نویسنده : عبدالرحیم سلیمانى
2.2. روایتهاى دیگر از صلیب مسیح
در سنت مسیحى روایت دیگرى نیز از صلیب مسیح وجود دارد که البته بدنه اصلى مسیحیت با آن مخالف بوده است. درباره جماعتى از گنوسىها، (گروهى که جسم و ماده را پلید میدانستند و در نتیجه جسم مسیح را جسم واقعى نمیدانستند) نقل شده است که آنان معتقد بودند شمعون قیروانى، همان کسى که صلیب مسیح را حمل کرد، به جاى مسیح مصلوب شد. ایرنئوس از اینان نقل میکند که شمعون اشتباهاً به صلیب کشیده شد، ولى شکلش توسط مسیح تغییر کرد تا مردم تصور کنند که او همان عیسى است و عیسى خودش به شکل شمعون در آمده و ایستاده بود و آنان را استهزا میکرد. سپس به سوى کسى که او را فرستاده بود صعود کرد.[42] روایت دیگر از ماجراى صلیب از آنِ کتابى است که به انجیل برنابا معروف است. مسیحیان هیچ اعتقادى به این انجیل ندارند و آن را مجعول میدانند. آنان میگویند این کتاب چند قرن پیش (قرن 16 یا 14 میلادى) توسط یک مسیحى تازهمسلمان جعل شده و نویسنده تلاش کرده است که روایتى از ماجرا ارائه دهد که با دین جدیدش سازگار باشد. به هر حال نسخه خطى این کتاب به زبان ایتالیایى جدید است و در آثار قدیمى و مربوط به سدههاى نخست، اثرى از این کتاب نیست.[43] به هر حال روایت این کتاب اینگونه است که یهوداى اسخریوطى به عیسى خیانت میکند و میخواهد او را تحویل دهد. اما در همین موقع عیسى به آسمان برده میشود و قیافه و لهجه یهوداى اسخریوطى مانند عیسى میشود. یهودا را به جاى عیسى دستگیر میکنند. او هر چه میگوید که من یهودا هستم، کسى به سخن او گوش نمیدهد. او از ترس مرگ کارهاى جنونآمیز انجام میدهد. همه یقین دارند که او همان عیسى است به همین دلیل میگویند که عیسى دروغ میگفته و به همین دلیل است که از ترس مرگ این اعمال را انجام میدهد. او را به صلیب میکشند، و عده زیادى از پیروان عیسی از ایمان خود دست برمىدارند و معتقد میشوند که عیسى یک پیامبر دروغین بوده و معجزات او سحر بوده است. یهودا را به خاک میسپارند؛ اما برخى از پیروان بىایمان جنازه او را میدزدند و میگویند او زنده شده است. چندى بعد عیساى واقعى بر مادرش و برخى از شاگردان ظاهر میشود و داستان را میگوید. از او میپرسند که پس چرا خدا ما را به اشتباه انداخت و آزار داد؟ جواب میدهد: براى اینکه شما به من دلبستگى زمینى پیدا کرده بودید. میپرسند: با آنچه رخ داد آبروى تو نزد بسیارى از مردم رفت؟ عیسى در پاسخ میگوید: با اینکه من گناهى نداشتم، اما چون مردم مرا خدا یا پسر خدا میخواندند، خدا میخواست من در چشمان مردم خفیف شوم.[44] همانطور که از پایان این نقل پیداست براى خود نویسنده نیز این سؤال مطرح بوده است که چرا خدا باید قیافه کس دیگرى را تغییر دهد تا به جاى عیسى مصلوب شود؟ اما به نظر میرسد که پاسخهاى خود او به هیچ وجه قانعکننده نیستند. اینکه چون پیروان عیسى به او دلبستگى زمینى پیدا کرده بودند و یا اینکه دیگرانى عیسى را پسر خدا یا خدا خوانده بودند، خدا قیافه شخص دیگرى را مانند مسیح کند تا به صلیب رود پذیرفتنى نیست. انجیل برنابا میگوید که عده زیادى از کسانى که ایمان آورده بودند ایمان خود را از دست دادند. آیا این افراد با آنچه دیدند حق نداشتند که عیسى را یک پیامبر دروغین بخوانند؟ دشمنان او یقین کردند که عیسى یک شیاد بوده است. آیا با آنچه شاهدش بودند این یقین آنان بهجا نبوده است؟ آیا میتوان از این عمل خدا دفاع کرد؟ آیا این عمل با حکمت الاهى سازگارى دارد؟ خدا پایان زندگى پیامبرى را معجزهآسا به گونهاى گرداند که همگان، به حق، در رسالت او شک کنند و بلکه یقین به بطلان آن کنند؟ به نظر میرسد این روایت خردستیز است و پذیرفتنى نیست.
2.3. روایت قرآنى ماجراى صلیب
در قرآن مجید در دو فقره به پایان زندگى زمینى عیسى اشاره شده است. بنابر ظاهر یکى از این دو مورد، آنچه در اناجیل رسمى مسیحى درباره پایان زندگى زمینى عیسى نقل شده است مطابق واقع نیست و در واقع حادثهاى به نام صلیب براى عیسى رخ نداده است:
بلکه خدا به خاطر کفرشان ]یهودیان] بر دلهایشان مهر زده و در نتیجه جز شمارى اندک از ایشان ایمان نمیآورند. و نیز به سزاى کفرشان و آن تهمت بزرگى که به مریم زدند، و گفته ایشان که: «ما مسیح، عیسى بنمریم، پیامبر خدا را کشتیم»، و حال آنکه آنان او را نکشتند و مصلوبش نکردند، لیکن امر بر آنان مشتبه شد؛ و کسانى که درباره او اختلاف کردند، قطعاً در مورد آن دچار شک شدهاند و هیچ علمى بدان ندارند، جز آنکه از گمان پیروى میکنند، و یقیناً او را نکشتند. بلکه خدا او را به سوى خود بالا برد، و خدا توانا و حکیم است. و از اهل کتاب، کسى نیست مگر آنکه پیش از مرگ او حتماً به او ایمان میآورد، و روز قیامت او بر آنان شاهد خواهد بود (نساء: 156ـ159).
در این آیات سخن از این است که یهودیان گفتهاند ما عیسى مسیح را کشتیم. ولى قرآن با رد ادعاى آنان، میگوید که «او را نکشتند و به صلیب نکشیدند، لیکن امر بر آنان مشتبه شد و خدا او را به سوى خود بالا برد». آنچه از خود این آیه برمىآید این است که عیسى به صلیب کشیده نشده است و یهودیان اشتباه کردهاند. اما اینکه جزئیات حادثه چگونه بوده است و به چه صورت امر بر یهودیان مشتبه شد، از این آیات چیزى برنمیآید و هر آنچه در این باره گفته شده یا با استفاده از روایات است و یا احتمالاتى است که مفسران مطرح کردهاند. بنابراین هر سخنى در این باره قابل چون و چرا و بحث است. براى نمونه برخى از مفسران در تفسیر عبارت «شبه لهم» به روایت انجیل برنابا اشاره کردهاند،[45] که همانطور که گذشت روایتى خردستیز و بىاساس است. تفسیر این آیه قرآن با انجیل بىاساس برنابا ظلم واضح به قرآن است. البته عدهاى از مفسران و همچنین برخى روایات، ماجرایى شبیه به ماجراىِ نقل شده در انجیل برنابا را بیان کردهاند و این قول که قیافه شخص دیگرى، شبیه عیسى شد و به صلیب کشیده شد اجمالاً در بین اقوال دیده میشود،[46] ولى این اقوال با روایتِ انجیل برنابا تفاوتهایی دارند و هیچ بیانى به ناروایى روایت انجیل برنابا نیست.
براى مثال، در روایتى آمده است که عیسى به حواریان گفت که چه کسى حاضر است جان خود را در راه من فدا کند و یکى از حواریان جوان اعلام آمادگى کرد و شبیه عیسى گردید و به قتل رسید.[47] این روایت هرگز مشکلات روایت انجیل برنابا را ندارد؛ زیرا آن حوارى با رضایت خود تسلیم شده است؛ پس کارهاى جنونآمیز ـ آنگونه که انجیل برنابا به یهوداى اسخریوطى نسبت داده است ـ انجام نمیدهد و در نتیجه ایمان مردم به عیسى حفظ میشود. هرچند طبق این روایت باید گفت غیر از حواریان عیسى، کسانى که ماجرا را از دور میدیدند، چه یهودیان و چه دیگران، همان چیزى را دیدهاند که سنت مسیحى نقل کرده است و در این رابطه دروغ نقل نکردهاند، بلکه اشتباه کردهاند و این همان چیزى است که قرآن مجید میگوید.
اما این پرسش باقى میماند که چه نیازى بود فرد دیگرى شبیه عیسى ـ که قرار بود فوراً به آسمان برده شود ـ شده، و به صلیب کشیده شود. اگر قرار بود معجزهاى صورت گیرد، این معجزه چه ترجیحى بر معجزه منقول در اناجیل دارد که طبق آن عیسى به صلیب کشیده شد، اما سپس زنده گشت. خصوصاً که بسیارى، چه از موافقان و چه از مخالفان، این را میدیدند که عیسى بود که به صلیب کشیده شد. به هر حال این روایت حتى اگر ما وجه ترجیح این صورت را ندانیم باز هم خردستیز نیست و خردگریز است و نمیتوان آن را رد کرد؛ اما نکته مهم این است که دلیل قطعى براى آن نیست.
مفسرى دیگر میگوید دراین مسئله سه قول وجود دارد: یکى اینکه همه حواریان مانند عیسى شدند و عیسى از آنان خواست که یک نفر خود را فدا کند. یکى پذیرفت و به صلیب کشیده شد و عیسى بالا برده شد. قول دوم این است که همه حواریان مانند عیسى شدند و دشمنان یکى از آنان را دستگیر کردند و به جاى عیسى به صلیب کشیدند. قول سوم این است که قیافه کسى عوض نشد، اما آنان یک نفر را گرفتند و به جاى عیسى به صلیب کشیدند و چون فاصله زیاد بود مردم گمان کردند که همان عیسى است.[48]
در تأیید قول سوم شاهدى وجود دارد. از اناجیل نقل شد که یهودیان عیسى را پس از دستگیرى به رومیان تحویل دادند و اصرار کردند که او به صلیب کشیده شود. اما فرماندار رومى عیسى را بىگناه میدانست و از این کار اکراه داشت و میخواست او را آزاد کند. چه بسا فرماندار فرد دیگرى را به صلیب کشیده باشد و یهودیان که ماجرا را از دور نظاره میکردند گمان کردهاند که فردِ مصلوب، عیسى است.[49]
به هر حال همانطور که از نقلهاى فوق نیز پیداست، هرچند در سنت اسلامى اصل این مطلب پذیرفته شده است که مطابق قرآن مجید عیسى به صلیب کشیده نشده و امر بر یهودیان مشتبه شده است، اما درباره اینکه این اشتباه به چه صورت بوده است اقوال زیادى وجود دارد و نمیتوان یک قول خاص را به سنت اسلامى نسبت داد. البته مسلم است که روایت انجیل برنابا را نمیتوان به قرآن و سنت اسلامى نسبت داد. همه بیانهایی که از سنت اسلامى در مورد این ماجرا نقل شد، خردگریزند و نه خردستیز، هرچند در رابطه با برخى از این بیانها سؤالهایی مطرح است.
نکته دیگرى که این آیات بیان کردهاند این است که خدا عیسى را به سوى خود بالا برد و او زنده است و اینکه اهل کتاب قبل از مرگش به او ایمان میآورند. از این قسمت اخیر برخى از مفسران بازگشت دوباره مسیح را استفاده کردهاند.[50] اما اینکه خدا او را چگونه و به چه صورت بالا برد را در ذیل آیه دیگرى که به پایان زندگى زمینى عیسى مربوط است بررسى میکنیم:
هنگامى که خدا گفت اى عیسى من برگیرنده تو و بالابرنده تو به سوى خود و پاک کننده تو از کسانى که کفر ورزیدهاند هستم (آلعمران: 55).
سخن مهم در این آیه این است که مقصود از «مُتَوَفّیکَ» ـ که قبل از بالابردن عیسى واقع شده است ـ چیست؟
واژه «توفى» به معناى گرفتن شىء بهطور کامل است و به همین جهت در قرآن به معناى «میراندن» به کار رفته است: «الله یتوفى الانفس حین موتها»، «قل یتوفاکم ملک الموت…»؛ بنابراین متبادر از آیه مذکور این است که «ما میراننده و بالابرنده تو به مکانى رفیع هستیم».[51]
صاحب تفسیر روض الجنان پس از نقل سخن ابنعباس مبنى بر اینکه مقصود از «متوفیک» همان میراندن است و دلیل آن آیه «قل یتوفیکم ملک الموت» است، میگوید: «همین قول به حقیقت نزدیکتر است و به ظاهر لایقتر، و در آیه دو تأویل است یکى اینکه عیسى سه ساعت مرد و زنده شد و به آسمان برده شد و تأویل دیگر قول مسیحیان است که هفت ساعت مرد و زنده شد».[52] شریف لاهیجى نیز همین قول را به برخى نسبت میدهد.[53] شیخ طوسى میگوید در تفسیر «متوفیک» سه قول مطرح است یکى اینکه تو را از زمین (بدون موت) برگرفتیم و به آسمان بردیم. قول دیگر این است که عیسى یک روز وفات یافت و بعد زنده شد و قول سوم این است که در آیه تقدیم و تأخیر است، یعنى اول باید «رافعک» باشد و بعد «متوفیک».[54] روشن است که قول سوم به دنبال آن است که با آیه «ماقتلوه و ماصلبوه» تعارض نداشته باشد. صاحب تفسیر بیان السعاده نیز سه قول را نقل میکند که یکى از آنها موت است و درباره آن دو قول است یکىاینکه سه ساعت مرد و زنده شد و قول دوم همان قول مسیحیان است که به صلیب کشیده شد و دفن شد و زنده شد.[55] بنابر احتمال دوم باید آیه «ماصلبوه» را تأویل کرد.
صاحب تفسیر المیزان تلاش میکند که «متوفیک» را به معناى دیگرى غیر از میراندن بگیرد؛ البته تلاش ایشان، همانطور که خود ایشان نیز اشاره کردهاند بیشتر براى هماهنگکردن این آیه با آیه «ماصلبوه» است و در پایان میگوید که آیه صریح نیست.[56]
به نظر میرسد که حق با مفسر اول باشد؛ یعنى متبادر از آیه این است که خدا ابتدا عیسى را میرانده و بعد به آسمان برده است. اگر آیه دیگر، یعنى آیه «ماقتلوه و ماصلبوه»، نبود، کسى در این سخن تردید نمیکرد. بر اساس این معنا از آیه، اگر این دو آیه را کنار هم بگذاریم و بخواهیم ظاهر هر دو را نگاه داریم، باید بگوییم که در حادثه صلیب یهودیان اشتباه کردند و عیسى به صلیب کشیده نشد؛ اما خدا قبل از آنکه او را به آسمان ببرد، او را میراند و پس از چند ساعت زنده کرد و سپس به آسمان برد. اما در این فرض چند سؤال مهم مطرح میشود:
یکى اینکه چرا خدا ابتدا عیسى را میرانده و زنده کرده است و بعد او را به آسمان برده است. اگر قرار است عیسى به صورت زنده، به معناى عادى آن، به آسمان برده شود، این عمل خداوند چه معنایى میدهد که او را چند ساعت بمیراند، سپس به صورت اول در آورد و بعد به آسمان ببرد؟
سؤال دوم این است که مفسران از کجاى آیه برداشت کردهاند که خدا بعد از میراندن، دوباره او را زنده کرد؟ آیه میگوید «ما تو را گرفتیم و به سوى خود بالا بردیم» و در آیه هرگز اشارهاى به زندهشدن دوباره عیسى نیست. از طرفى در آیات دیگرى که کلمه «توفى» به کار رفته همه میگویند مقصود این است که روح گرفته شده است. پس ظاهر آیه این است که خدا روح مسیح را گرفت و بالا برد.
و سوم اینکه همانطور که قبلا گذشت، مگر ممکن است جسم عیسى نزد خداوند برود؟ مگر خدا مکان دارد؟ و مگر جسم میتواند به عالم لامکان برود؟ پس همانطور که برخى از مفسران گفتهاند منظور از رفع، رفع معنوى است و نه مکانى، و روح صعود کرده است. پس روح مسیح همانند روح شهداء ـ که قرآن درباره آنان میفرماید «بل احیاء عند ربهم یرزقون» ـ زنده است و پیش خداست.[57]
پس مطابق ظاهر این آیه پایان زندگى زمینى عیسى مانند پایان زندگى شهدا بوده است. حال اگر از ظاهر برخى از آیات و روایات برداشت میشود که عیسى در زمانى باز خواهد گشت، باید در این باره همان چیزى را بگوییم که شیعه در آموزه «رجعت» قائل است؛ یعنى برخى از کسانى که وفات یافتهاند یا شهید شدهاند در آخرالزمان به همین دنیا باز خواهند گشت و زندگى خواهند کرد. همانطور که بقیه کسانى که باز میگردند روح به بدنشان برمىگردد، عیسى نیز همین گونه رجعت خواهد کرد.
توجه داشته باشیم که آنچه در اینجا گفته شد با توجه به آیه 55 از سوره آلعمران است. البته این بیان تضادى با آیه «ماقتلوه و ما صلبوه» ندارد؛ چراکه میتوان گفت که یهودیان او را به صلیب نکشیدند و به قتل نرساندند، اما خدا خودش او را میراند و روح او را بالا برد. ولى سخن مهم دیگرى وجود دارد. در آیه 54 سوره آلعمران آمده است: «و مکروا و مکر الله و الله خیر الماکرین؛ و دشمنان عیسى مکر ورزیدند و خدا مکر در میان آورد و خدا بهتر از همگان مکر میانگیزد». سخن این است که علت اینکه سران یهود میخواستند عیسى را به قتل برسانند این بود که عیسى اعمال و سوءاستفادههاى آنان را رد میکرد. عیسى در کوچه و بازار و معبد و کنیسهها با مردم بود و براى آنان سخن میگفت و سخنان او که به صورت بسیار دلنشینى بیان میشد و با معجزات عجیب او تأیید میشد، در بسیارى تحول ایجاد میکرد و این هرگز خوشایند عالمان و کاهنان یهود نبود. پس آنان مکر و حیله کردند؛ آنان زمینهسازى کردند که فرماندار رومى عیسى را به صلیب کشیده، به قتل برساند. حال اگر قرآن بفرماید که آنان در این مکر و حیله خود موفق نشدند و نتوانستند عیسى را به صلیب بکشند، زیرا خدا عیسى را به آسمان برد، ممکن است کسى بگوید یهودیان به هدف خود رسیدهاند؛ چراکه آنان میخواستند عیسى به فعالیتهاى خود ادامه ندهد و براى آنان فرقى نمیکرد که عیسى به صلیب کشیده شود یا به طریق دیگرى وفات یابد. در آن زمان شورشیان و یاغیان را به صلیب میکشیدند، یهودیان براى اینکه فرماندار رومى را مجبور کنند که او را اعدام کند، عیسى را به شورشىبودن متهم کردند و این مکر آنان بود. ولى آنان میخواستند که عیسى نباشد و این تنها هدف آنان بود. اما این هدف را خود خداوند براى آنان برآورده کرد، چراکه عیسى را به آسمان برد. خدا نگذاشت آنان عیسى را به صلیب بکشند؛ اما خودش او را میراند و به آسمان برد. آیا «خیر الماکرین»بودن خدا به این است که هدف سران یهود را اجرا کند؟
براى پاسخ به این مسئله، آیات 54 و 55 سوره آلعمران را یکبار دیگر بهطور کامل قرائت میکنیم:
و مکروا و مکر الله و الله خیر الماکرین. اذ قال الله یا عیسى انى متوفیک و رافعک الىّ و مطهرک من الذین کفروا و جاعل الذین اتبعوک فوق الذین کفروا الى یوم القیامه…
و دشمنان عیسى مکر کردند و خدا مکر کرد و خدا برترین مکرکنندگان است. هنگامى که خدا گفت: «اى عیسى، من در برگیرنده و بالابرنده تو به سوى خود هستم و پاک کننده تو از کسانى که کفر ورزیدهاند هستم و تا روز قیامت پیروان تو را فوق کافران قرار دهنده هستم».
از این آیات برمىآید که سران یهود هرگز به هدف خود نرسیدهاند. آنان به عیسى کفر ورزیدند و زیر بار حق نرفتند و براى قتل او مکر کردند، اما آنچه مهم بود کارى بود که عیسى درصدد انجام آن بود و رسالتى بود که میبایست انجام دهد. آن رسالت انجام شده است و پیروان عیسى فوق کفار قرار خواهند گرفت و خدا عیسى را از کافران پاک گردانید، چون رسالت حق او با باطل کفر کافران آلوده نگردید. آنان میخواستند نور خدا را با دهانشان خاموش کنند؛ اما خدا، با اینکه کافران نمیخواستند، نور خود را کامل کرد.[58]
در قرآن مجید پایان زندگى هیچ یک از انبیا اهمیت ندارد، آنچه مهم است رسالت رسولان است. قرآن مجید درباره خاتم پیامبران میگوید:
و ما محمد الاّ رسول قد خلت من قبله الرسل افان مات او قتل انقلبتم علی اعقابکم؛ و محمد، جز فرستادهاى که پیش از او هم پیامبرانى آمده و گذشتند، نیست. آیا اگر او بمیرد یا کشته شود، از عقیده خود بر میگردید؟ (آلعمران: 144)
و نیز میگوید:
انک میتٌ و انهم میتون؛ قطعاً تو خواهى مرد، و آنان نیز خواهند مرد. (الزمر: 30)
پیامبر حتماً میمیرد، کما اینکه پیامبران قبل از او نیز مردند و فرقى نمیکند که در بستر بمیرد یا کشته شود؛ زیرا آنچه مهم است رسالتى است که او انجام داده است. پس امر بر یهودیان مشتبه شد و گمان کردند که به هدف خود رسیدهاند. بنابراین «عیسى به صلیب نرفت و کشته نشد» یعنى سران یهود هرگز به هدف خود نرسیدند.
درباره شهدا در قرآن مجید آمده است که «و لاتحسبنّ الذین قتلوا فى سبیل الله امواتاً بل احیاء عند ربهم یرزقون؛ هرگز کسانى را که در راه خدا کشته شدهاند مرده مپندار، بلکه زندهاند که نزد پروردگارشان روزى داده میشوند» (آلعمران: 169). با اینکه چه به لحاظ لغوى و چه به لحاظ عرف و تجربه مردم کسى که در جنگ کشته شده میت و مرده به حساب میآید، اما او را نباید مرده به حساب آورد. شاید بتوان آیه «ماقتلوه و ماصلبوه» را اینگونه تأویل کرد.
3. جمعبندى و نتیجهگیرى
ماجراى پایان زندگى زمینى حضرت عیسى، در عهد جدید به تفصیل و در قرآن مجید به اجمال مطرح شده است. جایگاه و نقش این حادثه را در این دو کتاب از دو بعد میتوان با هم مقایسه کرد: یکى بعد الاهیاتى و دیگرى تاریخى. در بعد الاهیاتى ماجراى صلیب عیسى در عهد جدید نقش محورى دارد و در آموزههاى بنیادینى مانند انسان، نجات، راه نجات و… تأثیرى اساسى دارد؛ صلیب است که انسانِ سقوطکرده را فرزند خدا میگرداند؛ صلیب است که نجات و رستگارى را براى انسان میسر میکند؛ صلیب است که راه این رستگارى را ترسیم میکند و صلیب است که دوره شریعت را پایان میدهد و دوره نجات با ایمان را آغاز میکند. صلیب در عهد جدید محور و اساس الاهیات است. این در حالى است که در قرآن مجید چگونگى پایان یافتن زندگى عیسى و نیز هیچ شخصیت دیگرى، و نیز هیچ حادثه دیگرى، هیچ تأثیرى در هیچ یک از آموزههاى عقیدتى ندارند؛ چراکه راه نجات به وسیله خدا مشخص شده است و شخصیتهایی چون مسیح تنها انسان را به این مسیر راهنمایى میکنند. نجات و رستگارى همیشه براى انسان ممکن بوده و هیچ شخص یا حادثهاى در اصل امکان یا عدم امکان آن مؤثر نبوده است. پس اگر بخواهیم پایان زندگى عیسى را در این دو کتاب به لحاظ الاهیاتى مقایسه کنیم، باید بگوییم نه تنها امر مشترکى بین دو کتاب نیست، بلکه از هر جهت نهایت اختلاف وجود دارد. البته همانطور که گذشت برداشت الاهیاتی عهد جدید از این ماجرا خردستیز مینماید.
اما از بعد کماهمیتتر تاریخى، از چهار انجیل برمىآید که حضرت عیسى با توطئه و تحریک یهودیان به وسیله فرماندار رومى محاکمه شد و به صلیب کشیده شده و مدفون شد؛ اما پس از سه روز از قبر برخاست و پس از مدتى به آسمان صعود کرد و زمانى باز خواهد گشت. این ماجرا در هر چهار انجیل با تفاوتهایی آمده است.
انجیل برنابا روایتى دیگر ارائه میدهد. قیافه یهوداى اسخریوطى، که به عیسى خیانت کرد، مانند قیافه عیسى شد و قیافه عیسى نیز به قیافه یهودا شبیه گشت. یهودا را به جاى عیسى به صلیب کشیدند و عیسى را خدا به آسمان برد. بسیارى از کسانى که به عیسى ایمان آورده بودند وقتى اعمال یهودا را دیدند، از ایمان خود دست برداشتند. روایت اناجیل رسمى از صلیب خردگریز است؛ اما روایت انجیل برنابا خردستیز است.
قرآن مجید در دو فقره به این موضوع پرداخته است. یکى در سوره نساء آیات 156ـ158 که از قول یهودیان نقل میکند که ما عیسى را کشتیم؛ اما با رد سخن آنان میگوید که او را نکشتند و به صلیب نکشیدند؛ بلکه امر بر آنان مشتبه شد و خدا او را نزد خود به آسمان برد. از ظاهر این آیات تنها این مطلب استفاده میشود که عیسى را به صلیب نکشیدهاند و در واقع یهودیان اشتباه کردهاند؛ اما درباره چگونگى این اشتباه در قرآن سخنى نیست. مفسران در توجیه چگونگى این اشتباه اقوال متعددى دارند که البته هیچ یک از این اقوال شباهت به روایت انجیل برنابا ندارند و هرچند درباره آنها سؤالاتى وجود دارد اما خردستیز نیستند.
اما در آیه 55 از سوره آلعمران پایان زندگى عیسى به گونهاى دیگر به تصویر کشیده شده است. ظاهر این آیه این است که خدا عیسى را میرانده و او را نزد خود برده است. اگر ما باشیم و این آیه از قرآن باید بگوییم حضرت عیسى مانند شهدا است که روحشان نزد خدا زندگى میکنند. البته عیسى مطابق ظاهر برخى از آیات و نیز روایات روزى بر میگردد که این بازگشت به دنیا دقیقاً همان آموزه «رجعت» نزد شیعه است. اگر بخواهیم ظاهر این آیه را بگیریم، که همانطور که گذشت مؤیدات بیشترى دارد، باید ظاهر آیه قبل را تأویل کنیم. در سنت اسلامى غالباً آیه سوره نساء «ماقتلوه و ماصلبوه» را گرفته و آیه 55 سوره آلعمران را به گونهاى تأویل کردهاند. سخن ما این است که هرچند در این باره سخنى قطعى نمیتوان گفت، ولى این امکان وجود دارد که کسى ظاهر آیه 55 آلعمران را بگیرد و آیه «ماقتلوه…» را تأویل کند. در این صورت در بعد تاریخى اختلاف مهمى بین روایت اناجیل و قرآن وجود ندارد و تنها در بعد الاهیاتى اختلاف است.
منابع :
قرآن مجید
کتاب مقدس، انجمن کتاب مقدس ایران.
استید، کریستوفر، فلسفه در مسیحیت باستان، ترجمه عبدالرحیم سلیمانى، قم: مرکز مطالعات و تحقیقات ادیان و مذاهب، 1380.
اُ گریدى، جوان، مسیحیت و بدعتها، ترجمه عبدالرحیم سلیمانى، قم: مؤسسه فرهنگى طه، 1377.
انجیل برنابا، ترجمه سردار کابلى، تهران: نشر نیایش، 1379.
انس الامیرکانى، القس جیمس، نظام التعلیم فى علم اللاهوت القویم، ج2، بیروت: مطبعه الامیرکان، 1890.
بارکلى، ولیم، تفسیر العهد الجدید، قاهره: دارالثقافه، 1987.
پترسون، مایکل و…، عقل و اعتقاد دینى، ترجمه احمد نراقى و…، تهران: طرح نو، 1383.
تیسن، هنرى، الاهیات مسیحى، ط. میکائیلیان، تهران: انتشارات حیات ابدى ]بىتا].
جنابذى، الحاج سلطان محمد، بیان السعاده فى مقامات العباده، بیروت: مؤسسه الاعلمى للمطبوعات، 1408ق.
رابرتسون، آرچیبالد، عیسى اسطوره یا تاریخ، ترجمه حسین توفیقى، قم: مرکز مطالعات و تحقیقات ادیان و مذاهب، 1378.
رازى، ابوالفتوح، روض الجنان و روح الجنان فى تفسیر القرآن، مشهد: بنیاد پژوهشهای آستان قدس رضوى، 1371.
رشیدرضا، محمد، المنار، بیروت: دارالمعرفه، 1342ق.
سعید، حبیب، المدخل الى الکتاب المقدس، قاهره: دارالتألیف و النشر للکنیسه الاسقفیه، ]بىتا].
طباطبایى، محمدحسین، ترجمه تفسیر المیزان، ترجمه محمدباقر موسوى همدانى، قم: دفتر انتشارات اسلامى، 1384.
طوسى، ابوجعفر محمد بنالحسن، التبیان فى تفسیر القرآن، بیروت: دار احیاء التراث العربى ]بىتا].
لاهیجى، بهاءالدین محمد، تفسیر شریف لاهیجى، ]تهران:] شرکت چاپ و انتشارات علمى، 1363.
لین، تونى، تاریخ تفکر مسیحى، ترجمه روبرت آسریان، تهران: انتشارات نشر و پژوهش فرزان روز، 1380.
المسکین، متى، شرح رساله القدیس بولس الرسول الى اهل رومیه، قاهره: دیر القدیس ابنا، 1992.
میشل، توماس، کلام مسیحى، ترجمه حسین توفیقى، قم: مرکز مطالعات و تحقیقات ادیان و مذاهب، 1377.
میلر، و. م.، تاریخ کلیساى قدیم در امپراتورى روم و ایران، ]بىجا]، حیات ابدى، 1981.
هنرى، متى، التفسیر الکامل للکتاب المقدس، ج2، قاهره: مطبوعات ایجلز، 2002.
هوردرن، ویلیام، راهنماى الاهیات پروتستان، ترجمه ط. میکائیلیان، تهران: شرکت انتشارات علمى و فرهنگى، چاپ اول، 1368.
Catechism of the Catholic Church, Ireland: Veritas, 1991.
E. Mcgrath, Alister, (Ed), the Christian Theology (An Introduction), USA, Blakwell Publishers, 1999.
The Oxford Dictionary of the Christian Church, Oxford University Press, 1997.
زیرنویسها
[42]. رک: و. م. میلر، تاریخ کلیساى قدیم، ص193؛ کریستوفر استید، فلسفه در مسیحیت باستان، ص294.[43]. رک: توماس میشل، پیشین، ص53؛ حبیب سعید، المدخل الى الکتاب المقدس، ص239ـ240؛ The Oxford Dictionary of the Christian Church, p. 159
[44]. رک: انجیل برنابا، فصلهاى 214ـ220.
[45]. رشید رضا، المنار، ج6، ص19.
[46]. لاهیجى، تفسیر شریف لاهیجى، ج1، ص83.
[47]. همان.
[48]. طوسى، التبیان، ج3، ص382.
[49]. طباطبایى، المیزان، ج5، ص216.
[50]. همان، ج3، ص324.
[51]. رشیدرضا، پیشین، ج3، ص316.
[52]. ابوالفتوح رازى، روض الجنان، ج4، ص350.
[53]. لاهیجى، تفسیر شریف لاهیجى، ج1، ص329.
[54]. طوسى، تبیان، ج2، ص478.
[55]. محمد الجنابذ، بیان السعاده، ج1، ص267.
[56]. طباطبایى، پیشین، ج3، ص324.
[57]. رک: طباطبایى، پیشین، ج3، ص324؛ رشید رضا، پیشین، ج3، ص316ـ317.
[58]. صف: 8.
منبع:پایگاه دانشگاه ادیان و مذاهب