نویسنده: ژولیده نیشابوری
خواهم که شوم معتکف کوی محمد
بر دیده نهم تربت خوش بوی محمد
ای اهل نظر کن نظر از روی حقیقت
تا آنکه به بینی همه جا روی محمد
در دیر و حرم رفتم و دیدم که به صد ناز
در گوش رسد بانگ هیاهوی محمد
افتاد گذارم ز قضا سوی گلستان
دیدم که زهر طرف رسد بوی محمد
دل برده ز کف و ز سر مردان خدا
هوش مستانه صف نرگس جادوی محمد
در عالم توحید به تحقیق ندیدم
مردی به یدو خلق خوش و خوی محمد
دل گشته ز شوق رخ آن شمع دل افروز
آشفته تر از طره گیسوی محمد
ژولیده مخور غم که شود درد تو درمان
از نگهت جان پرور و از بوی محمد
نویسنده: محمد جواد محدثی
محمّد ساقی بزم وجود است
جهان مست از می جود و شهود است
ولایت همچو می در جام هستی است
غدیر خم، خُم این شور و مستی است
علی عطر و جهان گُلخانه اوست
حقیقت، برگی از افسانه اوست
مد دین عقل و فطرت آموخت
مرام دوستی با عترت آموخت
شما ای عترتِ مبعوثِ خاتم
شما ای برترین اولادِ آدم
شما از اهل بیتِ آفتابید
گل جان محمد را گلابید
جهان جسم و شما جان جهانید
شما هم آشکار و هم نهانید
شما اسرار هستی را امینید
فروغ آسمان، روی زمینید
امیر کشور دل ها شمایید
شما آئینه های حق نمایید
شما یک نور در چندین رواقید
شما نور حجازید و عراقید
فروزان مشعل همواره جاوید
شمایید و شمایید و شمایید
دیانت بی شما کامل نگردد
بجز با عشقتان، دل، دل نگردد
کدام عاشق در این ره، در بلا نیست؟
کدامین دل شما را مبتلا نیست؟
اگر در سوگتان شد دیده نمناک
اگر از عشقتان دل گشت غمناک
گواه عشق ما این دیده و دل
رساند «اشک» و «غم» ما را به منزل
شما راه سعادت را دلیلید
شما مقصودِ هر ابن السّبیلید
شما حقّید و دشمن ها سرابند
کفی پوچند و چون نقشی برآبند
شما تفسیر «نور» و «والضحی» یید
شما معنای قرآن و دعایید
امامید و شهیدید و گواهید
مصون از هر خطا و اشتباهید
شما راه خدا را باز کردید
شهادت را شما آغاز کردید
فدا کردید جان، تا دین بماند
به خون خفتید، تا آئین بماند
شما نور خدا در روی خاکید
صراط مستقیم و راه پاکید
توّلای شما فرض خدایی است
قبول و ردّ آن مرز جدایی است
هر آنکس را که در دین رسول است
ولایت، مُهر و امضای قبول است
ولایت با برائت ختم گردد
پس از «لبّیک»، شیطان رجم گردد
اگر پیمان مردم با «ولی» بود
اگر پیوند با «آل علی» بود
نه فرمان نبی از یاد می رفت
نه رنج و زحمتش برباد می رفت
نه بر روی زمین می ماند قرآن
نه «قدرت» تکیه می زد جای «برهان»
نه حق، بی یاور و مظلوم می ماند
نه امّت از علی محروم می ماند
نه زهرا کشته می شد در جوانی
نه می شد خسته از این زندگانی
نه از دست ستم می خورد سیلی
نه رویش می شد از بیداد، نیلی
نه بازویش کبود از تازیانه
نه دفن او شبانه، مخفیانه
نه تیغ کینه در دست جنون بود
نه محراب علی رنگین زخون بود
نه خون دل نصیب مجتبی بود
نه پرپر لاله ها در کربلا بود
نه زینب بذر غم می کاشت در دل
نه می زد سر زغم بر چوب محمل
بقیع ما نه غم افزای جان بود
نه ویران و چنین بی سایه بان بود
کنون ماییم و درد داغداری
کنون ماییم و اشک و سوگواری
غدیر ما محرّم دارد امروز
محرّم بذر غم می کارد امروز
ولایت گنج عشقی در دل ماست
محبّت هم سرشته با گِل ماست
شما آل رسولِ خاتم استید
که با جود و کرم میثاق بستید
کریمان با بدان هم بد نکردند
کسی را از در خود ردّ نکردند
اگر ناقابلیم و شرمساریم
بجز عشق شما چیزی نداریم
شما در ظاهر و باطن امیرید
عنایت کرده، ما را دست گیرید
منبع: www.payambarazam.ir