نویسنده:محمد حقانی فضل
مکاشفه در وجدان
در عهدقدیم کلمه وجدان نیامده است؛ ولی در عهد جدید حدود سی بار به کار رفته است (واژه یونانی syneidèsis) (تیسن، بیتا: 10). وجدانْ حسی درونی است که ما را به رفتار درست و دوری از رفتار اشتباه فرامیخواند. وجدان عمل درست را تشخیص میدهد و فرد را به عمل به آن وامیدارد؛ به عبارت دیگر، وجدان اعلام میدارد که اعمال و حالات ما با معیار مطابقت دارند یا نه. مسیحیان وجدان آدمی را نیز جنبهای از مکاشفه عمومی خداوند میدانند که بهنحوی، انسانها را به وجود و حتی خواستههای خداوند رهنمون میشود.
کاردینال جان هنری نیومن (John Henry Cardinal Newman) این مکاشفه را چنین تبیین میکند: وجدان همیشه با تهدیدات و وعدهها ما را وامیدارد که از حق پیروی و از خطا و باطل پرهیز کنیم. هرچند ممکن است گاهی وجدان برخی افراد در تعیین عمل صحیح دچار خطاهایی بشود، اما این امر به اصل دعوت وجدان لطمهای نمیزند. وجدان برای تشخیص، به خود تکیه نمیکند، بلکه کموبیش به جلو میرود تا به چیزی فراتر از خود برسد و به نحو ضعیفی پی میبرد که برای تصمیمات خود به تأییدی بالاتر از خود نیازمند است، چنانکه این امر در احساس شدید تعهد و مسئولیت که وجدان از آنها خبر میدهد آشکار است. از این بابت ما عادت داریم از وجدان بهعنوان یک ندا سخن بگوییم. اگر از نادیده گرفتن ندای وجدان، احساس مسئولیت، شرمندگی و ترس میکنیم، این دلالت دارد بر اینکه «کسی» وجود دارد که در مقابل او احساس مسئولیت و شرمندگی میکنیم و از ادعاهای او علیه خودمان میترسیم. اگر در انجام کارهای خطا همان احساسی را داریم که از آزار و اذیت مادرمان دچار آن میشویم و اگر با انجام کارهای درست از همان نشاط روحی و رضایتخاطری بهرهمند میشویم که از ستایش پدرمان به ما دست میدهد، یقیناً در درون خود تصویر شخصی را داریم که محبت و نگاه احترامآمیز ما به سوی اوست و شادی خود را در تبسم او مییابیم و در آرزوی او هستیم و حاجات خود را از او میخواهیم. پدیده وجدان تصویری از یک حاکم برتر، داور، مقدس، عادل، بصیر و منتقم را نشان میدهد که اصل سازنده دین است (رک: برنتل، 1381: 41-44).
وجدان مکشوفکننده وجود خدا و قسمتی از خواستههای وی است؛ یعنی وجدان نه تنها برای ما روشن میسازد که خدا وجود دارد بلکه معلوم میکند که خدا ما را از درست و نادرست نیز آگاه ساخته است:
زیرا مشرکانِ محروم از شریعت، آنگاه که احکام شریعت را به طرز طبیعی به جا میآورند، بی آنکه شریعت داشته باشند، در خویش جای شریعت را میگیرند؛ اینان راستیِ این شریعتِ ثبتشده در دل خویش را مینمایانند که شاهد آن، گواهی وجدان ایشان و داوریهای درونیِ نکوهشآمیز یا ستایشگرانهای است که در باب یکدیگر میکنند (رومیان، 2: 14-16).
چنانکه اشاره شد، وجدان علاوه بر آنکه وجود خدا را برای ما آشکار میکند، میتواند ما را از خواستههای او نیز آگاه سازد؛ طبق تعالیم پولس هنجارهای بیرونی به هر صورت که باشد، رفتار آدمی تنها بسته به داوری وجدان است (رومیان 2: 14-15؛ 9: 1؛ دوم قرنتیان 1: 12)؛ اما این داوری تابع داوری خداست (اول قرنیتان 8: 7-12؛ 10: 25-29؛ دوم قرنتیان 4: 2). اگر وجدان ملهَم از ایمان و محبت باشد (اول تیموتائوس 1: 5، 19) و با خون مسیح تطهیر شده باشد (عبرانیان 9: 14؛10: 22) نیک و منزه است (عهدجدید بر اساس نسخه اورشلیم، 1387: 829، پاورقی 2). بر اساس تعالیم پولس، میتوان گفت اگر فردی به مسیح ایمان کامل بیاورد، اوامر وجدانِ او، او را به سمت خواستههای الاهی راهنمایی میکند.
مکاشفه خاص
مکاشفه خاص به مواردی گفته میشود که خدا به وسیله آنها خود و حقایق مربوط به خود را در زمانهای بهخصوص و بر عدهای مشخص آشکار میسازد؛ البته این مکاشفهها مختص به آن زمانها و مکانها نیستند و الاهیات مسیحی آنها را راهنمای همه مسیحیان در تمام زمانها و مکانها میداند. خودآشکارسازیهایِ خاص خداوند را میتوان در چند شکل دید: معجزات، نبوتها، وجود و اعمال عیسی، کتاب مقدس، و تجربههای شخصی.
ضرورت مکاشفه خاص
انسان بدون راهنمایی و هدایتِ الهام الاهی نمیتواند به کافی بودن آنچه از مکاشفه عمومی فهمیده است قطع پیدا کند؛ زیرا انسان شروط نجات و سعادت را نمیداند و از راه مکاشفه عمومی نیز نمیتواند این آگاهی را کسب کند؛ چراکه ابزار انسان برای کشف معنای مکاشفه عمومیْ عقل است و عقل حتی در جدیترین تصمیمات زندگی نیز لنگلنگان راه میرود. اگر این تصمیم مربوط به دنیای غیرمحسوس باشد، ضعف عقل آشکارتر هم میشود؛ زیرا در این موارد عقل باید واقعیات و اصولی را جستوجو کند که اقتضائات آنها با الگوی رایج زندگی انسان ناسازگارند. مشکلاتی که انسانها بر سر راه رسیدن به حقیقت با آنها مواجهاند، چنان عظیماند و یافتههای عقلی چنان ناقصاند که برای دستیابی به معرفتی مطمئن، وحی خدا ضروری است. پاپ پیوس دوازدهم (Pius XII) در بیان ضرورت اخلاقی مکاشفه خاص الاهی، پس از اشاره به این واقعیت که انسانها همواره درباره موضوعات دینی و اخلاقی اختلاف نظر داشتهاند میگوید:
هرچند اجمالاً عقل انسانی با نور و توان طبیعی خود میتواند به نوعی معرفت یقینی و صادق نسبت به یک خدای شخصوار که با مشیت خویش ناظر و حاکمِ جهان است، و نیز به معرفت قانون طبیعیای که «خالق» در قلوب ما به ودیعت گذاشته است برسد، با این حال، موانعی که عقل را از کاربرد مفید و مؤثر توانایی طبیعیاش باز میدارند کم نیستند؛ مانند اینکه حقایقی که باید درباره خدا و نیز روابط بین خدا و انسانها دانست کاملاً فراتر از نظام محسوساند… عقل انسانی در شناخت این حقایق با مشکل فعالیت حواس و قوه تخیل، و نیز با شهواتِ پلید ناشی از گناه اولیه مواجه است.
به همین دلیل، وحی [و مکاشفه] الاهی باید اخلاقاً ضروری دانسته شود تا اینکه این حقایق اخلاقی و دینی… با یقین ثابت و به دور از خطا ادراک شوند (برنتل، 1381: 68).
بنابراین، مسیحیان معتقدند که مکاشفه خاص از دو جهت ضرورت دارد: نخست آنکه این امکان را فراهم سازد تا مهمترین حقایقِ قابلفهم دین را با اطمینان و بدون آمیختگی به اشتباه دریابد؛ دوم آنکه این توانایی را به انسان بهعنوان مخلوق هوشمند بدهد که به سوی آن غایت فراطبیعی که خدا برایش مقدر کرده است جهتگیری کند (بخشنده، 1387: 127).
معجزه
پیامبران عهدقدیم معجزات فراوانی انجام میدادند که کتاب مقدس آنها را ثبت کرده است؛ مانند جاری شدن آب از صخره به دست موسی (خروج 17: 6) و یا شکوفهدادن عصای هارون (اعداد 17: 8). عهد جدید نیز مملو از معجزات است؛ عیسی بیماران را شفا میدهد (متی 12: 22؛ مرقس 10: 46)، مردگان را زنده میکند (لوقا 7: 11؛ یوحنا 11:
1-44)، هزاران نفر را با غذایی اندک سیر میکند (متی 14: 13-21؛ مرقس 8: 1-9)، آب را به شراب تبدیل میکند (یوحنا 2: 1-11)، طوفان را آرام میکند (مرقس 4: 35)، بر روی آب راه میرود (متی 14: 22) و معجزاتی از این قبیل. مسیح شفادادنها و اعمال معجزهوار خویش را نشانهای از حضور و قدرت خدا معرفی میکند: «اگر به مدد انگشت خدا دیوها را دفع میکنم، پس ملکوت خدا به شما رسیده است» (لوقا 11: 20). حواریان و شاگردان عیسی نیز قدرت انجام معجزه را داشتند؛ کتاب اعمال رسولان گزارش میدهد که پولس بیمارانی را شفا داد و حتی پسری را که در سخنرانی او به علت سقوط از طبقه سوم مرده بود زنده کرد (اعمال رسولان 20: 7-12).
مسیحیان این معجزات را مشخصترین نشانههای مکاشفه الاهی میدانند(Catechism, 2004: 39)؛ زیرا از نظر آنان، معجزات چناناند که گویی در ضمن آنها «خدا از نهانگاه خود بیرون میآید و به انسانها نشان میدهد که زنده است و بر کائنات فرمانروایی دارد» (تیسن، بیتا: 11). در اینجا نیز میتوان ردپایِ انسانشناسی و خداشناسی خاص مسیحی ــ که مبنای تبیین خاص آنان از رابطه خدا و انسان است ــ را دید؛ چنانکه اشاره شد مسیحیان معتقدند خدا دور از دسترس فهمِ انسان قرار دارد و از سویی ذاتِ فاسدِ انسان نیز قادر به شناخت خدا نیست؛ پس لازم میآید که خدا گاهی، در قالب معجزات و مانند آن، از «نهانگاه خود» خارج شود، و وجود و قدرت خود را به «انسانها نشان دهد».
نبوت
مضمون نبوتها را میتوان به دو دسته کلی تقسیم کرد: «پیشگویی»، یعنی گفتن رازهای الاهی قبل از وقوع آن؛ و «واسطه بودن»، یعنی سخن گفتن از طرف خدا درباره گذشته، حال و یا آینده (Bowden, 2005: 983). هر دو نوع نبوت را میتوان در کتاب مقدس دید. خداوند به واسطه این نبوتها ــ که عمدتاً از زبان پیامبران بیان میشدند ــ پیام و یا برنامهای را برای مردم آشکار میکرد: «آنگاه روح خداوند بر من نازل شده مرا فرمود: “بگو که خداوند چنین میفرماید…”» (حزقیال 11: 5).
نوشتههای پیامبرانه، قسمت عمده عهدقدیم را تشکیل میدهند. در کتاب مقدس به تناسب نوع نبوتی که فرد پیامبر انجام میداد و یا نحوهای که الهام و وحی را دریافت میکرد عناوین گوناگونی برای اشاره به آنان به کار رفته است. البته عنوانهایی که برای پیامبران به کار میرفت به گروهی که آن عنوان را به کار میبردند و زمانِ آن پیامبر نیز بستگی داشت. پرکاربردترین عنوان برای اشاره به این پیامبران، عنوان «نبی» (navi’) است. عنوان دیگر «رؤیابین» یا «بیننده» (ozehh) است؛ این عنوان بیشتر بر شهود دلالت دارد، مثلاً کتابهای برخی از پیامبران با چنین عبارتی آغاز میشوند: «کلام یَهُوَه که بر میکاه … نازل شد و آن را درباره سامره و اورشلیم دید». علاوه بر این دو عنوان، سه عنوان دیگر نیز در کتاب مقدس دیده میشود: «رائی» (ro’eh)، «مرد خدا» (ish ha-Elohim) و «پسران انبیا» (benei ha-nevi’im) (Wilson, 1987: 16-17).
در عهد جدید نیز مطالب نبوتی حضور دارند. عمدهترین متن پیامبرانه در مجموعه عهدجدید کتاب مکاشفه یوحناست. این کتاب هم شامل پیشگویی است و هم دربردارنده انتقاد اجتماعی. یوحنا در این کتاب آمدن دنیایی جدید را پیشگویی میکند که در آن خدا با انسان خواهد بود. او از تصاویر کتاب دانیال استفاده میکند تا بهشدت از سیاست و اقتصاد امپراتوری روم انتقاد کند. او سرنگونی امپراتوری روم را نیز پیشگویی میکند (Bowden, 2005: 987).
البته هر پیشگویی را نمیتوان نبوت دانست، پیشگویی، زمانی نبوت است که نه به وسیلهعقل و پیشبینیبشری، بلکه از طریق پیام مستقیم الاهیبیان شده باشد (تیسن، بیتا: 12)؛ مانند نبوت اشعیا درباره به قدرت رسیدن کوروش و بازسازی معبد اورشلیم که یکصد و پنجاه سال قبل از بهقدرت رسیدن او بیان شده است: «و دربارهکورش میگوید که او شبان من است و تمامی مسرّت مرا به اتمام خواهد رسانید و درباره اورشلیم میگوید بنا خواهد شد و درباره هیکل که بنیاد تو نهاده خواهد گشت» (اشعیا 44: 28).
در سنت مسیحی، پیامبران عهد قدیم را کسانی میدانند که آینده را آشکار میکردند (Wilson, 1987: 14). از نظر مسیحیان مهمترین و اصلیترین پیشگویی پیامبران عهدقدیم، پیشگویی آمدن مسیح است. الاهیدانان مسیحی بسیاری از آیات عهدقدیم را حاوی اشاراتی به آمدن عیسی میدانند (مانند اشعیا 7: 13-15).
اما نبوت تنها به پیشگویی آینده منحصر نمیشود، محققان پیامبران را بهعنوان آفرینندگان شکلی بسیار روشنفکرانه از توحید اخلاقی تصویر کردهاند (Wilson, 1987: 14). بسیاری از سخنان انبیای عهدقدیم و نوشتههای عهدجدید (مانند رساله یعقوب) را میتوان از این دست دانست؛ در این گفتهها، انبیا و رسولان مردم را به روش صحیح دینداری دعوت میکردند و با خصلتهایی چون ریاکاری، ترک خدا، و مانند اینها مقابله میکردند.
شاید بهنوعی بتوان مسیح و اعمال او را نیز در قالب این گونه از مکاشفه قرار دارد؛ زیرا مسیح شباهتهای بسیاری به پیامبران عهد قدیم داشت. او معاصر یحیای تعمیددهنده بود و مانند بسیاری از پیامبرانِ پیش از خود ظاهرگرایانی را که به مسائل کماهمیتتر دین بهای بسیاری میدادند اما جنبههای مهمترِ خواست الاهی را نادیده میگرفتند محکوم میکرد (لوقا 11: 42). عیسی گاه پیشگویی نیز میکرد و به نظر میرسد که نابودی معبد اورشلیم را پیشگویی کرده است (مرقس 13: 2). به نظر میرسد که عیسی خود را یک پیامبر میدانست و معاصران وی نیز چنین تصوری درباره او داشتند[3] (متی 13: 57؛ 21: 11؛ لوقا 7: 16؛ 13: 33؛ یوحنا 6: 14). البته نباید فراموش کنیم که این نگاه به عیسی و این تبیین از اعمال و شخصیت او، طرفداران بسیاری در الاهیات مسیحی ندارد (نمونهای از این طرفداران را میتوان در کتاب اسطوره تجسد خدا، ویراسته جان هیک، مشاهده کرد)؛ در الاهیات مسیحی، تفسیر غالب از شخصیت و اعمال مسیح چیزی است که در قسمت بعد به آن میپردازیم.
پینوشتها:
[3]. در واقع، نوشتههای عهدجدید درباره عیسی را میتوان به دو پاره متفاوت تقسیم کرد: یک دسته او را یک انسان میدانند و یکی از بزرگترین پیامبران الاهی. این نگاه را میتوان بهویژه در اناجیلِ همدید مشاهده کرد. دسته دوم او را پسر خدا و همذات با خدا میدانند. نوشتههای پولس و یوحنا از این نگاه حمایت میکنند.منبع:www.urd.ac.ir
ادامه دارد…