متون حدیثِ «سپاه یمن»

متون حدیثِ «سپاه یمن»

نویسنده: آیت الله سیدعلی حسینی میلانی

حدیث سپاه یمن با متون گوناگونی نقل شده است، اما برای رعایت اختصار، به نقل حدیث یاد شده، از قول صحابه ذیل، بسنده می کنیم:
1. امیرمؤمنان علی علیه السلام،
2. بریده بن حصیب،
3. عمران بن حصین،
4. عبدالله بن عباس.

روایت امیرمؤمنان علی علیه السلام
حافظ طبرانی به اِسناد خود از عبدالله بن بریده از علی علیه السلام چنین روایت می کند:
روزی رسول خدا صلی الله علیه و آله علی بن ابی طالب علیهما السلام و خالد بن ولید را به یمن گسیل داشت و هرکدام را به فرماندهی سپاهی منصوب کرد. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله هر دو را فراخواند و فرمود:
إذا اجتمعتما فعلیکم علی؛
اگر به هم رسیدید علی فرماندهی هر دو سپاه را برعهده بگیرد.
این دو سپاه هرکدام به راه خود رفتند. علی علیه السلام با سپاه خود به راه افتاد و دور شد. پس از اندک زمانی، تعدادی را اسیر کرد و از میان اسرا کنیزی را برای خود انتخاب نمود.
بریده می گوید: من از دشمنان سرسخت علی بودم، در این هنگام مردی به نزد خالد بن ولید آمد و به او خبر داد که علی از میان خمس غنایم، کنیزی را برگرفته است.
خالد گفت: این چه کاری است؟
سپس مرد دیگری آمد، و به این ترتیب اخبار مربوط به اقدام علی علیه السلام، یکی پس از دیگری به خالد رسید.
خالد مرا فراخواند و گفت: بریده! حال که از ماجرا باخبر شده ای نامه ی مرا به رسول خدا صلی الله علیه و آله برسان.
او پس از نوشتن نامه، آن را به من داد و من به راه افتادم تا آن که نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله رسیدم. آن حضرت نامه را با دست چپ خویش گرفت- و همان گونه که خداوند فرموده بود خواندن و نوشتن نمی دانست-. (1)
بریده می گوید: من هرگاه سخن می گفتم سرم را پایین می انداختم و تا پایان سخنانم سر بر نمی داشتم، از همین رو در حالی که سر به زیر افکنده بودم شروع به سخن گفتن کردم و از علی بدگویی نمودم تا آن که حرف هایم تمام شد. همین که سرم را بلند کردم دیدم رسول خدا صلی الله علیه و آله چنان خشمگین است که جز در جریان جنگ با بنی قریظه و بنی نضیر، ایشان را آن قدر خشمگین ندیده بودم، آن گاه به من نگاه کرد و فرمود:
یا بریده! أحبَّ علیّاً، فإنّما یفعل ما یؤمر به؛
ای بریده! علی را دوست بدار، زیرا همه ی کارهایش را فقط براساس دستورات، انجام می دهد.
بریده می گوید: من در حالی از محضر پیامبر برخاستم که هیچ کس را به اندازه ی علی علیه السلام دوست نداشتم(2).

روایت بریده بن حُصیب
روایت بریده را احمد بن حنبل در مسند خود آورده است. وی به اِسناد خود از عبدالله بن بریده از پدرش بریده چنین نقل می کند:
روزی رسول خدا صلی الله علیه و آله دو سپاه را به یمن گسیل داشت: یکی به فرماندهی علی بن ابی طالب علیهما السلام و دیگری به فرماندهی خالد بن ولید.
پیامبر خدا صلی الله علیه و آله به هنگام اعزام این دو سپاه فرمودند:
إذا التقیتم فعلیّ علی الناس، و إنْ افترقتما فکلّ واحد منکما علی جنده؛
اگر به هم ملحق شدید علی فرماندهی هر دو سپاه را برعهده گیرد، اما اگر از هم جدا شدید هرکدام از شما دو نفر، سپاه تحت امر خود را فرماندهی کند.
بریده می گوید: ما با قبیله بنی زید که از اهل یمن بودند رو به رو شدیم و با آن ها به جنگ پرداختیم. در این جنگ مسلمانان بر مشرکان پیروز شدند، جنگجویان آن ها را کشتیم و خانواده هایشان را به اسارت گرفتیم. در این هنگام علی از میان اسرا، زنی را برای خود برگزید.
بریده می گوید: در این هنگام خالد بن ولید نامه ای را به رسول خدا صلی الله علیه و آله نوشت تا ایشان را از اقدام علی آگاه کند. خالد نامه را توسط من به نزد پیامبر فرستاد، وقتی به نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله رسیدم، نامه را تحویل ایشان دادم. یکی از اصحاب، نامه را قرائت نمود.
در این هنگام آثار خشم را در چهره رسول خدا صلی الله علیه و آله مشاهده کردم و گفتم: ای رسول خدا! محضر شما پناهگاه مردم است، مرا با مردی به مأموریت گسیل داشتید و دستور دادید تا از او اطاعت کنم. من نیز چنین کردم و مأموریت خود را انجام دادم.
رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود:
لا تقع فی علی، فإنّه منّی و أنا منه و هو ولیّکم بعدی(3)؛
از علی بدگویی نکن، زیرا او از من است و من از او هستم و همو پس از من، ولیّ شماست.
دانشمند دیگری که این حدیث را از بریده نقل کرده طحاوی است. وی به اِسناد خود از عبدالله بن بریده از پدرش این گونه روایت می کند:
از هیچ کس به اندازه علی بن ابی طالب، متنفر نبودم تا جایی که مردی از قریش را- با آن که او را دوست نداشتم- تنها به خاطر دشمنی با علی، به دوستی برگرفتم. روزی رسول خدا صلی الله علیه و آله آن مرد را به فرماندهی سپاهی منصوب کرد و من فقط از روی دشمنی با علی، به سپاه آن مرد پیوستم.
آن مرد به رسول خدا صلی الله علیه و آله نامه ای نوشت: کسی را برای تعیین خمس به سوی ما گسیل نمایید.
پیامبر نیز علی را به سوی ما فرستاد. در میان اسرا کنیزی بود که در زمره ی زیباترین اسرا بود، به هنگام تعیین خمس غنایم از سوی علی، آن کنیز جزء خمس شد و آن گاه با ادامه ی تخصیص خمس از سوی علی، آن کنیز به ملکیت اهل بیت پیامبر صلی الله علیه و آله درآمد. در ادامه ی تعیین خمس، خانواده ی علی صاحب آن کنیز شد و پس از اندک زمانی، علی در حالی که آب غسل از سرش می چکید به نزد ما آمد، گفتیم: چه شده است؟
گفت: مگر ندیدید که آن کنیز در شمار خمس غنایم، قرار گرفت، سپس به اهل بیت پیامبر اختصاص یافت، آن گاه به آل علی تعلق گرفت، من نیز از همین رو با او هم بستر شدم.
خالد پس از شنیدن سخنان علی، نامه ای برای رسول خدا صلی الله علیه و آله نوشت تا او را از اقدام علی آگاه کند و مرا نیز به عنوان شاهد و مؤیّد ماجرا به نزد پیامبر صلی الله علیه و آله فرستاد.
من شروع به خواندن نامه برای پیامبر صلی الله علیه و آله کردم و ایشان هم گفته های خالد را تأیید کرد، آن گاه رسول خدا صلی الله علیه و آله دستم را گرفت و فرمود: آیا از علی متنفر هستی؟
گفتم: آری.
فرمود:
لا تبغضه، و إن کنت تحبّه فازدد له حبّاً، فو الّذی نفسی بیده، لنصیب آل علی فی الخمس أفضل من وصیفه؛
از او متنفر نباش و اگر دوستش داری بر این دوستی بیفزای، زیرا به خدایی که جانم در دست اوست سوگند که سهم آل علی از خمس، بالاتر از یک کنیز است.
از آن پس، بعد از رسول خدا صلی الله علیه و آله هیچ کس را به اندازه ی علی علیه السلام دوست نمی داشتم.
عبدالله بن بریده می گوید: به خدا سوگند، در نقل این حدیث از رسول خدا صلی الله علیه و آله واسطه ای به غیر از پدرم وجود ندارد. (4)
حافظ طبرانی نیز این حدیث را به اِسناد خود از عبدالله بن بریده نقل می کند، عبدالله می گوید:
پدرم به من گفت: رسول خدا صلی الله علیه و آله علی بن ابی طالب علیهما السلام و خالد بن ولید را به یمن اعزام کرد… آن گاه رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: بریده! بس است.
در این هنگام سرم را بالا گرفتم و با چهره ی دگرگون رسول خدا صلی الله علیه و آله رو به رو شدم… .
بریده بعد از این ماجرا گفت: به خدا سوگند که پس از مشاهده ی رفتار پیامبر، هرگز کینه ی علی علیه السلام را به دل نخواهم گرفت… (5).
طبرانی در سند دیگری به نقل از عبدالله بن بریده می نویسد:
عبدالله بن بریده از پدرش این گونه نقل می کند:
روزی رسول خدا صلی الله علیه و آله علی علیه السلام را در رأس سپاهی به یمن و خالد بن ولید را به «جبل» فرستاد و به آن ها فرمود: اگر به هم رسیدید فرماندهی هر دو سپاه را به علی بسپارید.
دو سپاه به هم رسیدند و چنان غنایمی عاید آن ها شد که تا آن روز به نظیرش دست نیافته بودند، علی از میان خمس غنایم، کنیزی را برای خود برگزید.
خالد بن ولید، بریده را فراخواند و گفت: این واقعه را غنیمت شمار، پس به نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله برو و ایشان را از اقدام علی آگاه کن.
من وارد مدینه شدم و به مسجد رفتم، در این هنگام رسول خدا صلی الله علیه و آله در منزل به سر می برد و برخی صحابه در کنار درب منزل ایشان اجتماع کرده بودند. آنان گفتند: بریده! چه خبر؟
گفتم:‌ خبر خوش، خداوند پیروزی را نصیب مسلمانان کرد.
گفتند: برای چه کاری آمده ای؟
گفتم:‌ در میان اسرا کنیزی بود که علی او را از خمس غنایم، برای خود انتخاب کرد، آمده ام تا رسول خدا صلی الله علیه و آله را از این اقدام علی آگاه کنم.
گفتند: حتماً این کار را انجام بده، زیرا خبری که آورده ای علی را از چشم رسول خدا صلی الله علیه و آله خواهد انداخت.
رسول خدا صلی الله علیه و آله که سخنان من و صحابه را شنیده بود با عصبانیت بیرون آمد و فرمود:
ما بال أقوامٍ ینتقصون علیّاً، من ینتقص علیّاً فقد تنقّصنی، و من فارق علیّاً فقد فارقنی. إنَّ علیّاً منّی و أنا منه، خلق من طینتی، و خلقت من طینه إبراهیم، و أنا أفضل من ابراهیم، «ذُریّهً بعضُها مِنْ بَعضٍ و اللهُ سمیعٌ علیمٌ» (6).
یا بریده: أما علمت انّ لعلی اکثر من الجاریه التی أخذ و انّه ولیّکم من بعدی؟!
چرا به علی خُرده می گیرید؟ هرکس چنین کند در حقیقت، به من خُرده گرفته است و هرکس از علی جدا شود درواقع از من جدا شده است. علی از من است و من از علی هستم. علی از گِل من آفریده شده و من از گِل ابراهیم، البته بدانید من از ابراهیم برتر هستم. (آن گاه پیامبر این آیه را تلاوت کردند): «فرزندانی که بعضی از آنان از (نسل) بعضی دیگرند و خداوند شنوای داناست. »
ای بریده! آیا نمی دانی که حق علی، بیش از کنیزی است که برگرفته و او پس از من، ولیّ شماست؟!
گفتم: ای رسول خدا! به حق مصاحبتی که با شما دارم دستتان را بگشایید تا اسلام خود را تازه کنم و با شما بیعت نمایم.
بریده می گوید: از رسول خدا صلی الله علیه و آله جدا نشدم تا آن که درخواست مرا پذیرفت و با ایشان بیعت نمودم. (7)
حافظ ابونعیم اصفهانی نیز این حدیث را به اِسناد خود- از طریق روح- از قول بریده چنین نقل می کند:
رسول خدا صلی الله علیه و آله علی را به سوی خالد بن ولید فرستاد تا خمس را تقسیم نماید- روح در جای دیگری می گوید: تا خمس را بگیرد-.
مسلمانان به هنگام صبح، علی را دیدند که آب غسل از سرش می چکید.
خالد به بریده گفت: نمی بینی که این مرد چه می کند؟
بریده می گوید: پس از بازگشت به نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله ایشان را از اقدام علی آگاه کردم، زیرا از علی متنفر بودم.
در این هنگام پیامبر فرمود: ای بریده! آیا از علی متنفر هستی؟ گفتم: آری.
فرمود: از او متنفر مباش- روح در جای دیگری می گوید: رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: علی را دوست بدار- زیرا حق او از خمس، بیش از این هاست… . (8)
حافظ ابن عساکر نیز این حدیث را به اِسناد خود از عبدالله بن بریده از پدرش روایت می کند:
روزی رسول خدا صلی الله علیه و آله علی علیه السلام را به همراه یک سپاه و خالد بن ولید را به همراه سپاهی دیگر به یمن فرستاد… در این نبرد، جنگجویان را کشتیم و خانواده های آنان را به اسارت گرفتیم، علی علیه السلام به میان اسرا رفت و از بین آنان زنی را برای خود برگرفت.
بریده می گوید: من در کنار خالد بن ولید بودم و دیدم که وی نامه ای به رسول خدا صلی الله علیه و آله نوشت تا ایشان را از اقدام علی علیه السلام آگاه کند و از شأن و منزلت او در نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله بکاهد.
خالد به من دستور داد تا نامه را به رسول خدا برسانم و نزد ایشان از علی بدگویی کنم.
من نامه را برای پیامبر خواندم و شروع به بدگویی از علی نمودم.
در این هنگام آثار دگرگونی را در چهره ی پیامبر صلی الله علیه و آله مشاهده نمودم و عرض کردم: ای رسول خدا! محضر شما پناهگاه مردم است، مرا با مردی به مأموریتی گسیل داشتید و دستور دادید تا از او اطاعت کنم، من نیز چنین کردم و مأموریت خود را انجام دادم.
رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود:
یا بریده! لا تقع فی علیّ، فإنّه منّی و أنا منه، و هو ولیّکم بعدی؛
از علی بدگویی نکن، زیرا او از من است و من از او هستم و پس از من، او ولیّ شماست.
ابن عساکر در سند دیگری از عبدالله بن بریده از پدرش بریده چنین نقل می کند:
روزی رسول خدا صلی الله علیه و آله دو سپاه را به یمن گسیل داشت: یکی به فرماندهی علی بن ابی طالب علیهما السلام و دیگری به فرماندهی خالد بن ولید.
ایشان فرمودند: اگر به هم ملحق شدید علی فرماندهی هر دو سپاه را برعهده گیرد، اما اگر از هم جدا شدید هرکدام از شما دو نفر، سپاه تحت امر خود را فرماندهی کند.
بریده می گوید: با قبیله بنی زید که از مردم یمن بودند رو به رو شدیم و با آن ها جنگیدیم. در این جنگ مسلمانان بر مشرکان پیروز شدند، ما جنگجویان آن ها را کشتیم و خانواده هایشان را به اسارت گرفتیم. در این هنگام علی از میان اسرا، زنی را برای خود برگزید.
بریده می گوید: خالد بن ولید در حضور من نامه ای به رسول خدا صلی الله علیه و آله نوشت تا ایشان را از اقدام علی آگاه کند و آن را به وسیله من ارسال کرد. هنگامی که به نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله رسیدم نامه را تحویل ایشان دادم، نامه خدمت ایشان قرائت شد.
در این هنگام آثار خشم را در چهره ی رسول خدا صلی الله علیه و آله مشاهده کردم و گفتم: ای رسول خدا! محضر شما پناهگاه مردم است، مرا با مردی برای مأموریتی گسیل داشتید و دستور دادید تا از او اطاعت کنم، من نیز چنین کردم و مأموریت خود را انجام دادم.
رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود:
لا تقع فی علیّ، فإنّه منّی و أنا منه و هو ولیّکم بعدی؛
از علی بدگویی نکن، زیرا او از من است و من از او هستم و پس از من، او ولیّ شماست.
هم چنین ابن عساکر از طریق دیگری از عبدالله بن بریده از پدرش چنین نقل می کند:
روزی رسول خدا صلی الله علیه و آله علی بن ابی طالب علیهما السلام و خالد بن ولید را به یمن گسیل داشت و هرکدام را به فرماندهی سپاهی منصوب نمود. ایشان هر دو را فراخواند و فرمود: اگر به هم رسیدید علی فرماندهی هر دو سپاه را برعهده بگیرد.
این دو سپاه هرکدام به راه خود رفتند. علی علیه السلام پس از اندک زمانی، تعدادی را اسیر کرد و کنیزی از میان اسرا را برای خود انتخاب نمود.
بریده می گوید: من از دشمنان سرسخت علی بودم و خالد از این دشمنی باخبر بود. در این هنگام مردی به نزد خالد بن ولید آمد و به او خبر داد که علی از میان خمس غنایم، کنیزی را برگرفته است.
خالد گفت: این چه کاری است؟
سپس دیگری و دیگری آمدند و اخبار مربوط به اقدام علی، یکی پس از دیگری به خالد رسید.
خالد مرا فراخواند و گفت: بریده! حال که از ماجرا باخبر شدی نامه مرا به رسول خدا صلی الله علیه و آله برسان و او را از این ماجرا آگاه ساز. پس از نوشتن نامه توسط خالد، آن را گرفتم و به راه افتادم تا آن که به نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله رسیدم، ایشان نامه را با دست چپ خویش گرفت و همان گونه که خداوند فرموده بود: پیامبر خواندن و نوشتن نمی دانست.
بریده می گوید: من هرگاه سخن می گفتم سرم را پایین می انداختم و تا پایان سخنانم سر بر نمی داشتم، از همین رو در حالی که سر به زیر افکنده بودم شروع به سخن گفتن کردم و از علی بدگویی کردم تا آن که حرف هایم تمام شد.
همین که سرم را بلند کردم دیدم رسول خدا صلی الله علیه و آله چنان خشمگین است که جز در جریان جنگ با بنی قریظه و بنی نضیر، ایشان را آن قدر خشمگین ندیده بودم، آن گاه به من نگاه کرد و فرمود:
یا بریده إنّ علیّاً ولیّکم بعدی؛ فاحبّ علیّاً فإنّه یفعل ما یؤمر؛
ای بریده! به راستی پس از من، علی ولیّ شماست. پس او را دوست بدار، زیرا همه ی کارهایش را فقط براساس دستورات، انجام می دهد.
بریده می گوید: من در حالی از محضر پیامبر برخاستم که هیچ کس را به اندازه ی علی علیه السلام دوست نداشتم.
عبدالله بن عطاء می گوید: این حدیث را برای ابوحرب بن سوید بن غفله تعریف کردم.
وی گفت: عبدالله بن بریده قسمتی از حدیث را از تو پنهان داشته است و آن این که رسول خدا علیه السلام به بریده فرمود:
أ نافقت بعدی یا بریده!(9)
ای بریده! آیا پس از جدایی از من، منافق شده ای؟
حدیث بریده را حافظ هیثمی نیز نقل کرده است. وی می نویسد: بریده می گوید:
روزی رسول خدا صلی الله علیه و آله علی علیه السلام را در رأس سپاهی به یمن و خالد بن ولید را به «جبل» فرستاد و به آن ها فرمود: اگر به هم رسیدید فرماندهی هر دو سپاه را به علی بسپارید.
دو سپاه به هم رسیدند و چنان غنایمی عاید آن ها شد که تا آن روز نظیرش را ندیده بودند، علی از میان خمس غنایم، کنیزی را برای خود برگزید.
خالد بن ولید، بریده را فراخواند و گفت: این واقعه را غنیمت شمار، پس به نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله برو و ایشان را از اقدام علی آگاه کن.
بریده می گوید: من وارد مدینه شدم و به مسجد رفتم، در این هنگام رسول خدا صلی الله علیه و آله در منزل به سر می برد و برخی صحابه در کنار درب منزل ایشان اجتماع کرده بودند.
آنان گفتند: بریده! چه خبر؟
گفتم: خبر خوش، خداوند مسلمانان را پیروز کرد.
گفتند: برای چه کاری آمده ای؟
گفتم: در میان اسرا کنیزی بود که علی او را از خمس غنایم، برای خود انتخاب کرد، آمده ام تا رسول خدا صلی الله علیه و آله را از این اقدام علی آگاه کنم.
گفتند: این کار را انجام بده تا علی از چشم رسول خدا بیفتد!
رسول خدا صلی الله علیه و آله سخنان من و صحابه را شنیده بود، از این رو با عصبانیت بیرون آمد و فرمود:
ما بال اقوامٍ ینتقصون علیّاً، من تنقص علیّاً فقد تنقصنی، و من فارق علیّاً فقد فارقنی، إنّ علیّاً منّی و أنا منه، خلق من طینتی و خلقت من طینه ابراهیم، و أنا افضل من إبراهیم، «ذُریّهً بعْضُها من بعضٍ واللهُ سمیعٌ علیمٌ» (10)؛
چرا به علی خُرده می گیرید؟ هرکس چنین کند در حقیقت به من خُرده گرفته است و هرکس از علی جدا شود درواقع از من جدا شده است. علی از من است و من از علی، علی از گِل من آفریده شده و من از گِل ابراهیم، البته بدانید که من از ابراهیم برتر هستم.
(آن گاه این آیه را تلاوت کردند): «فرزندانی که بعضی از آنان از نسل بعضی دیگرند و خداوند شنوای داناست. »
ای بریده! آیا نمی دانی که حق علی، بیش از کنیزی است که برگرفته و پس از من، او ولیّ شماست؟!
گفتم: ای رسول خدا! به حق مصاحبتی که با شما دارم دستتان را بگشایید تا اسلام خود را تازه و با شما تجدید بیعت نمایم.
بریده می گوید: از رسول خدا صلی الله علیه و آله جدا نشدم تا آن که درخواست مرا پذیرفت و دوباره با ایشان بیعت نمودم. (11)
حافظ صالحی دمشقی نیز این حدیث را از بریده چنین روایت می کند:
در جنگی تعدادی را اسیر کردیم، در این هنگام خالد به رسول خدا صلی الله علیه و آله چنین نوشت: شخصی را بفرستید تا خمس غنایم را مشخص کند.
در میان اسرا کنیزی بود که در شمار زیباترین آنان قرار داشت. رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم علی علیه السلام را به سوی خالد گسیل داشت تا خمس غنایم را از او تحویل بگیرد.
-در روایت دیگری آمده است: تا غنایم را تقسیم نماید-
علی علیه السلام به تعیین خمس غنایم و تقسیم آن پرداخت و کنیزی را برای خود برگزید و صبحگاه در حالی از خیمه بیرون آمد که آب غسل از سرش می چکید.
از هیچ کس به اندازه ی علی بن ابی طالب، متنفر نبودم تا جایی که مردی از قریش را- با آن که او را دوست نداشتم- تنها به خاطر دشمنی او با علی، به دوستی برگرفته بودم، در این هنگام به خالد گفتم: آیا این مرد را نمی بینی؟
-در روایت دیگری آمده است: گفتم: ای اباالحسن! این چه کاری است؟-
علی در پاسخ گفت: مگر ندیدی که آن کنیز در شمار خمس غنایم، قرار گرفت، سپس به اهل بیت پیامبر اختصاص یافت و آن گاه به آل علی تعلق گرفت، من نیز از همین رو با او هم بستر شدم.
هنگامی که به نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله بازگشتیم ماجرا را برای ایشان بازگو کردم.
در روایت دیگری آمده است: خالد نامه ای به رسول خدا صلی الله علیه و آله نوشت و ایشان را از ماجرا آگاه کرد.
به خالد گفتم: اجازه بده تا من نامه را برسانم.
او درخواست مرا پذیرفت و من به نزد رسول خدا رفتم، هنگامی که ایشان نامه را قرائت می کرد، هماره می گفتم: کاملاً درست است.
در این هنگام چهره ی رسول خدا صلی الله علیه و آله سرخ شد و فرمود:
من کنت ولیّه فعلی ولیّه؛
هرکس من ولیّ او هستم علی ولیّ اوست.
آن گاه فرمود: ای بریده! آیا از علی متنفر هستی؟
گفتم: آری.
فرمود: از او متنفر نباش، چرا که حق او در خمس، بیش از این هاست.
در روایت دیگری آمده که پیامبر خدا صلی الله علیه و آله فرمود:
لا تقع فی علی، فإنّه منّی و أنا منه و هو ولیّکم بعدی؛
از علی بدگویی نکن، زیرا او از من است و من از او هستم و پس از من، او ولیّ شماست.
بریده می گوید: از آن زمان به بعد هیچ کس را به اندازه ی علی علیه السلام دوست نداشتم. (12)

روایت عمران بن حصین
عالمان بسیاری از اهل سنت روایت عمران بن حصین را نقل کرده اند. از جمله ابن ابی شیبه به اِسناد خود و به طور مختصر، ضمن بیان این روایت از عمران بن حصین نقل کرده و صحّت آن را تأیید نموده است. در آن روایت آمده: عمران بن حصین می گوید:
روزی رسول خدا صلی الله علیه و آله سپاهی را به منطقه ای گسیل داشت و علی علیه السلام را به عنوان فرمانده ی آن انتخاب نمود، در جریان این مأموریت، علی دست به اقدامی زد که سپاهیان را خوش نیامد، بر این اساس چهار تن از صحابه ی رسول خدا صلی الله علیه و آله هم پیمان شدند که ماجرا را به اطلاع ایشان برسانند.
مسلمانان پس از پایان همه ی سفرهای خود، یکسره نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله می رفتند، به ایشان سلام می کردند و آن گاه به سوی بار و بنه ی خود باز می گشتند.
عمران بن حصین در ادامه می گوید: هنگامی که سپاه از مأموریت بازگشت، به رسول خدا صلی الله علیه و آله سلام کردند. آن گاه یکی از آن چهار نفر برخاست و گفت: ای رسول خدا! ندیدید که علی، چنین و چنان کرده است؟
در این هنگام رسول خدا صلی الله علیه و آله که خشم در چهره ی مبارکش هویدا شده بود به آن ها رو کرد و فرمود:
ما تریدون من علی؟ ما تریدون من علی؟ علی منّی و أنا من علی و علی ولیّ کلّ مؤمن بعدی؛(13)
از علی چه می خواهید؟ از علی چه می خواهید؟ علی از من است و من از علی هستم و او پس از من، ولیّ همه ی مؤمنان است.
البته ما صحّت این حدیث در نظر ابن ابی شیبه را، از قول جلال الدین سیوطی آورده ایم. جلال الدین سیوطی می نویسد:
حدیث چهلم. عمران بن حصین می گوید: رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود:
علی منّی و أنا من علی و هو ولیّ کلّ مؤمن بعدی؛
علی از من است و من از علی هستم و او پس از من، ولیّ همه ی مؤمنان است.
آن گاه جلال الدین سیوطی می گوید:
ابن ابی شیبه این روایت را نقل کرده و صحّت آن را تأیید کرده است(14).
احمد بن حنبل نیز به اِسناد خود از عمران چنین روایت می کند:
رسول خدا صلی الله علیه و آله سپاهی را به فرماندهی علی بن ابی طالب علیهما السلام به منطقه ای گسیل داشت، ‌علی در این سفر، دست به اقدامی زد که موجب ناراحتی برخی اصحاب شد و از همین رو چهارتن از آنان هم پیمان شدند تا رسول خدا صلی الله علیه و آله را از اقدام علی آ‌گاه کنند.
عمران می گوید: ما هرگاه از سفر بازمی گشتیم یکسره به نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله می رفتیم و به ایشان سلام می دادیم.
عمران می گوید: هنگامی که آن چهار نفر به نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله رفتند یکی از آنان برخاست و گفت: ای رسول خدا! علی چنین و چنان کرد.
رسول خدا صلی الله علیه و آله روی خود را برگرداند.
سپس دومی برخاست و گفت: ای رسول خدا! علی چنین و چنان کرد.
رسول خدا صلی الله علیه و آله باز هم روی خود را برگرداند.
آن گاه سومی برخاست و گفت: ای رسول خدا! علی چنین و چنان کرد.
رسول خدا صلی الله علیه و آله باز هم روی خود را برگرداند.
سپس چهارمی برخاست و گفت: ای رسول خدا! علی چنین و چنان کرد.
عمران می گوید: در این هنگام که چهره ی رسول خدا صلی الله علیه و آله برافروخته شده بود، به چهارمین نفر رو کرد و فرمود:
دعوا علیّاً، دعوا علیّاً، إنّ علیّاً منّی و أنا منه و هو ولیّ کلّ مؤمن بعدی؛(15)
دست از سر علی بردارید، دست از سر علی بردارید. علی از من است و من از علی هستم و او پس از من، ولیّ همه ی مؤمنان است.
ترمذی نیز به اِسناد خود از عمران بن حصین این گونه روایت می کند که:
روزی رسول خدا صلی الله علیه و آله سپاهی را به فرماندهی علی بن ابی طالب علیهما السلام به منطقه ای گسیل داشت، علی به این مأموریت رفت و کنیزی را برای خود برگرفت، افراد سپاه این کار علی را نپسندیدند و از همین رو چهار تن از اصحاب رسول خدا صلی الله علیه و آله هم پیمان شدند که هرگاه به ملاقات رسول خدا بروند ایشان را از اقدام علی آگاه کنند.
مسلمانان پس از پایان همه سفرهای خود، یکسره نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله می رفتند، به ایشان سلام می کردند و آن گاه به سوی بار و بنه خود باز می گشتند. هنگامی که افراد سپاه به نزد پیامبر آمدند، یکی از آن چهار نفر برخاست و گفت: ای رسول خدا! ندیدید که علی بن ابی طالب چنین و چنان کرده است؟
رسول خدا صلی الله علیه و آله روی خود را برگرداند.
آن گاه دومی برخاست و سخنان اولی را تکرار کرد.
اما رسول خدا صلی الله علیه و آله از او روی خود را برگرداند.
آن گاه سومی برخاست و سخنان دومی را تکرار کرد.
اما رسول خدا صلی الله علیه و آله باز هم روی خود را برگرداند.
آن گاه چهارمی برخاست و سخنان آن سه تن را تکرار کرد.
در این هنگام که خشم در چهره ی رسول خدا صلی الله علیه و آله هویدا شده بود به او رو کرد و فرمود:
ما تریدون من علی؟ ما تریدون من علی؟ ما تریدون من علی؟ إنّ علیّاً منّی و أنا منه وهو ولیّ کلّ مؤمن من بعدی؛
از علی چه می خواهید؟ از علی چه می خواهید؟ از علی چه می خواهید؟ علی از من است و من از علی، و او پس از من، ولیّ همه ی مؤمنان است.
ترمذی پس از نقل این روایت می نویسد: این حدیث، یک حدیث حَسَن(16)است که کمتر کسی به نقل آن پرداخته و ما نقل این حدیث را تنها از جعفربن سلیمان دیده ایم. (17)
بنابر نقل متقی هندی، طبری نیز به اِسناد خود این روایت را نقل کرده و صحت آن را مورد تأیید قرار داده است. وی می نویسد:
عمران بن حصین می گوید: رسول خدا صلی الله علیه و آله سپاهی را به فرماندهی علی بن ابی طالب به منطقه ای گسیل داشت، مسلمانان در این مأموریت به غنایمی چند دست یافتند و علی دست به اقدامی زد که سپاهیان را خوش نیامد.
در روایت دیگری آمده است: علی از میان غنایم کنیزی را برای خود برگرفت، از همین رو چهار تن از افراد سپاه، هم پیمان شدند که هرگاه به ملاقات رسول خدا صلی الله علیه و آله بروند ایشان را از اقدام علی آگاه کنند.
مسلمانان پس از پایان همه ی سفرهای خود، یکسره نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله می رفتند، به ایشان سلام می کردند و آن گاه به سوی بار و بنه ی خود بازمی گشتند. هنگامی که افراد سپاه به نزد پیامبر آمدند و سلام کردند، یکی از آن چهار نفر برخاست و گفت: ای رسول خدا! ندیدید که علی از میان غنایم، کنیزی را برای خود برگرفته است؟ رسول خدا صلی الله علیه و آله از او روی برگرداند.
آن گاه دومی برخاست و سخنان اولی را تکرار کرد، اما رسول خدا صلی الله علیه و آله از او روی برگرداند.
آن گاه سومی برخاست و سخنان دومی را تکرار کرد، اما رسول خدا صلی الله علیه و آله باز از او روی برگرداند.
آن گاه چهارمی برخاست و سخنان آن سه تن را تکرار کرد، در این هنگام که خشم در چهره ی رسول خدا صلی الله علیه و آله هویدا شده بود، به او رو کرد و فرمود:
ما تریدون من علی؟ علی منّی و أنا من علی و علی ولیّ کلّ مؤمن بعدی؛
از علی چه می خواهید؟ علی از من است و من از علی هستم و او پس از من، ولیّ همه ی مؤمنان است.
ابن ابی شیبه و ابن جریر این روایت را نقل کرده اند و ابن جریر صحت آن را مورد تأیید قرار داده است(18).
ابونعیم اصفهانی نیز این روایت را به اِسناد خود از عمران این گونه نقل می کند:
رسول خدا صلی الله علیه و آله سپاهی را به فرماندهی علی علیه السلام به منطقه ای گسیل داشت، علی کنیزی را برای خود برگرفت، اما افراد سپاه این کار وی را نپسندیدند، از همین رو چهار تن از اصحاب رسول خدا صلی الله علیه و آله هم پیمان شدند که هرگاه به ملاقات رسول خدا بروند ایشان را از اقدام علی آگاه کنند.
عمران می گوید: مسلمانان پس از پایان همه ی سفرهای خود، یکسره نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله می رفتند، به ایشان سلام می کردند و آن گاه به خانه خود می رفتند. هنگامی که افراد سپاه به نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله آمدند، یکی از آن چهار نفر برخاست و گفت: ای رسول خدا! ندیدید که علی بن ابی طالب چنین و چنان کرده است؟ رسول خدا صلی الله علیه و آله از او روی برگرداند.
آن گاه دیگری برخاست و سخنان اولی را تکرار کرد، اما رسول خدا صلی الله علیه و آله از او روی برگرداند.
تا آن که چهارمی برخاست و گفت: ای رسول خدا! ندیدید که علی بن ابی طالب چنین و چنان کرده است؟
در این هنگام که خشم در چهره رسول خدا صلی الله علیه و آله هویدا شده بود به او رو کرد و سه بار فرمود:
ما تریدون من علی؟
از علی چه می خواهید؟
آن گاه فرمود:
إنّ علیّاً منّی و أنا منه وهو ولیّ کلّ مؤمن بعدی(19)؛
همانا علی از من است و من از علی هستم و او پس از من، ولیّ همه ی مؤمنان است.

روایت ابن عباس
ابوداوود طیالسی به اِسناد خود از عمروبن میمون از ابن عباس چنین نقل می کند:
رسول خدا صلی الله علیه و آله به علی علیه السلام فرمود:
أنت ولیّ کلّ مؤمن من بعدی؛
پس از من، تو ولی همه ی مؤمنان هستی(20).
این عبارت، بخشی از یک حدیث طولانی است که احمد بن حنبل به اِسناد خود، آن را به طور کامل از عمرو بن میمون نقل کرده است. وی می گوید:
روزی در کنار ابن عباس نشسته بودم که افرادی در قالب نُه گروه نزد او آمدند و گفتند: یا برخیز و با ما بیا و یا شما ما را با ابن عباس تنها گذارید. ابن عباس گفت: با شما می آیم.
– این ماجرا زمانی اتفاق افتاد که ابن عباس هنوز بینایی خود را از دست نداده بود-
آنان دور هم جمع شدند و به گونه ای با ابن عباس به گفت و گو پرداختند که ما سخنانشان را متوجه نمی شدیم.
پس از مدتی ابن عباس در حالی که لباسش را می تکاند آمد و گفت: وای بر اینان، از مردی بدگویی می کنند که ده ویژگی دارد:
اینان به بدگویی از کسی پرداختند که رسول خدا صلی الله علیه و آله در مورد او فرمود:
لأبعثن رجلاً لا یخزیه الله ابداً یحبّ الله و رسوله؛
مردی را روانه میدان خواهم کرد که خداوند هرگز او را خوار نمی کند، او کسی است که خدا و رسولش را دوست دارد.
در آن هنگام برخی اصحاب سرک می کشیدند تا شاید این افتخار، نصیب آنان شود، پیامبر فرمود: علی کجاست؟
گفتند: در آسیاب، گندم آرد می کند.
حضرت فرمود: آیا در میان شما کسی نبود تا گندم ها را آرد کند؟ آن گاه علی علیه السلام آمد در حالی که از شدت چشم درد به سختی می توانست ببیند، پیامبر آب دهان در چشمانش مالید و پس از آن که سه بار پرچم را تکان داد و آن را به علی علیه السلام سپرد.
علی علیه السلام در این نبرد پیروزمندانه صفیه دختر حی را به اسارت گرفت و به سوی مسلمانان آمد.
آن گاه ابن عباس گفت: پس از آن رسول خدا صلی الله علیه و آله فلانی (ابوبکر) را برای ابلاغ سوره ی توبه فرستاد، سپس علی علیه السلام را در پی ابوبکر روانه کرد تا آن را از او بگیرد.
پیامبر خدا صلی الله علیه و آله در این باره فرمود:
لا یذهب بها إلا رجل منّی و أنا منه؛
به غیر از کسی که از من است و من هم از او هستم، نباید فرد دیگری این سوره را ببرد.
دیگر این که رسول خدا صلی الله علیه و آله به پسرعموهایش فرمود:
أیّکم یوالینی فی الدنیا و الآخره؛
کدام یک از شما دوست و همراه من در دنیا و جهان آخرت خواهد بود؟
هیچ کس حاضر به پاسخ درخواست پیامبر نشد. اما علی علیه السلام که در آن جا حضور داشت گفت:
أنا اوالیک فی الدنیا و الآخره؛
من دوست و همراه شما در دنیا و جهان آخرت خواهم بود.
رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود:
أنت ولیّی فی الدنیا و الآخره؛
تو در دنیا و جهان آخرت دوست و همراه من هستی.
سپس رو به تک تک آن ها کرد و درخواست خود را تکرار نمود، اما آن ها از جواب خودداری کردند.
این بار نیز علی علیه السلام عرضه داشت:
أنا اوالیک فی الدنیا و الآخره؛
من دوست و همراه شما در دنیا و جهان آخرت خواهم بود.
رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود:
أنت ولیّی فی الدنیا و الآخره؛
تو در دنیا و جهان آخرت دوست و همراه من هستی.
وی در ادامه می گوید از دیگر ویژگی های حضرت علی علیه السلام این است که آن حضرت نخستین کسی بود که پس از خدیجه علیها السلام اسلام آورد.
هم چنین در واقعه ای دیگر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم لباس خود را گرفت و آن را بر روی علی، فاطمه، حسن و حسین انداخت و فرمود:
«إِنَّمَا یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً » (21)؛
خداوند می خواهد پلیدی و گناه را فقط از شما اهل بیت دور کند و به طور کامل شما را پاک و پاکیزه سازد.
از دیگر ویژگی های حضرت علی علیه السلام این است که آن حضرت با از خودگذشتگی، لباس رسول خدا صلی الله علیه و آله را بر تن کرد و به جای ایشان خوابید. مشرکان به خیال این که رسول خدا صلی الله علیه و آله در بستر است به سوی او سنگ می انداختند.
در این هنگام که علی علیه السلام خوابیده بود، ابوبکر سر رسید و به گمان این که پیامبر در بستر آرمیده، گفت: ای پیامبر خدا!
علی علیه السلام به او فرمود: پیامبر به طرف چاه میمون حرکت کرد، خود را به او برسان.
ابوبکر به راه افتاد و با پیامبر به درون غار رفت، مشرکان همان گونه که پیش تر رسول خدا صلی الله علیه و آله را سنگباران می کردند، در آن شب به سوی علی علیه السلام سنگ می انداختند، علی علیه السلام تکان می خورد و فریاد می زد و بی آنکه سرش را از روانداز خود، بیرون آورد تا فرارسیدن صبح، بردباری پیشه کرد.
پس از روشن شدن هوا حضرت علی علیه السلام سر از روانداز بیرون کشید، مشرکان گفتند: تو انسان پستی هستی، ما هرچقدر محمد را سنگ می زدیم فریاد نمی زد، اما تو فریاد می زدی و از همین رو تعجب کردیم! (اگر این فردی که در بستر آرمیده، محمد است پس چرا داد و بیداد می کند؟!)
وی ادامه داد: رسول خدا صلی الله علیه و آله برای جنگ تبوک با مردم از مدینه بیرون رفتند، حضرت علی علیه السلام به پیامبر گفت:‌ آیا با شما بیایم؟
حضرت فرمود: نه.
حضرت علی علیه السلام با شنیدن این سخن گریست، پیامبر به او فرمود:
أما ترضی ان تکون منّی بمنزله هارون من موسی إلا أنّک لست بنبیّ، إنّه لا ینبغی أنْ أذهب إلا و انت خلیفتی؛
آیا تو خشنود نیستی که برای من به سان هارون برای موسی باشی با این تفاوت که تو پیامبر نیستی؟! سزاوار نیست که من از مدینه خارج شوم مگر آن که تو جانشین من باشی.
ابن عباس گفت: ویژگی منحصر به فرد دیگر حضرت علی علیه السلام این که رسول خدا صلی الله علیه و آله به علی علیه السلام فرمود:
أنت ولیّی فی کلّ مؤمن بعدی؛
پس از من، تو ولیّ همه ی مؤمنان هستی.
هفتمین ویژگی این که رسول خدا صلی الله علیه و آله تمام درهای مسجد را بست و تنها در مخصوص ورود و خروج حضرت علی علیه السلام را باز گذاشت. راهی جز این در برای آن حضرت وجود نداشت و او با آن که جنب بود وارد مسجد می شد.
هشتم این که رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود:
من کنت مولاه فإنّ مولاه علی؛
هرکس من، مولای او هستم، علی مولای اوست.
ابن عباس در ادامه گفت: خداوند متعال در قرآن به ما خبر می دهد که از اصحاب شجره(22)راضی و خشنود است، چون از دل های آن ها آگاه بود، آیا خداوند پس از این ابراز رضایت، از خشم خود نسبت به آنان سخنی گفته است؟
ابن عباس گفت: از ویژگی های حضرت علی علیه السلام این که رسول خدا صلی الله علیه و آله هنگامی که عمر از ایشان اجازه گرفت تا گردن حاطب را بزند فرمود:
أو کنت فاعلاً! و ما یدریک؟ لعلّ الله قد اطّلع الی اهل بدر فقال: إعملوا ما شئتم(23)؛
به راستی می خواهی چنین کنی؟! او در جنگ بدر شرکت داشته است، تو چه می دانی شاید خدا اهل بدر را موردنظر قرار داده و فرموده: هرچه می خواهید انجام دهید.

پی نوشت ها :

1. گفتنی است که این مطلب به آیه ی 156 سوره ی اعراف «الَّذِینَ یَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِیَّ الْأُمِّیَّ الَّذِی یَجِدُونَهُ مَکْتُوباً عِنْدَهُمْ فِی التَّوْرَاهِ وَ الْإِنْجِیلِ… » اشاره دارد و قابل بحث و بررسی است و در جای خود باید بحث شود.
2. المعجم الأوسط: 25/5، حدیث 4839.
3. مسند احمد:356/5.
4. مشکل الآثار: 4/ 160 و 161.
5. المعجم الأوسط:353/6، شماره: 5752.
6. سوره ی آل عمران: آیه ی 34.
7. المعجم الأوسط: 49/7.
8. معرفه الصحابه:163/3.
9. تاریخ مدینه دمشق: 42/ 190-191.
10. سوره ی آل عمران: ‌آیه ی 34.
11. مجمع الزوائد: 9/ 127-129.
12. سبل الهدی و الرشاد فی سیره خیر العباد: 11/ 295-296.
13. المصنّف:12/ 79-80.
14. القول الجلی فی مناقب علی علیه السلام:60.
15. مسند احمد: 438/4.
16. حدیث حسن به اصطلاح اهل تسنن، خبر مسندی است که راویان آن، نزدیک به درجه ی وثاقت باشند.
17. صحیح ترمذی: 632/5.
18. کنز العمال:142/13، حدیث 36444.
19. حلیه الأولیاء:294/6.
20. مسند الطیالسی: 360، حدیث 2752.
21. سوره ی احزاب: آیه ی 33.
22. اصحاب شجره به کسانی گفته می شود که در جریان بیعت رضوان، در زیر درخت با رسول خدا صلی الله علیه و آله بیعت نمودند.
23. مسند احمد: 1/ 330 و 331.
منبع مقاله :
حسینی میلانی، علی؛ (1390)، داستان سپاه یمن (سخنی در اثبات ولایت علی علیه السلام و نفاق خالد بن ولید)، قم: الحقایق، چاپ اول

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید