال گفتار گذشته خواندیم پیوسته بر سر و بدن او سنگ مى‌زدند،همه را بر خود تحمل کرد و حرکتى که موجب تردید آنان بشود و او را بشناسند و در نتیجه تدبیر رسول خدا در فرار از مکه به ثمر نرسد،از خود نشان نداد و همچنان ثابت و استوار در جاى آن حضرت خوابید تا چون هوا روشن شد و فجر طالع گردید،یک مرتبه به درون خانه ریختند و در این وقت على (علیه السلام) که خیالش از جانب رسول خدا آسوده شده بود،ناگهان از جا برخاست و آنها مشاهده کردند که خفته در بستر على (علیه السلام) است و آن کس که از سر شب تا به صبح سنگها را بر سر و بدن خود مى‌خرید وى بوده و کسى را که به دنبالش آمده بودند و مى‌خواستند او را بکشند از دست آنها گریخته…على (علیه السلام) در این وقت به روى آنها فریاد زد:چه خبر است؟
مشرکان که سخت ناراحت شده بودند،گفتند:محمد کجاست؟على (علیه السلام) فرمود:مگر مرا به نگهبانى او گماشته بودید؟مگر شما او را به اخراج از این شهر تهدید نمى‌کردید؟او هم با پاى خود از شهر شما رفت!
آنچه مسلم است این مطلب است که على (علیه السلام) روى علاقه شدیدى که به رسول خدا داشت،تنها به فکر آن بزرگوار بود و به خود هیچ فکر نمى‌کرد و شاهد این گفتار نیز حدیثى است که از علامه شیخ على طوسى (ره) در امالى و مناقب ابن شهر آشوب نقل شده که چون رسول خدا توطئه مشرکان را در آن شب به اطلاع على (علیه السلام) رسانید و مأموریت خود را براى هجرت از مکه و مأموریت على را براى خفتن در بستر خود به اطلاع وى رسانید به دنبال آن به صورت سؤال و نظر خواهى از امیر مؤمنان از وى پرسید:
«فما انت قائل و صانع»؟
[اى على تو در این باره چه مى‌گویى؟و چه خواهى کرد؟] (5)
پاسخى که على (علیه السلام) داد این بود که گفت:
«أ و تسلمن بمبیتى هناک یا نبى الله؟»
[اى رسول خدا اگر من جاى شما بخوابم شما به سلامت خواهى بود؟] حضرت فرمود:آرى،على (علیه السلام) در این وقت تبسمى کرده و سجده شکر خداى تعالى را به جاى آورد و چون سر از سجده برداشت،گفت:
«امض لما امرت،فداک سمعى و بصرى و سویداء قلبى،و مرنى بما شئت…و ما توفیقى الا بالله …» (6)
[اینک مأموریت خود را هر آنچه هست انجام ده که گوش و دیده و سویداى قلبم به فدایت باد،و مرا نیز به هر چه خواهى فرمان ده که فرمانبردارم…و جز از خداى بزرگ توفیق نخواهم. ..]حلبى شافعى در سیره حلبیه (ج 2،ص 26) روایت کرده که در آن شب رسول خدا به اصحاب خود فرمود:
«ایکم یبیت على فراشى و انا أضمن له الجنه؟فقال علی:انا أبیت و اجعل نفسى فداک»
[کدامیک از شما امشب در بستر من خواهد خوابید تا من براى او بهشت را ضمانت کنم؟على (علیه السلام) پاسخ داد:من مى‌خوابم و جان خود را فداى تو مى‌کنم. (7) ] و در مناقب ابن شهر آشوب آمده که چون رسول خدا خواست حرکت کند،على را مخاطب قرار داده فرمود:
«ثم انى اخبرک یا على ان الله تعالى یمتحن اولیائه على قدر إیمانهم و منازلهم من دینه،فأشد الناس بلاء الأنبیاء،ثم الأمثل فالأمثل،و قد امتحنک یا ابن ام و امتحننى فیک بمثل ما امتحن به خلیله ابراهیم و الذبیح اسماعیل فصبرا صبرا فان رحمه الله قریب من المحسنین،فضمه الى صدره…» (8)
[من تو را خبر مى‌دهم اى على که خداى تعالى دوستان خود را به مقدار ایمانشان و جایگاهشان از دین و آیینى که دارند،آزمایش مى‌کند.پس سخت‌ترین مردم در بلا و آزمایش پیغمبران هستند و سپس هر که بدانها شبیه تر و نزدیکتر و همچنین…و اى فرزند مادر (9) خداوند تو را امتحان و آزمایش کرد و مرا نیز درباره تو امتحان کرد به همان گونه که خلیل خود ابراهیم و اسماعیل ذبیح را آزمود،بردبار باش و صبر پیشه کن که براستى رحمت خدا به نیکوکاران نزدیک است..و سپس على را به سینه خود چسبانید.]

پى‌نوشت‌ها

1.امالى ابن الشیخ،ص .298
2.براى اطلاع و توضیح بیشتر به احقاق الحق،ج 3،صص 34ـ26 و ج 6،صص 481ـ479 مراجعه شود .
3.سوره بقره،آیه .207
4.احمد بن حنبل،یکى از بزرگان اهل سنت در مسند خود (ج 1،ص 331) روایت کرده که در آن شب ابوبکر (که از حرکت رسول خدا مطلع نبود) به خانه آن حضرت آمد و خیال کرد رسول خدا خفته از این رو صدا زد:یا نبى الله،على (علیه السلام) پاسخ داد:پیغمبر اینجا نیست و به سوى بئر میمون رفت…و طبرى یکى از بزرگترین مورخین اهل سنت دنباله داستان را این گونه روایت کرده که ابوبکر بسرعت به سوى بئر میمون حرکت کرد و رسول خدا همچنان که مى‌رفت ناگهان صداى پایى از پشت سر خود شنید و دانست که شخصى در تعقیب اوست و گمان کرد یکى از مشرکان است،از این رو رسول خدا نیز بسرعت خود افزود و همین ماجرا سبب شد که بند جلوى نعلین آن حضرت پاره شد و انگشت ابهام پاى رسول خدا به سنگى خورده و شکافته شد و به دنبال آن خون زیادى از پاى آن حضرت مى‌رفت ولى از ترس رسیدن شخصى که آن حضرت را دنبال مى‌کرد به سرعت خود افزود،تا جایى که ابوبکر فریاد زد و رسول خدا او را شناخته،ایستاد و ابوبکر نزدیک شد و به همراه آن حضرت به غار ثور رفتند و همچنان از پاى رسول خدا خون مى‌رفت …
5.این ماجرا خیلى شباهت دارد به مأموریت حضرت ابراهیم (علیه السلام) براى ذبح فرزندش اسماعیل که بدو فرمود:«یا بنى انى أرى فى المنام انى أذبحک فانظر ماذا ترى؟قال:یا أبت افعل ما تؤمر .»سوره صافات،آیه .102
6.بحار الانوار،ج 19،ص 60؛مناقب،ابن شهر آشوب،ج 1،ص .183
7.احقاق الحق،ج 8،ص .347
8.مناقب ابن شهر آشوب،ج 1،ص .183
9.مرحوم مجلسى در شرح حدیث دیگرى که این تعبیر در آن آمده گوید:اینکه رسول خدا به على«فرزند مادر»خطاب کرده،به خاطر آن است که فاطمه بنت اسد پیغمبر را تربیت کرده و آن حضرت او را مادر خطاب مى‌کرد و به همین جهت وقتى على نزد آن حضرت آمد و گفت:مادرم از دنیا رفت،رسول خدا فرمود:بلکه به خدا مادر من هم بود.بحار الانوار،ج 19،صص 69ـ .68

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید