نویسنده: محمد یوسفی
یکی از موانع تشرف به محضر مبارک حضرت بقیه الله (روحی فداه) این است که اکثراً استعداد حضور محضر آن حضرت را ندارند، و لذا این دسته از افراد یا توفیق ملاقات با آن حضرت را پیدا نمی کنند، و یا اگر آن وجود مقدس را ببینند در آن موقع نمی شناسند، و یا در آنها تصرف ولایتی می شود که نتوانند با آن حضرت حرف بزنند و عرض ارادت کنند.
بنابراین اگر کسی بخواهد در ملاقات با آن حضرت کاملاً موفق باشد و از آن وجود مقدس استفاده حضوری نماید باید خود را کاملاً مستعد کند، یعنی قبل از توفیق به ملاقات با آن حضرت، تزکیه ی نفس کند و ارتباط روحی با آقا برقرار نماید و آن حضرت را کاملاً بشناسد که مختصری از چگونگی این نحوه از ارتباط را در کتاب مصلح غیبی شرح داده ایم.
صاحب کتاب معجزات و کرامات در صفحه 68 نقل می کند که:
جمعی از افراد متدین و مورد وثوق از اهل علم نقل کرده اند که: مردی در کاظمین به نام آقای امین سلمانی بود که تا حدودی جراحی های سطحی را انجام می داد و مورد اطمینان افراد متدیّن بود.
او نقل کرد که: روزی زائری نزد من آمد و گفت: در دست و پا و زبانم قرحه هایی بیرون آمده که فوق العاده مرا اذیت می کند، اگر می توانی آنها را عمل کن و جراحی نما.
من وقتی او را معاینه کردم دیدم معالجه ی او از دست من بر نمی آید و از طرف دیگر دلم به حال او سوخته لذا مغازه را تعطیل کردم و او را به بغداد نزد طبیب متخصصی که مسیحی بود بردم، او هم بعد از معاینه و دقت کامل گفت:
این مرض مهلک و خطرناک است و علاج آن فقط با عمل جراحی انجام می شود و احتمال هم دارد که در زیر عمل از دنیا برود و اگر خوب شود او هم گنگ و هم لنگ خواهد شد.
بیمار هرچه تضرع و زاری کرد که راه علاج آسان تری به او ارائه دهد طبیب گفت: چاره ای جز رفتن به بیمارستان و عمل جراحی نیست.
بالأخره من و مریض مأیوس شدیم و به چند طبیب دیگر هم مراجعه کردیم، همه همان جواب را دادند و راه علاج ما را منحصر به عمل جراحی با احتمال تمام خطرات دانستند.
من و مریض به کاظمین برگشتیم اما این دفعه مریض ناراحتی اش بیشتر از قبل بود زیرا علاوه بر دردی که داشت مأیوس از معالجه هم شده بود.
او به حال اضطراب عجیبی افتاده بود و لحظه به لحظه بر اضطرابش افزوده می شد. من قدری به او دلداری دادم و از او خداحافظی کردم و به مغازه ام رفتم اما من تمام شب را در غصه و ناراحتی به سر بردم.
صبح که به مغازه رفتم و هنوز تازه در دکان را باز کرده بودم دیدم آن بیمار با نهایت خوشحالی و بشاشیت نزد من آمد و مرتب شکر و حمد الهی را می نماید و صلوات می فرستد.
گفتم: چه شده؟
گفت: ببینید هیچ اثری از آن قرحه ها و غده ها در من نمی باشد.
گفتم: تو همان مریض دیروزی هستی!
گفت: بله من همان مریض دیروزی هستم، دیشب وقتی از تو جدا شدم با خود گفتم، حالا که چاره ای جز مردن ندارم حمام می روم و یک زیارت با طهارت واقعی می کنم.
لذا حمام رفتم غسل زیارت کردم به حرم مطهر حضرت موسی بن جعفر علیه السلام مشرف شدم، ناگاه مرد عربی (که یقیناً حضرت بقیه الله (روحی فداه) بود) نزد من آمد و کنار من نشست و دست مبارکش را از سر تا پای من مالیده، هر کجا دستش می رسید فوراً درد آن محل ساکت می شد، تا آن که آن مرض از سر و صورت و زبان و دست و پا و تمام بدن من بیرون رفت.
وقتی این معجزه را دیدم دامنش را گرفتم و با تضرع و ناله گفتم: تو که هستی که مرا شفا دادی؟
مردم صدای مرا در حرم شنیدند و دور من جمع شدند و پرسیدند: چه شده که این گونه تضرع و زاری می کنی؟
حضرت بقیه الله (روحی فداه) برای آن که مردم متوجه حقیقت مطلب نشوند فرمودند: او را امام علیه السلام شفا داده ولی او دامن مرا گرفته و گریه و زاری می کند.
بالأخره در این بین آن حضرت دامن خود را از دست من درآوردند و ناپدید شدند.
آقای امین سلمانی می گویند:
وقتی من او را دیدم و این حکایت را شنیدم او را برداشتم و به بغداد نزد اطبائی که او را دیده بودند بردم و به آنها گفتم: نزد شما آمده ام تا معجزه عجیبی را به شما نشان دهم تا ببینید چگونه غده ها و قرحه ها از وجود او رفته و شفا یافته است و حال آن که بیشتر از یک شبانه روز نیست که او از شما جدا شده است.
آنها همه تعجب کردند و اعتقاد به وجود مقدس حضرت بقیه الله (روحی فداه) پیدا کردند. (1)
پی نوشت :
1. ملاقات با امام زمان علیه السلام: 283، ملاقات شصت و دوم و عبقری الحسان، ج 2، ص 262.
منبع مقاله :
یوسفی، محمد، (1390)، ملاقات با امام زمان علیه السلام در کربلا، قم، خورشید هدایت، چاپ دوم