نویسنده: محمد یوسفی
مؤمن متدین شیخ هاشم بن عبدالباقی که از شیعیان سامرا است نقل می کند: در سن طفولیت که به مکتب می رفتم یکی از بچه های شیعه اهل ایران بود و کاظم نام داشت. روزی گفت: بیا به سرداب مقدس برویم و نامه های استغاثه را از چاهی که در آنجا هست بیرون بیاوریم.
آن وقت روز، خلوت بود وقتی از پله های سرداب پایین رفتیم در پله پهن وسط پله ها سید بزرگواری با پیراهن سفید و لباس های سبز یکدست و عمامه و عبا و قبا و کفش سبز حضور داشتند. ایشان قامتی موزون داشتند و گندمگون بودند و طرف راست چهره ی منورشان خال سیاهی داشت که علامت رهبری اصحاب یمین و حجرالاسود کعبه ی مقصود متقین است.
به مجرد دیدار آن بزرگوار مهابت و جلالت آن ولی کردگار، دهشت و ترس عظیمی در دلمان افکند، فریاد زدم و به رفیقم گفتم: فرار کن که این آقا صاحب الزمان علیه السلام است.
و به سرعت برگشتیم آن بزرگوار اظهار ملاطفت کردند و فرمودند: ابنای انتم ما یخالف غیرکم لا؛ فرزندانم اشکال ندارد شما بیایید، دیگران نباید بیایند.
من و رفیقم گریزان دویدیم. در کفشداری پیر مردی از سنّیان خوابیده بود صدایش زدیم و گفتیم: برخیز که صاحب الزمان علیه السلام در سرداب است.
آن مرد برخاست و ما پشت سر او روانه شدیم. وارد سرداب شدیم و همه کنار و گوشه هایش را جست و جو کردیم، اما ابداً اثر و علامتی از آن بزرگوار نیافتیم. (1)
پینوشتها:
1. کمال الدین، ج 1، ص 103، س 8 و عبقری الحسان، ج 1، ص 145.
منبع مقاله :
یوسفی، محمد، (1390)، ملاقات با امام زمان علیه السلام در کربلا، قم، خورشید هدایت، چاپ دوم.