و من توکل على الله کفاه الامور و التوکل على الله نجاه من کل سوء و حرز من کل عدو .
و هرکس که به خدا توکل نماید خداوند کارهایش را کفایت مى کند و توکل برخدا مایه نجات از هر بدى و ایمنى از هر دشمن است (139).
بدان اى عزیز که توکل نشانه قوت اعتقاد فرد و داراى درجات ومراتبى هست . حداقل مراتب توکل این است که میزان اطمینان او در حق خداوند به هنگام واگذارى امورش مثل اعتماد به وکیل کردن یکى از همنوعان خودش باشد. این مرحله منافاتى با سعى و تدبیر فردتوکل کننده ندارد، چنانکه موکل تلاش خود را مى کند و از وکیل هم بهره مند مى شود.
مرحله دوم از درجات توکل این است که حال متوکل با خدا همچون حال طفل با مادرش هست که جز به مادر اعتماد ندارد و در این مرحله انسان با دعا و تضرع به خدا پناه برده و امورش را به حضرت حق واگذار مى کند.
مرحله سوم : کامتلرین درجات توکل است که فرد خود را کاملا تسلیم خدا کرده و جز خدا به کس یاچیزى حتى حجاب نور، دل نمى بندد که نمونه کامل آنرا در حالات ابراهیم خلیل الرحمان علیه السلام به هنگام پرتاب به سوى آتش مى تواند دید که با نهایت اطمینان به حضرت حق نه تنها به همه اسباب مساعدت نه مى گوید بلکه از طرح سؤ ال و خواست خود نیز امتناع مى ورزد با این استدلال که با علم خدا به من دیگر سؤ ال و خواسته اى لازم نیست هرچه او مصلحت بیند همان خیر و فلاح است .
اینک ملاک ومعیارى بر حصول توکل ذکر مى شود و آن این است که فرد نایل به مقام توکل هیچگاه مضطرب و بى تاب نمى شود و پس از آنکه تلاش میسور و مقدور خود را در طبق اخلاص گذاشت دیگر نگران آینده کار نمى شود و مانسل انقلاب در حالات گوناگون امام شهیدان و منادى و احیاگر اسلام ناب محمدى صلى الله علیه و آله در عصر جاوید خمینى بزرگ تجلى مقام توکل را به طور واضح دیدیم که یکى از بهترین منظره هاى آن در جواب به سوال خبرنگار که پس از سالهاى ممتادى تبعید، ظفرمندانه وارد ایران اسلامى مى شوید چه احساسى دارید فرمود: هیچ یعنى من ماءمور به تکلیفم و نه نتیجه خدایا ترا به صدق و صفاى روح خدا درعصرمان ما را به مقام توکل نایل فرما.
والذین عز و العلم کنز والصمت نور :
دین مایه عزت است و علم گنجینه و سکوت نور است (140).
بدون شک برنامه هاى عبادى ، اخلاقى ، اجتماعى و سیاسى دینى عزت و سربلندى انسان را همراه دارد و انسان سراپا نیاز را تا بدان حد تعالى مى دهد که خالق صمد و بى نیاز عالم مشترى او مى شود آنهم بابهاى جنت و رضوان الهى و چه عزتى از این برتر؟
علم گنجینه است : در شرح و توضیح این کلام محتواى حضرت جواد علیه السلام یادآورى چند نکته مفید به نظر مى آید.
علم داراى ارزش ذاتى است و اسلام علم را عامل احیاى نفوس مى داند و این تعبیر شیواى امیر بیان دلیل این مدعاست که :
العلم محیى النفس .
دانش واقعى زنده کننده نفس و روح آدمى است (141).
در کلام جاوید بزرگ استاد دانشگاه هدایت حضرت خاتم انبیا محمد مصطفى صلى الله علیه و آله وسلم راجع به علم و جایگاه آن تعبیرى شیرین به شرح ذیل آمده است :
العلم نور یقذفه الله فى قلوب من یشاء .
علم نورى است که خداوند در دل هر که بخواهد مى اکفند(142).
درکلام امیرمؤمنان على علیه السلام : علم چراغ عقل و روشن کننده خرد است اصلا در جمله میتوان گفت که روح اسلام با جهل ناسازگارى دارد چرا که بدون رشد فکرى و فرهنگى و آشنایى عمیق با حقایق ، قدر و منزلت اسلام ناشناخته مانده و در میان پیروان اسلام ناچیز جلوه مى کند.
به همین دلیل علم و عالم در فرهنگ والاى دین مبین اسلام ارجمند هستند تا آن حد که پاداش عالم از روزه دار شب زنده دارى که در راه خدا جهاد کند بیشتر است (143) و اگر این علم با زیور حلم و خویشتندارى و وقار و تواضع و انس و سازگارى با مردم آراسته شود اکسیر حیات و مایه نجات از هر مهلکه است .
على علیه السلام در یک تقسیم بندى کلى چنین مى فرماید: دانشمندان دو دسته اند: دسته اول : دانشمندى که به علم خویش عمل مى کند و رستگار مى شود.
دسته دوم : دانشمندى که به علم خود عمل نمى کند و هلاک مى گردد(144).
و در تعابیر نغز سنت که دریایى بیکران از معارف و حکم نجاتبخش هست آثارى بس خطیر براى علم واقعى ذکر شده است که نمونه هایى از آن مضامین بلندرا تقدیم مى داریم :
1 – کسى که بر رشد عملى او اضافه شود لکن بر زهدش نسبت به دنیا افزوده نگردد جز بر دورى او از خدا اضافه نمى شود( پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله )(145).
2 – علم به فراگیرى نیست ، بلکه آن نورى است که خداى متعال در دل هر که بخواهد هدایتش کند، قرار میدهد. پس اگر خواستى دانش به دست آورى در درجه اول حقیقت بندگى را در قلبت فراهم کن و علم رابراى عمل به آن فرا بگیر و از خدا بخواه که توفیق فهم آنرا به تو بدهد(146) (حضرت امام صادق علیه السلام )
3 – غایت علم خوف از خداوند سبحان و میوه علم اخلاص عمل است (حضرت على علیه السلام )(147).
4 – خشیت میراث دانش است و علم شعاع معرفت وقلب ایمان است و هر که از خشیت محروم باشد عالم نیست هر چند در متشابهات علم به موشکافى بپردازد خداوند متعال مى فرماید تنها دانشمندان از بندگان خدا هستند که از او مى هراسند(148).
(حضرت امام صادق علیه السلام )
قابل ذکر است با همه ارج و منزلتى که اسلام به علم و عالم قائل است ، لیکن مابین علم ممدوح اسلام و عمل یک رابطه و پیوستگى خاصى وجود دارد.
هرچند آنانکه نمى دانند با فرد دانا برابر نیستند ولى پیامبر گرامى اسلام مى فرماید: کل علم و بال على صاحبه الامن عمل به (149).
هر عملى و بال صاحب خویش است ، مگر کسى که به دانش خود عمل نماید و عمل به علم علاوه بر پاداش اخروى به عالم ، عامل بس مؤثر در رشد عملى اوست براى تاءیید این مدعا، شکافنده علوم نبوى و پنجمین ستاره تابناک آسمان امامت در این زمینه مى فرماید: ((من عمل بما یعلم علمه مالم یعلم :
هر کس به آنچه میداند عمل نماید خداوند آنچه را که نمى داند به او یاد میدهد(150).
امام جواد علیه السلام در آخرین قسمت این فراز فرمودند: ((الصمت نور)) سکوت و خاموشى نور است . براى دریافت بخشى از این سخن بلند و سرشار از حکمت وقتى به فرهنگ اهل بیت علیه السلام مراجعه مى کنیم مى بینیم زمانیکه از علامات مؤمن سخن به میان مى آید کثرت خموشى و سکوت و اینکه با سکوتش اندوهگین نمى شود(151).از جمله نشانه هاى بارز است و هیبت و بزرگى ثمره زیادى سکوت است و تدارک آنچه به سبب خاموشى از آن کوتاهى شده آسانتر است از آنچه به واسطه صحبت از دست رفته است و در تعبیر کلام نبوى سکوت مایه نجات معرفى شده است .
با در نظر گرفتن این مختصر از معارف روائى و توجه به سیره عملى اصحاب در نحوه مواظبت از زبان و تمرین سکوت مى توان به اهمیت موضوع پى برد و بعد از اینکه آمار گناهان زبان را تصور نمائیم ما نیز این کلام حضرت جوادالائمه علیه السلام را از جان و دل تکرار خواهیم کرد که سکوت نور است و مایه برکت .
((غایه الزهد الورع )).
هدف و سرانجام زهد پاکدامنى است .
یکى از محورهاى بسیار مهم تاءکیدات اخلاقى بزرگان دینى ، نبى اکرم و ائمه معصومین صلوات الله علیهم جا انداختن رویه رهادت و حقیتق زهد در جامعه اسلامى بوده وهست .
قبل از به ارائه مطالبى راجع به این موضوع مهم یک تعریف ساده از زهد ارائه مى کنیم :
زهد همان ساده زیستى همراه با قناعت است ، براى تاءیید مدعا ابتدا از سیره عملى امام پارسایان حضرت على علیه السلام یک نمونه گویا ذکر مى شود:
اصبغ بن نباته از على علیه السلام نقل مى کند که ایشان فرمودند: تقریبا پنج سال است که در کوفه حکومت مى کنم ، روزى که وارد کوفه شدم این لباس ، این مرکب و این اساس جزیى را داشتم اگر روزى که بر مى گردم غیر از اینها داشته باشم : فاننى من الخائنین همانا من از خیانتکاران هستم (152).
در تعریف حقیقت زهد آن امام زاهدان چنین مى فرماید:
(حقیقت ) زهد ما بین دو کلمه از قرآن است که خداى سبحان فرمود: برآنچه از دستتان مى رود ناراحت نشوید و بخاطر آن چه به شما مى رسد خوشحال نشوید و هرکس که برگذشته افسوس نخورد وبه آینده شاد نگردد. براستى که هر دو طرف زهد را بدست آورده است (153).
به خاطر آثار بسیار خطیر زهد، نشانه لطف و خیرخواهى خداوند به انسان تعبیر شده است به این بیان شیرین امام ششم توجه فرمایید که : اذا ارادالله بعبد خیرا زهده فى الدنیا و بصره عیوب الدنیا .
زمانیکه خداوند به بنده اى خیر اراده فرماید او را در دنیا زاهد کرده و نسبت به عیبهاى دنیا بصیر مى کند(154).
و اینکه با نگاهى گذرا به آثارى دنیوى زهد بحث را ادامه مى دهیم : على علیه السلام مى فرماید: کسى که نسبت به دنیا زاهد و بى رغبت شد مصیبتها را خوار و آسان مى شمارد(155).
و در کلام نغز پیامبر گرامى اسلام چنین آمده که :
من زهد فیها اعطاه الله علما بغیر تعلم وهدى بغیر هدایت .
کسى که در دنیا زهد ورزد خداوند به او علم بدون یادگیرى اعطا مى فرماید و هدایتى بدون راهنمایى دیگران (156).
حال اى عزیر این نکته ظریف را توجه فرموده و به صفحه دل بنگار که اگر موفق شوى هواهاى نفسانى رابا عنصر زهادت بمیرانى و چشم را با توتیا اشک زینت دهى آنگاه به این تمجید علوى نائل مى شوى که :
طوبى للزاهدین فى الدنیا الراغبین فى الآخره .
خوشا به حال زاهدان در دنیا و شیفتگان آخرت (157).
حال براى فهم سخن جاوید امام نهم به این کلام على علیه السلام گوش جان بسپار که فرمود: ((هیچ ورعى همچون توقف به هنگام شبهه نیست و هیچ زهدى همانند بى رغبتى در حرام نمى باشد(158).
پس هدف و سرانجام زهد، ورع است زیرا ورع عنصرى است که انسان را از معاصى باز میدارد.
منبع: الشیعه
حسین ایمانى یامچى
139-ملحقات احقاق ج 12، ص 438.
140-احقاق الحق ، ج 12 ص 439.
141-غررالحکم .
142-بحارالانوار ج 77 ص 166.
143-اصول کافى ج 1، ص 46 باب حق العالم .
144-بحارالانوار ج 2 ص 34.
145-بحارالانوار ج 2 ص 37.
146-بحارالانوار ج 1 ص 225.
147-غرر الحکم .
148-اخلاق اسلامى محمد على سادات و بحارالانوار ج 2 ص 52.
149-بحارالانوار ج 2 ص 38.
150-بحارالانوار، ج 78 ص 189.
151-نهج البلاغه – شرقى ص 370 و ص 75.
152-بحارالانوار ج 40 ص 325.
153-نهج البلاغه – شرقى ص 351.
154-بحارالانوار ج 73 ص 55.
155-نهج البلاغه شرقى ص 338.
156-بحارالانوار ج 2 ص 84.
157-نهج البلاغه – شرقى ص 377.
158-نهج البلاغه – شرقى ص 382.