نویسنده : آیت الله مصباح یزدی
پرسش این است که چرا خداوند متعال چنین مقدر فرمود تا امام دوازدهم شیعیان از نظرها غایب شود و مردم برای قرنها از توفیق استفاده حضوری از حضرت محروم باشند.
این پرسش، پیش فرضهایی دارد: فرض اول این است که خدایی وجود دارد که جهان آفرینش را آفریده و امامی تعیین فرموده است تا مردم را راهنمایی کند. فرض دوم این که خداوند متعال، از آفرینش این جهان هدف و مقصودی داشته است. فرض سوم این است که در تحقق هدف آفرینش، دستگاه نبوت و امامت ضرورت دارد؛ یعنی خداوند برای تحقق هدف آفرینش، انسانهایی را میان مردم برگزیده است تا آنان بتوانند وحی الاهی را دریافت کنند و به مردم برسانند و آن را به گونهای تفسیر کنند که مردم مقاصد الاهی را دریابند. فرض چهارم این است که پس از خاتمه نبوت، امامت بر عهده امامان معصوم (علیهم السلام) گذاشته میشود؛ فرض پنجم این است که دوازدهمین امام شیعیان از دیده مردم پنهان شده و تا کنون، بیش از دوازده قرن از زمان غیبت حضرت گذشته است و روشن نیست که چه زمانی به اذن و اراده خدا ظهور میکند تا مردم از وجود مقدسش بهره برند.
کسانی هستند که خدا و پیامبر او را میپذیرند؛ ولی اطمینان ندارند که پیامبر، وحی الاهی را درست دریافت کرده و مقصود خدا را درست فهمیده باشد؛ چرا که پیامبر نیز انسان است و انسان جایز الخطا است و احتمال دارد مانند انسانهای دیگر اشتباه کند؛ بنابراین نمیتوان به پیامبر خدا اعتماد کرد.
در این مورد، دیگر این مسأله که پیامبر از طرف خدا برای خود جانشینی تعیین کرده است یا نه، مطرح نمیشود. به فرض که تاریخ اثبات کند شخصی به نام محمد بن عبدالله (صلی الله علیه و آله) هزار و چهار سال پیش در عربستان میزیسته و ادعا میکرده که پیامبر خدا است و از طرف خدا حضرت علی (علیه السلام) را نیز به جانشینی خود تعیین کرده است نمیتوان به آن اعتماد کرد. انسانی که فهم و ادراک او در معرض خطا است، چه طور میتواند مقصد خدا را به درستی بفهمد.
اگر کسی به این سخنان اعتقاد داشته باشد، دیگر نمیتواند فلسفه وجود امام زمان (علیه السلام) را درک کند؛ چون همه اعتقادهای او بر مشکوکها بنا شده است و هیچ گاه بر اساس شکیات نمیتوان کاخ علمی بزرگی را بنا کرد.
با اثبات و پذیرش پنج پیش فرض گفته شده میتوان مسائلی را که در علم کلام، در باب توحید و نبوت و امامت مطرح شده است، اثبات کرد. در حالی که ما خدا و پیامبر و جانشینان معصوم او را قبول داریم، این پرسش مطرح میشود که چرا جانشین دوازدهم پیامبر، غایب است.
پاسخ این پرسش در واقع وصف جزئی از یک نظام یا عضوی از یک مجموعه است. ما اگر بخواهیم فلسفه قسمتی از یک نظام را درک کنیم و جایگاهش را بشناسیم، باید کل آن مجموعه و نظام را درک کنیم. ما اگر عضوی از یک مجموعه را خارج کنیم، دیگر عضو آن مجموعه شمرده نمیشود. مثال سادهای را عرض کنم: اگر کسی بپرسد: فلسفه مردمک چشم انسان چیست که در مکانهای روشن جمع، و در مکانهای تاریک باز میشود؟ این پرسش دو جنبه دارد: یکی این که از کیفیت تحقق ساز و کار این پدیده پرسیده شود که مردمک چشم انسان چگونه باز و بسته میشود. این پرسشی علمی است؛ یعنی سؤالی است که در دایره علوم تجربی قرار میگیرد و بر اساس آزمایشهای علمی قابل پاسخ است. مردمک چشم انسان اعصابی دارد که به نور حساس هستند. این سلولهای عصبی وقتی با نور شدید مواجه شوند، حالتی انقباضی مییابند و با این حالت انقباضی، مردمک جمع، و نور کمتر به آن وارد میشود و در جایی که نور کافی نیست، به طور خودکار این سلولها باز میشوند و زمینه ورود نور بیشتری را برای مردمک فراهم میسازند. در این جا، این پرسش مطرح میشود که سلولهای عصبی چگونه چنین حرکت میکنند. پاسخ داده میشود که بعضی از اعصاب، حرکت ارادی، و بعضی دیگر آنها حرکت انعکاسی دارند که حرکت مردمک چشم نیز نمونهای از حرکت انعکاسی است که سلولهای عصبی اطراف مردمک، این خصوصیت را به این عضو میدهند. این پرسشها علمی، و درباره چگونگی پیدایش این پدیده هستند؛ اما زمانی سؤال میشود که حکمت مردمک چشم چیست که باید در برابر نور شدید جمع و در مقابل نور ضعیف باز شود. این پرسش به فلسفه مربوط میشود و علم نمیتواند به آن پاسخ گوید.
اگر کسی معتقد باشد که نظام آفرینش انسان هدف دار است و مجموعه اندامهای بدن انسان که رابطه ارگانیسمی با هم دارند، برای یک هدف آفریده شده است، آن وقت به این نتیجه میرسد که انسان برای این که به اهدافش برسد، باید با محیط خارج ارتباط برقرار کند و از آن آگاه شود؛ وگرنه نمیتواند به مقاصد حیاتی خود برسد. اگر انسان با محیط خارج ارتباط برقرار نکند نمیتواند خوراک و نیازمندیهای مادی و معنوی و انسانیاش را تأمین کند. انسان برای ارتباط با محیط خارج به نظام احتیاج دارد. این عمل مانند دریچهای است که از ساختمانی به محیط بیرون باز میشود و این چشم است که باید از این راه بین انسان و محیط بیرون ارتباط برقرار کند. برای برقرار کردن این ارتباط، وجود نور شرط اصلی است. فقط با وجود نور، چنین ارتباطی برقرار خواهد شد؛ وگرنه در تاریکی مطلق هر قدر هم که انسان به چشمش فشار بیاورد، چیزی نمیبیند و ارتباط برقرار نمیشود. ساختمان چشم این گونه نیست که بتواند با هر نوری کارش را انجام دهد. چشم در وضع خاص و در محدوده معین میتواند نور را درک کند؛ یعنی اگر مقدار نور در یک محیط خیلی زیاد و در محیط دیگر خیلی کم باشد، چشم، به خوبی نمیتواند آن نور را درک کند. اوضاع بیرونی نیز هیمشه یکسان نیست. این طور نیست که همیشه نور، یکسان به چشم انسان وارد شود. مناطق جغرافیایی زمین نیز متفاوت است. صاف و ابری بودن هوا، و روز و شب بودن آ«، از تفاوتهای مناطق جغرافیایی زمین است. انسان برای این که بتواند در هر وضعی با محیط بیرون ارتباط داشته باشد و از پیرامون خودش اطلاعی به دست آورد، باید دستگاه چشمش به گونهای تنظیم شود که نور را در هر موقعیتی درک کند. در این صورت، چشم، دستگاه خودکاری میخواهد تا مردمک ر تنظیم کند؛ پس برای برقراری ارتباط با جهان بیرون به چشم نیاز داریم تا نور را تنظیم کند.
اگر کسی به هدفدار بودن آفرینش انسان معقتد نباشد، دگرگونیهای جهان را اتفاقی میپندارد و میگوید چشم و بخشهای گوناگون آن، اتفاقی پدید آمده است. از چنین دیدگاهی، بحث از فلسفه وجود چشم و اجزای آن بیهوده است. فلسفه وقتی مطرح میشود که بدانیم هدفی در کار است. هدفدار بودن چیز را میتوان با عقل تشخیص داد. عقل انسان درک میکند که ساختمان دقیق چشم و وجود اقسام سلولهای عجیب با کاربردهای گوناگون در این دستگاه، بیهوده و بیهدف نیست. اگر کار چشم و اجزای آن را تصادفی بدانیم، جایی برای فلسفه انقباض و انبساط مردمک چشم باقی نمیماند. مردمک چشم به چشم مربوط است و خود چشم نیز به دستگاه بینایی ارتباط دارد و دستگاه بینایی نیز با نظام عصبی مغز مرتبط است و به طور کلی، بدن انسان به صورت نظام پیچیده در نظر گرفته میشود. در این نظام است که انقباض و انبساط مردمک چشم معنا مییابد. اگر ما فقط مردمک چشم را درون آزمایشگاه گذاشته، در پی فلسفه وجودی آن باشیم و فراموش کنیم که مردمک چشم، جزئی از چشم است، پاسخی برای این پرسش نخواهیم یافت.
هدف از آفرینش
اگر بخواهیم فلسفه وجودی انسان را بشناسیم، به این نتیجه میرسیم که کل جهان هستی نظامی عظیم است و اجزای انسان نیز جزئی از این نظام بزرگ به شمار میرود. تمام اجزای این نظام بزرگ با هم متصل بوده، ارتباط دارند و هر کدام از آنها یک نظام مستقل به شمار میآیند؛ ولی رابطه بین آنها آن قدر نزدیک است که کل آنها به صورت مستقل، یک نظام کامل را تشکیل میدهند.
اگر بخواهیم بحث را گسترش دهیم، باید مسیر کاملی از مباحث فلسفه الاهی را بپیماییم تا جهان را به صورت نظام کامل در نظر بگیریم و این پرسش را مطرح کنیم که چرا خدا این جهان را آفریده است. هدف ما این است که مسیر زندگی انسان را از مبدأ آن تا دوران آخر الزمان بیابیم. اگر این رابطه را در نظر بگیریم و این عضو را از کل نظام جدا کنیم، به پاسخ روشنی دست نخواهیم یافت. برای معنا یافتن این پرسش و طرح پیش فرضهای آن، باید ابتدا پاسخی به کل این نظام بدهیم تا اعضای آن، جای خود را در این نظام بیابند.
هدف از بعثت انبیاء (علیهم السلام)
حال پرسش این است که هدف از آفرینش انسان و برانگیخته شدن انبیاء (علیهم السلام) چیست؟ در این جهان گسترده که کران ناپیدا است و ما از آغاز و انجامش آگاهی نداریم، چرا خداوند موجودی به نام انسان را در زمین آفریده است؟ خداوند، پس از این که کرات فراوان و بیشماری را در عالمهای گوناگون آفرید، اراده کرد موجودی را بیافریند که توان گزینش داشته باشد و بتواند مسیر زندگیاش را خود تعیین کند و مسؤولیت این گزینش را بپذیرد.
فرشتگان، موجوداتی هستند که همیشه از خدا اطاعت میکنند یا به تعبیر دیگر، زندگیشان یکسویه است و یک مسیر دارد و همیشه به طرف خیر پیش میروند: «بَلْ عِبَادٌ مُّکْرَمُونَ لَا یَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَهُم بِأَمْرِهِ یَعْمَلُون؛َ فرشتگان بندگان شایسته اویند. هرگز در سخن بر او پیشی نمیگیرند و پیوسته به فرمان او عمل میکنند» . فرشتگان موجوداتی هستند که ساختارشان بدون تغییر باقی میماند؛ یعنی نمیتوانند به جای کارهای خوب، کارهای بد را انتخاب کنند و به جای خدمت، جنایت و خیانت را برگزینند. امیرمؤمنان علی (علیه السلام) در یکی از خطبههای نهج البلاغه میفرماید:
فضای بیکران آسمان سرشار از فرشتگانی است که مشغول عبادت خدا هستند.
بعضی موجودات شعور دارند؛ اما شعور این که احساس مسؤولیت کنند و خوب و بد را از هم تشخیص دهند ندارند؛ برای مثال حیوانات شعور دارند؛ اما نمیتوانند ارزشها، خوبیها و بدیها را درک کنند و یکی از آنها را برگزینند و مسؤولیتی را بپذیرند.
زمین، طبق حکمت و مشیت الاهی، به موجودی نیاز داشت که با شعور و انتخابگر باشد و زندگیاش دو مسیر داشته باشد؛ موجودی که از نظر معنوی امکان ترقی و سقوط داشته باشد؛ بتواند مسیرش را عوض کند و از یک موجود خوب به موجودی بد تبدیل شود. به این صورت بود که خداوند، انسان را آفرید تا با انتخاب و اختیارش مسیر زندگیاش را تعیین کند و مسؤولیت سعادت یا شقاوت خوی را بپذیرد. زندگی چنین موجود انتخابگری میتواند دو مسیر داشته باشد: یا سرانجام زندگیاش به سعادت و خوشی و کمال و شرف پایان پذیرد و یا بر عکس؛ البته هر امتداد، مراتبی دارد که قابل شمارش نیست سپس هدف آفرینش انسان این است که با اختیار خود مسیر درست زندگی را برگزیند تا رحمت و سعادت و فضل و شرافت را در دو جهان بیابد.
حال برای این که انسان بتواند مسیر سعادت خویش را انتخاب کند، به شناخت راه و آگاهی از مسیر درست نیاز دارد. انتخاب، موقعی معنای واقعی مییابد که از روی آگاهی باشد. اگر انسان قصد تهران رفتن را داشته باشد و در یک دو راهی که یک راه آن به تهران و راه دیگر آن به اصفهان منتهی میشود، قرار بگیرد، باید راه تهران را برگزیند و اگر بگوید: از این راه میروم تا ببینم چطور میشود، هیچ گاه به مقصدش نمیرسد. برای این که انسان بتواند از راه و هدف خویش آگاه شود و بتواند در هر مرحله از راه، مسیرش را عوض کند، به وسیلهای نیاز دارد که این شناخت و آگاهی را در اختیارش قرار دهد و مسیر تکاملی او را مشخص کند. هر انسانی اگر به مجموعه دانستههای خویش مراجعه کند، در مییابد که خیلی چیزها در عالم وجود دارد که از آنها بیخبر است و هر چه میکوشد نمیتواند اطلاعاتی درباره آنها کسب کند. در مسائل اجتماعی، سیاسی و روشهای اقتصادی و کشورداری و بین المللی و در بخش عمدهای از مسائل علوم انسانی و اجتماعی مشکلاتی وجود دارد که هنوز کارشناسان به نتایج قطعی درباره آنها نرسیدهاند. در مسائل علوم انسانی، به ویژه مسائل اجتماعی، حقوقی و سیاسی، مسائلی وجود دارد که گاهی پاسخهای آنها ۱۸۰ درجه با هم فرق میکند. کسانی که معقتد به دین اسلام هستند، خدا را از همین راه اثبات میکنند.
خداوند بزرگ برای این که انسان بتواند مسیر تکامل و سعادت خویش را تشخیص دهد، پیامبران را برانگیخت. خداوند پیامبران را فرستاد تا هدف آفرینش انسان را تحقق بخشد و کمبودهایی را که عقل انسان در دریافت وحی دارد، جبران کند. اثبات بعثت پیامبر از طرف خدا، بر عهده خود پیامبر است. او باید بگوید که پیامبر دیگری نیز پس از وی خواهد آمد یا خیر. او باید بگوید که دستگاه نبوت چگونه سامان یافته است. در عین حال، اگر ما ثابت کردیم پیامبر اسلام، همان کسی است که نبوتش در کتابهای عقاید و کلام و… اثبات شده و خاتم پیامبران است و پس از او پیامبر دیگری نخواهد آمد، معنایش این نیست که بگوییم: با آمدن پیامبر اسلام، به جز محتوای وحی، به هیچ چیز دیگری نیاز نداریم.
آن وحی الاهی که از طرف خدا به پیامبر نازل شده، همان قرآن است. قرآن است که پیامبر را مفسر وحی معرفی کرده است. خداوند متعال میفرماید که همه شما، از این قرآن، تمام مقاصد ما را درک نمیکنید و به مفسر نیاز دارید. شاید تعجب کنید که چه بیان و هدایتی در قرآن وجود دارد که باید آن را تفسیر کرد! سخن گفتن عادی انسانها طوری نیست که همه، برداشت یکسانی از آن داشته باشند؛ برای مثال، درسی که معلم فیزیک یا معلم ریاضی در دبیرستان یا دانشگاه به شما ارائه میدهد، برای دانشآموزان ابتدایی قابل درک نیست و ذهن آنها آمادگی فهم و دریافت این مطالب را ندارد یا وقتی سیاستمدار یا رئیس جمهور کشوری نطق میکند، ما سخنان او را میشنویم؛ ولی درک کاملی از آنها نداریم. مفسر سیاسی میتواند با تفسیرهای خود، ما را از منظور سخنان آن سیاستمدار یا رئیس جمهور آگاه سازد.
خداوند، مجموعه معارفی را که مورد نیاز انسان است، در قالب کتابی به نسبت کوچک نازل فرموده است تا شماری از نیازهای بشر را به طور مستقیم بیان کند؛ اما کسانی هستند که ار هر حرف و جمله این کتاب نکتههای ظریفی را مییابند. در هر حال، باید دانست که قرآن به سبب فشرده بودن متنش، به مفسرانی نیاز دارد که خدا ایشان را معین کرده است.
هدف از امامت امامان (علیهم السلام)
خداوند خطاب به پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) میفرماید: «وَأَنزَلْنَا إِلَیْکَ الذِّکْرَ لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَیْهِمْ؛ ما قرآن را بر تو فرود آوردیم تا آن چه را که خدا بر ایشان نازل کرده است، برای مردم بیان و تفسیر کنی» .
پیامبر (صلی الله علیه و آله) در زمان خود، قسمتی از قرآن را برای مردم تفسیر کرد؛ ولی به علت کوتاه بودن عمرش، تفسیر بسیاری از آیات از قرآن باقی ماند.
در زمان پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) اوضاع سیاسی و اجتماعی خاصی بر جامعه مسلمانان حاکم بود و افرادی برای گرفتن ریاست جامعه اسلامی زمینهسازی میکردند و کسانی نیز که با پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) و مسلمانها کینهها و دشمنیهای دیرینهای داشتند، میخواستند ریشه اسلام را خشک کنند. اگر در همان زمان به سخنان پیامبر (صلی الله علیه و آله) بسنده میشد، به هدف بعثت انبیاء (علیهم السلام) صدمهای وارد نمیشد؛ اما همین مسأله در آینده برای مسلمانان ابهام آمیز میشد. هیچ ضمانتی وجود نداشت که تفسیرهای قرآن در آینده تحریف نشود. اینجا است که ما به کسانی نیاز داریم تا به تدریج، پایههای فکری و اندیشه اسلامی را در جامعه تقویت کنند و نیازهای جامعه را برای مردم بازگویند.
خداوند بزرگ با احاطه علمی خویش میدانست که در چه وضعی، اصل دین اسلام بیمه میشود و از تحریف شدن مصون میماند. از آن جا که دین اسلام، واپسین دین آسمانی است، باید مسائل اساسی و بنیادین آن ثابت بماند تا هدف خدا از فرستادن انبیاء (علیهم السلام) تحقق یابد؛ به همین سبب خداوند، دوازده نفر را در طول دو قرن یا بیشتر برگزید تا پایههای این فکر در جامعه اسلامی نفوذ کند و هیچ کس نتواند درخت اسلام را از ریشه بخشکاند. خداوند در آفرینش ترتیبی داد تا همان گونه که پیامبران را در زمانهای گوناگون برانگیخت تا مردم را از وحی الاهی آگاه سازند، پس از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) نیز امامان معصوم (علیهم السلام) را برگزید تا مبانی فکری ـ اسلامی را برای مردم کامل کنند تا ریشههای دین اسلام ثابت و استوار باقی بماند. بعضی از طوایف اهل تسنن، امامان دوازده گانه را مفسران و کسانی که کلامشان حجت است، میشناسند؛ اما طوایف دیگر آنها، این مطلب را نمیپذیرند.
تعداد امامان و حکمت آن
در این جا برای ما این پرسش پیش میآید که چرا خداوند، پس از هزار و چهار صد سال که پیامبران را در زمانهای گوناگون برانگیخت، ناگهان تصمیم گرفت دوازده امام معصوم را پیشوای مردم قرار دهد. چرا سیزده یا چهارده امام را برنگزید؟! خداوند برای تقویت مبانی فکری در جامعه اسلامی، امامان را فرستاده است و تعداد آنها را خودش تعیین میکند. پیامبری که از طرف خدا برانگیخته میشود، باید وضعیت روحی، روانی و فیزیولوژیکی خوب، و صفای روحی والایی داشته باشد تا بتواند با فرشته وحی تماس برقرار کند. این کار را هر کسی نمیتواند انجام دهد. خداوند بزرگ، دستگاه آفرینش را طوری تنظیم میکرد تا فردی که قرار بود به پیامبری برانگیخته شود، در وضع طبیعی یا خاص، توان دریافت وحی را داشته باشد. هیچ آزمایشگاه و برهان عقلی نمیتواند جزئیات برانگیخته شدن پیامبران و برگزیدن امامان معصوم (علیهم السلام) را از طرف خدا درک کند. شناخت درست برای زندگی سعادتمندانه، هیچ گاه با عقل تحقق نمییابد؛ پس انسان، به غیر از عقل، به وحی نیز احتیاج دارد.
کسانی میگویند: که چرا خداوند توانا در حالی که میتوانست سیصد امام برگزیند، دوازده امام را انتخاب کرد؟! این یک تفکر گزاف گرایانه در کار خدا است؛ یعنی گمان میکنند چون خدا قادر است و میتواند هر موجودی را که اراده کرد به امامت یا پیامبری برگزیند، آنها نیز میتوانند به پیامبری یا امامت انتخاب شوند. کار خدا مجرایی دارد که بر اساس مصالح انسان تنظیم شده است. اصل و هدف آفرینش انسان بر این است که جامعه اسلامی، نظامی عادی داشته باشد تا زمینهای برای انتخاب انسانها پدید آید؛ برای مثال اگر مردم خواستند امامان و پیامبران میان آنها نباشند، آزادند. قدرت اختیار انسان باید تا حدی باشد که اگر خواست، بتواند در برابر سخن پیامبر خدا هم عصیان کند یا بر عکس، به سخنان پیامبران الاهی عمل کند. در هر حال، انسان انتخابگر باید بتواند هر دو راه را برگزیند و نباید در انتخاب او محدودیتی وجود داشته باشد؛ پس در زمینه گزینش راههای متعدد، به غیر از عواملی که انسان را به طرف کارهای خیر و سعادت دعوت میکند، باید عوامل دیگری نیز وجود داشته باشد تا در جامعه تساوی برقرار شود.
حکمت غیبت امام دوازدهم (علیه السلام)
امروز پس از هزار و چند صد سال، اگر کسی بخواهد بفهمد، اساس و محور اصلی آن چه بر پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) نازل شد چه بوده است میتواند برای پرسشهای خویش، پاسخ درست و قانع کنندهای بیابد؛ اما هدف دیگری نیز وجود دارد. اگر گروهی از انسانها راه درست را برگزیدند و خواستند راه پیامبر و امامان معصوم (علیهم السلام) را ادامه دهند، آن وقت است که امام به غیر از راهنمایی امت خود، وظیفه راهبری را نیز بر عهده میگیرد. امام تا کنون راه جهنم و بهشت را به امت نشان میداد تا مردم راهها را بشناسند و بتوانند برگزینند؛ ولی حالا که راه را انتخاب کردهاند و میخواهند جامعه اسلامی را تشکیل دهند، امام باید رهبری و امامت جامعه را عهدهدار شود و مدرم را به سوی کمال و سعادت پیش برد و در طول مسیر، مدیریت این جامعه را بر عهده بگیرد؛ برای مثال، وقتی مردم کوفه حاضر شدند با امیرمؤمنان علی (علیه السلام) بیعت کنند، حضرت فرمود: لولا حضور الحاضر و قیام الحجه بوجود الناصر… لألقیت حبلها علی غاربها . من تا به حال مهار شتر خلافت را روی دوش شتر انداخته بودم تا هر طرف که میخواهد برود؛ اما حاال که با من بیعت کرده و حاضر شدهاید مرا در امر خلافت یاری کنید، حجت بر من تمام شد. حالا وظیفه من این است که مدیریت جامعه را بپذیرم.
فقط برای دو امام معصوم (علیهم السلام) زمینههای حکومت فراهم آمد که نخستین آنها امیرمؤمنان (علیه السلام) بود که در چهار سال و نه ماه آخر زندگیاش به خلافت رسید، و دیگری، امام حسن (علیه السلام) بود؛ ولی برای امامان دیگر چنین زمینهای پیش نیامد. در زمان امامان دیگر، مردم میگفتند: ما آزاد هستیم و شما را نمیخواهیم.
در گوشه و کنار، افرادی میخواستند اقلیتهای کوچکی را پدید آورند؛ اما به حدی نبودند که بتوانند جامعه تشکیل دهند. این بود که رهبری در زمان امامان معصوم دیگر به دست نااهلان و ستمگران افتاد و برای راهبرانی که خدا و پیامبر آنان را تعیین کرده بودند، زمینه حکومت فراهم نشد تا بتوانند مدیریت جامعه را به عهده گیرند. زمینه ادای چنین وظیفهای برای آنها پیش نیامد؛ چرا که مردم با آنها همراهی نمیکردند. پیامبر اکرم و امامان معصوم (علیهم السلام) با علم خدایی خود پیش بینی کرده بودند که روزی جامعه بشری، آمادگی پذیرش حکومت الاهی را خواهد یافت. پیش از این که امیرمؤمنان (علیه السلام) حکومت را پذیرفت، با مخالفت اصحاب جمل و نهروان و صفین روبهرو شد و با آنها قاطعانه جنگید؛ ولی تا جامعه اسلامی تشکیل نشده بود و مردم با رئیس و مدیر جامعه اسلامی بیعت نکرده بودند، حضرت وظیفهای نداشت.
هنگامی که مردم با امام خود بیعت میکنند، دیگر نباید بیعت شکنند؛ چرا که جامعه اسلامی تشیکل، و در آن قانون اسلام حاکم شده است. در این جا مردم باید به آن بیعتی که کردهاند، پایبند باشند.
روگردانی بشر از همه مکتبها و آمادگی برای پذیرش حکومت حق
آدمی هنگامی به حکومت الاهی دل میبندد که از همه مکتبها و ایدئولوژیها مأیوس شده باشد و بفهمد که هیچ یک از آنها کارآیی لازم را ندارند. کسانی میگفتند: به سراغ مکتبهای شرقی میرویم و آن را میآزماییم؛ ولی از آن مکتبها نیز پاسخی نگرفتند. امروزه نیز لیبرالها ادعا میکنند که ما میتوانیم جامعه را اداره کنیم. ببینید آمریکا، آلمان و دیگر کشورهای لیبرال چه وضعیتی دارند و امنیت خانوادگی و امنیت مدارس آنها در چه حدی است. تفکر دموکراسی لیبرال نیز باید آزمایش خود را پس دهد تا بشر بفهمد که این مکتبها سعادت آفرین نیستند. تا آن هنگام که انسان برای پذیرش حکومت خدا آماده شود، ممکن است دهها مکتب دیگر مانند کمونیسم و فاشیست نیز مطرح شوند. همه این مکتبها و حکومتها باید جولان دهند و آزمایش خود را بگذرانند تا بشر، حکومت الاهی را بپذیرد. خداوند متعال از این مطلب آگاه بود و از باب لطف و رحمت خود، برای آن روز امام دوازدهم را ذخیره کرد. در این جا این پرسش پیش میآید که مگر خدا نمیتوانست در دوران گذشته کسانی را بیافریند تا حکومت الاهی را برپا کنند؟! خدا میتوانست این کار را انجام دهد؛ ولی سنت الاهی بر این نیست که همیشه مجاری عادی و طبیعی جامعه را بر هم زند و بر خلاف جریان عمل کند.
منبع:آیت الله مصباح یزدی، آفتاب ولایت