نویسنده: علی اکبر جهانی
فوت سید محمد برادر امام
یکی از اموری که در جوانی حضرت عسکری (علیه السلام) و در حیات پدرش واقع شد، مرگ برادرش بود. چون با مرگ او شبهاتی در زمینه امامت میان مردم پدیدار شد ما به نقل این مطلب می پردازیم و شبهات وارده را مورد بررسی قرار می دهیم.
از عارف بزرگ، کلانی، نقل شده است که من در آغاز شکوفایی محمد بن علی، به محضرشان رسیدم. در آن زمان امام عسکری کودک بود و ابوجعفر او را بسیار می ستود. ابوجعفر سیدمحمد همواره همراه برادرش بود و آموزش تربیت او را برعهده گرفته و از علوم و معارف دینی او را بهره مند می کرد. سپس می گوید: سید محمد بسختی بیمار شد که البته علت بیماریش روشن نیست و برکسی روشن نشد که آیا او به مرگ طبیعی از دنیا رفته است یا دستگاه خلافت او را مسموم کرده و از بین برده است؛ چون احتمال امامتش را می دادند. حضرت عسکری در هنگام بیماری برادرش هیچ گاه او را تنها نمی گذاشت و همواره مراقب او بود تا اینکه مرض بر ایشان غلبه کرد و توان را از او بربود. در واپسین لحظات برادرش به تلاوت آیات قرآن و ذکر حق تعالی مشغول بود که در همین حال از دنیا رخت سفر بر بست و به دیار حق شتافت. امام در کنار پدر گرامی شان به تعزیه مشغول شدند و از غم این مصیبت بزرگ، گریبان پیراهن خویش را چاک زدند.
در این عزای بزرگ همه شیفتگان و دوستان اهل بیت با آنها همدرد و همنوا شده و به آنها تسلیت گفته و سرسلامتی دادند. امام دهم (علیه السلام) به تجهیز فرزندش مشغول شده و او را غسل داده و کفن نمودند و بر بدن مطهرش نماز گزاردند و با تشیع و تکریم عظیم مسلمانان سیدمحمد(ره) را به خاک سپردند. برای سیدمحمد، مرقدی است که خاص و عام بدان متوسل می شوند و در بارگاه با عظمتش از خدای خویش طلب نیاز می کنند و دعایشان به اجابت می رسد.(1)
از این کلام چنین برگرفته می شود که سیدمحمد بزرگتر از برادرش عسکری (علیه السلام) بوده به گونه ای که به آموزش و تربیت او همت می ورزیده ولی در ایام جوانی از دار دنیا رفته و پدرش به تجهیز و تکفین او پرداخته و او را به خاک سپرده است.
آنچه پس از رحلت سیدمحمد میان مردم شایع شده بود مسئله بداء در امر امامت بود؛ زیرا آنها بر این باور بودند که امامت مختصّ به ابوجعفر سید محمد بوده و چون او از دنیا رفته است پس خداوند در این امر بداء حاصل گشته و امامت منتقل به حضرت عسکری (علیه السلام) شده است. منشأ این گفتار، تمسک به ظاهر چند روایت است که ما به نقل آن می پردازیم.
1. عن ابی هاشم الجعفری، قال: کنت عند ابی الحسن (علیه السلام) بعد ما مضی ابنه ابوجعفر و انی لا فکر فی نفسی ارید ان اقول کانهما اعنی اباجعفر و ابامحمد فی هذا الوقت کابی الحسن موسی و اسماعیل بن جعفر ابنی جعفربن محمد (علیه السلام) و ان قصتهما کقصتهما، اذکان ابومحمد المرجی بعد ابی جعفر، فاقبل علی ابوالحسن قبل ان انطق فقال (علیه السلام)، نعم یا اباهاشم بدا لله فی ابی محمد بعد ابی جعفر(علیه السلام) مالم یکن یعرف له کما بدا له فی موسی بعد مضی اسماعیل ما کشف عن حاله و هو کما حدثتک نفسک و ان کره المبطلون. و ابومحمد ابنی الخلف من بعدی، عنده علم یحتاج الله و معه اله الامامه(2)
علی بن محمد از محمد بن اسحاق و او از ابوهاشم جعفری نقل می کند که گفت: من پس از وفات ابوجعفر فرزند امام دهم (علیه السلام) به خدمتش رسیدم. در این فکر بودم که گویا این دو، یعنی ابوجعفر و ابومحمد مانند امام موسی کاظم و اسماعیل و فززندان امام صادق هستند و ماجرای این دو مثل ماجرای آن دو بزرگوار است چرا که پس از مرگ ابوجعفر انتظار می رفت که امامت مختص به ابومحمد (علیه السلام) باشد. من در این اندیشه بودم، که امام وارد شد و پیش از اینکه من سخنی به زبان آورده باشم، حضرت خطاب به من کرد و فرمود:ای ابوهاشم، پس از مرگ ابوجعفر برای خداوند چنین بداء حاصل شد که امامت ابومحمد را آشکار کند. همان گونه که تو با خود حدیث می کردی – گرچه اهل باطل خرسند نباشند – فرزندم ابومحمد، جانشین و خلیفه پس از من است و نزد او دانشی است که مردم بدان نیازمندند.
2. عن ابن ابی الصهبان قال: لما مات ابوجعفر محمد بن علی بن محمد بن علی بن موسی (علیه السلام) وضع لابی الحسن علی بن محمد (علیه السلام) کرسی فجلس علیه و کان ابومحمد الحسن بن علی (علیه السلام) قائماً فی ناهیته فلما فرغ من غسل ابی جعفر التفت ابوالحسن (علیه السلام) الی ابی محمد (علیه السلام) فقال: یا بنی احدث لله شکراً فقد احدث فیک امرا(3)*
ابوصهبان می گوید هنگامی که ابوجعفر سید محمد رحلت کردند برای پدرش تختی گذاردند و او بر آن تخت نشست و فرزندش عسکری در کنارش ایستاده بود. هنگامی که از غسل دادن فارغ شد حضرت رو به فرزندش کرد و فرمود: ای فرزندم، خداوند را سپاسگزار باش که درباره تو نیکی کرده و امر نیکی را اختیار کرده است.
3. عن اسحاق بن محمد عن محمد بن یحیی بن دریاب قال: دخلت علی ابن الحسن (علیه السلام) بعد مضی ابی جعفر فعزیته عنه، و ابومحمد جالس فبکی، فاقبل علیه ابوالحسن (علیه السلام) فقال له: ان الله تبارک و تعالی قد جعل فیک خلفا منه فاحمد الله(4)
محمد بی یحیی بن در باب می گوید: پس از وفات سید محمد خدمت پدرش امام هادی (علیه السلام) رسیدم و به ایشان تسلیت گفتم. در این هنگام فرزندش ابومحمد (علیه السلام) را دیدم که در گوشه ای نشسته، مشغول گریستن بود. آنگاه امام رو به فرزندش کرد و فرمود: براستی که خداوند تو را جانشین برادرت قرار داده است، پس او را شکرگزار باش.
از ظاهر این روایت و روایات دیگر چنین برمی آید که امامت پس از امام هادی (علیه السلام) در سیدمحمد(ره) مسقر بوده ولی پس از رحلت او برای خداوند بداء حاصل شده و امر امامت به حضرت عسکری منتقل شده است؛ همان گونه که حضرت نقی (علیه السلام) فرمود: یا بنی احدث لله شکرا فقد احدث فیک امرا(5) و ان الله تبارک و تعالی قد جعل فیک خلفا منه فاحمدالله (6) و نعم یا اباهاشم بدالله فی ابی محمد بعد ابی جعفر ما لم یکن یعرف له، کما بدا له موسی بعد مضی اسماعیل ما کشف به عن حاله(7).
بحث درباره بداء
پس بایسته است در این مقام به بحث درباره بدا، بپردازیم تا حقیقت مطلب درباره امامت حضرت عسکری (علیه السلام) برایمان روشن شود و بدانیم که امامت از آغاز در وجود او مستقر بوده و پدرش در این باب نیز با روایات دیگر که تصریح به امامت حضرت حسن (علیه السلام) کرده اند هیچ منافاتی ندارد.
واژه بداء در لغت
راغب اصفهانی در مفردات می گوید بداء: بداء الشی بدواً ای ظاهر ظهور بیّناً (8) قال الله تعالی و بدا لهم من الله ما لم یکونوا یحتسبون و بدا لهم سیئات ما کسبوا و حاق بهم ما کانو یستهزئون(9)
پس، از واژه چنین برگرفته می شود که بداء به معنای ظهور بین و ظهور پس از خفاست.
باز درباره این واژه آمده است که «بداء»: یقال بدات بکذا و ابدأت و ابتدأت ای قدمت، و البداء و الابداء تقدیم الشیء علی غیره ضرباً من التقدیم، قال الله تعالی: و بدا خلق الانسان من طین (10) و کیف بدأ الخلق (11) و کما بدأکم تعودون (12) و مبدأ الشیء هو الذی منه یترکب او منه یکون.(13)
ملاحظه می شود که معنای دیگر این واژه آغاز کردار، یا آغاز آفرینش است همان گونه که آیات فوق آغاز خلقت و آفرینش را می رساند.
واژه بداء در اصطلاح
بداء در اصطلاح به معنای ظهور حقیقتی است که تاکنون پنهان و مجهول بوده است و چون در بداء روایاتی وارد شده است که برخی به ظاهر آنها تمسک جُسته اند و بایسته سخنشان جهل خداوند تبارک و تعالی در برخی از امور است، این بحث یکی از بحثهای مهم کلامی شده که همواره مورد نقد و بررسی قرار گرفته است.
باید گفت اگر بداء را به معنای ظاهریش در مورد خداوند بپذیریم بایسته اش این است که بگوییم برخی از این امور در جهان آفرینش بر خدای سبحان نهان بوده و پس از مدتی پوشش و مانع از آنها رفع شده و امرشان بر او مکشوف و آشکار گردید. چنین گفتاری با علم ذاتی خدای سبحان منافات دارد؛ چرا که در کلام، علم باری تعالی از صفات ذاتی حق تعالی شمرده می شود و این مطلب امری برهانی است و از راه براهین بسیاری اثبات می شود.
هنگامی که با ادله متعدده عقلی پذیرفتیم که خداوند عله العلل همه موجودات جهان است و وجود معلول وجودی وابسته و قائم به غیر است، آشکار می شود که وجود معلول برای علت حاضر است و محال است که علت از معلول خویش اطلاع نداشته باشد، چرا که علت موجد معلول و برتر از معلول است. ایجاد و برتری هنگامی صادق است که موجد و موجود برتر، علیم و خبیر به مسببات خویش باشد. و این علم خداوندی علمی حضوری است که بی میانجی برای او حاضر است، نه علم حصولی؛ چرا که علم حصولی از راه اعضا و جوارح حسی برای شخص حاصل می شود و خداوند را عضوی نیست. بدین جهت، می گوییم که علم باری تعالی علم حضوری ذاتی است، زیرا وجود همه معالیل وابسته به عله العلل است و برای او حاضر است و این امر هنگامی محقق است که آفریدگار دانا به همه امور باشد.
باز از راه برهان نظم به دست می آوریم که ناظم باید به اجزای ترکیبی و سازنده نظم، مقدار و چگونگی ترکیب آنها و رابطه آن ها با هدف آگاه باشد. چرا که ایجاد پدیده دارای نظم بدون علم و آگاهی به اجزای ترکیبی آن، امری نامعقول است و در قرآن هم ایجاد جهان منظم بدون ناظم عالم بر اجزای آن رد شده است. آنجا که می گوید الا یعلم من خلق و هو اللطیف الخبیر (14)آیا خدایی که جهان را آفریده، به رازهای آن دانا نیست و حال آنکه او به درون و بیرون همه امور جهان آگاه است.
از دو برهان فوق و براهین دیگر به دست می آید که علم خداوند به معالیل، علم حضوری و ذاتی است. بنابراین بداء در مورد خداوند باید از معنای دیگری برخوردار باشد که به بحث در مورد آن می پردازیم.
اختلاف علمای اسلامی در مورد بداء
میان دانشمندان مسلمان در مورد بداء اختلاف بزرگی است. منشأ این اختلاف وجود چند روایت است که برخی ظاهر آن را اخذ کرده و به دسته مقابل خویش شدیداً تاخته اند. آنها را متهم می کنند که نسبت جهل و نادانی به خداوند علیم می دهند و می گویند که دانشمندان شیعی قایلند که برای خداوند در برخی از موارد بداء حاصل شده است. تعالی الله عن ذلک علو کبیرا پس بهتر است پیش از ادامه سخن به ذکر این روایات بپردازیم و سپس آنها را بررسی کنیم.
حدیثهای بداء
1. عن مرازم بن حکیم قال سمعت اباعبدالله (علیه السلام) یقول : ما تَنَبَّاْ نبی قط حتی یُقِرُّ نبی قط حتی یُقِرَّ لله بخمس بالبداء و المشیه و السجود و العبودیه و الطاعه (15)
هیچ کسی به پیامبری نرسیده مگر اینکه به پنج چیز در مورد خداوند اقرار کرده و آنها عبارتند از: بداء، مشیت و مقتضای حکمت، سجده برای خداوند، عبودیت و اطاعت عملی از باری تعالی.
2. عن زراره بن اعین احدهما (علیه السلام) قال: ما عبدالله بشیء مثل البداء(16)
عبادت نشده خداوند به چیزی مثل بداء یعنی باور به بداء از مسائل مهم و ضروری است.
3. عن هاشم بن سالم عن ابی عبدالله (علیه السلام): ما عظم الله بمثل البداء (17)
خداوند به چیزی چون بداء بزرگ شمرده نشده است.
4. عن الریان بن الصلت قال سمعت الرضا (علیه السلام) یقول: ما بعث الله نبیا قط الا بتحریم الخمر و ان یُقَرَّ الله بالبداء(18)
امام رضا (علیه السلام) می فرماید: خداوند هیچ پیامبری را مبعوث به رسالت نکرد، مگر با حرام کردن شراب و اقرار او به بداء برای خداوند.
مرحوم کلینی (ره) در اصول کافی شانزده روایت در این باره ذکر کرده است که از ظاهر برخی از آنها همان مطلبی برگرفته می شود که علمای اهل تسنن به شیعه نسبت می دهند. ولی در همین باب روایاتی هست که خلاف نظر آنها را بیان می کند که ما به ذکر این دسته از روایات می پردازیم:
1. عن ابی عبدالله (علیه السلام) قال فی هذه الایه:«یمحوالله ما یشاء و یثبت (19) قال و هل یمحی الا ما کان ثابتاً و هل یبثت الا ماکان ثابتاً (20) حضرت درباره این آیه که می گوید:«محو می کند خداوند هرچه را بخواهد و ثابت می کند هرچه را بخواهد» فرمود: آیا محو می کند جز چیزی را که ثابت است و آیا ثابت می کند جز چیزی را که نبوده است.
2. عن زراره بن اعین عن الباقر(علیه السلام) قال سالته عن قول الله عز وجل «قضی اجلا و اجل مسمی عنده»(21) قال (علیه السلام): هما اجلان اجل محتوم و اجل موقوف (22)
زراره از امام باقر (علیه السلام) در مورد آیه «فرمان اجل و مرگ را بر همه مقدر و مسلط کرد و اجلی که معین و آشکار است نزد اوست» پرسید، حضرت در پاسخش فرمود: دو گونه اجل است یکی اجل حتمی و معین است و دیگری اجل موقوف – که با تغییر و تبدیل شرایط، آن امر به وقوع نمی پیوندد.
3. عن الفضیل بن یسار قال سمعت اباجعفر (علیه السلام) یقول: العلم علمان فعلم عندالله مخزون لم یطلع علیه احدا من خلقه و علم علمه ملائکته و رسله، فما علمه ملائکته و رسله فانه سیکون، لا یکذب نفسه و لا ملائکته و لا رسله و علم عنده مخزون یقدم منه ما یشاء و یؤخر منه ما یشاء و یثبت ما یشاء (23)
حضرت صادق (علیه السلام) فرمود: علم دو گونه است؛ یکی علمی است که نزد حق تعالی مخزون است و کسی بر آن آگاه نیست. یک گونه دیگر، علمی است که خداوند آن را به ملائکه و پیامبران آموزش داده است که آن امر واقع می شود زیرا خداوند نه خودش را تکذیب می کند و نه فرشتگان و پیمبرانش را؛ ولی در علم محفوظش هرچه بخواهد مقدم می دارد و هرچه را بخواهد مؤخر می دارد و هرچه را بخواهد اثبات و ایجاد می کند.
4. عن ابی بصیر عن ابی عبدالله (علیه السلام) قال: انّ الله علمین: علم مکنون مخزون، لا یعلمه الاهو، من ذلک یکون البداء و علم علمه ملائکته و رسله و انبیائه و نحن نعلمه حضرت فرمود: برای خداوند دو گونه علم است؛ علمی که نزد او محفوظ است و هیچ کس جز خودش از آن آگاهی ندارد و بداء از این گونه است. و علمی که خداوند به فرشتگان و پیامبران و انبیا آموزش داده است و ما – ائمه – هم آن را می دانیم.
5. عن ابی عبدالله (علیه السلام): ما بدا لله فی شیء الا کان فی علمه قبل ان یبدو له (24)
حضرت صادق (علیه السلام) فرمود: بداء حاصل نشد برای خداوند در هیچ چیزی مگر آنکه خداوند دانا به آن امر بوده پیش از آنکه آن پدیده ظاهر شود.
حقیقت بداء از دیدگاه شیعه
از حدیثهایی که در این باره ذکر شده به دست می آید که مراد از بداء از دیدگاه علمای شیعه همان تفاوت لوح محو و اثبات و لوح محفوظ است. لوح محو و اثبات تغییر پذیر است، ولی لوح محفوظ تغییر و تبدیل نمی پذیرد. همان گونه که خداوند می فرماید: یمحوالله ما یشاء و یثبت و عنده ام الکتاب (25) او محو می کند هرچه را بخواهد و اثبات می کند هرچه را بخواهد و ام الکتاب و لوح محفوظ نزد اوست. پس هنگامی که از بداء بحث می شود بدان معنا نیست که خداوند نسبت به امری دانا نبوده و نسبت به آن جهل داشته و سپس امرش بر او مکشوف گشته، بدان عالم گردیده است؛ چرا که این سخن با علم ذاتی خداوند متناقض است، همان گونه که بیشتر بدان اشاره کردیم. و افزون بر این، روایات فوق بویژه روایت پنجم آشکارا بیان می کند که خداوند دانا به همه امور جهان بوده پیش از آنکه هر امر و پدیده ای ظاهر شود.
نتیجه گفتارمان تا بدین جا چنین است که بداء در مورد خداوند صادق نیست و این دسته از روایات مفسر و روشنگر احادیث دسته نخست است و بوضوح برایمان روشن می گردد که بداء اصطلاحی، در مورد انبیا و اوصیا صادق است نه نسبت به خداوند عزوجل. باز شاهد مدعای ما گفته امام صادق (علیه السلام) است که فرمود: حضرت مسیح (علیه السلام) به قومی گذشت که مشغول شادی و سرور بودند. حضرت گفتند: امشب شب عیش و سرور است و فردا روز گریه و ماتم. ازحضرت پرسیدند: حکمت این امر چه باشد؟ فرمودند: امشب این دختر از دنیا می رود. آنها که به او ایمان داشتند قولش را پسندیدند و آنها که باور و اطمینانی به او نداشتند گفتارش را رد کردند. روز بعد، عروس مورد نظر را زنده یافتند. منافقان قوم گفتند: بدانید که عیسی (علیه السلام) کاذب است. این سخنان به گوش حضرت رسید. گفتند: به خانه آن عروس برویم تا ماجرا را بررسی کنیم. او به همراه حواریون به منزل رفته و اجازه ورود خواستند و پس از اذن ورود داخل منزل شدند. در این هنگام، حضرت از عروس پرسیدند: شب گذشته چه چیزی از شما سر زده است؟ او گفت: دیشب، شب عروسیم بود. سائلی از مردم تقاضای کمک کرد هیچ کس بر او شفقت نکرد و کمکی به او نکرد، من پیراهن خود را به او دادم و او را روانه کردم. پس از شنیدن این گفتار حضرت از عروس پرسیدند آیا بساطتان را باز کرده اید؟ زن پاسخ داد نه هنوز آن را نگشوده ام. سپس دستور دادند که بستر را باز کنند، پس از گشودن بستر دریافتند افعی بزرگی دم خویش را در دهان گرفته بود. آنگاه رو به آن زن کرد و گفتن احسانت این بلا را از تو دفع کرده است، و الا این افعی تو را گزیده بود و مرده بودی.(26)
سخن ما این است که خداوند عالم، به علت هر دو امر آگاه بوده و می دانسته در شب مورد نظر حادثه ای در شرف اتفاق است. و باز می دانسته که آن زن با احسان و صدقه از آن رویداد جلوگیری می کند؛ یعنی در لوح تغییر پذیر محو و اثبات، جریان حادثه و مرگ نگاشته شده بود که اگر او احسان نمی کرد مرگش فرا می رسید و چون چنین کرد از مرگ زودرس جلوگیری کرد. ولی در لوح محفوظ، اجل معین و حتمی او زمان دیگری بود که خداوند آن را می دانست، ولی حضرت عیسی از آن آگاهی نداشت. او با توجه به لوح محو و اثبات چنین خبری را به قومش داد و هنگامی که فهمید چنین امری واقع نشد از ناحیه باری تعالی دریافت که اجل او زمان معین دیگری دارد که خداوند از آن آگاه است.
به بیان دیگر باید گفت که حقیقت بداء از دیدگاه علمای شیعه اظهار اموری است که بر آفریده نهان است نه اظهار چیزی که بر آفریدگار نهان باشد. یعنی خداوند اموری را که بر مردم پوشیده بوده است برای آنها آشکار می کند، ولی همه آنها برای خودش هویدا و آشکار است. در قضیه فوق هیچ امری بر خدا پوشیده نبود ولی عیسی (علیه السلام) از احسان و صدقه آن زن خبر نداشت و مرگ او را خبر داد و پس از آنکه از این حادثه واقع نشد خداوند آنچه بر او نهان بود، آشکار کرد.
بنابراین آنچه مخالفان به علمای شیعه نسبت می دهند و می گویند آنها خداوند را جاهل به برخی از امور می دانند، گفتاری نادرست است. زیرا حقیقت بداء از دیدگاه دانشمندان شیعی «اظهار ماخفی علی الخلق» است نه «اظهار ما خفی علیه تعالی».
حال که مسئله بداء روشن شد به بحث درباره بداء و امامت حضرت عسکری می پردازیم.
بداء و امامت عسکری
از ذکر مطالب فوق بهره گیری می کنیم که مسئله بداء درباره ابوجعفر سید محمد و امامت امام یازدهم از باب اظهار ما خفی علی الخلق است؛ یعنی سید محمد (ره)، دارای عظمت و جلالت و علم و فضیلت بسیاری بود، به اندازه ای که مردم صلاحت امامت را در وجود او می دیدند و او را شایسته این مقام می دانستند. او چنان در میان مردم نفوذ معنوی داشت که با وجود حضرت عسکری (علیه السلام) از دیدگاه مسلمانان، امامت شایسته او بود و چون در حیات پدرش از دار دنیا رفت، آنها فکر کردند که در امر امامت بداء حاصل شده است. و امامتی که در سید محمد مستقر بود، به امام حسن واگذار شده است. اما حق مطلب آن است که امامت از آغاز، به نام حسن بن علی (علیه السلام) بوده است و در این باب روایات متواتری وارد شده است که جای هیچ گونه شک و ریبی برای پژوهندگان باقی نمی گذارد و ما در جای مناسبی به ذکر برخی از آنها می پردازیم که از جمله آنها این روایت است:
عن علی بن عمر النوفلی قال: انا مع ابی الحسن (علیه السلام) فی صحن داره فمر بنامحمد ابنه، فقلت له جعلت فداک هذا صاحبنا بعدک؟ فقال (علیه السلام) لا، صاحبکم بعدی الحسن (علیه السلام)
علی بن عمر نوفلی می گوید: با امام علی بن محمد (علیه السلام) در حیاط منزلش بودم که پسرش محمد از کنار ما گذر کرد. من به حضرت عرض کردم: فدایت گردم، آیا امام و صاحب ما، پس از شما ایشان است؟ حضرت فرمود: نه، امام پس از من فرزندم حسن (علیه السلام) است.
از بحث کوتاهی که در این مقام داشتیم روشن می شود که در لوح محفوظ امامت موسی بن جعفر و حسن بن علی (علیه السلام) ثبت شده بود، نه امامت اسماعیل بن جعفر و محمد بن علی. ولی مردم چنین پنداشتند که این منصب شایسته آنهاست و پس از مرگشان گفتند که در امر امامت آنها بداء حاصل شده و به دیگران منتقل شده است؛ ولی ائمه (علیهم السلام) به هدایت و ارشاد آنها پرداختند و فرمودند امامت از آغاز امر در موسی بن جعفر و در حسین بن علی (علیه السلام) مستقر بود و آنچه شما می پنداشتید، نادرست بود.
پی نوشت ها :
(1) برگردان حیاه الامام العسکری(ع)، ص 21.
(2)اصول کافی، ج1، ص 327.
(3)اصول کافی، ج1، ص 326. غیبت شیخ. ص 122.
(4)اصول کافی، ج1، ص 327.
(5) و (6) همان، ص 326-327.
(7)اصول کافی، ج1، ص 326-327.
(8)مفردات راغب، ص 40.
(9)سوره «الزُّمَر»، آیه 47-48.
(10)سوره «السجده»، آیه 7.
(11)سوره «العنکبوت»، آیه 20.
(12)سوره «الاعراف»، آیه 29.
(13)مفردات راغب، ص 40.
(14)سوره «الملک»، آیه 14.
(15)اصول کافی، ج1، ص 148.
(16)و (17) همان، ص 146.
(18)همان، ص 147.
(19)اصول کافی، ج1، ص 148.
(20)سوره «الرَّعد»، آیه 39.
(21)سوره «الانعام»، آیه 2.
(22)و (23)اصول کافی، ج1، ص 147.
(24)اصول کافی، ج1، ص 147.
(25)همان، ص 148.
(26)زندگی امام هادی (ع)، ص 353.
منبع: جهانی، علی اکبر، (1384)، زتدگی امام حسن عسکری(ع)، تهران، مؤسسه انتشارات امیر کبیر، شرکت چاپ و نشر بین الملل