شیخ مفید در «مجالس» از امام علی علیه السلام روایت کرده است که گفت: امیرالمومنین علیه السلام نزدیک کوه بود در صفین، چون هنگام نماز مغرب فرا رسید به مکانی دور دست رفته و در آنجا ندای اذان در داد، و چون از اذان فارغ شد مردی به نزد او آمد و به کوه نزدیک میشد. چون پیش آمد دیدیم مردی است که موهای سر و صورتش سپید و صورتی روشن دارد. گفت: سلام خدا بر تو باد ای أمیرالمؤمنین! و رحمت خدا و برکات خدا بر تو باد. آفرین بر وصی خاتم النبیین و پیشوای پیشتازان سفیدرو و نشانه دار بهشت، و آفرین بر عزیزترین امین درگاه الهی و مرد پر بهره و فیضی که به ثواب صدیقان فائز شده و سید و سالار اوصیای پیامبران است.
أمیرالمؤمنین علیه السلام گفت: ”وَ عَلَیْکَ السلاَمُ” حال شما چطور است؟ آن مرد گفت: حالم خوب است، و من در انتظار روح القدس هستم و به خاطر ندارم هیچکس در راه رضای خداوند عزوجل امتحانش از تو بزرگتر و ثوابش از تو نیکوتر باشد، و نه مکانت و منزلت او در نزد خدا رفیعتر و بلند پایهتر. ای برادر من! بر این مشکلات و رنجهائی که دست به گریبان هستی پایداری و استقامت داشته باش تا آنکه حبیب را ملاقات نمائی! من اصحاب و یاران خود را دیدم که دیروز از دست بنی إسرائیل چه به آنها میرسید؛ بدن آنها را با اره میبریدند و بدن آنها را روی تختههای چوب میخکوب نموده و حمل میکردند. سپس با دست خود اشاره به اهل شام نموده گفت: اگر این صورتهای مسکین و مُتنکر میدانستند که چه عذاب سخت و پاداش بدی برای آنها به جهت نبرد با تو معین گردیده است، البته دست از جنگ بر میداشتند. و پس از آن با دست خود، نیز اشاره به اهل عراق نموده گفت: اگر این چهرههای روشن میدانستند که چه پاداش و اجر بزرگی به جهت اطاعت از فرمان تو برای آنها مهیا گردیده است، دوست داشتند که بدن آنها را با قیچیهای آهن پارهپاره کنند و در یاری از تو ایستادگی و مقاومت بنمایند. و سپس گفت: وَ السلاَمُ عَلَیْکَ وَ رَحْمَهُ اللَهِ وَ بَرَکَاتُهُ، سلام و رحمت و برکات خدا بر تو باد». سلام خود را نمود و از نظرها پنهان شد.
در این حال عمار بن یاسر و أبوالهیثمِ بن التیهان و ابو أیوب انصاری و عبادَه بن صامت و خزیمه بن ثابت و هاشم مِرْقال و جماعتی دیگر از پیروان خاص و حواریین أمیرالمؤمنین علیه السلام که گفتار آن مرد را شنیده بودند برخاستند و عرض کردند: ای أمیر مؤمنان! این مرد که بود؟ حضرت أمیرالمؤمنین علیه السلام گفت: این مرد شَمعون بن صَفا وصی حضرت عیسی علیه السلام بود که خداوند او را فرستاده بود تا مرا در جنگ و نبرد با دشمنان خودش تأیید و تقویت نماید. تمامی آن یاران گفتند:
«فِدَاکَ ءَابَآؤُنَا وَ أُمهَاتُنَا، وَ اللَهِ لَنَنْصُرَکَ نَصْرَنَا لِرَسُولِ اللَهِ صَلی اللَهُ عَلَیْهِ وَ ءَالِهِ، وَ لاَ یَتَخَلفُ عَنْکَ مِنَ الْمُهَاجِرِینَ وَ الاْنْصَارِ إلا شَقِی!، پدران ما و مادران ما فدای تو باد؛ سوگند بخدا چنان جنگی در رکاب تو خواهیم نمود و چنان یاری و نصرتی از تو خواهیم کرد که از رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم مینمودیم؛ و هیچیک از مهاجرین و انصار دست از یاری تو بر نخواهند داشت مگر آن کسی که شقی بوده باشد». أمیرالمؤمنین علیه السلام در باره آنها دعای خیر نموده و کردار آنان را به ستودگی یاد فرمود (مجالس مفید، طبع سربی – نجف ص 62-60).