مسؤولیّت انسان در برابر پروردگار

مسؤولیّت انسان در برابر پروردگار

نویسنده: آیت الله سیدمحمدتقی مدرسی
مترجم: محمد تقدمی صابری

نگاهی به درونمایه و محورهای سوره ی انعام

حقایق سه گانه: خدا، انسان، هستی.
در آغاز این سوره، حقایق هستی، بر پایه ی بینش توحیدی، به یکدیگر آمیخته شده است؛ اگرچه این بینش می کوشد مرزهای واقعی اشیاء را مشخص سازد، لیک برای میزان پیوند آنها با یکدیگر نیز، ارزش شایانی قایل است. این سوره دسته ای از حقایق هستی را، چونان نمونه ای برای پرستش پروردگار، یادآور می شود که عبارتند از:
الف: پروردگار؛ از آن رو که سروری است فرمانروای آفریدگان و چیره بر آنان.
ب: انسان؛ از آن رو که بنده ای است آفریده ی خدا و سرور طبیعت، و باید که در پیشگاه بزرگی پروردگار ایستاده، بگوید: الحمدلله (ستایش از آنِ خداست) و ستایشگر بزرگیِ او باشد، نه بدان سبب که او تنها، توانمندی گسترده رحمت است، بل بدان سبب که پروردگار از رحمت گسترده خویش، سهم بسیاری را به او ارزانی داشته، پس برای این او را ستایش می گوید.
ج: هستی یا آسمانها و زمین و تاریکیها و نور…؛ از آن رو که آفریدگان خدایند و او کارساز آنهاست و رابطه ی مستحکم انسان و هستی، آن است که هر دو با هم آفریده ی پروردگار وتدبیریافته ی فرمان اویند.
لیک انسان به خواست پروردگار، میان آفریدگان از یک ویژگی اساسی بهره می برد و آن اینکه او سرور آفریدگان است که پروردگار آنها را به تسخیر درآوَرد، پس برای این، او پروردگارش را ستایش می کند. اگر انسان بر آن است در نهاد خود، ویژگی سروری بر هستی را جایگزین کند، وظیفه ای ندارد جز اینکه پیوند خود را با خدایی که هستی را به تسخیر فرمان او درآورده، بیشتر کند.

شناخت خدا
شناخت طبیعت بدون در نظر گرفتن خدایی برای آن، به معنی بی روحی، بی ارزشی و بی نظمی مادّه است. شناخت خدا با دورداشتن طبیعت نیز، به معنای کاوشی در خلأ یا فضای غیرمادّی و ناچیزی است. هرکدام از این دو نگرش، آدمی را به بی مسؤولیتی، بی تعهدی و ناهشیاری می کشاند.
انسان مادّیگرا، که زندگانی خویش را به اشیاء محدود کرده و پسِ آن را نمی نگرد تا شکوه، وجود و پادشاهی خدا را ببیند، در برابر مادّه تعهده را احساس نمی کند، چه، مادّه از جان، ارجمندی و حکمت بهره ای ندارد، از این رو نگاهبان او نیست و او را بازخواست نمی کند و پاداش نمی دهد، بلکه مادّیگرا مادّه را احساس نمی کند و به همین سبب از بند مسؤولیّتها در گریز است.
همچنین صوفی، که به الفاظ، سخنان، خلسه ها و نجواها ایمان دارد، خدایِ زندگی، نظم، تدبیر، پادشاهی، حساب وکیفر را باور ندارد. افزون بر این، او طبیعت را به سان پدیده ای از پدیده های والای زندگی، که پروردگار آن را ارزانی داشته و یا نظامی که خدا عهده دار آن بوده و آن را به جریان انداخته، نمی نگرد و آن را مانند نامی از نامهای خداوند سبحان، باور ندارد؛ این صوفی دیگر کسی است که در برابر حیاتی که آن را از خدا جدا کرده، احساس مسؤولیت نمی کند.
حقیقت در شناختِ مادّه و روح، همانا ایمان به واقعیت طبیعت و ارزشهای حاکم بر آن و اعتقاد به وجود طبیعتی است، که به فرمان پروردگارش، تدبیریافته و پس از آن، راه یافتن به سوی خدا از طریق نامها و نشانه های اوست که در دامان طبیعت پراکنده اند.
قرآن، از آن رو که در حقانیتش تردیدی نیست، برای ما از طبیعت سخن می گوید، بدین اعتبار که پلی است برای گذار اندیشه فراسوی شناخت پروردگار، یا پدیده ای والا برای نامها و نشانه های او، یا افرازی برای پرده برداری آدمی از حقیقت خویش و رهیابی به خدا و تکامل، آن سان که کار به خدای پایان پذیرد.
پس ای انسان! باید که آسمانها را در نگری و پروردگار را در سرایی تاریک نجویی، لیک هرگز نباید آسمانها را به سان اشیایی ثابت، جامد و نادان نظاره کنی، بلکه آنها را حقایقی در شمار آور که تسبیح گویان، آفریدگار خود را ستایش و در برابر شکوه پروردگار خویش کرنش می کنند.

چرا نام انعام؟
سوره انعام مانند دیگر سوره های قرآن، پرتوی توحید را می فشاند و نور ایمان به خدای را در نهاد آدمی جاری می سازد، با این همه به نامی غیر مادّی، نامبردار نیست، برای نمونه، نامِ سوره ی حیّ قیوم، صمدِ احد، قدوس اعلی و یا حمد و تسبیح بر آن نهاده نشده، بلکه انعام نام گرفته است.
پروردگار از انعام (چارپایان) به عنوان نابخردان، مثال زده و انسان بر این باور است که آنان در دایره ی ایمان و شناخت، هیچ اهمیتی ندارند، با این همه، سوره به نام آنها نامیده شده، تا ما را بر آن دارد نگرش خویش درباره ی آنان را دیگرگون سازیم و آنها را نعمتی از نعمتهای پروردگار در شمار آوریم. این نامگذاری از سویی ما را به سمت پروردگار رهنمون می شود و از دیگر سو، مسؤولیّت مشخصی را بر دوش ما می نهد؛ مسؤولیّتی که مؤمن در برابر پروردگار آن را احساس می کند و به سبب آن، مادّه (که چارپایان در اینجا نمونه ای از آنند) از نگاه شیء بودن، بدون توجّه به نقش آن در تکامل روح، دانش و ارزش، بیرون می شود، همانگونه که روح، دانش و ارزش نیز از فضای تهی به عالم حقیقت درمی آیند.
(آیات 1-11) برای محقق ساختن هدف عمومی سوره انعام آمده است، که همان گسترش روح ایمان به خدا در نهاد انسانها و قراردادن آن به عنوان مشعلی فراروی آدمیان برای هدایت در تاریکیهای زندگی است… تا انگیزه اساسی در دروغ انگاشتن نشانه ها و رسالتهای الهی را رسوا کند، باشد که انسان خویش را نهیب زند و در پاکسازی جان خود از گزند این انگیزه، که همان ریشخند کردن حق و رویگردانی از نشانه های پروردگار است، بکوشد و بداند تنها راه درمان رویگردانان آن است که سرنوشت دروغ انگاران از راه گردش در زمین، به یاد آورند.
امّا (آیات 12-16) تأکید می ورزد ساده ترین اندیشه ای که هنگام نگریستن به آسمانها و زمین، به ذهن آدمی می جهد، این است که آنها هدایت شده و مجبورند، نه مختار، پس بدین سبب از آنِ خدایند و این اندیشه ای است که کرانه های تازه ای از دانش، فراروی آدمی می گشاید، که ایمان پیامد آن است.
اگر زمام هستی در دستان پروردگار است، پس آدمی باید بداند چنانچه خدا گزندی به او رساند، هیچ چیزی نمی تواند آن را دور دارد و دیگر آن که پروردگار همان تکیه گاه استواری است که باید تنها به او روی آوَرد. (آیات 17- 19).
سپس حق نیز، چنانچه بدان زبان بگشاییم و راستش انگاریم، تکیه گاه استوار دیگری است که شایسته تکیه کردن می باشد، ولی باطل، سرابی بیش نیست. قرآن نیز حقی است که آن را می شناسی، همانگونه که فرزندان خویش را، پس هرکه آن را دروغ انگارد، سیه روزی بهره ی او می شود، چه، به دنبال سخنان بیهوده ای می رود تا بدانها ایمان آورد، بلکه خود، آنها را می آفریند تا نشانه های نیکوی خدا را نادیده انگارد. همچنین آدمی باید بداند که او، بر محور حق زندگی می کند و از آن بهره می برد، حال آنکه باطل با او دسته و پنجه نرم می کند و او را به هلاکت می کشاند. (آیات 20-24)
(آیات 25-28) عوامل روانی کفر را آشکار می سازد، چه، این آیات اشاره دارد گوش فرادادن به حق، برای ایمان آوردن به آن، به تنهایی بسنده نیست، بدین اعتبار که، مهم قلب آدمی است که اگر از عوامل کژی، نگاه داشته نشود، گوش آن، سنگین و چشم آن، نابینا می شود و زبانش، جز به جدال و بهتان، سخن نمی گوید و آن که قلبی بیمار دارد، میان رسالتهای نو و افسانه های پوسیده، تفاوتی نمی نهد.
از (آیات 29-31) روشن می شود، نگرش نارسایی که زندگانی آدمی را به دنیا محدود می سازد، تا حدّ بسیاری مسؤول کفر انسان نسبت به حق است و از آن بالاتر در برابر دیدگان بشر، پرده ای از زیور خواهشهای نفسانی است، که او را از ایمان به آخرت بازداشته، از این حقیقت نیز غافل می سازد که وی بی گمان می بایست روزی در برابر پروردگار پاسخگو باشد.
لیکن مؤمن، چونان کوهی پرغرور، سختیها را به مبارزه می طلبد، پس ناگزیر باید حقیقت دنیا را بداند، که جز بازی و سرگرمی نیست، سرای ماندگاری اما، آخرت است و از این رو قلب پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نباید برای کفر مشرکان، اندوهگین شود و پیداست که هدف آنان، پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نیست گرچه او میزانی از حق و ایمان است و نیز در این کار، گزینه ای دیگر، فرا روی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نمی باشد. (آیات 32-35)
هرگاه قلب آدمی بمیرد، گواههای بسیار، او را سودی نمی رساند، از این رو، مشکل در سستی فهم کافران است نه در شمار نشانه ها و معجزات الهی… کافران توان تعامل با زندگی را از دست داده، در بیابان گمراهی سرگردان شده اند. (آیات 36-39)
امّا (آیات 40-45) به ما می آموزد که حالت انسان کافر، دیگرگون می شود و فهم خلل یافته ی او از حقیقت زندگی و حکمت هستی، قابل اصلاح و ترمیم است و این، هنگامی است که او با حقیقت، عریان و بدون پیچیدگی روبه رو شود، به ویژه آنکه منظور از رویارویی آدمی با برخی دشواریها، پرده برداری از حقیقت و برگرداندن آدمی به سرشت پاک توحیدی است.
پروردگار سبحان، آدمی را چراغ خِرد به دست داد، تا به راه روشنایی و معرفت رهنمون شود و اگر می خواست این نعمت را از او می گرفت و او را به نابخردی همیشگی ناگزیر می ساخت، همانگونه که او توان آن را داشت که بر انسان عذابی ناگهانی فرود آورد، بدون اینکه آدمی، پاسخی برای آن داشته باشد. لیک پروردگار، بر پایه ی رحمت بی پایان خویش، به نعمت خِرَد بسنده ننمود، بل پیامبرانی برانگیخت تا مردم را مژده و بیم دهند؛ آنان به جای مردم تصمیم نمی گیرند یا مردم را به پیروی از خود، ناگزیر نمی سازند… بلکه وظیفه شان کمک به مردم است، تا نگرشی نیک داشته باشند و بار مسؤولیت را بر دوش کشند. (آیات 46-50)
(آیات 51-55) اشاره دارد نیکوترین مردم کسی است که از مبدأ و سرچشمه حقیقی بهراسد، که همان پروردگار بلندمرتبه است، چه، انسان به تنهایی به سوی او برانگیخته می شود، بدون اینکه دوستان یا شفیعانی، سودرسان او باشند. امّا گمراهانی هستند که گردآمدن ساده دلان و ستمدیدگان در پیرامونشان، حقیقت را از آنان پنهان داشته، پس می گویند: یا اینان دور روند یا حقیقت را پذیرا نمی شویم. لیک قرآن از راندن اهل حق، بازداشته است، بدین اعتبار که حساب هر کسی بر دوش خود اوست.
(آیات 56-58) تأکید دارد که ارزش حقیقی و راستین، از آنِ مبدأ است و حتی دعوت و فراخوانی، شخص پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را نیز در برگرفته، چه، مانند دیگران از پرستش شرک آلود، نهی شده است.
(آیات 59-62) خاطرنشان می سازد آینده در دستانِ پروردگار است و هموست که سنتهای خویش را در آن جاری می سازد، همانگونه که داناییِ او، زندگی را فراگرفته وقدرتش نیز بندگان را و مرگ از آن جمله است که بسته به قدرت و سرنوشت الهی، رخ می نماید.
(آیات 63-65) همان موضوع را از نظرگاهی دیگر، پی می گیرد و آن، هنگامی است که پرده ی غفلت و خودبزرگ بینی کنار زده می شود و آدمی خطر را احساس می کند، در این زمان است که به حقیقت، نزدیکتر می شود. لیک چه هنگام انسان به آرامش مطلق می رسد؟ این حالت، به آدمی دست نمی دهد، مگر اینکه ایمان آورد پروردگار بر از بین بردن غمها و دورکردن انواع عذابها، تواناست.
امّا (آیات 66-69) اختلاف مواضع مردمانی را روشن ساخته، که نشانه های پروردگار در زمین و آسمانها را انکار کرده، بدان رویی نشان نمی دهند. کسانی از خویشان پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)، حق را دروغ می انگارند و پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به این انگیزه که آنان از خویشان اویند، نمی تواند گرهی از کارشان بگشاید. امّا حق، پس اگر در آینده، هنگام اجرای آن فرا رسد، مردم خواهند دانست که چه معنا و اهمیتی دارد. همچنین برخی از مردم، برای سرگرمی، آیات خداوند را به سخره می گیرند، بدون اینکه آن را برنامه خود سازند و بدان عمل کنند، اینان با تمام چهره ای که به خود می گیرند و گفتار و رنگی که دارند، شایسته دوری گزیدن هستند.
(آیات 70-73) روشن می سازد که این حالت، گاه کسی از این قوم ستمگر را به پستی و خواری می کشاند، چه، او با صرف نظر از خدا، صاحبان زر و زور را به خدایی می گیرد و هدایت الهی را ترک می گوید. او مانند کسی است که بیابان را با همراهان خود، درنوردیده، لیک گرفتار شیاطین شده، هشیاری خویش را از دست داده است و بدون آگاهی، گردِ خود می چرخد، او راه راست و گردن نهادن به پروردگار جهانیان را ترک کرده، پیرو اهریمنان شده است.
امّا آدمی چگونگی مراحل ایمان را پشت سر می گذارد؟ این پرسشی است که (آیات 74-79) درصدد پاسخگویی به آن است، چه، به این اشاره دارد که انسان، سفر ایمانی خود را از نقطه ی آغازین تردید می آغازد، که پرده ی اندیشه های پیشین را از ذهن او برگرفته، اندیشه اش را پویا و خردش را تابان می کند؛ در نتیجه او دانش، توانایی، حکمت و ملکوت را در پسِ آسمانها و زمین، خواهد دید. خرد، دارنده خویش را به این نگرش رهنمون می سازد که پروردگار، تغییری نمی یابد و او برتر از قدرتهاست. در پی آگاهی و تأکید بر اینکه پدیده های هستی، شایسته خدایی نیستند، آدمی در می یابد پروردگارِ حق، همانی است که او را به سوی خویش راهنمایی کرده است، و آن که شایسته خدایی نیست، سزاوار نیمی از آن هم نباشد و نیز سزاوار آن که در خدایی شریک شود، از این رو می بایست تمامی خداوندان مگر الله، رد شوند.
پس از آنکه آیات گذشته داستان رنج ابراهیم (علیه السلام) را روشن ساخت، این پیامبر بزرگ با گفتار حکیمانه ی ساده ای، به ردّ گفتار قومش می پردازد، چه، در (آیات 80-83) ابراهیم (علیه السلام) تأکید دارد، هراس و ترس، شایسته است که از خدا باشد نه از نیروهای آفریده ی او، چه، آن نیروها در دایره ی اذن و دانش الهی جای می گیرند، ابراهیم (علیه السلام) به آنان فرمان داد تا به فطرت خود بازگردند تا حقیقت را به یاد آورند.
افزون بر این، رسالتی که پروردگار بر قلب ابراهیم (علیه السلام)، که شایسته آن بود، فرود آورد، پس از گذار از مرحله کشمکش های تلخ، اینک به جریان و مکتبی بدل شده، که پروردگار بدان، گروهی از پیامبران بزرگ را هدایت می کند و اینان تنها کسانی نیستند که در میدان قرار دارند، بلکه پدران، برادران و دودمانشان نیز، که پروردگار با علم خویش آنها را برگزید، همراه پیامبران هستند، چراکه شایسته ی رسالت می باشند. (آیات 84-88)
(آیات 89-92) حقایقی از پدیدآورندگان جریان رسالت، عرضه می دارد و بیان می کند که پروردگار بر خویش نگاشت، پایداری جریان رسالت را نگاه دارد تا الگویی برای مردم باشد، او از مردمان پاداشی طلب نمی کند، بلکه تنها حقیقت را به یاد آنان می آورد. سپس، این کتابی که پروردگار فرود آورده، شیوه نامه ی پرورش، رشد و تکامل است که در جوهره ی جریان استوار رسالت جای دارد.
(آیات 93-94) اشاره دارد که ظلم بر دو گونه است: گاه کسی حق مادّی شخصی را غصب می کند و گاه اندیشه ی آدمیان را به چنگ خویش درمی آورد و آنان و خویش را از حق گمراه می سازد و روند بشریّت را به کجراهه می کشاند؛ این گونه ی دوم، خیانتی بزرگتر و خطری پرآسیب تر است.
لیک چگونه شیطان راه گمراهی، بهتان و انحراف از توحید پروردگار را برای ما برمی گزیند؟ در حالی که پروردگار همانی است که دانه را شکافت و مردگان را زنده ساخت و زندگان را میراند و دیگر نشانه های بزرگ و خجسته ی آفرینش را آفرید؟ (آیات 95-99)
(آیات 100-103) در چارچوبی که خدا شناخت ذات خویش را به ما بخشیده برخی صفات او را یادآور شده است. پس هر اندازه شناخت آدمی از پروردگارش افزون شود، شناختش از صفات و نامهای نیکوی پروردگار نیز افزایش می یابد و از اینجا، شناخت او از دیگر آموزه های توحیدی مانند عدل، نبوت، امامت و معاد نیز فزونی می گیرد.
(آیات 104-108) آمده تا مؤمنان را یادآور شود شرک، مایه ی گمراهی اهل آن است تا آنجا که آنان را به تقدیس بتها می کشاند. همچنین دشنام دادن این بتها نیز روا نمی باشد، چه، گمراهان در پاسخ به آن، پروردگار را از روی ستم و دشمنی ناسزا می گویند و پروردگاری که بازگشت آنها به سوی اوست، آنان را به کردارشان کیفر خواهد داد.
در سیاق گفتار در پیرامون ضرورت رویگردانی از مشرکان در پی ستیزه گری آنان، سوره از رهگذر (آیات 109-111) سخن خود را دنبال می کند که چون ستیزه گران آیات روشن را انکار می کنند، ضمانتی برای پذیرش آیات تازه ای که طلب می نمایند، نیست. سپس کفر به آیات، عامل مستقیم در تبدیل ارزشها و مقیاس ها و ناتوانی اندیشه از بازشناسی امور است، چه، کفر، سرکشی و طغیان بر حقیقت و جهالتی است که صاحب آن را فراگرفته است.
هرگونه که باشد، دنیا برای همگان سرای آزمون می باشد که هدف آن هویدا کردن گوهرهای نهانی آدمیان است، تا پاداش و کیفر، برابر با کردار آنها باشد، نه علم الهی. این آزمون نشانه هایی داراست، از جمله اینکه پروردگار برای هر پیامبری دشمنی گماشته، تا مردم نشانه های نیکی و بدی را در کشمکش پیامبران با دشمنانشان دریابند. (آیات 112-113)
از آن رو که در آیات پیشین به موضوع گمراهی شیطانی اشارتی رفت، (آیات 114-117) وحی الهی را یادآور می شود که گوش فرا دادن به چیزی غیر از آن، روا نیست، چه، کتاب وحی، کتابی است که جزئیات همه ی چیزها و درمان همه ی دردها، در آن بازگو شده است. امّا دروغهای مردم چیزی جز گمانه زنی و خیال پردازی نیست، که درستی آن برایشان قطعی نمی باشد و پروردگار به گرایشهای انسانها داناتر است، چرا که او، سنجه، داور و دادگر است.
خداوند، با بیان حکم خوراکیها، که ساده ترین نیازهای آدمی است، در حقیقت نمونه ای پیش می نهد از اینکه هدایت، همانا هدایت پروردگار است و نه دیگری، با این همه می بینیم برخی، طعام را به سبب پندارهایی بر خویش حرام می کنند، بدون اینکه گواهی داشته باشند، آیات تأکید دارند که این تحریم، گناه و شرک به آفریننده ی طعام است. (آیات 118- 121)
(آیات 122-127) روشن می سازد گروهی از مردم رسالت زندگی بخش الهی را انکار نموده، ماندن در تاریکیها را ترجیح می دهند، پس کیفر اینان، جز خواری و پستی نیست، چه، سعه ی صدر نداشته، درکی پایین و اراده ای سست دارند و از ایمان نیز بی بهره اند.
امّا آسیب های کفر؛ یکی از آنها ولایت باطل است. پس اگر مؤمنان از ولایت خدا بهره مند هستند، شیاطین جنّ، اولیای کافران می باشند که پروردگار کافران را با آنان محشور می کند، پس آن هنگام، سبب ولایت و دوستی، نمایان می شود. (آیات 128-132)
خداوند را نامهای نیکویی است؛ او بی نیاز و صاحب رحمت است و از آن رو که بی نیاز است، بر نابودی تمام آفریدگان، تواناست و آنگاه می تواند به جای آنان هر چه می خواهد بیافریند… لیک او چنین نمی کند، چرا که رحیم است، امّا روزی از روزها، فرصت آدمی به سر خواهد آمد که در آن روز، ستمگران رستگار نشوند. (آیات 133-135)
کافران، قوانین باطل بسیاری وضع کردند، آنان حتی پاکیها را نیز بر خود، حرام کردند. پروردگار می فرماید که بهتان بستن، آنان را به این امر واداشته و کیفر آن را خواهند دید، همانگونه که بر کشتن ستمگرانه و گمراهانه ی کودکان، کیفر خواهند دید. (آیات 136-140)
امّا (آیات 141-144) تأکید دارد که خدایی که به انسان نعمتهای رنگ رنگ بخشیده، همو به راه بهره جویی از آن، داناتر است، حال آنکه اندیشه ی جاهلی، بر پایه ی خواهشهای نفس به حلال یا حرام کردن امور می پردازد.
در (آیات 145-147) ابهامی که برخی به آن گرفتارند، محکوم شده است که اگر خداوند بر بنی اسرائیل نعمتهای پاک را، حرام کرده، تنها به سبب ستمی است که برخی از آنها بر دیگران روا داشته اند، چه، ستمکاری نعمت را کاهش می دهد.
هنگامی که نزد برخی، شخصیت افراد، معیار حق و باطل است، نه واقعیت و حقیقت، پس این هنگام، توقّع گرفتار آمدن در عذاب دنیوی، پیش از عذاب اُخروی، امری سزاوار است، تا لغزش این اندیشه ی غیرعلمی نمایان شود. (آیات 148-150)
(آیات 151-153) دسته ای از امور حرام را یادآور شده که از اهمیّت بیشتری برخوردار بوده، در جامعه مصداق فراوان تری دارد؛ مانند: شرک به پروردگار، آزار پدر و مادر و فروگذاشتن حقوق فرزندان، انواع کارهای نابهنجار، زشتی آدمکشی، خوردن مال یتیم، کم فروشی و شکستن پیمانها … سپس می گوید که پایبندی به این قوانین، تنها تضمین به دست آوردن خشنودی پروردگار است.
(آیات 154-157) اشاره دارد پروردگار تورات را بر موسی (علیه السلام) فرود آورد تا نعمتی تمام، برای نیکوکاران باشد و احکام زندگی را به جزئیات بیان دارد و مردمان را مستقیم به سوی حقایق رهنمون سازد تا حجّت بر آنان تمام شود.
امّا (آیات 158-165) موانعی را یادآور شده که ممکن است در راه پذیرش رسالت نو، پدید آید، این موانع سه گانه عبارتند از: تردید و انتظار امور شگفت، خواسته های قومی و گناهان فراوان.
برای اینکه پروردگار مردمان را بر ایمان به کتاب حق برانگیزد، برایشان از فرستاده خود، که او را به راه راست رهنمون شده، نمونه ای پیش می نهد، این پیامبر ابراهیم (علیه السلام) است، که همگان به او چشم دوخته اند و او پیامبری است که زندگانی خود را سراسر به خط توحید، نفی شریکان برای خدا و گردن نهادن به او و تحمل مسؤولیّتهای ایمان، کشانده است.
منبع مقاله :
مدرسی، سید محمدتقی؛ (1386)، سوره های قرآن: درونمایه ها و محورها، ترجمه: محمد تقدمی صابری، مشهد: مؤسسه چاپ آستان قدس رضوی، چاپ اول

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید