سید بحرینی از ارشاد القلوب دیلمی نقل می کند که یک روز حضرت امیر (علیه السلام) ابوبکر را به مسجد قبا بردند و رسول خدا را به او نشان دادند، که فرمود: ای گمراه آیا عهد خدا و رسول را درباره علی (علیه السلام) فراموش کردی؟ عرض کرد: نه یا رسول الله اگر خلافت را به او واگذار کنم، توبه ام قبول می شود؟ فرمود: بلی من ضامنم و آن حضرت پنهان شد ابوبکر دامان حضرت امیر را گرفت، عرض کرد: یا علی بیا برویم به مسجد تا من بالای منبر روم و به مردم خبر دهم آن چه را از پیغمبر (صلی الله علیه و آله) دیدم و شنیدم فرمود: من می آیم اگر شیطان تو را بگذارد. در بین راه عمر رسید و ابابکر را به رنگ پریده و حال پریشان دید جهت را پرسید، ابابکر شرح حال را بیان کرد، عمر گفت: بیا به خانه برویم وضو بگیر. ابابکر به حضرت عرض کرد یا علی شما به مسجدی بروید من حالا می آیم حضرت تبسمی کرد و فرمود: نگفتم شیطان نمی گذارد تو اینکار را بکنی. خلاصه کلام، عمر او را به خانه برد و حکایت شراب خوردن ابابکر را در ماه رمضان و اشعار کفرآمیزی را که در حال مستی می خوانده بیادش آورد و او را از این اراده منصرف و منحرف گردانید. خبرش طولانی است هنگام حاجت باید رجوع به یکی از این دو کتاب مستطاب کرد. مختصر، عمر و ابابکر یکدیگر را در قیامت لعنت می کنند و از هم بیزاری می جویند آن یکی به رفیقش می گوید (یا لیت بینی و بینک بعد مشرقین فبئس القرین) یعنی ای کاش میان من و تو به قدر مسافت مشرق و مغرب دوری بود به قرین و رفیقی بودی. باز از آیاتی که شیطان به عمر تاویل شده است، این آیه است که در سوره محمد (صلی الله علیه و آله) است ان الذین ارتدوا علی ادبارهم من بعد ما تبیین لهم الهدی الشیطان سول لهم در صافی و جلد هشتم بحار روایت شده که مراد از شیطان در این آیه دومی است