داستانهای کوتاه از پیامبر اکرم (ص) (8)

داستانهای کوتاه از پیامبر اکرم (ص) (8)

فضیلت و شایستگى
عتاب بن اسید بعد از فتح مکه از سوى حضرت به عنوان والى مکه برگزیده شد، و مسئولیت امور سیاسى را به عهده گرفت ؛ در حالى که بیست و یک سال بیش نداشت و افراد بزرگتر از وى در بین صحابه فراوان وجود داشتند.
این کار حضرت وقتى مورد اعتراض قرار مى گیرد، که چرا جوان را بر بزرگسالان ترجیح داده است ، حضرت بسیار متین جواب مى دهد که ملاک مسئولیت ، بزرگى سن نیست . فضیلت و شایستگى باعث بزرگى مى باشد: فلیس الاکبر هو الافضل بل الافضل هو الاکبر . همین مطلب در مورد معاذ بن جبل که 26 سال دارد، مطرح است و ایشان به عنوان مبلغ دینى در مکه منصوب مى شود.

کسب معاش
انس بن مالک مى گوید: پس از آنکه رسول خدا صلى الله علیه و آله از جنگ تبوک بازگشت ، سعد انصارى به استقبال آن حضرت شتافت و به پیامبر صلى الله علیه و آله دست داد و مصافحه کرد.
پیامبر صلى الله علیه و آله به او فرمود: چه صدمه و آسیبى به دست تو رسیده که دستت زبر و خشن شده است ؟
سعد عرض کرد: اى رسول خدا! با طناب و بیل کار مى کنم و درآمدى براى معاش زندگى خود و خانواده ام کسب مى نمایم . از این رو دستم خشن شده است
فقبل یده رسول الله قال : هذا ید تمسهاالنار
پیامبر صلى الله علیه و آله دست سعد را بوسید و فرمود: این دستى است که آتش دوزخ با آن تماس پیدا نمى کند.

مادر
مردى به محضر رسول خدا صلى الله علیه و آله مشرف گردید، و عرض ‍ کرد: یا رسول الله به چه کسى نیکى کنم ؟
پیامبر صلى الله علیه و آله فرمود: به مادرت
دوباره سؤ ال کرد: سپس به چه کسى نیکى کنم ؟
حضرت فرمود: به مادرت
بار دیگر سوال کرد: و سپس به چه کسى نیکى کنم ؟
حضرت فرمود: به مادرت
بار چهارم سؤ ال کرد: آنگاه به چه کسى نیکى کنم ؟
پیامبر صلى الله علیه و آله فرمود: به پدرت.

مدارا
از جابربن حیان عبدالله (رض ) روایت شده که گفت : با رسول اکرم صلى الله علیه و آله در محل ذات الرفاع بودیم . آن حضرت را در سایه درختى ، رها ساختیم . ناگهان مردى از مشرکین بر سر حضرت آمد. شمشیر پیامبر خدا صلى الله علیه و آله به درخت آویخته بود. مرد مشرک ، خود را کشید و خطاب به پیامبر صلى الله علیه و آله گفت : از من مى ترسى ؟
حضرت فرمود: نه !
گفت : چه کسى به دادت خواهد رسید؟
حضرت فرمود: خدا
با شنیدن کلمه الله شمشیر از دست آن مشرک افتاد رسول اکرم صلى الله علیه و آله شمشیر او را گفت و فرمود: چه کسى به دادت خواهد رسید؟
مرد مشرک التماس گفت : با من مدارا کن !
حضرت فرمود: آیا به وحدانیت خدا و پیامبرى من ، شهادت مى دهى ؟
مرد مشرک گفت : نه ! ولى پیمان مى بندم که هرگز با تو نجنگم ، و با کسانى هم که با تو مى جنگند، نباشم .
پس حضرت او را رها ساخت . مرد مشرک ، نزد یاران خود رفت و گفت : هم اکنون از پیش بهترین مردم ، به سوى شما آمدم.

نمونه ای از برخورد کریمانه پیامبر (ص) با دشمن
در یکی از جبهه های جنگ ، بر اثر سیل یا حادثه دیگری که اتفاق افتاد ، بین رسول خدا (ص) و ستاد نظامی حضرت فاصله شد ؛ به طوری که سربازان اسلام یک طرف و پیامبر طرف دیگر قرار گرفتند . حضرت هم در دامنه کوه ، مشغول استراحت شد . در این هنگام ، یکی از مشرکان با استفاده از این فرصت ، بالای سر حضرت آمده ، شمشیر کشید و گفت : « شما که در حال خوابیدن هستید و سربازان هم که از شما دورند ، در این حال ، چه کسی شما را نجات می دهد » ؟ حضرت بی درنگ فرمود : « بین سر من و لبه تیز شمشیر ، قدرتی است که نمی بینی ؛ خداست که مرا نجات می دهد » . آن مشرک که به این حرف معتقد نبود ، پوزخندی زد و همراه پوزخند ، شمشیر را پایین آورد که به حضرت آسیب برساند ، ولی با هوشیاری به موقع پیامبر ، خودش یک طرف و شمشیر به طرفی دیگر افتاد . حضرت برخاسته و شمشیر را کشیده ، فرمود : « تو را چه کسی از دست من نجات می دهد ؟ » او گفت : « کرامت تو ؛ زیرا تو انسانی بزرگوار هستی » . با این حرف ، حضرت از کشتن او صرف نظر و او را رها کرد .

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید