نویسندگان: حجت الاسلام دکتر کاظم قاضیزاده/ استادیار دانشگاه تربیت مدرّس تهران
دکتر علیرضا مختاری/ عضو هیأت علمی دانشگاه آزاد اسلامی فسا
چکیده :
فرضیّهی «تولد ایدهی امام غایب در دوران حیرت»، نه تنها فروپاشی مهدویّت، بلکه تمام نظام امامت را هدف قرار داده است. حیرت شیعیان در دورهی بعد از شهادت امام عسکری علیهالسلام بر خلاف ادّعای مخالفان نه به خاطر عدم وجود فرزند برای حضرت عسکری علیهالسلام، و نه به خاطر ناشناخته و تعریف ناشدن غیبت میباشد. این حیرت ناشی از عدم توجّه شیعیان به احادیثی است که از تک تک ائمّه علیهمالسلام در طول قرنهای اول تا سوم صادر شده و در بسیاری از اصول و کتابهای راویان مؤلّف، ثبت و نسل به نسل منتقل شده است. با بررسی احادیث باب دهم که بیش از یک پنجم احادیث کتاب الغیبۀ نعمانی را شامل میشود، به روشنی تواتر معنوی غیبت صاحب الامر عجّلاللهتعالیفرجه اثبات میگردد. بر این اساس، ادّعای ناشناخته و تعریفناشده بودن مقولهی غیبت بعد از شهادت امام یازدهم علیهالسلام، ادّعایی غیر علمی میباشد.
اشاره :
اعتقاد به یک رهبر زندهی غایب که هر لحظه امکان ظهورش است، و با آمدنش بساط ظلم و فساد برچیده میشود، رهروان را به آینده امیدوار میکند؛ و امید یعنی زندگی. با این امید، حیات در شریانهای فرد و اجتماع به سرعت به جریان میافتد. قلب چنین جامعهای در انتظار امام خود پرطنین و محکم میتپد، و امکان ندارد که آن را با فشارهای جسمی و روحی از حرکت انداخت. عقیده به ظهور موعود آخرالزمان، موعودی که خلیفهی خداوند در زمین، و منصوب اوست، موعودی که دوستدار خیر و صلاح است، موعودی که صلح و دوستی و امنیّت را به ارمغان میآورد و ظلم و فساد را از جامعه میزداید، انسان را وا میدارد تا برای زندگی در حکومت او آمادگی لازم را کسب کند. این آمادگی، با امید به زندگی، استقامت در برابر سختیها و ناملایمات، و تلاش در خودسازی و دیگرسازی فراهم میشود.
حیاتبخشی و پویایی اعتقاد به امام غائب عجّلاللهتعالیفرجه را موافق و مخالف پذیرفتهاند. عبدالکریم سروش (سروش: مهدویّت و احیای دین/60) مینویسد:
برای جامعهی ما، مهدویّت مقولهی قابل تأمّلی است. مهدویّت با تار و پود زندگی دینی مردم ما آمیخته است. … جامعهی شیعه قرنهاست که با این اعتقاد زیسته و زنده بوده است و این اعتقاد همچنان راسخ است. … به دلیل چنین حضور و نفوذی، بررسی اندیشهی مهدویّت برای متفکّران، جامعهشناسان و دینشناسان یک فریضهی عینی است. شاید هیچ ایدهای در جامعهی ما به اندازهی ایدهی غیبت امام، نفوذ و تأثیر نداشته است. … درست است که مفهوم مهدویّت در فرهنگ تشیّع مفهومی اساسی و محوری است، ولی به هیچ عنوان مختصّ این فرقه نیست.
سروش مفهوم مهدویّت را در فرهنگ تشیّع، مفهومی اساسی و محوری معرّفی میکند و انصاف آن است که حق با ایشان میباشد. اما سؤال این است که چرا مهدویّت با تار و پود زندگی دینی مردم ما آمیخته است؟ چه عاملی باعث شده است که این اعتقاد راسخ شود، و جامعهی شیعه قرنها با آن زندگی کند و زنده بماند؟ چه امری موجب شده است مفهوم مهدویّت در فرهنگ تشیّع، مفهومی اساسی و محوری باشد؟
واقعیّت این است که شیعیان از ابتدا و همیشه، مهدویّت را آموزهی دینی و برخاسته از وحی الاهی میدانستهاند. آنان معتقدند امامت امام دوازدهمشان که همان قائم و مهدی یادشده در روایات میباشد، به امر خداوند متعال است. آنان ولایت امام زمانشان را کمال امامت میدانند؛ امامتی که با ابلاغ آن توسط نبیّ اکرم صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم در روز غدیر، دین کامل شد و به واسطهی آن نعمت الاهی به نهایت درجهی خود رسید، و خداوند به این که اسلام دین ما باشد، رضایت داد. مدرّسی طباطبایی نیز بر این که اعتقاد شیعیان در مورد امامت، مبنی بر الاهی دانستن آن و نصّ صریح نبوی است تأکید میکند (مدرّسی طباطبایی: مکتب در فرایند تکامل/5-8):
موضوع دوستی خاندان پیامبر(ص) پدیدهای قدیم است و به روزگار خود آن حضرت باز میگردد. در میان اصحاب و یاران آن حضرت کسانی بودند که به خاندان او مهر میورزیدند. بر اساس روایات تاریخی، پس از درگذشت پیامبر (ص) که موضوع جانشینی ایشان مورد اختلاف نظر قرار گرفت، همین افراد از صحابه بر اساس نصّ و دستور صریح آن حضرت، از احقیّت خاندان طهارت که نماینده و سردستهی آنان علی بن ابیطالب (ابن عم و همسر دختر محبوب پیامبر فاطمهی زهرا) بود سخن گفته و از آن امام بزرگوار به عنوان شایستهترین نامزد خلافت جانبداری کردند. … پس از شهادت امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب، دو فرزند او از فاطمه زهرا – امام حسن و امام حسین – مرکز و محور عواطف و پیروی هواداران خاندان عصمت و طهارت که خلافت را حقّ الهی آنان میدانستند بودند. … مآلاً سلسله امامان – با یک استثناء در مورد امام دوم و سوم که برادر بودند – بر اساس اراده الهی در یک شجره پدر و فرزند قرار گرفت.
آری، قرنهاست که جامعهی شیعه با گفتن یا صاحب الزمان زیسته، و خود را به خداوند نزدیک کرده است؛ چرا که توسّل به او را، توسّل به ذات ربوبی میداند. خلاصه آن که در هیچ برههای از تاریخ، تشیع به امام زمانی معتقد نبوده که جدای از خداوند و اوامر و تعیین او باشد.
فرضیّهی « تولد ایدهی امام غایب در دوران حیرت »
در نظام اعتقادی امامت، جزئیّاتی وجود دارند که اگر رد شوند، یا مورد تردید قرار بگیرند، منجر به فروپاشی تمام این نظام خواهد شد. برخی جزئیّات در مباحث مهدویّت شیعی از این نمونهاند. مهدویّت در باورهای شیعی با غیبت امام دوازدهم عجّلاللهتعالیفرجه پیوند خورده است. شیعه، امام دوازدهم را همان مهدی و همان قائم ذکرشده در احادیث میشمارد، و غیبت را نه فقط از نشانههای موعود الاهی، بلکه نشانهی حقانیّت نظام امامت میداند؛ چرا که امامان پیشین علیهمالسلام مکرّر و مفصّل دربارهی وقوع غیبت برای امام قائم عجّلاللهتعالیفرجه صحبت کردهاند. نعمانی مینویسد (النعمانی: الغیبۀ/24):
این غیبت اگر نبود، و اگر با وجود روایاتی که دربارهی آن نقل شده اتفاق نمیافتاد، به یقین مذهب امامت باطل بود؛ اما خداوند تبارک و تعالی انذار ائمّه علیهمالسلام را در مورد وقوع آن تصدیق کرد، و سخنشان را که در هر عصر بیان کرده بودند، به صحّت رسانید.
با این وضعیّت، بهترین و سادهترین راه برای زدودن اعتقاد اساسی و محوری مهدویّت در فرهنگ تشیع، بشری دانستن آن است؛ زیرا دلبندی شیعه به این باور، به خاطر تسلیم در برابر خداوندی است که نظام امامت را بر دوازده امامی قرار داده که آخرینشان همان قائمی است که غیبتی طولانی خواهد داشت، و در آن غیبت، شیعیان در مواجهه با افکار و آراء و امیال منحرف امتحان خواهند شد.
سروش بحث غیبت امام دوازدهم را از ابداعات فقهای شیعه میشمارد و با این بیان، بشری بودن این اعتقاد را القا میکند (عبدالکریم سروش: مهدویّت و احیای دین/60):
اگر به تئوریهای سیاسی فقیهان شیعه نظر کنید، مسأله غیبت را به وضوح خواهید دید. شیعیان بعد از وفات امام یازدهم برای مدّتی دچار حیرت شدند. تئوری امامت به آنها میگفت امام باید همیشه در جامعه، حیّ و حاضر باشد و وجود او اساساً برای ادارهی اجتماع و هدایت مردم به راه راست است. لذا امام غایب از نظر آنها مقولهی ناشناخته و تعریفناشدهای بود. به همین دلیل حدوداً یک قرن بر جامعهی شیعه حالتی حاکم بود که مورّخان شیعه و مورّخان اسلام از آن به دورهی حیرت تعبیر کردهاند. در همین دورهی حیرت، رفته رفته معنای جدیدی از تئوری امامت در جامعهی شیعه رویید. محتوا و درونمایهی اصلی این تئوری جدید این بود که لزومی ندارد امام با جسم و بدن خود در میان مردم حاضر باشد، همین قدر که عنایت و نظارتی بر مردم داشته باشد، کافی است. چنین بود که ایدهی امام غایب متولّد شد.
تولّد یک ایده، یعنی این ایده نبود و بود شد، سابقه نداشت و ایجاد شد. تولّد ایدهی امام غایب، یعنی بدون هیچ سابقهای این ایده به وجود آمد. مقولهی ناشناختهای بود، آن گاه شناخته شد. تعریف نشده بود، سپس تعریف شد.
با قبول این فرضیه، به یقین نه فقط باور به امام دوازدهم عجّلاللهتعالیفرجه، بلکه نظام امامت شیعی فرو خواهد ریخت. زیرا شیعیان امامت را یک مکتب بشری نمیدانند تا مبانی اصلی آن توسط فقیهان سیاسی ساخته شود.
البته فرضیهی ایشان، ابداع خودشان نیست و مخالفان از قدیم در میان تهاجمهای مختلف به شیعه، این فرضیه را به شکلهای مختلف مطرح کردهاند و علمای شیعه پاسخهای مناسب و کافی را ارائه دادهاند. در میان مخالفان حاضر، احمد الکاتب از کسانی است که همین فرضیه را به صورتی دیگر و با تفصیل بیشتری بیان کرده است و دانشمندان شیعی نیز پاسخهای متفاوتی برای طالبان حقیقت فراهم کردهاند.
او در بیان یکی از فِرَق شیعه که بعد از شهادت امام عسکری علیهالسلام ایجاد شدند مینویسد (احمد الکاتب: تطوّر الفکر السیاسی الشیعی/127):
با این که تلاش عدّهی زیادی از شیعه ها برای پیدا کردن فرزندی برای عسکری بدون نتیجه ماند وحیرت بر شیعههای امامیه چیره شد ومسألهی وجود فرزندی برای حضرت عسکری روشن نبود و اختلاف ودودستگـی شیعیان آنها را متفرّق کرده بود، عدهای از اصحاب امام حسن عسکری به طور آرام ومخفی ادعای وجود فرزندی برای ایشان در خفا کردند، و ادعا نمودند که این فرزند قبل از مرگ حضرت عسکری بدنیا آمده بود وعمرش الآن دو یا سه یا پنج وحتى هشت سال ذکر کردند وآن اصحاب با ایشان مرتبط ومتصل میباشند واز عموم شیعیان میخواهند که مسألهی بحث وتفتیش را متوقف سازند واز ذکر نامش امتناع ورزیدند وحتى آن را تحریم کردند! و مسألهی ادعای حامله بودن (صقیل) جُز برای سرپوش گـذاشتن بر وجود فرزندی برای حضرت عسکری نبود. این عده که قایل به وجود فرزندی پنهانی برای امام عسکری بودند، به فرقهی اثنا عشریه شناخته شدند.
احمد الکاتب در عبارات بالا حیرت و سرگردانی شیعیان بعد از امام عسکری علیهالسلام را مطرح کرده است. او غیر مستقیم مدّعی میشود این حیرت منجر به طرح غیبت امام دوازدهم از سوی عدّهای از اصحاب حضرت عسکری علیهالسلام شد که به فرقهی اثناعشریه موسوم شدند.
نقد فرضیه
همان طور که گفته شد مخالفان، فرضیهی خود مبنی بر تولد ایدهی امام غایب در دوران حیرت را بر این مبنا قرار دادهاند که غیبت مقولهای ناشناخته و تعریفناشده بود. سؤال این است که آیا دورهی حیرت، دورهی رویش تئوری جدیدی از امامت در جامعهی شیعی بود یا دورهای برای برگشت و رجوع شیعیان به میراث روایی امامانشان، و بازبینی معارف الاهی، تا به مفهوم دقیق احادیث غیبت پی ببرند و مذهب حق را شناسایی و پیروی کنند؟
اولین نکتهاین است که سروش هیچ گونه دلیل و شاهدی برای سخن خود ارائه نمیکند و این با طبیعت بحث علمی ناسازگار است. ممکن است سخنان بالا را پیشفرض و مقدّمهی مطالب دیگر مقالهی ایشان بشماریم. در این صورت این پیشفرض در جایی ثابت شده، یا دستکم مورد بحث قرار گرفته است. شایسته بود ایشان با ارجاعاتی مآخذ پیشفرض را مشخّص میکردند.