آشنایی با بیماری حسد

آشنایی با بیماری حسد

نویسنده : محمد تقی سهرابی فر

چیستی حسد

گاه دوست و آشنایی را می بینیم که به موقعیت خاصی رسیده است؛ به طول مثال مالی و منالی به دست آورده یا از لحاظ شغلی ترقی کرده یا رتبه علمی او پیشرفت کرده است.خلاصه این که چیزی به دست آورده که از نظر ما پیشرفت و تکامل محسوب می شود.درچنین حالتی اگر آرزوی از بین رفتن آن موقعیت خاص از آن دوست و آشنا را داشته باشیم، باید بدانیم که بیماری حسادت در دل ما رخنه کرده است.(1)
از تعریف حسد، معلوم می شود که اصل آن مربوط به درون نفس انسان است؛ پس هر انسانی بدون آن که بخواهد خود را فریب دهد، می تواند به درون خود مراجعه کند و ببیند آیا آرزوی زوال نعمت از فلان دوست و رقیب را دارد یا نه؟ و به این وسیله بود و نبود بیماری حسادت را مشخص کند.
البته بعضی وقت ها خود، آن نعمت را داریم، اما برخوردار شدن دیگران آزارمان می دهد و گاهی نیز خود، آن نعمت را نداریم و نداشتن دیگران را نیز آرزو می کنیم.(2)
دراین موارد بی گمان به دام هلاکت بار «حسد» افتاده ایم.خلاصه این که حسود چشم دیدن نعمت های الهی در دیگران را ندارد.
در حدیثی از رسول اکرم (ص)آمده است که حضرت فرمود:
«با نعمت های خدا دشمنی نکنید». پرسیدند ای رسول الله چه کسانی با نعمت های خدا دشمنی می کنند؟ فرمود:«کسانی که به مردم حسد می ورزند». (3)
حافظ شیرازی هم در بیت زیر ضمن نصیحت رقیب حسود خود، به همین نکته ظریف تصریح می کند که مقبولیت و لطف سخن و شعر خوب از طرف خدا به شاعر داده شده و نعمت اوست.
حسد چه می بری از سست نظم، بر حافظ
قبول خاطر و لطف سخن خدا دادست (4)
و سعدی در این زمینه می گوید:«حسود از نعمت حق بخیل است و بنده ی بی گناه را دشمن می دارد.»(18)آری همین حقد و حسد، با تعریف ساده اش که:«آرزوی زوال نعمت از دیگران»است،در تاریخ بشر، منشأ چه بدبختی ها، قتل ها و تباهی ها که نبوده است.گاهی یک عمر درون انسانی نگون بخت
لانه کرده و آزار و شکنجه اش داده است. گاهی باعث کشته شدن انسانی بی گناه شده، گاهی هم جامعه ای را به فلاکت انداخته است.
جهت هرچه بیش تر روشن شدن معنای حسد، دو نکته را یادآور می شویم:
1-غبطه یا منافسه:غبطه معنایی نزدیک به حسد دارد و در عین حال، در گروه صفات زشت و ناروا شمرده نمی شود. در صفت غبطه، انسان داشته های دیگران را برای خود نیز آرزو می کند، بدون آن که آرزوی زوال نعمت های آنان را بکند. چنین صفتی می تواند به هرگونه کسالت، تنبلی، نداشتن اعتماد به نفس پشت پا بزند، چه خوب است که انسان ها در پیشرفت های معنوی به یکدیگر غبطه بورزند و در راه رسیدن به کمالات انسانی و به بهشت الهی گوی سبقت را از هم بربایند و در نتیجه، خوبی ها، گذشت ها، و فداکاری ها را در جامعه گسترش دهند.
خداوند بعد از بیان نعمت های بهشتی، می فرماید:
«و فی ذلک فلیتنانس المتنافسون»؛ (5)باید که سبقت گیران، در این امور (نعمت های بهشتی)از هم پیشی گیرند.
امام خمینی (ره)در جداسازی مفهوم حسد از غبطه می فرماید:
و آن (حسد)غیر از غبطه است؛چه که صاحب آن می خواهد از برای خود نعمتی را که در غیر توهم کرده است، بدون آن که میل زوال آن را از او داشته باشد. (6)
2.خیرخواهی و نصحیت:آگاهی از صفت مقابل حسد کمکی شایان به
شناخت حسد خواهد نمود؛ چرا که هرچیز با ضد خود شناخته می شود.نصیحت متضاد حسد است که معنای آن آرزوی دوام و بقای نعمت است.اگر در دل خواستار برقراری نعمت های آن دوست باشیم، آن وقت نسبت به او ناصحیم.
اگر این آرزو نسبت به اعمال خیر دیگران صورت گیرد، شخص ناصح در گروه خیّران و صالحان قرار می گیرد؛ چرا که در روایات معصومان (ع)آمده که انسان ها با محبوبان خود محشور می شوند.(7)و دوست داشتن خوبان و خوبی ها، راه نجات بسیاری از کسانی است که سرمایه ای جز دوست داشتن صالحان ندارند.ما در جامعه ایمانی نه تنها باید حسدورزی را ترک کنیم، بلکه موظف به خیرخواهی و نصیحت هستیم. درباره ی نصحیت به دو حدیث بسنده می کنیم:
امام صادق (ع)می فرماید:
«یجب للمومن علی المومن، النصیحه له فی المشهد و المغیب»؛(8)واجب است بر مومن که خیرخواه و ناصح مومن در حضور و غیابش باشد.
و نیز می فرماید:
«علیک بالنصح لله فی خلقه، فلن تلقاه بعمل افضل منه»؛ (9)بر تو باد که به خاطر خدا به خلق خدا خیرخواهی کنی و تو عملی برتر از آن نخواهی یافت.

حسد در فرازهایی از تاریخ بشر

اولین حسادت:درعمق ناپیدای تاریخ بسیار دور،خاطره تلخ دوبرادر باقی مانده است. آن دو دوران کودکی و نوجوانی را در کنار هم گذراندند.تا این که دوران بلوغ و ازدواج آنان فرا رسید.
درجامعه ابتدایی آنان تنها دو دختر بودند که آینده زناشویی آن دو جوان را رقم می زدند. پدربا توجه به مصلحت هایی، همسر هرکدام را تعیین نمود. اما یکی از فرزندان به حکم پدر راضی نشد! از این رو، قرار شد هرکدام هدیه ای به پیشگاه خداوند تقدیم کند؛ هدیه هرکدام که قبول افتد، ابتدا او یکی از آن دو دختر را به همسری برگزیند و دختر دیگر نصیب برادر دیگر شود. یکی از آن دو برادربه کار کشاورزی و دیگری به چوپانی اشتغال داشت.
آن که کشاورزی می کرد، مقداری از گندم نامرغوب کشتزار خود را پیشکش نمود و دیگری که چوپانی می کرد، یکی از بهترین شترهای خود را برای قربانی به پیشگاه حق آورد.اضطراب بسیاری در دل هریک از آنان موج می زد. قربانی چوپان که نیت خالص داشت و دلی پر از امید، مورد قبول پروردگار قرار گرفت و آتش به عنوان نشانه قبولی، شتر را سوزاند.
برادرکشاورز به محض این که این صحنه را دید، آتش حقد و حسد در دلش زبانه کشید و رو به برادر کرد و با خشم و دلی پر از کینه گفت:«من تو را خواهم کشت تا این سربلندی تو سرافکندگی خویش را نبینم و از رنج این شکست خود خلاصی یابم». برادر چوپان با دلی آزرده در جواب گفت: «برادر بهتراست که ریشه مرض روحی و ناراحتی قلبی خود را بیابی و ازبن برکنی.با برطرف نمودن بیماری روحی خود،می توانی از سلامت قلب و روح برخوردار باشی؛زیرا که قبول نشدن قربانی تو نزد پروردگار،گناه من نبود.بلکه این به دلیل آن است که «خدا فقط عمل مردم پرهیزکار را می پذیرد.(10) قبولی عمل،نیت خالص می خواهد».
خدا به این برادر چوپان جسمی نیرومند، اراده ای قوی و فکری روشن بخشیده بود. او در زمره افرادی بود که تسلیم قدرت و اراده پروردگار شدند و آن را گرامی داشتند.پروردگار هم به آنان حکمت،شعور و اخلاص عطا نموده بود.او درهمه حال رضایت خداوند را بر رضای خویش ترجیح می داد و اطاعت از پدر و مادر را می پسندید و به آنچه قسمت بود راضی می شد و اعتقاد داشت که دنیا گذرا است و آنچه باقی می ماند ذات خداوند و رضایت او است. او نسبت به برادرش مهربان بود و از خشم و کینه اش نگران. پیوسته او را نصیحت می نمود و برای آرام کردن و آگاه نمودن او تلاش می کرد و در عین حال توکل به خدا داشت و از تهدید برادر حسودش بیم نداشت و از طرفی نمی خواست با برادر درگیر شود و موجب آزار بیش تر او گردد. او که تنها و فقط از عذاب و خشم خدای خویش هراس داشت و آن را در دلش جای داده بود، به نصیحت و ارشاد برادر پرداخت:برادر نیکو فکر کن؛ زیرا که از صراط مستقیم دور شده ای و بد اندیش، در دید و نظرازحق دور است. نیکو آن است که توبه نمایی و از تاریکی به روشنایی بیایی و جاهلیت را کنار بگذاری، ولی اگر تصمیم خویش را گرفته ای و جای صحبتی باقی نمانده،من دیگر با تو کاری ندارم و سرنوشت خود را می پذیرم. و خود را از فرو رفتن درگناه نجات داده و تو را به حال خود وا می گذارم تا در دریای عذاب و گناه غرق شوی و در زمره دوزخیان قرار گیری.
در قرآن کریم از قول هابیل نقل شده است:
اگر تو به کشتن من دست بلند کنی، من هرگز دست به کشتن تو بلند نمی کنم. من از خداوند جهانیان می ترسم. (11)
این حرف های هابیل پاک به برادرش قابیل بود که درآتش حسادت می سوخت؛ اما این سخنان مهرآمیز هابیل در مقابله با کینه توزی قابیل حسود بی اثرگشت و هم خونی و دوستی کودکی نتوانست در برابر گردباد خشم و حسد مقاومت کند.
حتی ترس از عذاب الهی و نارضایتی والدین نیز نتوانست شعله های رشک قابیل را خاموش کند. قابیل که زمام دل را به دست شیطان-که دشمن آدم و فرزندان او بود- داده بود،سرانجام در یک لحظه بحرانی حسد و کینه،مهربرادری را از یاد برد و برادر بی گناهش هابیل را کشت.هابیل در خون خود غلتید و جسد سرد و بی روحش در برابرچشمان خشمگین قابیل قاتل روی خاک افتاد.
آری هابیل مظلوم و بی گناه، قربانی حسد برادر ناجوانمردش شد و این بود نخستین مقتول در میدان حسد. این گونه بود که تخم پلید حسد برای
اولین بار در تاریخ بشریت بر خاک افتاد و ریشه دوانید.و قابیل پایه گذاراین سنت زشت شد.

حسادت و جدایی پدر از فرزند

تاریخ، داستانی دیگر از حسادت را در خاطره خود ثبت کرده است.خداوند در قرآن کریم- که کتاب هدایت و زندگی است- این داستان را برای عبرت مردمان آورده است.
یوسف فرزند یعقوب، نوه اسحاق و نبیره ابراهیم است. یعقوب دوازده پسر داشت که یوسف و بنیامین کوچک ترین آن ها بودند. کوچک بودن یوسف از یک سو و نمایان شدن شخصیت و بزرگواری او برای پدرش از سوی دیگر، باعث شده که یعقوب توجه و محبت خاصی به این فرزند داشته باشد
یوسف در همان دوران کودکی آن قدر زیبا و جذاب بود که توجه دیگران را به خود جلب می کرد. (12)و همین امر حسّ حسادت دیگران را تحریک می کرد.
یوسف نه ساله بود که در عالم رویا می بیند خورشید و ماه و یازده ستاره به او سجده می کنند.او خواب خود را برای پدر نقل می کند. پدر که در تعبیر این رویا به عظمت رسیدن یوسف را می دید،وی را از تعریف کردن خوابش برای برادران منع کرد،اما برادران از راه های دیگری از خواب یوسف باخبر شدند و از این رو آتش حسادت آنان دوچندان شد. جلسه ای سری تشکیل دادند و گفتند:
یوسف و برادرش بنیامین در نزد پدر از ما عزیزتر هستند. و این در حالی است که ما ده نفر نیرومندتریم و بیش از آن دو به پدر سود می رسانیم.حسادت چنان در دل آن ها شدید شد که به پدرشان نیز نسبت گمراهی دادند! سپس گفتند:پس یوسف را بکشید یا در سرزمین دوردستی بیندازید تا این که توجه و محبت پدر به طورکامل مال شما گردد. لاوی که یکی از آن ده برادر بود گفت: اگر در تصمیم خود جدی هستید، او را نکشید، بلکه دور از چشم مردم در چاهی بیندازید؛ شاید کاروانی از راه برسد و او را از چاه گرفته و با خود ببرد. (13)
دراین صورت بود که آنان بدون این که مرتکب قتل شده باشند، به هدف خود، یعنی دورکردن یوسف از پدر می رسیدند. بالاخره طرح به چاه انداختن یوسف به تصویب رسید. آنان بازی و تفریح یوسف را بهانه کرده و با اصرار فراوان از پدر اجازه گرفتند تا یوسف را با خود به صحرا ببرند. صبح زود یوسف را از پدر تحویل گرفتند و به سوی صحرا به راه افتادند. هرچه ازپدر دورتر می شدند کینه ها و حسادت های درونشان آشکارتر می شد.تا این که هیولای درون،کارخودش را کرد.
آنان برگریه و خردسالی یوسف نیز رحم نکردند.پیراهن او را از تنش بیرون آوردند و او را در چاه انداختند.گویند که هنگام به چاه انداختنش،تبسمی تلخ بر لبان یوسف نقش بست؛وقتی علت را پرسیدند، گفت: من با تکیه با برادرانم خود را آسوده خاطر از خطرها و بلاها می دیدم، اما اکنون به دست همان برادران به چاه انداخته می شوم.
آن ریشه ضعف حسادت که روزگاری در دل های برادران یوسف نهفته بود، حال به موجودی وحشی و خطرناک تبدیل شده و افسار دل برادران را در دست گرفت. حاصل حسادت آنان، جدایی چهل ساله یعقوب از فرزند و جگر گوشه خود بود، او در درد این فراق و جدایی آن قدر گریست که بینایی خود را از دست داد. (14)
یوسف خردسال نیز در تاریکی چاه گریان و نالان ماند تا این که کاروانی کنار آن چاه توقف کرد و در جست و جوی آب یوسف را پیدا کردند و از چاه بیرون کشیدند. یوسف به کم ترین قیمت به عنوان برده فروخته شد.بالاخره یکی از حاکمان مصر او را خرید و گرامی داشت، اما بعد از مدتی، توطئه ای دیگر زندانی شدن چندین ساله یوسف را سبب شد.
برادران یوسف با آن کار زشت که از حسادت آنان برخاسته بود، گناهی سنگین در پرونده اعمال خود ثبت کردند. دل پدر نسبت به آنان خشمگین و ناراحت بود. آنان به هدف خود (که جلب توجه کامل پدر بود)
نرسیدند؛چرا که یعقوب تا آخرین لحظات جدایی، ذکر و یاد یوسف کرد و گریست. (15)
منظوراز نقل فرازهایی از داستان حسادت برادران یوسف نسبت به او،این است که چگونگی حسدورزی برادران،اقدامات حسودانه و هدف شوم آن ها از لابه لای این داستان بیش تر روشن گردد.این واقعه از حقایق عبرت آموز سرنوشت آدمی است که قرآن کریم به آن پرداخته است.

حسادت و گمراهی

شواهد تاریخی نشانگر آن است که یکی از عوامل مهم مخالفت با حکومت خاندان رسول اکرم (ص) حسادت ورزی برخی از قبیله های جهالت پیشه و متعصب عرب نسبت به اهل بیت پیامبر بوده است.
برخی از قبیله ها و در رأس آن ها بنی امیه به خاطرتعصبات قومی،به هیچ وجه حکومت بنی هاشم را تحمل نمی کردند. از این رو تا آن جا که توانستند در برابر حکومت اسلام توطئه چینی و سنگ اندازی کردند. تا این که در سال هشتم هجری با فتح مکه،سلطه و غلبه پیامبراکرم (ص) را به چشم دیدند. ریاست و حکومت بر کل قبایل عرب تا به آن روز امری دست نیافتنی می نمود؛ چیزی که پیامبر،با هوش و ذکاوت خداوندی و
امدادهای غیبی بر آن دست یافت و به دنبال آن آتش حسادت در میان رقیبانی چون ابوسفیان،شعله ورتر شد.
روز به روز پایه های اسلام محکم تر می شد، به طوری که ایستادگی در برابر آن محکوم به شکست بود.پس رقیبان حسود بایستی در لباس مسلمانی در می آمدند و ازاین راه برای رسیدن به قدرت و حکومت فکر می کردند.اعلام ولایت و جانشینی حضرت علی (ع) از سوی پیامبر (ص) حسادت ها و کینه توزی ها را دوچندان نمود و بازار تهمت ها و شایعات علیه امیرالمومنین داغ شد.
بعد از رحلت پیامبر(ص)، فضا برای مخالفت با سخنان پیامبردرباره جانشینی علی (ع) فراهم آمد.گروهی با اجتماع در سقیفه بنی ساعده،با کنار گذاشتن انتصاب انجام گرفته از سوی پیامبر (ص) به انتصاب خلیفه دست زدند و با این کار خروج ظاهری بنی هاشم از قدرت را رقم زدند.
زبیر بن بکّار ازابن اسحاق چنین نقل می کند:
وقتی با ابوبکر بیعت شد، قبیله تیم افتخار می کردند و می گفتند:درسقیفه کسی از حق علی (ع) سخن نگفت و همه خلافت ابوبکر را پذیرفتند.فضل بن عباس در پاسخ آنان گفت: اگر خلافت را غصب کردید و مردم نیز شما را همراهی کردند به خاطر کینه و حسادت آنان نسبت به بنی هاشم و فضایل آن ها بود(16). همان آتش زیر خاکستر حسادت تبدیل به بزرگ ترین انحراف در میان
امت اسلام گشت،سخن خدا و رسولش، جای خود را به رأی و تصمیم شورای جعلی و بدون اعتبارچند نفره داد و دیگری را انتخاب کردند و با شتاب تمام برای او بیعت گرفتند،کاری که بعدها خلیفه دوم خود بر بی اعتباری آن اعتراف کرد. (17)
علی (ع) به انگیزه مخالفت قریش این گونه اشاره می فرماید:
«ما تنقم منّا قریش الا الله اختارنا علیهم فادخلناهم فی حیّرنا»؛(18)
کینه توزی و دشمنی قریش با ما به خاطر آن است که خداوند ما را برگزید تا آنان را تحت فرمان خود در آوریم.به روشنی می بینیم که امام علی (ع) کینه ها و حسادت های قریش را برملا ساخت. امام باقر (ع) در تفسیر آیه: «ام یحسدون الناس علی ما اتاهم الله من فضله» (19) فرمود:
«نحن الناس المحسودون علی ما آتانا الله من الامامه دون خلق الله اجمعین؛(20) ماییم مردمان مورد حسادت قرار گرفته؛ چرا که خداوند از میان همه مردم امامت را به ما عطا کرده است.
و بدین گونه حسادت،دورشدن انسان های زیادی را ازحقیقت رقم زد.و آنان نتوانستند از نور ستارگان آسمان هدایت و امامت به طور کامل بهره مند شوند.

حسد در قرآن

قرآن حسادت یهود و مشرکان را نسبت به پیامبر اکرم (ص) در فضیلت نبوت-که خداوند او را به پیامبری برگزید-و همچنین حسادتشان را نسبت به مومنانی که دارای فضیلت ایمان و هدایت هستند- که آن نیز از سوی پروردگار به آن ها اختصاص یافته- بیان کرده است.
«ما یودالذین کفروا من اهل الکتاب و لا المشرکین انّ ینزّل علیکم من خیر من ربکم و الله یختص برحمته من یشاء و الله ذوالفضل العظیم»؛ (21) هرگز کافران اهل کتاب و مشرکان مایل نیستند که بر شما (مسلمانان)خیری از جانب خدا نازل شود، لیکن خدا به فضل و رحمت خویش هرکه را بخواهد مخصوص گرداند،و خدا صاحب فضل عظیم است.
«ام یحسدون الناس علی ما اتاهم الله من فضله فقد آتینا ال ابراهیم الکتاب و الحکمه و اتیناهم ملکاً عظیماً»؛(22) آیا حسد می ورزند (یهود) با مردم (یعنی با مسلمانان)؛ چون آن ها را خدا به فضل خود برخوردار نمود که البته ما برآل ابراهیم (ع) (حضرت محمد (ص))کتاب و حکمت فرستادیم و به آن ها ملک و سلطنتی بزرگ عطا کردیم.
«ودّ کثیرمن اهل الکتاب لو یردونکم من بعد ایمانکم کفاراً حسداً من عند انفسهم من بعد ما تبین لهم الحق فاعفوا و اصفحوا حتّی یأتی الله
3
بأمره انّ الله علی کل شیء قدیر»؛ (23) بسیاری ازاهل کتاب آرزو و میل دارند که شما را از ایمانتان به کفر برگردانند؛به سبب حسدی که برایمان شما می برند. بعد از آن که حق بر آن ها آشکار شد. پس اگر از آن ها به شما مسلمانان ستمی رسید درگذرید و مدارا کنید تا هنگامی که فرمان خدا (به جنگ یا صلح) برسد که البته خدا بر هر چیز قادر و توانا است.
گاهی در میان برادران نیز موضوع حسادت پیش می آید،مثلاً یک برادر نسبت به مواهب گوناگونی که خدا به برادرش عطا کرده است،حسادت می ورزد؛ به همین دلیل یعقوب به یوسف هشدار داد که ماجرای خواب خود را برای برادرانش بازگو نکند؛ زیرا از حسادت آن ها نسبت به یوسف بیمناک بود که مبادا او را مورد اذیت و آزار قرار دهند.
«قال یا بنیّ لا تقصص رؤیاک علی اخوتک فیکیدوا لک کیداً انّ الشیطان للانسان عدو مبین»؛ (24) یعقوب گفت: ای فرزند عزیز زنهار خواب خود را برای برادران حکایت مکن که (به اغوای شیطان) به تو مکر و حسد خواهند برد؛زیرا دشمنی شیطان بر آدمیان بسیار آشکار است.
همان طور که گفتیم نخستین حسدی که روی زمین به وقوع پیوست حسادت قابیل نسبت به برادرش هابیل بود.آن گاه که خداوند قربانی هابیل را پذیرفت و قربانی قابیل را نپذیرفت و این موضوع برای قابیل انگیزه ای شد که برادرش را بکشد.
«واتل علیهم نبأ ابنی آدم بالحق اذ قرّباناً فتقبّل من احدهما و لم یتقبل من الاخر قال لأقتلنک قال انّما یتقبل الله من المتقین»؛(25) و بخوان بر آن ها به حقیقت و راستی،حکایت دو پسر آدم «قابیل و هابیل» را که تقرب به قربانی جستند،از یکی پذیرفته شد و از دیگری پذیرفته نشد. (قابیل که قربانی اش قبول نشد،به برادرش هابیل) گفت:من تو را البته خواهم کشت. (هابیل) گفت: (مرا گناهی نیست) که خدا قربانی پرهیزکاران را خواهد پذیرفت.
حسادت در انسان کینه و نفرت بر می انگیزد و او را وامی دارد که آرزو کند شخص محسود دچار آزار و اذیت شود و گاهی نیز انسان را به تجاوز و آزار وی وا می دارد.همان طور که قابیل برادرش هابیل را کشت. با برادران یوسف او را به درون چاه افکندند.از آن جا که حالت حسادت، منجربه تنفر از شخص محسود و آزردن او و نیز تجاوز به وی می شود،خداوند از ما می خواهد که از شرّ افراد حسود به او پناه ببریم.
«و من شرّ حاسد اذا حسد»؛(26) و از شرّ حسود بدخواه،چون آتش رشک و حسد برافروزد (به خدا پناه می برم).

حسد در روایات

آنچه در این قسمت از نوشتار عرضه می شود، نمونه هایی از سخنان معصوم (ع) درباره حسد است. البته در بخش های دیگر نیزبه تناسب از احادیث بهره برده ایم، لکن دراین مقام روایات حسد- بدون هرگونه تفسیر
3و تحلیل-مقابل خواننده عزیز قرار می گیرد تا خود توشه لازم را برگیرد.بدان که حسد از نتایج کینه و کینه از نتایج خشم است؛ بنابراین،حسد از شاخه های فرعی خشم و غضب از ریشه های اصلی حسد است. همچنین برخی اخلاق نکوهیده، از حسد منشعب می شوند.
پیامبر اکرم (ص) فرمود:
حسد حسنات را می خورد؛ چنان که آتش هیزم را. (27)
ایشان در نهی از حسد و عوامل و نتایج آن فرمود:
به یکدیگرحسد نورزید و با یکدیگر قطع رابطه نکنید و پشت به یکدیگرنکنید و با هم دشمنی نورزید،ای بندگان خدا با هم برادر باشید. (28)
روایت شده که پیامبر (ص) در مورد مردی از انصار شهادت داد که وی اهل بهشت است و چون از حال او جست و جو کردند، عمل فوق العاده ای از او ندیدند؛جز این که هرگاه به رختخواب خود می رفت خدا را یاد می کرد و بر نمی خواست تا هنگام نماز صبح فرا رسد. پس این مطلب به مرد گفته شد، وی گفت: حقیقت همان است که شما دیدید؛ جز این که من در نفس خود نسبت به هیچ یک از مسلمانان در خیری که خدا به او داده کینه و حسدی نمی یابم. (29)
و نیزآن حضرت فرمود:
سه چیز است که هیچ کس از آن نجات نمی یابد؛ بدگمانی،فال بد زدن و حسد.و بدان راه رهایی از آن ها را به شما می گویم. هرگاه گمان بد بردی،سعی کن گمانت تحقق نیابد و هرگاه فال بد زدی،اعتنا نکن و بگذر و هرگاه حسد بردی، مراقب خودت باش و ستم نکن. (44)
همچنین رسول گرامی اسلام (ص) فرمود:
به زودی بیماری امت ها به امتم خواهد رسید.
عرض کردند: بیماری امت ها چیست؟ فرمود:
غرور و سرمستی و مباهات به زیادی مال و حسدورزی در دنیا و دور شدن از یکدیگر و حسد بردن به همدیگر تا آن جا که به ستم مبدل شود.آن گاه به صورت فتنه و آشوب در آید. (45)
روایت شده که چون موسی (ع) به سوی پروردگارشتافت،درسایه عرش مردی را دید؛ پس بر بلندی جایگاه او رشک برد و با خود گفت:این مرد در پیشگاه خدا محترم است؛ ازخدا خواست که از اسم او به وی خبر دهد،ولی خداوند از اسم او خبر نداد و فرمود:
ای موسی سه کار از کارهای او را برایت می گویم:او به آنچه خدا از بخشش خود داده بود، حسد نمی ورزید و پدر و مادرش را از خود
ناراضی نساخت و سخن چینی نمی کرد.
زکریا (ع) گفت:
خدای متعال فرمود:شخص حسود دشمن نعمت من است و ازحکم من خشمگین است و از آنچه میان بندگان تقسیم کرده ام ناراضی است.
حضرت محمد مصطفی (ص) فرمود:
آنچه بر امتم ازهمه پیش تر می ترسم این است که مال و ثروتشان زیاد شود؛ پس به یکدیگر حسد ورزند و به کشتار یکدیگر اقدام کنند. (30)
و نیز آن حضرت فرمود : «نعمت های خدا دشمنانی دارند».عرض شد کیانند؟ فرمود:
کسانی که بر آنچه خدا به لطف خود به مردم داده، حسد می ورزند. (31)
ازامام صادق (ع) روایت شده است:
آفت دین حسد و خودپسندی و فخر کردن است. (32)
علاوه براحادیثی که نقل شد، سخنانی کوتاه و برگزیده از امیرالمومنین علی (ع) درباره حسد نقل شده که بیان می شود:
«الحقد الأم العیوب»؛ کینه پست ترین عیب هاست.
«الحقد شیمه الحسده»؛کینه طبیعت و خصلت حسودان است.
«الحسود مغموم»؛حسود ناراحت و غمناک است.
«الحسد حبس الروح» ؛رشک ورزی زندانی کردن روح است.
«الحسد رأس العیوب»؛حسد اساس عیب ها است.
«الایمان بری من الحسد»؛ایمان از حسد دور است.
«الحسود لا یبرأ» حسود(مادام که حسود است) خوب و سالم نمی شود.
«الحسد مقنصه ابلیس الکبری»؛حسد بزرگ ترین وسیله شکارابلیس است.
«الحسد دأب السفل و اعداء الدول»؛ حسد شیوه افراد فرومایه و دشمنان دولت ها و ثروت ها است.
«اذا امطرالتحاسد نبت (انبت) التفاسد»؛ زمانی که حسدورزی به همدیگر باریدن گرفت،گیاه فساد و تباه کاری می روید.
«رأس الرذائل الحسد»؛اساس پستی ها حسد است.
«سلاح اللؤم الحسد»؛حسادت اسلحه پستی و فرومایگی است.
«شرّ ما صحب المرء الحسد»؛حسادت بدترین همراه است.
«لا راحه لحسود»؛حسود راحتی و آسایش ندارد.
«ثمره الحسد شقاء الدنیا و الاخره»؛نتیجه حسد بدبختی در دنیا و آخرت است.
«شدّه الحقد من شدّه الحسد»؛شدت کینه از شدت حسد است.
«الحسود لا یسود» حسود به بزرگی و آقایی نمی رسد. (33)

بررسی حسد با نگاهی به محسود

چرا انسان درمعرض حسادت دیگران واقع می شود؟ چه خصوصیاتی باعث تحریک حسادت دیگران نسبت به یک شخص می شود؟ در جمله ای کلی این گونه بیان می داریم که:هرچه کمال و امتیاز پنداشته شود، می تواند حسادت دیگران را برانگیزد؛چه آن امتیاز یک کمال و نقطه قوت واقعی باشد و چه کمال واقعی نبوده و گروهی از مردم به اشتباه آن را کمال پنداشته باشند. (34)
گاه سرهم کردم دروغ و بازی کردن با آبروی شخص یا گروه خاص و بیان طنزآمیز آن،هنر و کمال محسوب می شود و کسی که به اصطلاح از این هنر برخورداراست،مورد حسادت دیگری قرار می گیرد، غافل ازاین که چنین کاری، باری سنگین از گناه و معصیت است. به هرحال کمال واقعی یا غیرواقعی،زمینه حسادت دیگران را فراهم می کند.
گاه اخلاق نیک، گاه عاقل و منطقی بودن و گاه زیبایی ظاهری شخصی،حسادت خفته دیگری را بیدار می کند؛گاه خون گرمی و زود اخت شدن،رقیب خون سرد و بی احساس را بر می آشوبد تا زبان گرم و محبت آمیز او را تملق و چاپلوسی تفسیر کند؛ گاه زهد و پارسایی و تقوا و گاه مال و منال و حشمت و دولت دیگری،فکرحسود را مشغول می کند. (35)

درونش را ناآرام

و کامش را تلخ می کند و زبانش را می جنباند که من خود شاهد بعضی کارهای ناشایست فلانی بودم؛این روزها تظاهر به تقوا زیاد شده است؛چقدر دستش را گرفتم و نگذاشتم زمین بخورد. با افراد سرشناس مرتبطش کردم تا راه افتاد. این سخنان و هزاران نمونه دیگر از این دست؛ چه راست باشند و چه دروغ،حکایت از طوفانی دارد که در درون گوینده این سخنان به جنبش در آمده و این انسان اسیر شده به دست هوای نفس را بی قرار و در پنجه بی رحم کینه توزی گرفتار می کند.
اگر این افسار نفس سرکش را در این موارد رها کنیم و اگر مهار نکنیم،نمی توانیم به آرامش روحی برسیم.باید عادت کنیم که اگر داشته های دیگران کمال واقعی است، آن ها را نعمت خداوند به ایشان بدانیم. برای برخوردار شدن خودمان، به جای چشم دوختن به نعمت های دیگران، از خداوند که مالک کل هستی است، آن ها را طلب کنیم. خداوند در حدیث قدسی به پیامبرش موسی (ع) می فرماید:
چشمانت را به آنچه که به دیگران داده ام خیره مکن و نفست را به دنبال آن نفرست. (36)
در قرآن نیز آرزو کردن نعمت هایی که خداوند به دیگران بخشیده، نهی شده است و درخواست از فضل الهی توصیه شده است (37) عارف معروف؛ شیخ ابوسعید ابوالخیر می گوید:
هرکه به خویشتن نیکو گمان است،خویشتن را نمی شناسد و هرکه به خدا بد اندیش است،خدای را نمی شناسد.
گاهی برخی افراد در تجزیه و تحلیل روحیات خویش خیلی خوش بینانه عمل می کنند؛ مثلاً وقتی صحبت ازحسادت می شود، زود خود را تبرئه می کنند و بی درنگ از افرادی سخن به میان می آورند که معمولاً موقعیت،امکانات و نعمت های آنان بر جانشینان سنگینی نمی کند. غافل از این که حسد در بسیاری از موارد در رقیب ها خود را نشان می دهد. کسی را که من از خود پایین تر می دانم و بر این باورم که هرچه ترقی کند،به جایگاه من نخواهد رسید این خود بزرگ بینی ام مانع از حسادت به او است.
اما اگر نفس خود را نسبت به کسی که در یکی از ابعاد،احساس رقابت نسبت به او دارم، امتحان کنم، خواهم دید که شعله های حسادت فروزان است.
کتاب گفت و گوهای تنهایی شخصیتی معروف را ببینید که چه زیبا و صادقانه حال درونی دورانی از زندگی خود را ترسیم می کند:
من فکر می کردم که هرگز و در هیچ زمینه ای حسد ندارم و این یکی از پاکی هایی بود که روحم را بدان می ستودم و به من غرور و توفیق و لذت می داد.آن را به مقام بزرگی در تعالی روحی و انسانی خود می دانستم…
حسادت هنگامی در دل پدید می آید که انسان در طی راهی یا در کسب چیزی که بدان ارزش قائل است و آن را آرزو می کند، دیگری را از خود موفق تر و پیشرفته تر بیند و به او حسد ورزد.شرط دیگر حسد این است
که آدمی که حسد مرد را تحریک می کند هم شأن و هم جنس وی تلقی می شود.برای من هیچ یک ازاین شرایط خلق و پرورش حسد پدید نیامده بود..اما حال می فهمم که این که تاکنون هرگز در خود حسد را احساس نمی کردم به علت پارسایی اخلاقی، و تقوای روحی من نبوده است، از بی حسدی نبوده است،از خود بینی و خود بزرگ بینی من بوده است و هرگاه که شرایط حسد به وجود بیاید.آری من حسود می شوم و چه حسودی! می خواهم از زورحسد بترکم،منطقم را از دست می دهم، دنیا پیش چشمم سیاه می شود، زبانم دیگر رابطه اش را با عقلم قطع می کند و یکسره در اختیار قلبم قرار می گیرد، قلبی که کوزه ای شده است که در آن از عشق و خاطره و تجربه و احساس و ایمان و یقین و نور خدا و دوستی و آشنایی و شرم و حیا و رودبایستی و قوم و خویشی…
هرچه هست یکباره خالی می شود و مثل کوزه ای که درست چپه اش کنی و بعد که خالی شد، فقط و فقط از حسد پرش کنی، لبریز و سرریزش کنی؛و آن هنگامی است که کسی در بزرگواری و فداکاری و محرومیت و صبر و گذشت و ایثار و تحمل سختی به خاطردیگری و ایمان و دین و تعصب و اخلاص و شهامت و.. بخواهد از من جلو زند و مرا عقب اندازد..آه آه که از حسودی داغ می شوم،دیوانه می شوم، گویی یک بار دیگر همه چیز را از دست داده ام، دیگر سقوط است و ضعف و زبونی و ننگ و.. (38)
انسان باید خود را بشناسد. داشتن قلب سلیم، روان پاک و آرام و مطمئن، در سایه تربیت سالم و معرفت نفس و خودشناسی میسرخواهد بود. برخی از احادیث ائمه اطهار (ع) نیز این حقیقت را تأیید می کند. امام علی (ع) فرمود:
معرفت نفس بهترین علم و معرفت است.
این کلام بسیار ارزشمند، سرّ تمام بیماری های روحی انسان را برملا می کند.آن گاه که انسان خود را شناخت و به شناخت نفس رسید، خدا را هم می شناسد؛آن گاه در تمام آلودگی ها نفس را که سرچشمه معرفت و شناخت خود و خدا است،پاک می کند و هرگز عفونت مرضی چون حسد،عجب، بخل، شهوت رانی و غیبت و.. را به دل خود که جلوه گاه حق تعالی است، راه نخواهد داد و جز برای خدا حب و بغض نخواهدداشت.
حکیم سنایی می گوید:
مکن در جسم و جان منزل که این دون است و آن والا
قدم ز این هر دو بیرون نه،نه این جا باش و نه آن جا
چوعلم آموختی، از حرص آنگه ترس، کاندرشب
چو دزدی با چراغ آید، گزیده تر برد کالا

پی‌نوشت‌ها:

1. -دیوان حافظ، ص 183.
2. -گلستان، باب هشتم، ص 185.
3. -مطففین (83): 26.
4. -شرح چهل حدیث، ص105.
5. -ازجمله ر. ک: جامع السعادات، ج2، ص212.
6. – جامع السعادات، ج2، ص213.
7. -همان.
8. -«انّما یتقبل الله من المتقین»؛ مائده (5): 27.
9. -مائده، (5): 28.
10. -نقل است که یوسف در خردسالی مدتی پیش عمه خود ماند تا اینکه یعقوب طاقت نیاورد و از خواهرش خواست که یوسف را برگرداند،اما او نیز نمی توانست از یوسف دل بکند، کار به جایی رسید که زیر لباس یوسف کمربندی بست و او را پیش پدرش فرستاد و سپس ادعا کرد که یوسف کمربند را دزدیده است. در قانون آل یعقوب اگر کسی دزدی می کرد، باید خودش در اختیار مال باخته قرار گیرد. عمه یوسف با این توطئه می خواست یوسف را پیش خود نگه دارد (ر.ک:تفسیرالصافی، ج3، ص35-36).
11. -ر. ک :یوسف (12): 8-10.
12. -ر.ک: یوسف (12): 84.
13. -درتنظیم داستان یوسف (ع) از چهار منبع زیر بهره برده ایم:
الف. سوره یوسف؛
ب. تفسیر الصافی، ج3؛
ج. تفسیر نمونه، ج9؛
د. قصه های قرآن از آدم تا خاتم؛ نوشته محمد جواد مهری.
14. – الاخبار الموفقیات، ص 580؛ بحارالانوار؛ ج28، ص352.
15. – ر. ک: شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج 2، ص 23و 26؛ سیره ابن هشام، ج4، ص 307.
16. – الارشاد، ج1، ص242؛ نهج البلاغه، ص34، خطبه 33.
17. – نساء (4) : 54.
18. – الکافی، ج 1، ص205.
19. – بقره (2):105.
20. – نساء (4): 54.
21. – بقره(2): 109.
22. – یوسف (12): 5.
23. – مائده، (5): 27.
24. – فلق (113): 5.
25. – قال رسول الله (ص) : «الحسد یأکل الحسنات، کما تأکل النّار الحطب».
26. – «لا تحاسدوا و لا تقاطعوا و لا تدابروا و لا تتباغضوا و کونوا عباد الله اخوانا»
27. 43-روی انّه رسول الله (ص) شهد لرجل من الانصار بأنّه من اهل الجنه. فلمّا فتّشوا عن حاله، ما رأوه یعمل عملاً کثیراً، غیر انّه اذا انقلب علی فراشه، ذکر الله تعالی و لم یقم حتی یقوم لصلاه الفجر؛ فقیل له فی ذلک، فقال:ما هو الاّ ما ترون؛ غیر انّی لا اجد علی احد من المسلمین فی نفسی غشا و لا حسداً علی خیر اعطاء الله ایّاه.
28. -قال رسول الله (ص) : «ثلاث لا ینجوا احد: الظنّ و الطیره و الحسد و ساحدثکم بالمخرج من ذلک اذا ظننت،فلا تحقق و اذا تطّیرت فامض و اذا حسدت فلا تبغ».
29. – قال رسول الله (ص): «انّه سیصیب امّتی داء الامم». قالوا و ما داء الامم؟ قال: «الا شر و البطر و التکاثر و التنافس فی الدنیا و التباعد و التحاسد، حتی یکون البغی ثمّ یکون الهرج».
30. – قال رسول الله (ص): «اخوف ما اخاف علی امّتی ان یکثرلهم المال، فیتحاسدون و یقتتلون».
31. – قال رسول الله (ص) : «انّ لنعم الله اعداء« فقیل: و من اولئک؟ قال: «الذین یحسدون الناس علی ما اتاهم الله من فضله».
32. – عن ابی عبدالله (ع) قال: «آفه الدین الحسد و العجب و الفخر». (برای ملاحظه احادیث، ر. ک المحجه البیضاء، ج5، ص325-327).
33. -برای ملاحظه احادیث، ر. ک: تصنیف غررالحکم و دررالکلم،ص299-301.
34. – ر. ک، شرح چهل حدیث، ص106.
35. – مواردی که با توجه به حال محسود بیان شد،کلیاتش از کتاب (شرح چهل حدیث، ص 106) برداشت شده است.
36. -ر. ک: الکافی، ج2، ص307، ح6.
37. -«و لا تتمنوا ما فضل الله به بعضکم علی بعض… واسئلو الله من فضله انّ الله کان بکل شیء علیماً»؛نساء (4)؛ 32.
38. -گفت و گوهای تنهایی.

منبع: سهرابی فر، محمدتقی، (1387) امام خمینی (ره) و مفاهیم اخلاقی: حسد، تهران، موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی (ره)، موسسه چاپ و نشر عروج، چاپ دوم

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید