با محمد (ص) بود عشق پاک جفت(2)

با محمد (ص) بود عشق پاک جفت(2)

او «پیامبر اعظم» و چشمه کوثر است، اهل دل که عاشق اند و رعونت ندارند از محمد(ص) سیراب می شوند و سرخ روی که روی و آواز پیمبر معجزه است و بر فرعونیان هم چون نیل ناگوار، از نظر مولوی معجزه برای اقناع دشمن است نه دوست:
در دل هر امتی کز حق مزه است
روی و آواز پیمبر معجزه است
چون پیمبر از برون بانگی زند
جان امت در درون سجده کند
(همان:ب3613)
موجب ایمان نباشد معجزات
بوی جنسیت کند جذب صفات
معجزات از بهر قهر دشمن است
بوی جنسیت پی دل بردن است
(همان،دفتر 6:ب1812)
نه تو اعطیناک کوثر خوانده ای؟
پس چرا خشکی و تشنه مانده ای؟
یا مگر فرعونی و کوثر چو نیل
بر تو خون گشته ست و ناخوش ای علیل!
هر که را دیدی ز کوثر سرخ رو
او محمد خوست با او گیر خو
هر که را دیدی ز کوثر خشک لب
دشمنش می دار هم چون مرگ و تب
(همان ،دفتر5:ب1234)
پیامبر هادی است و راهنما:
پس بِکَش تو زین جهان بی قرار
جَوق کوران را قطار اندر قطار
کار هادی این بود تو هادی ای
ماتم آخر زمان را شادی ای
هین روان کن ای امامُ المتَّقین
این خیال اندیشگان را تا یقین
هر که در مکر تو دارد دل گرو
گردنش را من زنم، تو شاد رو
(همان،دفتر 4:ب1471)
از جمله ترفندهای منافقان ساختن مسجدی بود که به مسجد ضرار معروف است و البته برای ایجاد شکاف و تفرقه در صفوف مسلمانان به بنای آن اقدام نمودند.
یک مثال دیگر اندر کژ روی
شاید ار از نقل قرآن بشنوی
این چنین کژ بازیی در جفت و طاق
با نبی می باختند اهل نفاق
کز برای عِزَ دین احمدی
مسجدی سازیم و بود آن مرتدی
این چنین کژ بازویی می باختند
مسجدی جز مسجد او ساختند
سقف و فرش و قُبه اش آراسته
لیک تفریق جماعت خواسته
نزد پیغمبر به لابه آمدند که به مسجد ما بیا تا با قدم شما مبارک شود، رسول خدا(ص)از سر مهربانی دست رد نزد و جواب درشت نداد:
چون برآن شد تا روان گردد رسول
غیرت حق بانگ زد مشنو ز غول
کین خبیثان مکر و حیلت کرده اند
جمله مقلوب است آنچ آورده اند
قصد ایشان جز سیه رویی نبود
خیر دین کی جست ترسا و جهود؟
قصدشان تفریق اصحاب رسول
فضل حق را کی شناسد هر فضول؟
گفت پیغمبر که: آری لیک ما
بر سر راهیم بر عزم غزا
زین سفر چون باز گردم آن گهان
سوی آن مسجد روان گردم روان
چون بیامد از غزا باز آمدند
چنگ اندر وعده ی ماضی زدند
گفت: ای قوم دغل خامش کنید
تا نگویم رازهاتان تن زنید
رسول خدا(ص) به فرمان خداوند مسجد را آتش می زنند و منافقان رسوا می شوند (همان،دفتر 2:ب2836)
دیگر داستان: داستان بلال است در گرمای حجاز از محبت مصطفی (ص)وقتی که خواجه اش از تعصب جهوی به شاخ خارش می زد پیش آفتاب حجاز و از زخم خون بر می جوشید و او احد احد می گفت:
تن فدای خار می کرد آن بلال
خواجه اش می زد برای گوش مال
که: چرا تو یاد احمد می کنی؟
بنده بد منکر دین منی
ابوبکر صدای احد احد می شنود به سوی صدا می رود، بلال را می گوید: می توانی اعتقادت را مخفی کنی و به رهی خداوند: عالم اسرار است پنهان دار گام: بلال قبول می کند بار دیگر ابوبکر به کاری بیرون می رود و صدای احد احد را می شنود این بار هم او را پند می دهد.:
باز پندش داد باز او توبه کرد
عشق آمد توبه او را بخورد
این کار ادامه دارد لذا مولوی می گوید:
توبه کردن زین نمط بسیار شد
عاقبت از توبه او بی زار شد
چرا که:
عشق قهار است و من مقهور عشق
چون شکر شیرین شدم از شور عشق
عاشقان در سیل تند افتاده اند
بر قضای عشق دل بنهاده اند
ابوبکر قصه را به رسول اکرم (ص) می گوید و مشورت می کند نهایت ابوبکر می گوید او را می خرم.
مصطفی گفتش که: اکنون چاره چیست
گفت: این بنده مر او را مشتری است
رسول خدا ضمن قبول پیشنهاد ابوبکر از او می خواهد که ایشان را در این کار شریک کند. در این جا می بینیم که رسول خدا (ص) مستقیماً به عنوان حامی بردگان و غلامان وارد میدان می شود:
مصطفی گفتش که ای اقبال جو
اندر این من می شوم انباز تو
تو وکیلم باش، نیمی بهر من
مشتری شو قبض کن از من ثمن
ابوبکر می رود و بلال را می خرد و با خود همراه می کند.
بعد از آن بگرفت او دست بلال
آن ز زخم ضرس محنت چون خلال
بلال به خدمت رسول خدا می رسد:
مصطفی اش در کنار خود کشید
کس چه داند بخششی کو را رسید؟
ماهی پژمرده در بحر اوفتاد
کاروان گم شده زد بر رشاد
رسول مکرم اسلام (ص) به ابوبکر می گوید: چرا من را در این کار شریک نکردی، ابوبکر به سپاس حرمت رسول خدا بلال را آزاد می کند و در این جا یکی دیگر از بزرگواری های رسول خدا جلوه می کند به عنوان رهبری که یارانش برای او حرمت بسیار قایل اند و از هر گونه گذشت و ایثار در راه او دریغ ندارند:
گفت: ای صدیق آخر گفتمت
که: مرا انباز کن در مَکرمت
گفت: ما دو بندگان کوی تو
کردمش آزاد من بر روی تو
(همان،دفتر 3:ب893)
قرآن او معجزه پایدار است آن گونه که «قاصدان را بر عصای موسی دست نیست» دست ناپاکان هم البته به قرآن او نمی رسد:
مصطفی را وعده کرد الطاف حق
گر بمیری تو نمیرد این سبق
من کتاب و معجزت را رافعم
بیش و کم کن را ز قرآن مانعم
کس نتاند بیش و کم کردن در او
توبه از من حافظی دیگر مجو
تا قیامت باقیش داریم ما
تو مترس از نسخ دین ای مصطفی
ای رسول ما تو جادو نیستی
صادقی هم خرقه ی موسی ستی
هست قرآن مر تو را هم چون عصا
کفرها را در کشد چون اژدها
تو اگر در زیر خاکی خفته ای
چون عصایش دان تو آن چه گفته ای
قاصدان را بر عصایت دست نی
تو بخسب ای شه! مبارک خفتنی
(همان:ب1197)
مولوی به معجزات رسول مکرم اسلام نیز اشاراتی دارد به یکی از آن موارد اشاره می شود:
سنگ ها اندر کف بوجهل بود
گفت: ای احمد بگو این چیست؟زود
گر رسولی چیست در مشتم نهان؟
چون خبر داری ز راز آسمان
گفت چون خواهی؟ بگویم کان چه هاست؟
یا بگوید آن که ما حقیم و راست
گفت بوجهل این دوم نادرترست
گفت: آری حق از آن قادرترست
از میان مشت او هر پاره سنگ
در شهادت گفتن آمد بی درنگ
لا اله گفت، الا الله گفت
گوهر احمد رسول الله سفت
چون شنید از سنگ ها بوجهل این
زد زخشم آن سنگ ها را بر زمین
(همان،دفتر1:ب2154و)
البته محمد (ص) غرض آفرینش و خلقت نیز بود مگر خداوند در حدیث قدسی نمی فرماید: «لَولاکَ لما خلقتُ الافلاک»، او راز آفرینش و حکمت هستی است و هستی طفیل او:
آسمان ها بنده ماه وی اند
شرق و مغرب جمله نان خواه وی اند
ز آن که لولاک است بر توقیع او
جمله در انعام و در توزیع او
گر نبودی او نیابیدی فلک
گردش و نور و مکانی ملک
گر نبودی او نیابیدی بحار
هیبت و ماهی و دُرّ شاهوار
گر نبودی او نیابیدی زمین
در درونه گنج و بیرون یاسمین
رزق ها هم رزق خواران وی اند
میوه ها لب خشک باران وی اند
(همان،دفتر 6:ب2109)
آن دم لولاک این باشد که کار
از برای چشم تیز است و نظار
(همان:ب1668)
گر چه شاخ و برگ و بیخش اول است
آن همه از بهر میوه مرسل است
پس سری که مغز آن افلاک بود
اندر آخر خواجه لولاک بود
جمله عالم خود عرض بودند تا
اندر این معنی بیامد «هَل اَتی:
(همان،دفتر 2ب:977)
پیامبر منتهای عشق است و شأن لولاک یعنی همین:
با محمد بود عشق پاک جفت
بهر عشق، او را خدا لولا ک گفت
منتهی در عشق چون او بود فرد
پس مرا او را ز انبیا تخصیص کرد
گر نبودی بهر عشق پاک را
کی وجودی دادمی افلاک را؟
(همان،دفتر5ب2739)
منبع: پایگاه نور- ش 14

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید