معناى رضا

معناى رضا

رضا از مقامات عالى سلوک است؛ یعنى: ماوراى آن مقامى نیست، بلکه آخرین مرحله ورزش اخلاقى و تهذیب نفس است.
سالک همین که به برکت کشف و شهود از شرک خفى بیرون آمد و به دل و جان موحّد شد و خدا را منبع هر خیر و برکت شمرد و نیز معتقد شد که او قادر و قاهر بر همه اشیا و عالم به حاجت هر موجودى است و از غیر او از هیچ چیز نباید ترسید و نیز به هیچ چیز دیگر نباید امیدوار باشد، به مقام رضا رسیده است.
البته مقتضى این عقیده توکّل و دل بستن به مولا خواهد بود و هرچه در عالم توحید محکم‏تر باشد، توکلّش بیش‏تر خواهد بود و چون توحید و توکّل حاصل شود بى‏تردید به مقام رضا واصل خواهد شد و ناچار به داده خدا رضا خواهد داد و از جبین گره خواهد گشود و معتقد خواهد شد که در طریقت هرچه پیش سالک آید خیر اوست.

رضا ثمره محبّت واقعى‏

رضاى به قضاى الهى ثمره محبّت کامل به خداست و عبارت است از این که قلب بنده در تحت حکم خداوند ساکن باشد و به تقدیر اذعان کند و معتقد شود که خداوند در قسمت خود نسبت به عبد خویش اشتباه نکرده و هیچ‏گاه خطایى بر قلم صنع نرفته و هرکه را هرچه داده بجا داده، پس حسد نبرد و به داده خدا اعتراض نکند، بلکه هرچه واقع شود همه را خیر بیند و به آن راضى باشد، تا خدا از او راضى باشد.
خوش‏بینى و انبساط خاطر، انشراح صدر و خالى بودن از حرص و حسد، بلند همّتى عارف و مناعت طبع و آزادمنشى او- که غالباً در گفته‏هاى عرفانى عرفاى‏ بزرگ محسوس است- ناشى از همین صفت رضاست‏ «1».
رضا به قضاى الهى نوعى از نیرو و استعداد به روح مى‏بخشد که حقیقت جریانات هستى را درمى‏یابد، نه به آن معنى که به وسیله علوم تفصیلى مانند فیزیک و شیمى و تشریح و گیاه‏شناسى به جزئیات و مشخصات و روابط حقایق هستى آگاه مى‏شود، بلکه مانند کسى که به هیچ وجه از تکنیک موسیقى اطلاع ندارد و نمى‏داند آیا اجزاى دستگاه مفروض از چوب است یا فلز ولى آهنگى که به وسیله آن نواخته مى‏شود، براى او قابل درک و گویى با اعماق روحش درهم مى‏آمیزد.
کسى که آهنگ یک وسیله موسیقى را کاملًا دریابد، به طور یقین تمام اجزاى آن وسیله را مناسب و منظم مى‏بیند، گویى خود اوست که سازنده وسیله مزبور است و بدان جهت که آهنگ مفروض نه تنها مطلوب اوست، بلکه با همه سطوح روح او آشنایى داشته و آن سطوح را مى‏نوازد، لذا تمام اجزاى وسیله مفروض و ترکیباتش را جزئى از روح خود مى‏داند.
این حالت شگفت‏انگیز روانى را به هیچ وجه نمى‏توان منکر شد. نهایت امر این است که این گونه دریافت در جهان هستى احتیاج به توضیح دارد.
گروهى عقیده دارند که این حالت جز برداشته شدن پرده از روى واقعى روح چیز دیگرى نیست؛ زیرا روح آدمى نمونه مجرّد تمام هستى عینى را در خود دارد، تموّجات طبیعت و هوى و هوس‏هاى حیوانى پرده‏اى بسیار ضخیم روى این قیافه روح انداخته است، وقتى که رشد روح آدمى به حد اعلا مى‏رسد، پرده یا مانع کنار مى‏رود و تمام هستى در روح نشان داده مى‏شود.
گروه دیگر مى‏گویند: این‏طور نیست، بلکه روح به جهت تحصیل ارتباط با خدا به وسیله فعالیت عقل و وجدان، شبیه به آینه صیقلى مى‏شود که تمام هستى در آن روح واقعاً نمودار گشته و روشن مى‏شود.

معناى رضا در کلام مولوى‏

مولوى در توضیح مسئله رضا مى‏گوید:
بهلول به یک مرد الهى مى‏رسد و از او مى‏پرسد: در چه حالى؟ مرا هم از حالت خود آگاه کن. آن مرد الهى مى‏گوید: شما از حال کسى مى‏پرسید که همواره جهان به مراد او مى‏گردد این است حال من، آن همه سیلاب‏ها و جویبارها و ستارگان فروزان طبق خواسته او حرکت مى‏کنند، زندگى و مرگ نمودهاى هستى مانند مأموران عالى رتبه او هستند که کو به کو و نقطه به نقطه به حرکت درآمده‏اند، حال کسى را مى‏پرسى که هرجا بخواهد دلدارى، وهرجا که بخواهد تبریک وتهنیت مى‏فرستد.
سالکان راه حق و حقیقت مطابق خواسته او سیر مى‏کنند و درماندگان راه تکامل هم در دام او محبوسند، هیچ دندانى بدون رضا و فرمان او در دهان کسى نمى‏جنبد و بدون میل او برگى از درخت به زمین نمى‏افتد و بدون اراده او هیچ‏کس رهسپار دیار مرگ نمى‏گردد.
بهلول مى‏گوید: اى مرد الهى! راست مى‏گویى، از شکوه و حشمت و قیافه تو پیداست، تو همان شخصى که مى‏گویى، بلکه صد مرتبه بالاتر، ولى براى من هم چگونگى و علّت این حالت شگفت‏انگیز روحى را روشن کن تا مردم با فضل و فضول پیشه‏گان هم از دل و جان این وضع را که توصیف کردى بپذیرند.
اگر گوینده کامل سفره حقایق را باز کند، هرگونه غذا در سفره او پیدا خواهد شد، تا هیچ میهمانى بى‏غذا نماند و هرکس خوراک شایسته خود را بخورد، مانند قرآن که داراى هفت بطن است و همه مردم از خاص و عام مى‏توانند غذاى روح خود را از آن هفت بطن دریابند.
آن مرد الهى گفت: این مسئله پیش عموم مردم یقین است که هستى پیرو امر الهى است، هیچ برگى بدون قضا و حکم آن خداوند بزرگ بر زمین نمى‏افتد، او خدایى است که تا به غذا دستور ورود به گلو ندهد، لقمه به گلو وارد نمى‏گردد.
جنبش و فعالیت تمایلات و مى‏خواهم‏ها که زمام امور آدمى را به دست گرفته‏اند در مقابل امر آن خداى بى‏نیاز رام و تسلیم‏اند، بدون فرمان ازلى نافذ خداوند، امکان ندارد که ذره‏اى در زمین و آسمان‏ها به حرکت درآید و یا چرخى به گردش آید.
کیست که بتواند همه رگ‏هاى درختان را بشمارد؟ هیچ‏کس؛ زیرا بى‏نهایت در گفتگوى محدود هرگز نمى‏گنجد. به طور خلاصه بگویم: هیچ کارى به جز با امر پروردگار صورت نمى‏گیرد. وقتى که قضاى حق مورد رضاى بنده‏اش قرار گرفت، در مقابل تمام فرمان‏هاى حق مانند یک بنده ناچیز مقهور اراده او مى‏گردد.
این بندگى را از راه تکلّف و با انگیزه مزد و پاداش به دست نمى‏آورد، بلکه طبیعت حیوانى خود را از دست داده، طبع جدیدى به دست آورده است که به مقام بندگى نایل آمده است. او دیگر زندگى را براى خود نمى‏خواهد، بلکه محکوم به حکم خداوند بى‏نظیر است.
در هرجا دستور ازلى الهى راهى را معین کرده است، چه زندگى و چه مرگ آن راه را خواهد رفت.
زندگى او براى خداست، نه براى به دست آوردن گنج. مرگ او از اشتیاق به خداست نه از ترس رنج و بیمارى.
ایمان و عباداتش انگیزه‏اى جز دریافت شایستگى خدا به ایمان و پرستش چیز دیگرى نیست، او براى رسیدن به بهشت و درختان و جویبارهاى بهشتى کارى نمى‏کند، چنان که ترک کفر و معاصى براى او انگیزه‏اى جز وجه اللّه الاعظم ندارد.
ترس از آتش نمى‏تواند محرّک او به برکنارى از کفر و معصیت بوده باشد.
خنده او موقعى است که در مقابل قضاى الهى، رضا و تسلیم را مانند حلواى شکرین مى‏چشد.
آیا بنده‏اى که به این حال روحى باعظمت نایل شود، جهان به امر و فرمان او نمى‏گردد؟
مرگ او و مرگ فرزندانش در راه خدا و طبق مشیّت او مانند حلوایى است که در گلویش فرو مى‏رود. جان کندن فرزندان از نظر آن انسان با وفا و جنازه آن فرزندان مانند میوه‏هاى چیده شده از درخت در مقابلش جلوه مى‏کند، پس چنین شخصى به دعا کردن نیازى ندارد، مگر این که رضاى خدا را در دعا و نیایش ببیند «2».
آرى، رضاى در برابر مولا و خواسته‏ها و تقدیرات و قضایش، شیرین‏ترین میوه براى سالک راه است و رضاى نسبت به حق از بهترین حالات پرارزش قلب انسانى است و فتح و گشایش دل به حال رضاست. وَفَتْحُ الْقَلْبِ فى الرِّضا عَنِ اللّهِ.
و به قول عارف دل آگاه، حاج ملا هادى سبزوارى:
الهى! بر دلم ابواب تسلیم و رضا بگشا به روى ما درى از رحمت بى‏منتها بگشا
ره ما را به سوى کعبه صدق و صفا بنما در ما را به سوى گلشن فقر و فنا بگشا
از این ناصاف آب درگذر افزود سوز جان‏ به سوى جویبار دل ره از عین بقا بگشا
پر افشان در هوایت طایران و مرغ دل دربند پر و بال دلم در آن فضاى جانفزا بگشا
ز پیچ و تاب راه عشق اندر وادى حیرت‏ مرا افتاده مشکل‏ها تو اى مشکل گشا بگشا

معناى رضا در کلام فیض‏

فیض، آن شخصیت بزرگ علمى و اخلاقى در کتاب «الحقایق» درباره تحصیل رضا مى‏گوید:
انسان باید بداند هر امرى را که خداى تعالى در نامه قضاى او ثبت کرده و در موقع مقتضى جارى فرموده به صلاح اوست و انسان عالم به حقیقت نیست و وسیله‏اى براى درک واقعیّت آن ندارد و هرچه غصّه بخورد و اندوهناک شود فایده‏اى ندارد و قضاى الهى را بدین وسیله نمى‏تواند تغییر دهد، چه آن که بدیهى است، هر امرى که مقدّر است موجود مى‏شود و هرچه پرونده تقدیر آن امضا نشده پیدا نمى‏گردد.
و نیز بلا شک ندامت برگذشته و تدبیر و چاره‏جویى براى آینده، برکت را از وقت سلب مى‏کند و به نتیجه‏اى نمى‏رسد و موجبات شکنجه شخص را فراهم مى‏سازد، بلکه باید عاشق حق طورى رفتار کند که درد و رنج را احساس ننماید، مانند آدم عاشق که در راه رسیدن به معشوق، هیچ‏گونه خطر و ناراحتى در خود احساس نمى‏کند و نیز علم به پاداش بى‏اندازه خدا، شدت و زحمت او را خنثى مى‏سازد. چنان که شخص بیمار، براى رفع بیمارى خانمان سوز خود از خوردن‏ هیچ‏گونه داروى تلخ طبیعت روگردان نمى‏باشد و شخص بازرگان براى سود تجارت خود تمام خطرات دریا و صحرا را بر خود هموار مى‏سازد و بالاخره کار خود را به خدا که بیناى به بندگان است تفویض نماید.
امام صادق علیه السلام مى‏فرماید: اخلاق نبىّ اکرم صلى الله علیه و آله این نبود که هرگاه چیزى از او گرفته شود، بگوید اگر غیر از این‏طور مى‏شد، بهتر بود.
یعنى حضرتش در برابر هرگونه قضاى الهى تسلیم بود و چون و چرایى نداشت، وَفَتْحُ الْقَلْبِ فى الرِّضا عَنِ اللّهِ.

بیان دو طریق براى ایجاد رضایت‏

آرى، دوستى محبوب کارى مى‏کند که انسان در برابر تمام خواسته‏ها و افعال او راضى باشد و دم از اعتراض نزند و این معنى از دو راه متصوّر است.
یکى آن که به کلّى نیروى احساس درد را در خود خنثى نماید، چنان که جاى دردخیز را در خود مشاهده کند ولى ناراحت نگردد، جراحت را بر بدنش احساس کند امّا از درد خبردار نشود، بهترین نمونه‏اش مرد مبارزى است که در میدان کارزار در حالى که به تمام معنى خشمگین شده، یا ترسى بر او وارد گردیده، مجروح مى‏شود و او از این جراحت خبردار نمى‏گردد، ولى وقتى بدن خود را خونین دید، متوجه مى‏شود که جراحتى بر بدنش وارد آمده، بالاتر از این آدمى که براى انجام کار قریب الفوتى که با عجله مى‏دود، تصادفاً خارى به پایش فرو مى‏رود و او از آنجا که تمام فکرش متوجه انجام کار است از خار و سوزش آن خبر نمى‏شود!!
علت این معنا آن است که قلب آدمى وقتى مستغرق به امرى است از غیر آن غافل است.
هم چنین شخص عاشقى که اصولًا کلیه همّ و غمّ خود را مصروف مشاهده‏ جمال معشوق نموده و به حبّ او دلباخته گردیده، گاهى اوقات از محبوبش آزار و صدمه مى‏بیند، لکن بر اثر حبّ و علاقه زیاد، توجهى به آزار و صدمه پیدا نمى‏کند، این گونه از خود گذشتگى‏ها در برابر غیر خدا به انسان دست مى‏دهد، چه برسد به این که مسئله از ناحیه حضرت حق باشد!!
بنابراین کسى که به قدر سر سوزنى فریفته جمال مطلق شود، چنان حالت حیرت و بى‏خودى به او دست مى‏دهد که به کلّى سر از پا نشناخته و هیچ امرى را از جانب معشوق ناگوار احساس نمى‏کند.
اما صورت دوّم، عاشق احساس درد مى‏کند و خود را گرفتار مى‏بیند، اما به این درد و گرفتارى خشنود و بلکه راغب بوده و خود را به حکم عقل، مرید آن مى‏شمارد، گرچه با طبع او موافق نباشد.
مانند آدمى که پیش رگ زن مى‏آید و از او درخواست مى‏کند تا او را رگ بزند و یا حجامت کند، این آدم در عین این که درد را احساس مى‏کند، امّا تن به قضا داده و با رغبت تمام از این عمل استقبال مى‏کند و با کشیدن آن همه درد از حجامت کننده تشکر هم مى‏نماید! «3» این است حالت رضا که نتیجه عشق انسان به خدا است.

کلامى از عاشق در باب رضا

رضا، خشنودى است و آن ثمره محبّت است و مقتضى عدم انکار است، چه به ظاهر و چه به باطن و چه در دل و چه در قول و چه در عمل.
و اهل ظاهر را مطلوب آن باشد که خدا از ایشان راضى باشد، تا از خشم و عقاب او ایمن شوند.
و اهل حقیقت را مطلوب آن است که از خداى تعالى راضى باشند و هیچ حال از احوال مختلف مانند مرگ و زندگانى و بقا و فنا و رنج و راحت و خوش‏حالى و بدحالى و غنا و فقر مخالف طبع ایشان نبوده و یکى را بر دیگرى ترجیح ندهند، چه دانسته باشند که صدور همه از بارى تعالى است و محبّت حضرت او در طبایع ایشان راسخ شده باشد، پس بر ارادت و مراد او هیچ مزیدى نطلبند و به هرچه پیش ایشان آید راضى باشند.
و هرکس که تساوى احوال یاد کرده در طبیعت او راسخ شود، مراد او به حقیقت آن باشد که واقع شود و از اینجا گفته‏اند: که هرکس که او را هرچه آید باید، پس هرچه او را باید آید.
پس مادام که کسى را اعتراضى بر امرى از امور واقع کائناً ممّا کان در خاطر آید، یا ممکن باشد که در خاطر آورد از مرتبه رضا بى‏نصیب است.
و صاحب مرتبه رضا همیشه در آسایش باشد، چه او را بایست و نبایست نباشد، بلکه نبایست و بایست او همه بایست باشد و رضوان من اللّه اکبر.
و گفته‏اند:
الرِّضا بِالْقَضاء بابُ اللّهِ الأَعْظَمِ‏ «4»
. چه هرکس که به رضا رسید، به بهشت رسید، در هرچه نگه کند به نور رحمت الهى نگرد،
المُؤْمِنُ یَنْظُرُ بِنُورِ اللّهِ‏ «5».
چه بارى تعالى را که موجد همه موجودات است اگر بر امرى از امور انکار باشد آن امر را وجود محال است و چون بر هیچ امر موجود او را انکار نباشد پس عاشق او از همه راضى باشد، نه بر از دست رفته تأسف خورد و نه بر آمده خوشحال‏ گردد،
إِنَّ ذلِکَ مِنْ عَزْمِ الأُمُورِ.
بلکه سراسر وجود عاشق رضاى از معشوق است و بس.
رضا در دلى است که در او غبار نفاق نبود و رضا شاد بودن است در تلخى قضا و ترک اختیار است پیش از قضا و تلخى نایافتن بعد از قضا، وجودش زدن دوستى در عین بلا.
رضا، رفع اختیار است و بلا را نعمت شمردن. باید که در رضا به جایى برسى که اگر هفت طبقه دوزخ در چشم راست تو نهند در خاطر تو نگذرد که چرا در چشم چپ ننهادند.
رضا آرام گرفتن است در تحت مجارى احکام:
عاشقى در موج دریایى فتاد عاقلى از ساحلش آواز داد
گفتش اى مسکین برون آرم تو را یا چنین سرگشته بگذارم تو را
پاسخ این دادش که اى روشن روان‏ گر زمن پرسى نه این خواهم نه آن‏
بر مراد خود نخواهم یک نفس‏ زان که مقصودم مراد اوست بس‏
چون ز حق گردى رضاى حق طلب‏ حکم او را هم رضا ده روز و شب‏
گر رضاى خویش مى‏جویى خطاست‏ چون تو راضى گشتى او را هم‏رضاست‏ «6»
***
رضیت بما قسم اللّه لى‏ وفوّضت امرى إلى خالقى‏
لقد أحسن اللّه فیما مضى‏ کذلک یحسن فیما بقى‏
و راضى باید که از مستقبل و ماضى آزاد آید و بر سر کوى حال نشیند و هرچه آید از محبوب بیند که هرچه دوست کند هم چون دوست محبوب است.
و رضا بیرون آمدن است از رضاى نفس خود و درآمدن به رضاى حق تعالى به تسلیم احکام ازلیه و تفویض امور کلّى و جزوى به حضرت مقدّر تقدیر تدبیر ابدیه، بلااعراض و اعتراض.
و بدان که رضا به ترک اعتراض است به افعال و اقوال محبوب، با پاکى نفس به قضا و قدر «7».

رضا از دیدگاه روایات‏

عَنْ أَبى عَبْدِاللّهِ علیه السلام قالَ: رَأسُ طاعَهِ اللّهِ الصَّبْرُ وَالرِّضا عَنِ اللّهِ فیما أَحَبَّ الْعَبْدُ أَوْ کَرِهَ. وَلا یَرْضى عَبْدٌ عَنِ اللّهِ فیما أَحَبَّ إلّاکانَ خَیْراً لَهُ فیما أَحَبَّ أَوْ کَرِه‏ «8».
امام صادق علیه السلام فرمود: اوج فرمان بردن از خدا صبر است و رضاى از خدا نسبت به آنچه بنده او را دوست دارد یا کراهت و هیچ بنده‏اى از خدا راضى نباشد در آنچه دوست یا بد دارد مگر این که براى او بهتر است، هم در آنچه خوش دارد و هم در آنچه بد دارد.
عَنْ أَبى عَبْدِاللّهِ علیه السلام قالَ: إنَّ أَعْلَمَ النَّاسِ بِاللّهِ أَرْضاهُمْ بِقَضاءِ اللّهِ‏ «9».
امام صادق علیه السلام فرمود: به راستى داناترین مردم به خدا راضى‏ترین آنان است به قضاى حق.
عَنْ أَبى الْحَسَنِ الأَوَّلِ علیه السلام قالَ: یَنْبَغى لِمَنْ عَقَلَ عَنِ اللّهِ أَنْ لا یَسْتَبْطِئَهُ فى رِزْقِهِ وَلا یَتِّهِمَهُ فى قَضائِهِ‏ «10».
موسى بن جعفر علیه السلام فرمود: هرکه خدا را شناخته، سزاوار است او را در رساندن روزیش به کُندى منسوب نکند و او را در حکم و قضایش متهم نداند.
قالَ أَبُو عَبْدِاللّهِ علیه السلام قالَ اللّهُ عَزَّوَجَلَّ: عَبْدِىَ الْمُؤْمِنَ لا اصْرفُهُ فى شَىْ‏ءٍ إِلّا جَعَلْتُهُ خَیْراً لَهُ، فَلْیَرضِ بِقَضائى، وَلْیَصْبِرْ عَلى‏ بَلائى، وَلْیَشْکُرْ نَعْمائى، أَکْتُبْهُ یا مُحَمَّدُ مِنَ الصِّدِّیقینَ عِنْدى‏ «11».
امام صادق علیه السلام فرمود: خداوند فرمود: بنده مؤمنم را به هیچ چیز برنگردانم جز آن که آن را خیر او سازم. باید به قضایم راضى باشد و بر بلایم صبر کند و نعمت‏هایم را شکر نماید، تا او را اى محمّد از صدّیقان نزد خود بنویسم.
امام صادق علیه السلام مى‏فرماید:
خداوند به موسى بن عمران فرمود: هیچ آفریده‏اى نزد من محبوب‏تر از بنده مؤمن نیست. به راستى من او را براى آنچه خیر اوست گرفتار مى‏کنم و عافیت مى‏دهم براى آنچه به نفع اوست، بدى‏ها را از وى دریغ مى‏دارم باز براى خیر او.
من به آنچه بنده‏ام به آن اصلاح مى‏شود داناترم. باید بر بلاى من صبر کند و به نعمت‏هایم شکر نماید و به قضایم راضى باشد، تا او را نزد خود در گروه صدّیقان نویسم، زمانى که به رضایم کار کرده و امرم را اطاعت کند «12».
عَنْ أَبى عَبْدِاللّهِ علیه السلام قالَ: عَجِبْتُ لِلْمَرْءِ الْمُسْلِمِ لا یَقْضى اللّهُ عَزَّوَجَلَّ لَهُ قَضاءً إِلّا کانَ خَیْراً لَهُ، وَإِنْ قُرِّضَ بِالْمقاریضِ کانَ خَیْراً لَهُ، وَإِنْ مَلَکَ مَشارِقَ الْأَرْضِ‏ وَمَغارِبَها کانَ خَیْراً لَهُ‏ «13».
امام صادق علیه السلام فرمود: در شگفتم از مرد مسلمان، خداوند چیزى براى او مقدّر نکند مگر به خیر او، اگر با قیچى او را قطعه قطعه کنند خیر اوست، اگر مشارق و مغارب را هم مالک شود خیر اوست.
عَنْ أَبى جَعْفَرٍ علیه السلام قالَ: أَحَقُّ خَلْقِ اللّهِ أَنْ یُسَلِّمَ لِما قَضَى اللّهُ عَزَّوَجَلَّ مَنْ عَرَفَ اللّهُ عَزَّوَجَلَّ. وَمَنْ رَضِىَ بِالْقَضا أَتى‏ عَلَیْهِ القَضَاءُ وَعَظَّمَ اللّهُ أَجْرَهُ، وَمَنْ سَخِطَ الْقَضاءَ مَضى‏ عَلَیْهِ الْقَضاءُ وَأَحْبَطَ اللّهُ أَجْرَهُ‏ «14».
امام باقر علیه السلام فرمود: سزاوارترین خلق خدا که تسلیم شود بدانچه خداى عزّوجلّ مقدّر کرده است، کسى است که خدا را شناخته. هرکه راضى به قضاست، قضا بر سر او آید و خدا اجر بزرگ دهد و هرکه از قضا راضى نباشد، قضا بر او بگذرد، ولى خدا اجرش را ساقط کند.
قالَ عَلىُّ بنُ الْحُسَیْنِ علیهما السلام: الزُّهْدُ عَشَرَهُ أَجْزاءٍ، أَعْلى‏ دَرَجَهِ الزُّهْدِ أَدْنى دَرَجَهِ الْوَرَعِ وَأَعْلى‏ دَرَجَهِ الْوَرَعِ أدْنى‏ دَرَجَهِ الْیَقینِ، وَأَعْلى‏ دَرَجَهِ الیَقینِ أَدْنى دَرَجَهِ الرِّضا «15».
امام چهارم علیه السلام فرمود: زهد ده جزء است: بالاترین درجه زهد کم‏ترین درجه ورع و بالاترین درجه ورع کم‏ترین درجه یقین و بالاترین درجه یقین کم‏ترین‏ درجه رضاست.
لَقَى الْحَسَنُ بْنُ عَلِىَّ علیهما السلام عَبْدَاللّهِ بنِ جَعْفَرَ فَقالَ: یا عَبْدَاللّهِ! کَیْفَ یَکُونُ الْمُؤْمِنُ مُؤْمِناً وَهُوَ یَسْخَطُ قِسْمَهُ، وَیُحَقِّرُ مَنْزِلَتَهُ، وَالْحاکِمُ عَلَیْهِ اللّهُ، وَأَنَا الضّامِنُ لِمَنْ لَمْ یَهْجُسْ فى قَلْبِهِ إِلّا الرِّضا أَنْ یَدْعُوَ اللّهَ فَیُسْتَجابُ لَهُ‏ «16».
امام مجتبى علیه السلام به عبداللّه بن جعفر برخورد و به او فرمود: چگونه مؤمن مؤمن است، با این که از قیمت مقدر خود خشمگین است و خود را زبون یابد، با این که آنچه با اوست مقدر خداست، من ضامنم هرکه در پندار قلبش جز رضا نباشد، هر دعایى به درگاه خدا کند مستجاب شود.
عَنْ أَبى عَبْدِاللّهِ علیه السلام قالَ: قُلْتُ لَهُ: بِأَىِّ شَىْ‏ءٍ یَعْلَمُ الْمُؤْمِنُ بِأَنَّهُ مُؤْمِنٌ؟ قالَ:
بِالتَّسْلیمِ للّهِ، وَالرِّضا فیما وَرَدَ عَلَیْهِ مِنْ سُرورٍ أَوْ سَخَطٍ «17».
راوى مى‏گوید: به حضرت صادق علیه السلام عرض کردم: چگونه مؤمن بداند مؤمن است؟ فرمود: با تسلیم در برابر خدا و رضا به آنچه بر او وارد آید، چه مایه شادى و چه خشم.
عَنِ الْبَزَنْطى قالَ: سَمِعْتُ الرِّضا علیه السلام یَقُولُ: الإِیمانُ أَرْبَعَهُ أَرْکان: التَّوکُّلُ عَلَى اللّهِ عَزَّوَجَلَّ، وَالرِّضا بِقَضائِهِ، وَالتَّسْلیمِ لِأَمْرِ اللّهِ، وَالتَّفْویضِ إِلَى اللّهِ. قالَ عَبْدٌ صالِحٌ: وَأُفَوِّضُ أَمْرى إِلَى اللّهِ. فَوَقاهُ اللّهُ سَیِّئاتِ ما مَکَرُوا «18».
بزنطى مى‏گوید: حضرت رضا علیه السلام فرمود: ایمان چهار رکن است: تکیه بر خداى عزوجل، رضایت به قضا، تسلیم به فرمان خدا، واگذاردن امر به او.
بنده شایسته گفت: امرم را به خدا واگذاشتم. خداوند از آنچه بدى بود او را حفظ کرد.
عَنِ الصَّادِقِ علیه السلام: ثِقْ بِاللّهِ تَکُنْ مُؤْمِناً، وَارْضِ بِما قَسَّمَ اللّهُ لَکَ تَکُنْ غَنِیّاً «19».
امام صادق علیه السلام فرمود: متّکى به خدا باش مؤمن باشى، به داده خدا راضى باش غنى باشى.
عَنِ الرِّضا عَنْ آبائِهِ علیهم السلام قالَ: قالَ رَسُولُ اللّهِ: قالَ اللّهُ جَلَّ جَلالُهُ: مَنْ لَمْ یَرْضَ بِقَضائى وَلَمْ یُؤمِنْ بِقَدَرِى، فَلْیَلْتَمِسْ إِلهاً غَیْرى‏ «20».
حضرت رضا از اجداد گرامى‏اش علیهما السلام از نبىّ اکرم صلى الله علیه و آله از خداى بزرگ نقل مى‏کند: کسى که به قضایم راضى نیست و ایمان به تقدیر من ندارد، خدایى غیر از من بخواهد!!
عَنْ أَبى جَعْفَرٍ علیه السلام قالَ: العَبْدُ بَیْنَ ثَلاثَهٍ: بَلاءٍ وَقَضاءٍ وَنِعْمَهٍ، فَعَلَیْهِ فى الْبَلاءِ مِنَ اللّهِ الصَّبْرُ فریضَهٌ، وَعَلَیْهِ فى الْقَضاءِ مِنَ اللّهِ التَّسْلیمُ فَریضَهٌ، وَعَلَیْهِ فى النِّعْمَهِ مِنَ اللّهِ عَزَّوَجَلَّ الشُّکْرُ فریضَهٌ «21».
امام باقر علیه السلام فرمود: بنده بین سه چیز است: بلا، قضا و نعمت. در بلایى که از طرف حق به او مى‏رسد صبر واجب است و در قضا الهى تسلیم لازم است و در نعمت حق تعالى شکر فرض است.
قالَ النَّبِىُّ صلى الله علیه و آله: ثلاثٌ مَن کُنَّ فیهِ جَمَعَ اللّهُ لَهُ خَیْرَ الدُّنْیا وَالآخِرَهِ: الرِّضا بِالْقَضاءِ، وَالصَّبْرُ عِنْدَ البَلاءِ، وَالدُّعاءِ عِنْدَ الشِّدَّهِ وَالرَّخاءِ «22».
پیامبر بزرگ صلى الله علیه و آله فرمود: اگر این سه چیز در هرکس باشد، خداوند خیر دنیا و آخرت را براى او جمع کرده: رضایت به قضا، استقامت به وقت بلا، دعا در وقت سختى و راحتى.
در متون اسلامى آمده:
امام باقر علیه السلام به دیدار جابر بن عبداللّه آمده، در حالى که جابر نزدیک بر مرگ بود. فرمود: چگونه‏اى؟ عرض کرد: مرض را بهتر از سلامت، فقر را بهتر از غنى، موت را بهتر از حیات مى‏خواهم. حضرت فرمود: ما این گونه نیستیم، بلکه راضى به قضاى حقّیم!
یکى درد و یکى درمان پسندد یکى وصل و یکى هجران پسندد
من از درمان و درد و وصل و هجران‏ پسندم آنچه را جانان پسندد «23»
و به قول فیض کاشانى آن مست باده ازل:
گر کُشى و گر بخشى هرچه مى‏کنى خوب است‏ کشتن از تو مى‏زیبد بخشش از تو محبوب است‏
گر نوازى از لطفم و رگدازى از قهرم‏ هرچه مى‏کنى نیکوست التفات مطلوب است‏
دم به دم زنى برهم آن دو زلف خم در خم‏ عالمى کنى ویران شیوه تو آشوب است‏
یوسف زمانى تو زبده جهانى تو هرکه قدر تو دانست در غم تو یعقوب است‏
دل به عشق ده زاهد دل فسردگى عیب است‏ حق به هیچ نستاند آن دلى که معیوب است‏
وه چه مى‏کند با دل ناله دردآلود در غمش بنال اى «فیض» ناله تو مرغوب است‏

پی‌نوشت‌ها:

(1)- بحث در آثار و افکار و احوال حافظ: 312.
(2)- تفسیر و نقد و تحلیل مثنوى: 7/ 419.
(3)- الحقایق: 318.
(4)- شرح الاسماء الحسنى: 1/ 51.
(5)- الکافى 1/ 218، باب أن المتوسمین الذین ذکرهم اللّه، حدیث 3؛ بحار الأنوار: 7/ 323، باب 16.
(6)- مولوى.
(7)- آثار درویش محمّد طبسى: 76.
(8)- الکافى: 2/ 60، باب الرضا بالقضاء، حدیث 1؛ بحار الأنوار: 69/ 333، باب 119، حدیث 8.
(9)- الکافى: 2/ 60، باب الرضا بالقضاء، حدیث 2؛ بحار الأنوار: 69/ 333، باب 119، حدیث 19.
(10)- الکافى: 2/ 61، باب الرضا بالقضاء، حدیث 5؛ بحار الأنوار: 69/ 334، باب 119، حدیث 21.
(11)- الکافى: 2/ 61، باب الرضا بالقضاء، حدیث 6؛ بحار الأنوار: 69/ 330، باب 119، حدیث 13.
(12)- الکافى: 2/ 61، باب الرضا بالقضاء، حدیث 7؛ الأمالى، شیخ طوسى: 237، المجلس التاسع، حدیث 13.
(13)- الکافى: 2/ 62، باب الرضا بالقضاء، حدیث 8؛ بحار الأنوار: 69/ 331، باب 119، حدیث 15.
(14)- الکافى: 2/ 62، باب الرضا بالقضاء، حدیث 9؛ بحار الأنوار: 69/ 332، باب 119، حدیث 16.
(15)- الکافى: 2/ 62، باب الرضا بالقضاء، حدیث 6؛ بحار الأنوار: 69/ 334، باب 119، حدیث 22.
(16)- الکافى: 2/ 62، باب الرضا بالقضاء، حدیث 11؛ بحار الأنوار: 69/ 335، باب 119، حدیث 23.
(17)- الکافى: 2/ 62، باب الرضا بالقضاء، حدیث 12؛ بحار الأنوار: 69/ 336، باب 119، حدیث 24.
(18)- تحف العقول: 445؛ بحار الأنوار: 68/ 135، باب 63، حدیث 13.
(19)- الخصال: 1/ 169، حدیث 222؛ بحار الأنوار: 68/ 135، باب 63، حدیث 15.
(20)- مستدرک الوسائل: 2/ 410، باب وجود الرضا بالقضاء، حدیث 2326؛ بحار الأنوار: 68/ 138، باب 63، حدیث 25.
(21)- الخصال: 1/ 86، حدیث 17؛ بحار الأنوار: 68/ 43، باب 61، حدیث 41.
(22)- بحار الأنوار: 68/ 156، باب 63، حدیث 71.
(23)- بابا طاهر عریان.

منبع:کتاب عرفان اسلامى جلد دو ، حضرت آیت الله حسین انصاریان

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید