یکی از بزرگان کاشان داستانی را به شرح ذیل تعریف می کند:
در یک شب جمعه ای، پدر اینجانب قصد مسافرت به کاشان را داشت، بنده که حدود هشت سال بیشتر نداشتم به همراه ایشان، برای رفتن به کاشان حرکت کردیم. شب جمعه در منزل دوست پدرم وارد شدیم، پس از صرف شام، آن دو با همدیگر مقداری صحبت نمودند و سپس استراحت کردیم فردا صبح سر سفره صبحانه، دوست پدرم، خوابی را برای او تعریف کرد که من هم بدقت گوش می کردم. میزبان خوابش را این گونه تعریف نمود: خواب دیدم که از مناره های مساجد شهر کاشان صدای الصلاه الصلاه بلند است.
در کاشان همیشه سنت بر این بود که اگر کسی دار فانی را وداع می کرد، برای اینکه مردم را بر تجهیز میت دعوت کنند، صدای الصلاه، از بلندگوهای مسجد بلند می شد تا مردم از این طریق متوجه این امر بشوند، در هر حال، من هم از خانه خارج شدم تا در مراسم تغسیل و تکفین و تدفین میت شرکت کنم، ولی نمی دانستم چه کسی فوت کرده است. برای آنکه مطلع شوم که چه کسی در شهر کاشان فوت نموده است، در کوچه و بازار از مردم سؤال کردم به اینکه چه کسی مرده است؟ از یکی از بازاریها سؤال کردم، چه کسی فوت کرده؟
در جواب گفت: فلان عالم شهر کاشان فوت کرده است؟ در حالی که نام بنده را برد من در جواب گفتم: من که زنده ام، چه طور می گوئید فوت نموده ام رفتم جلوتر از شخص دیگری سؤال کردم که آقا می بخشید، چه کسی مرده است که صدای الصلاه از مساجد کاشان بلند است؟ ایشان هم در جواب نام مرا عنوان کرده از شخص سوم هم سؤال کردم، او هم در جواب گفت: فلان عالم شهر ما فوت کرده است که وی هم نام بنده را منظور داشت. من با تعجب به ایشان گفتم من زنده ام چه طور می گوئید، فوت نموده ام! آن شخص گفت: اگر باور نمی کنی برو در مسجد جامع شهر که مشغول غسل دادن او هستند، من هم سریع به مسجد جامع رفتم، از لابه لای جمعیت عبور کردم، تا به کنار میت رسیدم، شاهد غسل میت خودم بودم وقتی مرا غسل دادند، مشغول به پوشاندن کفن شدند و بعد از حنوط، داخل تابوت قرار دادند و مردم همه برای نماز میت آماده شدند و شما بر من نماز میت خواندید و سپس مرا روی دوش های خودتان به قبرستان شهر بردید، قبری را برای من آماده کردید و مرا در داخل قبر قرار دادید. صورتم را روی خاک گذاشتید و بندهای کفنم را باز نمودید و لحدها را چیدید، من کنار قبر شاهد این صحنه بودم، در آخرین لحظات تدفین وارد قبر شدم، و خود را در کنار جسدم تنها یافتم، از قبرم یک پنجره ای باز شد که از دور دو ملک (بشیر و مبشر و یا نکیر و منکر) را دیدم از چشمان آنها مثل اینکه آتش می بارید، کمی جلوتر آمدند، متوجه شدم که این دو برای پرسش قبر می آیند، از من در رابطه با خدا، کتاب و پیامبر خود سؤال کردند و من هم بدرستی جواب دادم که پرودگار من خدایی است یگانه که خالق همه عالمیان است و کتابم قرآن کریم است که بر حضرت محمد (صلی الله علیه و آله) نازل شده و پیامبر من حضرت محمد مصطفی (صلی الله علیه و آله) که به عنوان آخرین پیامبر است سپس از امام من سؤال کردند که در این حال قدرت هر گونه سخن گفتن از من سلب شد و از بالای سرم اشاره شد که برگردید، من در اینجا احساس کردم کسی در بالای سرم نشسته و آن شخص بزرگوار، امام علی (علیه السلام) بود خواستم سرم را بلند کنم تا چهره امام را زیارت کنم ولی قدرت حرکت سر را نداشتم و در این لحظه امام (علیه السلام) به آن دو ملک اشاره کرد که بر گردید آنها به احترام حضرت در حالی که به امام (علیه السلام) نگاه می کردند و کم کم دور شدند اینجا بود که به این حقیقت مطمئن شدم که در شب اول قبر حضرت امیر المومنین (علیه السلام) بر سر بالین شیعیان حاضر می شود و آنها را کمک می کند، بعد از این صحنه قبرم گشایش پیدا کرد و تبدیل به یک باغ بسیار زیبا شد که از همه نوع درختان و میوه جات و آنچه را که قرآن و روایات ائمه وعده داده بودند، در آن باغ پیدا بود و من از نعمت آن بهشت برزخی، متنعم شدم خوابم در همین جا به اتمام رسید پدرم پس از شنیدن خواب شیرین میزبان فرمود: انشاء الله که عاقبتت خیر است.
در اینجا پدرم از دوستش خداحافظی نمود و دستم را گرفت و از منزل خارج شدیم و از کاشان به تهران برگشتیم هفته آینده، صبح جمعه بود که زنگ تلفن منزل ما به صدا در آمد، از کاشان به پدرم اطلاع دادند که فلانی (یعنی همان میزبان و دوست ابوی من) فوت کرده است.
پدرم برای شهر کاشان حرکت کرد و من هم در معیت او بودم وقتی به کاشان رسیدیم به همان منزل دوست پدرم رفتیم، گفتند: جنازه را به مسجد جامع بردند تا آن را تجهیز کنند، ما هم به مسجد جامع رفتیم و در گوشه ای از حیاط مسجد میت را می شستند.
بعد از غسل میت، او را حنوط و کفن کردند و پدرم بر میت، نماز میت خواند سپس او را تشییع کردیم، و به همان قبرستانی که خودش در هفته گذشته در عالم خواب مشاهده کرده بود بردیم.
در آنجا قبری را آماده کردند و او را در داخل قبر نهادند لحدها را چیدند و با خاک، قبر را پوشاندند تا اینجا همه آنچه را که خودش در خواب شب جمعه در هفته گذشته مشاهده کرده بود و برای پدرم تعریف نموده بود، با واقعیت بیرون مطابقت داشت و انشاء الله در داخل قبر نیز همان گذشت که خودش تعریف کرده بود. آری او بهشت برزخی خودش را در عالم خواب دیده بود