تاریخ عاشقان بسیاری سراغ دارد که هر کدام سر نوشتی عبرت آموز داشته اند. البته عشق عاشقان به تناسب حال و هوای آنها متفاوت است.
برخی سرگرم عشق حقیقی اند و در ژرفای دل و اندیشه خویش جز با معشوق به سر نمی برند. گروهی دیگر عاشقانی هستند که یا معشوق آنها مجازی است یا عشقشان مجازی است و در پی آب و رنگند.
عشق این گونه افراد عاقبتی خوشی ندارد و طور معمول سرنوشت ناپسندی در انتظار آنهاست. زیرا بازاری و هر جایی اند، گوشهای باز و چشمان هوسباز دارند و سرای دل را نشیمن هر بی سرو پایی می کنند. اینها نه وفا دارند نه صفا، به محض آنکه معشوقی تازه رو کند چشم از عزیز گذشته خود می پوشند.
روزی یکی از این قبیل عاشقان روی بامی با معشوق خود نشسته بود و هر دو گرم سخن و دلدادگی بودند، که ناگاه معشوق گفت: به به! ببین چه نازنینی! دست قدرت خدا چه زیبا آفریده! اگر او خوبروست پس من چه هستم؟! شروع کرد چند جمله ای از این سخنان با آب و تاب گفتن.
دل عاشق نا خالص، ندیده در هوای او شد. روی برگرداند تا نظری به خوبروی تازه وارد کند که معشوق بر پشت او کوفت و او را از بام به زیر انداخت و گفت:
اگر تو عاشق منی و دل به من داده ای دیگر منظر چه هستی، و طالب دیدار که؟!
گر تو بر من عاشقی ای بی وفا – من برابر بودمت نی از قفا
گر نه بازاری و هر جا نیستی – از قفا در جستجوی کیستی
چون هوسناکی است چشمت کور به – از جمال نارنینان دور به
یار بس نازک مزاج است و غیور – غیر او محفل خود ساز دور