در گفت و گو غیر حضوری با علامه استاد مصباح یزدی
اشاره:
آنچه که پیروان ادیان توحیدی و آزادگان حقیقی تاریخ، بر درخشندگی و نورانیت آن به نصرت و غلبه تاریخی دست یافتهاند، حریت و بلندنظری راه انبیاست. در تاریخ ارزشمند 14قرن مقابله حق و باطل در میان پیروان دو گروه اسلام ناب و اسلام نفاق، همواره دو چهره و شخصیت قدسی و نورانی هدایتگر و یاریرسان حقطلبان و آزاداندیشان اسلام ناب بودهاند.
سیدالشهدا(ع) و بقیهالله(عج) آفرینندگان فرهنگ عاشورا و انتظار، باروها و منارههای مستحکم دژ اسلام ناب هستند، که پیروان حقیقی اسلام را از میان طوفان حوادث هزار و چهارصدساله به ساحل امن نظام قدرتمند و مقدس جمهوری اسلامی رساندهاند. «فرهنگ مهدویت و دکترین انتظار» در زمان غیبت به عنوان یکی از دو عنصر توانمند یاوران حق، مجموعهای از رفتارها و امیدها را شکل میبخشد که هر روز بیشتر از دیروز افق زیبا و سفید تاریخ را در برابر دیدگان پیروان حقیقت قرار میدهد. پای سخنان حضرت استاد علامه مصباح یزدی مینشینیم و «فرهنگ مهدویت» را از خرمن اندیشه تابناک ایشان میچینیم.
در زمانه کنونی، انتظار ظهور موعود و فلسفه منجی آخرالزمان، با فرهنگ ویژهای تحت عنوان «دکترین مهدویت» مطرح میشود. تصور میفرمایید،«مهدویت» در چه قالبی میگنجد؟
اصطلاح دکترین در اصل واژهای یونانى به معناى تدریس و یا محتواى درس میباشد. این واژه از یونان به سایر نقاط اروپایى انتقال پیدا کرد و در دو سطح عام و خاص مصطلح شد. اصطلاح عام آن که در حوزههاى مختلف معرفتى و فکرى و اعتقادى به کار مىرود، و اصطلاح خاص آن که به حوزه های علوم سیاسى و اجتماعى اختصاص دارد.
اصطلاح عام آن به معناى اعتقادات یا اندیشههایى است که در یک مکتب فکرى و یا در یک مذهب اقتصادى یا سیاسى، جایگاه برجستهاى دارد. و حتى اگر برخی از عقاید یک دین و مذهب برجستهتر باشد و جنبه محورى پیدا کند، به آنها نیز دکترین اطلاق مىشود. مثلاً در مسیحیت موضوع «تثلیث» یک محور است که گاهى کلمه دکترین را درباره آن هم به کار مىبرند و به آن «دکترین تثلیث» مىگویند.
این اصطلاح عام که حتى در عقاید، ادیان، مذاهب و مکاتب علمى و فلسفى به کار مىرود. اما اصطلاح خاص دکترین عبارت از یک ویژگى خاص، نظریه و مجموعه افکارى است که جنبهى کاربردى گسترده و وسیع داشته باشد. تفاوت دو اصطلاح این است که در اصطلاح دوم کاربرد و ظهور آن در عمل لحاظ مىشود.
اگر چیزى جنبه عملى نداشته باشد و صرفاً یک فکر نظرى خالص باشد طبق اصطلاح دوم به آن دکترین نمىگویند. بنابراین دکترین هایى که بر اساس اصطلاح دوم، مثل دکترینهاى اقتصادى و یا دکترینهاى سیاسى گفته می شوند، یک اندیشه و مجموعه افکار خاصى هستند، که باید در عمل پیاده شود.
منظور از مهدویت یعنى طریقه، فکر و اعتقادى که منتسب به حضرت مهدى(عج) است. برای این انتساب کوچک ترین نسبت کافى است. یعنی یک طریق منسوب به حضرت مهدى و یا فکرى و عقیدهاى که منسوب به ایشان است. ممکن است نسبت آن از این جهت باشد که اصلاً محور آن فکر حضرت مهدى(عج) است، این را مهدویت میگوییم. بنابراین مهدویت یعنى معتقد بودن و منسوب بودن امری و حقیقتی به وجود حضرت مهدى. اما گاهى در نسبت بیش از این حیثیت لحاظ مىشود، یعنی منظور این است که رفتار هم باید رفتار مهدیپسند باشد و یا رفتارى باشد که از او الگو و الهام گرفته شده باشد.
با توجه به مشخص شدن مفهوم این دو واژه، آیا می شود آن ها را به صورت ترکیبی به کار برد؟ در صورتی که ترکیب آن ها صحیح باشد مناسب ترین معنای این اصطلاح ترکیبی چیست؟
در مورد ترکیب واژگان دکترین و مهدویت به نظر می رسد، اگر ما طبق اصطلاح اول که براى دکترین گفتیم، یعنى یک فکر یا اعتقادى که در میان مجموعهای از عقاید جایگاه برجسته و مشخصى دارد، دکترین مهدویت در این صورت یعنی نظریهاى که در میان نظریات، برجسته است. دکترین با این بیان، مساوى با تئورى مىباشد؛ البته تئورى خاصى که تلاش ویژهای نسبت به آن میشود. معمولا ترجمه اى هم که برای آن در عربی می شود« النظریه المهدویه» است.
بنابراین نزدیکترین معنایى که براى دکترین در این جا مىشود در نظر گرفت معناى تئورى و نظریه است. اما اگر منظور از واژه ی مهدویت، مجموع افکار و عقاید و رفتارهایی باشد که انتساب به حضرت مهدى(عج) پیدا میکند، دیگر نمی شود تئورى مهدویت و یا دکترین مهدویت گفت. اگر ما بخواهیم در مورد مجموعه مطالبى که مربوط به حضرت مهدى صلواتاللهعلیه هست، اصطلاح خاصى به کار ببریم، به نظر بنده «فرهنگ مهدویت» مناسبتر است.
ولی اگر منظور از دکترین، معناى دوم آن باشد یعنى آن نظریه ای که بیشتر جنبهى کاربردى دارد و در عمل خود را نشان مىدهد، آن هنگام براى مهدویت باید رفتارى را از سوی خود نسبت به حضرت مهدى(عج)، تعریف کنیم. این را دکترین مهدویت می گویند. اگر بخواهیم حتماً روى کلمه دکترین تکیه کنیم، مناسب است آن رفتارى که به عنوان دکترین مهدویت توصیه مىکنیم همان مفهوم انتظار باشد. و بگوییم فرهنگ مهدویت و دکترین انتظار.
اگر مهدویت به معنای طریقه و روشی که انتساب به حضرت مهدی(عج) دارد، باشد، برای رسیدن به فرهنگ مهدویت چه باید کرد؟ و آیا فرهنگ مهدویت و دکترین انتظار ارتباطی با حکومت جهانی دارد؟
آیتالله مصباح: آن چه که همراه با واژه مهدى به ذهن میآید، این است که کسى در آخرالزمان ظهور و زمین را از قسط وعدل پر می کند یملأ الله به الارض قسطاً و عدلا. این حقیقت چند پیش فرض دارد. ما جوامعى داریم که در همه عالم پراکنده هستند این جوامع باید به شکلى در بیایند که امکان گسترش قسط و عدل در آن جوامع وجود داشته باشد. یعنى پیش فرض این اعتقاد این است که این جوامع از وصف جهانى بودن برخوردار خواهند شد. بر همین اساس، عده ای معتقدند که تئورى مهدویت با تئورى جهانى شدن تلازم دارد. تقریبا همین طور هم هست، اما تلازم دو مفهوم مساوی نیست زیرا جهانى شدن شکل هاى مختلفى دارد، و یکى از شکلهای آن با مهدویت تحقق پیدا مىکند.
جهانى شدن را گاهى به صورت یک فرضیه و گاهی نیز به صورت یک ایده در نظر مىگیریم. یعنى گاهی امکان تحقق آن را بررسى مىکنیم ولى هنوز قابل اثبات نیست، و گاهى دلائلى برای آن مىآوریم و به صورت نظریه در مىآید. وقتی نظریه جنبه کاربردى پیدا کند مىشود به آن واژه دکترین را اطلاق کرد. پس در مهدویت یکى از مولفههای آن جهانى شدن است.
در آن زمان باید یک حکومت مرکزی وجود داشته باشد تا همه جهان تحت آن حکومت اداره شود، و دستورات آن کسى که در رأس حکومت قرار میگیرد نافذ باشد. در مهدویت علاوه بر جهانى شدن به معناى ارتباطات اقتصادى یا ارتباطات علمى یا ارتباطات تکنولوژیک، باید یک نوع وحدت سیاسى نیز وجود داشته باشد. یعنى حکومت واحدى باید تشکیل شود که در رأس آن حکومت حضرت مهدى صلواتاللهعلیه قرار دارد.
آیا برای ایجاد مهدویت همین دو مؤلفه یعنی جهانی شدن و حکومت جهانی واحد کافی است؟
البته این دو عامل کافى نیست. اگر ما تصور کنیم که تلاش بشر و جوامع برای ایجاد یک حکومت واحد جهانی مانند همین حکومت هایى که اکنون در جهان هست، نوعی از فرهنگ مهدویت است، اشتباه کردهایم. در مهدویت یک عنصر سوم و محورى نیز وجود دارد. این حکومت به دست یک پیشواى معصوم که خطاناپذیر است، اداره میشود.
هیچ وقت این عصمت از افراد عادى بشر برنمى آید. این شخص باید از جانب خداوند تایید شده باشد. و این همان امام معصوم است. بنابراین مىتوانیم بگوییم مفهوم مهدویت برآیندى از سه مؤلفه هست و آن این است که جوامع جهانی با هم ارتباط پیدا کرده، و حکومت واحدى بر جهان حاکم مىشود که در رأس آن حکومت یک مرد الهى که مورد تایید الهی است و امام معصوم نامیده مىشود ـ حکومت خواهد کرد.
با توجه به این سه مؤلفه آیا این معنا از مهدویت منحصر در میان شیعیان و یا مسلمانان است؟
در اعتقادات شیعه و در بیشتر فرقههای اسلامى اعتقاد به ظهور حضرت مهدی(عج) وجود دارد تا آن جا که بسیارى از علمای اهل تسنن کتاب ویژهای درباره حضرت مهدى(عج) نوشته و روایاتى را که پیغمبر اکرم صلىالله علیه و آله وسلم درباره ایشان فرمودهاند جمعآوری نمودهاند. این مسئله آنقدر روشن است که میشود گفت انکار مهدى(عج) در فرقههای اسلامی یک فکر انحرافى به شمار میآید. در ادیان توحیدى و به خصوص در ادیان ابراهیمى نیز اعتقاداتی درباره مصلحى از میان فرزندان انبیاء که در آخرالزمان خواهد آمد، وجود دارد.
مانند مسیحیان که معتقدند شخص حضرت عیسى بن مریم(ع) باز خواهند گشت و جهان را پر از عدل و داد مىکنند. این در اعتقادات شیعه نیز وجود دارد که نزول حضرت مسیح با ظهور امام دوازدهم، همراه هست، اگر بنا بر مسامحه باشد، اندکى وسیع تر، سایر ادیان و مذاهب ـ حتی از ادیان آسمانى نباشند ـ نیز معتقدند که زمانى یک انسان برتر پیدا می شود و عالم را اصلاح خواهد کرد. این نیز نوعى عقیده به مهدویت است.
بنابراین اگر ما مهدویت را به عنوان یک فکر عامى تلقى کنیم که در سایر ادیان و مذاهب هم وجود دارد، منتها با این تفسیر که مصلحى ظهور خواهد کرد و زمین را از لوث ظلم و ستم پاک خواهد کرد، این یک نوع اعتقاد عام به مهدویت است. ما مصداق آن را حضرت مهدى(عج) مىدانیم، و آنها مصادیق دیگرى برای آن قائل هستند. به این صورت اعتقاد به مهدویت یک اعتقاد عام بینالادیان مىشود. همان طوری که اعتقاد به توحید اعتقاد به نبوت بین ادیان توحیدى و مخصوصاً ادیان ابراهیمى مشترک است، مهدویت هم یک اعتقاد مشترک بین همه ادیان توحیدى و یا حتی بعضى از ادیان غیر توحیدی می باشد.
بر اساس اعتقاد شیعه خداى متعال مقدر فرموده که بعد از پیغمبر اکرم(ص) دوازده امام معصوم یکى پس از دیگرى جانشینى آن حضرت را بر عهده گرفته و مردم را رهبرى کنند، چرا امام دوازدهم از نظر مردم غایب شدند و اراده الهى بر این تعلق گرفت که مدت نامعلومى از نظر، دور بمانند تا روزى فرا برسد که ظهور کنند؟ وظیفه ی ما در این زمان چیست؟
طبق عقاید ما شیعیان و به تعبیر معروف خواجه نصیرالدین طوسى(ره) حضور امام لطف و غیبت او از ناحیه ما میباشد. علت غیبت امام دوازدهم ناسپاسى مردم است. اگر مردم قدر امام را دانسته بودند و از سایر ائمه پیروى کرده بودند دیگر لزومى نداشت امام دوازدهم غایب بشود. حتی اگر حق ائمه به جا آورده شده بود، خداوند عمر آنها را خیلى طولانىتر مىکرد تا نقش مهم ترى را در رهبرى مردم ایفا کنند.
در خطبه حضرت زهرا (س) هست که اگر کار را به دست على سپرده بودید نمىگذاشت که ظلمى در عالم باقى بماند. بنابراین، علت این که امام دوازدهم غایب شدند این بود که مردم ناسپاس بودند، و اگر حضور داشتند همان رفتار را با ایشان مىکردند که با پدرانشان کردند. این است که خداى متعال ایشان را براى روزى که جامعه آمادگى پذیرش امامت ایشان را داشته باشد، ذخیره نمود. از همین جا وظیفه ی ما مشخص می شود.
توصیهاى که در زمینه اعتقاد به حضرت مهدى وجود دارد و آن را به عنوان یک دکترین و توصیههاى رفتارى و دستورى در مىآورد، این است که ما باید کارى کنیم که ظلم و جورها، حق ناشناسىها و ناسپاسیهایى که نسبت به آن ها روا داشته میشد، جبران شود، یا لااقل ادامه پیدا نکند، تا زمینه ای براى ظهور آن حضرت فراهم گردد.
امروزه در جامعه ی بشری تلاش مىشود تا با ظلم و ستم مبارزه شود و ستمگران سرجاى خودشان نشانده شوند. وقتی زمینه فراهم شد و حضرت تشریف آوردند و بساط ظلم را از روى زمین برچیدند، جامعه اسلامى دیگر براى چه هدفى زندگى مىکند؟ آیا هدف انسان ها بعد از ظهور آن حضرت همین رفاه و خوردن و خوابیدن است؟ آیا حضرت تشریف مىآورند تا وسیله رفاه و آسایش خوبى براى همه مردم فراهم شود و راحت زندگى کنند؟ یا هدفى بالاتر وجود دارد؟
هدفی بالاتر و برتر وجود دارد، زیرا خوردن و خوابیدن راحت براى بسیارى از حیوانات نیز میّسر است. بسیارى از حیوانات کوچک که ما آن ها را خیلى به حساب نمىآوریم از لحاظ نظم و انضباط، از جهت برقراری عدل و داد خیلى منظمتر از انسان ها زندگى میکنند. مانند زنبور عسل که در کندو زندگى منظمى دارد اگر بنا باشد انسان بعد از هزاران سال آمدن انبیاء و بزرگان و به شهادت رسیدن شهیدان و ظهور منجی عالم بشریت زندگى شبیه زنبور عسل داشته باشد، پس تفاوت انسان با حیوان در چیست؟!
حضرت امام خمینی (رضواناللَّه علیه) بارها تأکید مىفرمودند ما انقلاب کردیم براى این که حکومت اسلامى تشکیل شود، حکومت اسلامى تشکیل مىشود تا با ظلم و ستم مبارزه کند و حق هر کسى را به صاحب حق برساند، ولى تازه این اول کار است. هدف بالاتر از این ها است.
خداوند در سوره نور آیه شریفه ى 55 می فرماید: وَعَدَ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنکُمْ وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَیَسْتَخْلِفَنَّهُم فِی الْأَرْضِ کَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِینَ مِن قَبْلِهِمْ وَلَیُمَکِّنَنَّ لَهُمْ دِینَهُمُ الَّذِی ارْتَضَى لَهُمْ وَلَیُبَدِّلَنَّهُم مِّن بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْنًا یَعْبُدُونَنِی لَایُشْرِکُونَ بِی شَیْئًا. ما وعده دادیم به آن کسانى که اهل ایمان و عمل صالح هستند و در ایمانشان خدشهای نیست و در رفتارشان نادرستى و ناثواب نیست، چنین کسانى پیروز خواهند شد.
این چنین انسان هایى را ما با رفاه و آسایش متنعم مىکنیم ترس و ناامنى را از آن ها برمىداریم تا زندگى راحت و آسودهاى داشته باشند اما کار به این جا تمام نمیشود سپس میفرماید: یَعْبُدُونَنِی لَایُشْرِکُونَ بِی شَیْئًا، با فراهم شدن چنین زندگی توام با رفاه و آسایش و تحت لوای عدل و داد برای انسان، هدف اصلى باید دنبال شود.
این حقیقت مقدمهای است براى انسان ها که بتوانند در چنین جامعهاى به هدف آفرینش خود برسند، زیرا انسان براى این آفریده نشده که خوب بخورد، خوب بپوشد و راحت زندگى کند، بلکه انسان آفریده شده که با رفتار اختیارى خود لایق مقام قرب الهى شود. خدا در نهاد این موجود استعدادهایی را قرار داده تا او بتواند با رفتارهاى اختیارى خود و در مسیر بندگى و اطاعت خدا به جایى برسد که آن مقام جانشینى خداست.
هدف اصلى زمینه رشد و تکامل معنوى انسان ها است، تا به این وسیله بتوانند بیشتر با خدا آشنا شوند و هرگونه پرستش غیر خدا از زندگى انسان ها رفت بربندد. زیرا پرستش مخصوص اللَّه می باشد. ریشه ظلمی که انسانها بعضى بر بعضى دیگر روا میدارند خودپرستى و فراموش کردن خدا میباشد.
ما بعد از غیبت حضرت ولی عصر(عج) شاهد ایجاد حکومت هایی به نام حکومت دین، به ویژه در عصر حاضر بوده ایم.از طرفی، همچنین شاهد عشق و علاقه ی فراوان امت اسلامی به ظهور و برقراری حکومت حضرت صاحبالزمان هستیم ، به نظر شما چه مانعی باعث ظهور می شود؟
جواب این سؤال را در این فراز از دعاى افتتاح جستجو می کنیم:« اللّهم انّا نَرْغَب الیک فى دوله کریمه، تعزّ بها الاسلام و اهله و تذلّ بها النّفاق و اهله». یعنی پروردگارا ما علاقه داریم که دولت کریمهاى، دولت بسیار با کرامت و با ارزشى تحقق بیابد که به واسطه آن دولت اسلام عزت مىیابد و نفاق سرکوب مىشود. ویژگىهاى اصلى که در این دعا براى حکومت و دولت ذکر شده یکى «عزّت اسلام» و دیگری «ذلّت نفاق» است.
عجیب است که نمىفرماید تذلّ بها الشرک، تذلّ بها الکفر، بلکه مىفرماید تذُلّ بها النّفاق و اهله. چون بدترین دشمن براى تشکیل یک حکومت صالح عوامل نفاق درونى است. دشمنى که آشکارا دشمنى مىکند و در مقابل مردمى صفآرایى بکند، چندان مقابله با آن مشکل نیست، چون دشمن شناخته شده است، آدم تکلیف خود را با او مىداند، امّا آن چه حرکت هاى اصلاحى جوامع را به ناکامى مىکشاند و گاهى آثار معکوسى را بر آن مترتب مىکند، عوامل نفاق است.
کسانى که در ظاهر تظاهر به طرفداری از حکومت حق مىکنند، و می گویند که طرفدار اسلام و انبیا هستند ولى در باطن بزرگ ترین ضربه را به ریشهى اسلام مىزنند، این ها به خاطر نقابهایی که دارند زود شناخته نمىشوند و معلوم نمىشود که چه کسى دشمن و چه کسى دوست است. لذا بزرگترین آفت براى یک جامعه شایسته، وجود منافقین است، افراد نقابدارى که به نام طرفداری از اسلام در درون جامعه اسلامى زندگى مىکنند، در واقع بزرگ ترین لطمه را به ریشهى این درخت مىزنند.
به عنوان آخرین سؤال، آیا بعد از ظهور حضرت جامعه از جهت معرفت و شناخت به حدی رسیده است تا به راحتی آموزه های دینی را از حضرت بپذیرند؟
اجازه بدهید روایتی از کتاب «الغیبه مرحوم نعمانى برایتان بخوانم. در جلد اول این کتاب صفحهى 296 حدیثى از فُضیل بن یسار است که از حضرت امام صادق(ع) نقل می کند، که فرمودند: «موقعى که قائم ما قیام بفرماید از جهل و نادانى و نابخردى مردم آن چنان با سختىهایى مواجه مىشود که حتى پیغمبراکرم(ص) هم با این سختىها مواجه نشد.» ـ حدیث معروفی است که شیعه و سنى نقل کردهاند که هیچ پیامبری به اندازه ی پیغمبر اکرم(ص) اذیت نشد ـ
امام صادق(ع) مىفرماید: «اذیتى که امام زمان(عج) از دست مردم زمان خودش خواهد دید، بیش از اذیتى است که پیغمبر از کفار قریش کشید.» ما تصور مىکنیم حضرت بقیهالله (عج) وقتى تشریف مىآورند در ظرف چند ساعت همه مشکلات حل شده و دنیا گلستان مىگردد و ایشان با هیچ مشکلى مواجه نخواهد شد. وقتی این را فضیل بن یسار از حضرت می شنود، تعجب میکند، و به حضرت می گوید: «یا بن رسولالله این دیگر چه مسألهاى است؟»
در ادامه حضرت می فرماید: «علت این که حضرت ولیعصر (عج) بیشتر از زمان حضرت رسول(ص) رنج مىبرد، این است که پیغمبراکرم(ص) وقتى مبعوث شد بر مردمى که سنگ و چوب مىتراشیدند و مىپرستیدند، مبعوث شد. با چنین مردمى بحث کردن و قانع کردن آن ها، به این که بت، خدا و قابل پرستش نیست کار مشکلى نبود، زیرا هر عاقلى مىفهمد سنگى که خودش آن را تراشیده این خدا نمىشود. حتی مىتوانستند امتحان کنند و از او یک چیزی بخواهند، وقتی نمىتوانست انجام دهد، باطل بودن آن ها مشخص می شد.
پیغمبر(ص) هر مشکلى داشت، با مردم دنیا پرستى بود که منافعشان را در خطر مىدیدند. و گرنه از نظر فکرى مشکلى نداشت. اثبات حقانیت خود و بطلان مذهب آنها راحت بود. اما وقتى امام دوازدهم ظهور مىفرماید با مردمى مواجه مىشوند که همه خودشان را عالم مىدانند. قرآن را به رأى خودشان تفسیر مىکنند و مىگویند:«قرائت ما از قرآن این است، آن چه شما مىگویید از قرآن نیست!» عدهای برای حضرت از قرآن استدلال می کنند و مىگویند: «این قرائت شماست و قرائت ما غیر از این است!» و حتی به این هم اکتفا نمىکنند، بلکه با امام زمان(عج) به بحث مىنشینند.
مىگویند: «حرف شما و قرائت شما درست نیست، قرائت ما درست است!» در این زمان هر چه امام عصر(عج) دلیل بیاورد که این لفظ معنایش این میشود، در پاسخ به حضرت مىگویند: «بسیار خوب این قرائت شما است و قرائت ما غیر از این است. تو مىگویى قرآن مىفرماید:
باید نماز خواند، روزه گرفت، حج رفت، جهاد کرد، احکام جزایى را باید اجرا کرد، دست دزد را باید برید، محارب را باید مجازات کرد، این ها همه قرائت شماست، اما قرائت ما غیر از این است، خدا کار بشر را به خودش واگذار کرده. گفته شما را هم قبول کنیم. تمدن و فرهنگ شما را هم قبول داریم هر تمدنى مىخواهید ایجاد کنید اما قرائت ما از اسلام این است!» بر همین اساس است که امام معصوم(ع) فرمودهاند، زجری را که امام زمان(عج) از مردم دوران خودشان میبینند، بیشتر از آزار و اذیتی است که پیامبر خدا(ص) از جاهلان قریش دیدند.
تهیه و تنظیم: علیرضا دهشیری
منبع: ماهنامه فرهنگ پویا شماره 5