نو یسنده :سید جواد ورعی
عالمان اخلاق راه مبارزه با حب جاه و مقام و درمان آن را «خمول» می دانند که به معنای عزلت و کناره گیری از امور اجتماعی است ودر صورت لزوم هجرت به شهر و دیاری که آدمی را نشناسند.(1)
ازآنجا که علاقه به جاه و شهرت ومقام و ریاست موجب می شود که انسان به عوارض خطرناک آن گرفتارشود،چاره ای جز رها کردن آنها نیست.امنیت و سعادتی که در گمنامی و رعیت پیشگی هست،در شهرت و ریاست وفرمانفرمایی نیست. انسان هرقدر ازمشهورشدن بپرهیزد و به هر میزان ازپست و موقعیت اجتماعی و قدرت و ریاست بگریزد،راحت تر می باشد و از غلتیدن دراین وادی خطرناک در امان است.
نقد وبررسی
به نظر می رسدکه این راه درمان و مبارزه واقعی با حب و جاه و مقام نیست و با چند ایراد و اشکال روبه رو است.
اول آنکه،انزوا طلبی و گوشه گیری پاک کردن صورت مساله است و نوعی تقوای منفی به شمار می رود.هرچند گمنامی و انزوا از گرفتارشدن انسان به پیامدهای منفی جاه و مقام جلوگیری می کند،اما آثار و پیامدهای مثبتی که جاه ومحبوبیت و نیز قدرت و موقعیت اجتماعی در برخی از انسانها می تواند در پی داشته باشد،نیز ازدست می رود.
به عبارت مثبت آن است که انسان دارای اراده ای شود که به هنگام قرار گرفتن در معرض گناه، خود را حفظ کند و ازآلوده شدن به گناه درامان بماند.ارزش والای تقوا در فرهنگ اسلامی ناظر به این نوع تقوا و خویشتن داری است. انسان به گونه ای خود را تربیت کند که از چنین اراده ای برخوردار گردد و دارای ملکه ترک گناه شود. انسانی که بتواند غیبت کند و نکند، از تقوای الهی برخوردار است. والا اگر کسی که اصلاً در معرض ارتکاب چنین گناهی قرار نگیرد،نمی تواند خود را با تقوا بداند.
اگر انسان بتواند دزدی کند،دروغ بگوید، حقوق دیگران را زیرپا بگذارد و در معرض انواع گناهان قرار بگیرد،ولی خویشتن داری نموده و از انجام آنها بپرهیزد، مانند شخص روزه داری است که می تواند بخورد و بیاشامد،ولی برای انجام وظیفه الهی از آنها اجتناب می کند. وگرنه انسانی که اساساً درمعرض دزدی یا دروغگویی یا تضییع حقوق دیگران قرارندارد و مبتلا به چنین گناهانی نیست،نمی تواند به خاطر دزدی نکردن،دروغ گفتن و عدم تضییع حقوق دیگران خود را تقوا قلمداد کند. عدم ارتکاب گناه خوشایند انسان مومن است. حتی اگربه خاطرعدم ابتلای به آن باشد اما «تقوا» ارزشی است که با تلاش و مجاهدت به دست می آید.
ازهمین رو است که همه انسانها در معرض همه گناهان قرار ندارند. یک جوان در معرض ارتکاب گناهانی است که یک شخص پیر و سالخورده در معرض ارتکاب آنها نیست. گناهانی که یک تاجر را تهدید می کند،یک معلم را تهدید نمی کند. گناهانی که یک مدیرعالی رتبه در معرض ارتکاب آنها است مورد ابتلای یک کارگر و کارمند ساده نیست.تقوا آن است که انسان از گناهانی که در معرض ارتکاب آنها است و می تواند مرتکب شود بپرهیزد و از اراده ای برخوردارباشد که در برابر وسوسه نفس و وسوسه های بیرونی بایستد و تسلیم نشود.
تقوای منفی آن است که انسان از قرار گرفتن در معرض گناه بپرهیزد،مثل کسی که برای آلوده نشدن به گناه یکسره زندگی اجتماعی را رها کند،زن و فرزند و دوست و فامیل را واگذارد و به غار و دست و بیابان پناه ببرد و زندگی فردی و رهبانیت را برگزیند.این نوع از زندگی، حتی اگر با هدف ایمنی از ارتکاب گناه انتخاب شود، از دیدگاه اسلام محکوم است.امیرمومنان علی(ع) پیشوای متقیان و سرسلسله زاهدان،با چنین تفکری مخالفت می کرد.
پس ازجنگ بصره علی(ع) به منزل علاء بن زیاد که ازیاران حضرت بود رفت و وقتی خانه بسیارمجلل و وسیع او را دید فرمود:با این خانه وسیع در دنیا چه می کنی، در حالی که درآخرت به آن نیازمندتری؟ اگر بخواهی می توانی با همین خانه به آخرت برسی. اگر در این خانه وسیع از مهمانان پذیرایی کنی، به خویشاوندان نیکی کنی و حقوقی را که بر عهده توست،به صاحبان حق برسانی، در این صورت با همین خانه به آخرت می رسی.(2)
علاء ازوضعیت برادرش شکایت کرد که عبایی پوشیده و ازدنیا کناره گرفته است به امر امام او را آوردند.حضرت با اعتراض به او فرمود:
«یا عدی نفسه،لقد استهام بک الخبیث! اما رحمت اهلک وولدک! اتری الله احلّ لک الطیبات وهو یکره ان تاخذها! انت اهون علی الله من ذلک»؛ (3) ای دشمن جان خویش!شیطان سرگردانت کرده، آیا به زن و فرزندانت رحم نمی کنی؟ می پنداری که خداوند نعمتهای پاکیزه اش را حلال کرده، اما دوست ندارد تو ازآنها استفاده کنی؟ تو در برابرخدا کوچکترازآنی که باتو اینگونه رفتار کند.
باباطاهرعریان به این نوع از تقوا اشاره دارد، آنجا که می گوید:
زدست دیده و دل هر دو فریاد
هر آنچه دیده بیند دل کند یاد
بسازم خنجری نیشش ز فولاد
زنم بردیده تا دل گردد آزاد
پس گریز ازجاه و مقام و انتخاب گمنامی و ترک مقام و موقعیت اجتماعی هر چند برای آنان که به خود اطمینان ندارند،راهگشا است ولی نمی تواند به عنوان یک دستورالعمل کلی برای همه تجویز شود؛ چرا
که این راه در حقیقت پاک کردن صورت مساله است، نه حل مساله.دوم آنکه، انتخاب این گزینه به معنای ترک بخشی از مسئولیت الهی است که بر عهده انسان نهاده شده است. استعدادهای انسان در اجتماع شکوفا می شود و انسان سالم و سعادتمند،معمولاً در جامعه سالم و سعادتمند تربیت می شود. این راه به معنای واگذار کردن مسئولیت و قدرت اجتماعی و سیاسی به تشنگان قدرت است که ناگفته نتیجه اش معلوم است.
آیا یک مسلمان مجازاست جاه و قدرت را که از نعمتهای الهی است، تا در پرتوی آن گره از امور مردم باز شود و به کمک آن به خلق خدا خدمت شود و در مقابل مستکبران و ستمگران بایستند و از حقوق مستضعفان و ستمدیدگان دفاع نمایند،به نالایقان بسپارد و علی رغم توانایی برای در امان ماندن از عوارض آن به نجات خود بیندیشد؟
در حقیقت، تفاوت اساسی پیامبران الهی و متصوفان در همین نکته است. آنان خود را فدا می کنند تا بشریت را نجات دهند، و اینان در پی نجات خویشند.
بدیهی است که پیروان انبیای الهی نمی تواند تنها به فکر نجات خود بوده،نسبت به سرنوشت دیگران بی تفاوت باشند و جامعه را یکسره به قدرت طلبان و ریاست خواهان بسپارند تا با مردم آن کنند که در تاریخ بشریت مشاهده می کنیم.
اصولاً یکی از مهمترین اهداف پیامبران همین بود که جامعه را از شر فرعونها و نمرودها نجات دهند؛کسانی که برای ارضای حس قدرت طلبی خود مردم را به بردگی کشیده و هر جرم وجنایتی را مرتکب می شدند.آیا ابراهیم خلیل (ع) می تواند درد و رنج مردم تحت سلطه نمرودیان را مشاهده کند و به خاطر امنیت و آسایش خود عزلت گزیند؟
آیا موسای کلیم(ع) می تواند ذلت و بردگی بنی اسرائیل را تحت سلطه استبدادی فرعون ببیند و برای آنکه از پیامدهای منفی جاه وقدرت درامان باشد،سکوت کند و به زندگی شخصی خود مشغول باشد و در پی کسب قدرت برنیاید؟ آیا رسول خدا(ص) می تواند بندگی و بردگی مردم گرسنه جزیره العرب را در برابر ظلم وبی عدالتی و بهره کشی ثروتمندان و قدرتمندان و ریاست طلبان مکه مشاهده کندو لب فرو بندد؟
سوم آنکه، قرار گرفتن در منصبهای اجتماعی بخشی از تکالیفی است که انسان برعهده دارد. کسانیکه توانایی مدیریت جامعه را دارند،موظفند با فراهم کردن شرایط آن، این مسئولیت را بر عهده بگیرند. چنانکه پیامبران الهی و جانشینان آنان موظف بودند با خودسازی و تهذیب نفس از یک سو و کسب قدرت از سوی دیگر عدالت اجتماعی را برقرار کنند، حقوق ضعیفان را ازستمگران بستانند و مانع ظلم وستم مستکبران به ضعفا شوند. نیاز به تذکر ندارد که برقراری عدالت بدون بهره مندی از قدرت و حکومت ممکن نیست. اگر برقراری عدالت اجتماعی از مهمترین اهداف پیامبران و پیروان آنها است. پس فراهم کردن مقدمات آن از جمله کسب قدرت و حکومت نیز لازم وضروری است. آیا پیروان انبیا و نخبگان مذهبی و سیاسی می توانند بدون برخورداری از جاه و مقام و حکومت و قدرت، قدمی در راه برقراری عدالت بردارند؟ آیا ایستادگی دربرابر مستکبران عالم بدون قدرت سیاسی،اقتصادی، فرهنگی و نظامی امکان پذیر است؟ پس چگونه می توان قدرت و حکومت را یکسره به قدرت طلبان سپرد و به زندگی شخصی خود مشغول بود و مدعی مسلمانی و پیروی ازرسول خدا و ائمه هدی (ع) بود؟ سرورآزادگان حضرت اباعبدالله الحسین(ع) در زمان حاکمیت معاویه در جمع رجال و شخصیتهای سیاسی و مذهبی آن روز، در سرزمین منا، سخنرانی بسیارمهمی ایراد کرد و ضمن برشمردن تکالیف و مسئولیتهای آنان در برابر ظلم و بیدادگری امویان فرمود:
«انّ مجاری الامور والاحکام علی ایدی العلماء بالله، الامناء علی حلاله وحرامه فانتم المسلوبون تلک المنزله و ما سلبتم ذلک الّا بتفرّقکم عن الحق و اختلافکم فی السنه بعد البینه الواضحه و لو صبرتم علی الذی و تحملتم المؤونه فی ذات الله کانت امور الله علیکم ترد وعنکم تصدر والیکم ترجع ولکنّکم مکّنتم الظلمه من منزلتکم و استسلمتم امورالله فی ایدیهم»؛(4) جریان امور کشور وصدور احکام قضایی باید به دست علما، که امین حقوق الهی و حلال و حرامند باشد، اما اکنون مقامتان را از شما گرفته و ربوده اند و علت از دست دادن این مقام جز اینکه از محورحق پراکنده و درباره سنت، با وجود دلایل روشن اختلاف پیدا کرده اید، نیست. اگر بر ناراحتی شکیبا و در راه خدا ناگواریها را تحمل می کردید،امورالهی به شما واگذار می شد و احکام و مقررات به دست شما صادر می شد و مرجع امور بودید. اما شما به ستمگران مجال دادید تا این مقام را از شما بستانند وامور الهی به دست آنان بیفتد.
نتیجه آنکه،ارائه چنین راهی برای در امان ماندن از پیامدهای منفی جاه و مقام تنها با نگرشی فردی سازگاراست و نوعی غفلت از نگرش اجتماعی و همه جانبه به مقولاتی از این قبیل است. به عبارت دیگر، نگاه صرفاً اخلاقی به مقولاتی مانند حکومت مانند حکومت و قدرت و شهرت، نگاهی ناقص است در این مقولات دو جنبه اخلاقی و حقوقی کاملاً به هم پیوسته اند و نمی توان تنها به یک جنبه از آن نگریست. نگاه اخلاقی و حقوقی چنین اقتضایی ندارد بلکه اقتضای کسب قدرت، ولی قدرت مهار شده را دارد. قدرتی که در اختیار انسانهای وارسته است و از سوی مردم نیز تحت مراقبت جدی است. مطلبی که در همین نوشته مورد مداقه قرار خواهد گرفت.
اکنون که خمول و عزلت و کناره گیری از اجتماع راه حل مناسبی برای همه انسانها نیست و نمی تواند دستورالعملی کلی و همه جانبه باشد، پس به منظور در امان ماندن از پیامدهای منفی جاه ومقام چه باید کرد و چه تدابیری باید اندیشید، تا فرد و اجتماع ضمن بهره مندی از دستاوردهای مثبت جاه و مقام، از عوارض ناگوار آن در امان باشند.
1. هدف از جاه و مقام، خدمت به خلق خدا
غرض و انگیزه ای که انسان از کسب جاه ومقام، شهرت و ریاست دارد، نکته ای بسیار مهم و اساسی است و در حقیقت صف «وارستگان» را از «وابستگان» جدا می کند و«شیفتگان خدمت» را از«تشنگان قدرت» امتیازمی بخشد. آنکه به دنبال جاه ومقام است تا حس شهرت طلبی و قدرت طلبی خود را ارضاء کند یا با رسیدن به مقام و موقعیت اجتماعی ثروتی بیندوزد و عمری را به خوشگذرانی سپری نماید و دوستان و آشنایان را نیز به نوایی برساند.با آنکه جاه ومقام را صرفاً برای خدمت به خلق خدا می خواهد،تفاوت بسیاردارد تفاوتی که موجب می شود کسب جاه و مقام توسط شخص اول زشت و ناپسند و توسط شخص دوم زیبا و پسندیده و حتی وظیفه و تکلیف باشد بین آنکه قدرت را برای ریاست بر مردم و امر ونهی کردن و پیشبرد اهداف شخصی یا گروهی خود می خواهد با کسی که قدرت را برای کاستن از رنجهای مردم مظلوم و مستضعف و خدمت خالصانه به آنان می خواهد،تفاوت از زمین تا آسمان است.
البته کسب جاه ومقام برای خدمت به خلق خدا شرایطی دارد که مهمترین آن «ایمان به خدای یکتا و باور به روز جزا» است و بدون چنین ایمان و باوری ادعای «خدمت به خلق» فریبی بیش نیست.
امام خمینی ادعای مادی مسلکان را مبنی بر خدمت به خلق،غیرممکن و طرح آن را از سوی رهبران مارکسیسم صرفاً فریبی برای جذب توده های ناآگاه می دانست و معتقد بود که محال است انسان به عالم غیب ایمان نداشته باشد و روز جزا را انکار کند ومرگ را پایان زندگی انسان بداند و درعین حال از منافع خود بگذرد و به خلق خدا خدمت کند و اهل ایثارو فداکاری باشد. ایشان فرمود:آن کسی که کارش را با خدا درست نکند، نمی تواند در خلق، مردم را اداره کند.(5)
مگر می شود کسی به مبادی غیبی اعتقاد نداشته باشد و در فکر مردم باشد ودر فکر اصلاحات؟ بازی است همه اش.(6)
باید جوانان ما بدانند تا معنویت و عقیده به توحید و معاد در کسی نباشد، محال است از خود بگذرد و در فکر امت باشد وباید بدانند که تبلیغات دامنه دار کمونیسم بین المللی همانند تبلیغات پرسر و صدای امپریالیسم جهانی، جز برای اغفال و استثمار توده های مستضعف نیست.(7)
کسی که هدفش از شهرت و قدرت وریاست خدمت به خلق خدا است، در واقع ایثارگر، فداکار و ازخود گذشته است. آیا امکان دارد کسی که مرگ را پایان زندگی می داند و برای حیات بشری غایتی قائل نیست و به روز جزا و پاداش الهی ایمان ندارد اهل ایثار باشد؟ آیا آنان که نیکنامی در تاریخ را هدف ایثار و فداکاری معرفی می کنند قدری اندیشیده اند که نیکنامی در تاریخ چه سودی برای انسانی دارد که مرگ را فنا ونابودی می داند؟ او بر چه اساسی از تعدی به حقوق دیگران به نفع خویش پرهیز می کند؟ چه عاملی می تواند او را از بهره کشی از دیگران به سود خود باز دارد؟ سیدجمال الدین اسدآبادی، مهمترین عامل کنترل انسان را از تعدی و تجاوز به حقوق دیگران «ایمان و اعتقاد دینی» می دانست و معتقد بود:مقتضیات قویه و بواعث فعاله را از تاثیرات غیر معتدله بازداشتن و انسان صاحب آن شهوات موثره را به حق خود راضی کردن و ازتعدیات و اجحافات منع نمودن به یکی ازچهارچیز میسر می شود:
1. هرکه با شمشیر از حق خود دفاع کند. این روش به جاری شدند سیلهای خون منتهی می شود.
2. شرافت نفس آدمی مانع تعدی او به حقوق دیگران شود. این روش نیز به لحاظ آنکه مقوله شرافت نفس ماهیت و حقیقت معین و مشترکی نزد امم ندارد، نمی تواند ثمرات انسان را معتدل سازد.
3. قدرت حکومت، این روش نیز تنها می تواند ظلمها و جورهای ظاهری را کنترل کند، اما اختلافات و تزویرها و بهتان ها و تعدیات باطنیه خداوندان شهوت را چگونه منع تواند کرد و به کدام طور به حیله ها و دسیسه ها و ستمهای پنهانی مطلع می شود تا به رفع آنها بکوشد؟
4. دین.ایمان براینکه عالم را صانعی است دانا و توانا و اعتقاد به اینکه از برای عمل خیروشرّ، پس ازاین جهان جزایی است معین والحق این دو اعتقاد معاً پایدارترین اساسی است از برای کبح شهوات و رفع تعدیات ظاهریه و باطنیه،و محکمترین رکنی است به جهت برانداختن حیله ها و تزویرها و تدلیسها و نیکوترین باعثی است برای احقاق حقوق و اوست سبب امنیت و رفاهیت تامه و بدون این دو عقیده، هرگز هیات اجتماعیه،صورت وقوع نپذیرد و مدنیت،لباس هستی نپوشد و مایه معاملات استوارنگردد و مصاحبات و معاشرات بی غل و غش نشود و اگر کسی را این دو اعتقاد نباشد،به هیچ وجه او را راعئی به سوی فضایل و زاجری از رذایل نخواهد بود و هیچ چیز او را از خیانت و
دروغگویی و منافقی و مزوری منع نخواهد کرد.(8)
به اعتراف همگان تقویت ایمان و باورهای دینی تنها عامل اساسی برای جلوگیری از تجاوز به حقوق دیگران است که سرچشمه ای جزحب نفس و مظاهر آن ندارد، بویژه حب جاه و مقام از وسوسه تضییع حقوق دیگران قویتراست.افراد مشهورتر و دارای موقعیت اجتماعی بالاتر و قدرتمندتر بیش ازدیگران در معرض تجاوز به حقوق مردمند.
2. خودسازی در جوانی
پس ازآنکه معلوم شد سرچشمه علاقه به جاه وشهرت و مقام و ریاست، چیزی جز حب دنیا و حب نفس نیست. مهمترین راه درمان، و کاستن از علاقه و وابستگی به دنیا ونفس است. گرچه انسان قادر به ریشه کن کردن این علایق و وابستگیها نیست، اما می تواند از میزان آن بکاهد و آن را تحت کنترل و مراقبت نفس درآورد.
بمنظور درامان ماندن از پیامدهای حب جاه ومقام، چاره ای جز مبارزه با خواسته نفس نیست. هرقدر اراده انسان قویتر و در برابر خواسته های نفس مقاومترباشد، وابستگی نفس کمترخواهد شد و این امر از یک سو به معرفت و دانایی بستگی دارد و از سوی دیگربه عمل.
آدمی باید بفهمد و بداند که هر قدر علایقش به دنیا ومحبتش به مظاهر دنیا بیشتر باشد، عطش او افزایش پیدا می کند و در این راه آرامش و اطمینانی نصیب نفس نخواهد شد. هرقدر وابستگی بیشتر شود، اراده
ضعیفتر می شود و در برابر هواهای نفس از درون و خواسته های قدرتمندان از بیرون تسلیم خواهد شد. ایستادگی و مقاومت انسان در برابر خواسته های نفس و زیاده خواهی سلطه طلبان در گروی تقویت اراده است. تصور اینکه اگر به حدی از ثروت یا شهرت یا ریاست رسیدم، قانعم و دیگر به دنبال ثروت یا شهرت یا ریاست نخواهم رفت، تصور باطلی است. خواسته های آدمی حد و مرز ندارد تا با رسیدن به آن حد آرامشی در وجودش پیدا شود. امام خمینی به عنوان عارفی وارسته پرده از این واقعیت کنارزده و مسئولان و دولت مردان جمهوری اسلامی را هشدار می داد:
ممکن است یک کسی به یک تسبیحی آنقدر تعلق داشته باشد که یک کس دیگری به یک سلطنت، این تعلق را نداشته باشد. این اولی بیشتر به دنیا چسبیده است و آن دومی کمتر. سلیمان بن داود هم سلطان بود، سلطانی که بر همه چیز حکم می کرد، لکن آن سلطنت یک سلطنتی نبود که دل سلطان را، دل سلیمان بن داود را به خودش جذب کند. رسول اکرم هم رئیس یک ملت بود و فرمانفرمای ملت بود، لکن این فرمانفرمایی اینطور نبود که اورا جذب کند به خودش. فرمانفرمایی در تحت سیطره او بود، نه او در تحت سیطره فرمانفرمایی. اگر انسان سیطره پیدا بکند به حسب نفس بر خودش و برهمه چیز،این اهل دنیا دیگر نیست ولو اینکه همه دنیا هم داشته باشد، مثل حضرت سلیمان و امثال او… من وقتی… تحت نفوذ او بودم… تحت نفوذ ریاستها، تحت نفوذ مقامات بودم،همه اینها دنیاست، و من خودم اسیر است. هرچه سعه سلطنت زیادتر بشود.اسارت
زیادتر می شود،من اسیراو هستم و خودم ملتفت نیستم.(9)
اولیای بزرگ،درسیره آنها می بینیم که اصل قضیه قدرت طلبی درکارنبوده و اگربرای ادای وظیفه نبود و برای ساختن این انسانها نبود، حتی این خلافت ظاهری را هم قبول نمی کردند،می رفتند کنار؛ اما تکلیف بود تکلیف خداست باید قبول کند تا بتواند آن مقداری که می تواند انسان درست کند.(10)
درک این حقیقت،انسان را به سوی عمل هدایت می کند و آدمی را در برابر پروردگار عالم به خضوع و خشوع بیشتر سوق می دهد.آدمی باید باورکند که آرامش و اطمینان نفس با ثروت، قدرت وشهرت بیشتر به دست نمی آید،بلکه چون انسان موجود کمال طلبی است تا به منبع کمالات که حق تبارک و تعالی است،متصل نشود، سیراب نمی شود و عطش مال خواهی، شهرت طلبی و ریاست طلبی او فرو نمی نشیند.درک و باورقلبی این واقعیت، انسان را در مواجه با دنیا و مظاهر آن هوشیارتر می کند و می فهمد که قدرت واقعی در پرتوی بندگی خدا به دست می آید.با عبادت بیش ترو بندگی خالصانه تر می تواند به اراده قوی ترو کمال انسانی دست یابد. مطالعه زندگی پیشینیان چه آنان که ره بندگی پیمودند و در نتیجه حریت و استقلال خویش را حفظ کردند و چه آنان که از بندگی خدا سرپیچیدند و به ناچار به ذلت بندگی و بردگی نفس و ستم پیشگان دچار شدند، به انسان درس زندگی می آموزد.
دلی که شیفته دنیا، مال وثروت، جاه وشهرت ومقام و ریاست باشد،ازیاد خدا که ولی نعمت او است غافل می شود.امام خمینی که به خوبی ریشه علایق آدمی را شناخته و به تبیین آن پرداخته بود،راه علاج را نیز نشان داده،می فرمود:
دل ما چون با حب دنیا آمیخته شده و مقصد و مقصودی جز تعمیرآن ندارد، ناچاراین حب مانع از فراغت قلب و حضور آن در محضر قدس شود وعلاج این مرض مهلک و فساد خانمان سوزبا علم وعمل نافع است.(11)
راه علاج خودخواهی و غرور که از پیامدهای حب نفس می باشد، تعظیم در پیشگاه عظمت الهی است. نماز از جمله عباداتی است که بر بندگی و تواضع انسان دربرابرخالق هستی می افزاید،به ویژه سجده و سربرخاک نهادن که ازدیدگاه اهل معرفت ازجمله اسرار آن خود را ندیدن و استکبار نورزیدن است. امام خمینی در اسرار نماز به این حقیقت اشاره دارد،آنجا که می نویسد:
[ازاسرارسجده]ازبرای متوسطین هیات آن ارائه خاکساری و ترک استکبارو خودبینی است و ارغام انف که ازمستحبات موکده، بلکه ترک آن خلاف احتیاط است،اظهار کمال تخضع و تذلل و فروتنی است و نیز توجه به اصل خویش و یادآوری از نشئه خود است.(12)
همچنان که راه معالجه ی غضب که پیش تر آن را از پیامدهای حب نفس شمردیم، همین است.رسیدن انسان به طمأنینه و آرامش و کنترل قوهغضبیه،که درصورت شعله ورشدن آدمی را به انجام اموری وامی دارد که پس از مدتی پشیمانی به بار می آورد،جزکم کردن علاقه نفس به دنیا نیست.بازهم به کلمات امام مراجعه می کنیم که این مطلب را به خوبی تبیین کرده اند:
از معالجات اساسی غضب،قلع ماده آن است به برطرف کردن اسباب مهیجه آن و آن امور بسیاری است… یکی ازآنها حب نفس است که از آن حب مال و جاه وشرف و حب نفوذ اراده و بسط قدرت تولید شود واینها نوعاً اسباب هیجان آتش غضب شود؛ زیرا که انسان دارای این محبتها به این امورخیلی اهمیت دهد و موقعیت اینها در قلبش بزرگ است و اگرفی الجمله مزاحمتی در یکی ازاینها برایش پیشامد کند و یا احتمال مزاحمت دهد،بی موقع غضب کند و جوش و خروش نماید و متملک نفس خود نشود و طمع وحرص وسایرمفسدات که از حب نفس و جاه دردل پیدا شده،عنان را از دست او بگیرد و کارهای نفس را ازجاده عقل وشرع خارج کند،ولی اگر حبش شدید نباشد، به اموراهمیت کم دهد و سکونت نفس و طمأنینه حاصله از ترک حب جاه و شرف و سایر شعبات آن نگذارد نفس برخلاف رویه وعدالت قدمی گذارد.(13)
ارباب معرفت برای آنکه انسان در سیروسلوک الی الله نتیجه بگیرد،راههای فراوانی پیش روی او قرار داده اند. خلوت کردن با خود و کلاه خود را قاضی قرار دادن و اعمال ورفتار خود را در ترازوی وجدان سنجیدن، مراقبت از نفس و در صورت لزوم گوشمالی دادن نفس همه و
همه تمرین بندگی خدا و انسان شدن این مخلوق الهی است.
با خرد دوش در سخن بودم
کشف شد بر دلم مثالی چند
گفتم ای مایه همه دانش
دارم الحق زتو سوالی چند
چیست این زندگانی دنیا؟
گفت: خوابی است یا خیالی چند
گفتم او را مثال دنیا چیست؟
گفت: زالی کشیده بر او خالی چند
گفتم او را که اهل زمانه درچه رهند؟
گفت: دربند جمع مالی چند
گفتم: این نفس رام کی گردد؟
گفت: چون یافت گوشمالی چند
خلاصه رسیدن به کمال مطلق وجز قربانی کردن خود و محبوبهای دیگرخود امکان پذیر نیست.امام خمینی زائران بیت الله الحرام را که به قصد زیارت خانه خدا، بلکه صاحب خانه عازم حرم الهی می شدند، اندرز می داد:
به منا روید و آرزوهای حقانی را در آنجا دریابید که آن قربانی نمودن محبوبترین چیز در راه محبوب مطلق است و بدانید تا از این محبوبها که بالاترحب نفس است وحب دنیا تابع آن است،نگذرید، به محبوب مطلق نرسید و در این حال است که شیطان را رجم کنید و شیطان ازشما بگریزد.(14)
این امرخطیرجزبا خودسازی و مراقبت از سنین جوانی،که عادات زشت درنفس آدمی رسوخ نکرده و ریشه دارنشده و علایق انسان شدت پیدا نکرده،امکان پذیرنیست. هرقدر بر سن انسان افزوده شود و وابستگی های او بیشترگردد،قطع آنها دشوارتر می شود.
3.خودسازی پیش از مقام و موقعیت اجتماعی
هرکسی که به سرنوشت خود علاقمند و خواهان حسن عاقبت و سعادت دنیا وآخرت است،باید به هوش باشد که ظرفیتش را بشناسد و قبل از کاستن از وابستگی هایش به سراغ ثروت و شهرت و ریاست نرود و پیش از آنکه به لیاقت و شایستگی خود در مهارنفس به هنگام دسترسی به ثروت، شهرت وریاست اطمینان پیدا کند، تن به این امتحان دشوارندهد.امتحانی که بسیاری در آن مردود شدند.
لذت ریاست و شهرت به قدری است که حتی بدون آنکه به انسان پیشنهاد پست و مقام شود،خود به دنبال کسب آن می رود. باید مراقب بود که لذت زودگذرریاست و شهرت،شقاوت ابدی را برای انسان رقم نزند.انسان باید پیوسته خود را بیازماید و هرقدم که برای کسب شهرت و مقام برمی دارد،دو قدم برای تهذیب نفس بردارد تا با رسیدن به شهرت و ریاست منشا خدمت به دین خدا و خلق خدا باشد، نه جانور خطرناکی که همه را تهدید کند.امام خمینی کسانی را که دارای روحیه دیکتاتوری و خودخواهی و غروربودند،هشدار می داد که با چنین روحیه ای به دنبال قدرت و ریاست رفتن بسیار خطرناک است. از آنجا که آن بزرگوار با هر گروهی به تناسب مقام و موقعیتش سخن می گفت و خطراتی که آنان را تهدید می کرد،گوشزد می نمود، این بار به ارتشیان،که به امر و نهی کردن در محیط کار عادت دارند و موقعیت شغلی آنان این طورایجاب می کند،بدین مضمون می فرمود:روحیه دیکتاتوری و تحمیل نظرخود بر دیگران،دراثرقدرت پیدا کردن افزایش پیدا می کند.هیتلر و رضاخان از اول دیکتاتور نبودند،ولی چون روح و ملکه تحمیل نظر خود بردیگران را داشتند،قدرت که پیدا کردند، این روحیه نیز شدت یافت. دیکتاتورها وقتی چیزی گفتند،درصورت اشتباه و خلاف مصلحت بودن حاضر نیستند پس بگیرند.(15)
به همین جهت ایشان همواره مسئولان و دولت مردان را به اعتراف به اشتباهات خود فرا می خواند تا روحیه دیکتاتوری در آنها تقویت نشود. همین که انسان بداند و بفهمد که ممکن است اشتباه کند، به محاسبه گفته ها و کرده های خود پرداخته و در صورت اشتباه،بدان اعتراف نموده و در صدد جبران برمی آید.
در متون دینی ما سفارش اکید شده است که امانت را به اهلش بسپارید. براستی چه امانتی مهمتراز«قدرت و رهبری جامعه» وجود دارد؟ قرآن کریم می فرماید:
(انّ الله یامرکم ان تؤدّوا الامانات الی اهلها و اذا حکمتم بین النّاس ان تحکموا بالعدل)؛(16) خداوند به شما فرمان می دهد که امانت ها را به اهلش بسپارید و هنگام حکمرانی و داوری میان مردم،به عدالت حکم کنید.
خطاب آیه، دولت مردان جامعه هستند که هم وظیفه دارند امانتها را به شایستگان بسپارند و هم موظف به داوری عادلانه در میان مردمند.
بدیهی است آنان که شایسته و امانتدار نیستند،نباید ازپذیرش امانت استقبال کنند. گرچه آیه شریفه وظایف دولت مردان را در واگذاری امانات مشخص می کند،اما معنای آن پذیرش امانات تنها ازسوی وارستگان است و عدم جواز پذیرش امانت توسط نااهلان،تا انسان اهلیت امانتداری را پیدا نکرده است،نباید به خود اجازه دهد تا امانتی را بر عهده گیرد که فراتر از ظرفیت او است.
لزوم شرط «عدالت» در مناصب اجتماعی نیز گویای این واقعیت است. اینکه شرط قضاوت، امامت جماعت، شهادت از دادگاه، مرجعیت و رهبری جامعه، «عدالت» با مراتب مختلف آن دانسته شده است، بدین معنا است که افرادی که فاقد این شرطند، نباید براین مسندها تکیه زنند، چرا که قرار گرفتن شخص فاسق در این مسندها، موجب لغزش می باشد و چنین شخصی پیش از آنکه به جامعه لطمه وارد کند، خود را به هلاکت می افکند.
امام خمینی دیدگاه اسلام را در عرصه زمامداری این چنین تشریح می کرد:
در اسلام زمامداری به کسی سپرده شده که روحش آنقدربزرگ است که وقتی قدرت در اختیارش قرار گرفت،دراو تاثیری نمی کند. در فقدان آنها افرادی که به آنها نزدیکترند باید زمامدارباشند.آنها که تحت تاثیر قدرت قرار می گیرند،مفلوکند و شایسته زمامداری نیستند.باید زمامدار کسی باشد که بتواند قدرت را هضم کند.(17)
این شرط مهم در همه صاحبان قدرت به تناسب موقعیت اجتماعی و میزان قدرتی که در اختیار می گیرند، ضرورت دارد. ایشان بر اساس همین معیار از شهید مدرس و شهید رجایی و… تجلیل می کرد.
در همین،راستا یکی از نکات بسیار مهم در مواعظ رهبر فقید انقلاب اسلامی به دولت مردان، «لزوم کاهش علایق» بود.اینکه انسان بیندیشد که بالاخره روزی دنیا را ترک خواهد کرد و همه علایق او گسسته خواهد شد. آدمی می تواند از نعمتهای دنیا استفاده کند بدون آنکه به آنها دل ببندد. داشتن یا نداشتن علاقه تاثیر چندانی در چگونگی استفاده از این نعمتها ندارد. بنابراین، چه بهتر که انسان بدون آنکه دلبستگی پیدا کند،ازنعمتهای دنیا بهره بگیرد. رعایت این رهنمود اساسی، افزون برآنکه آدمی را از عوارض و پیامدهای دلبستگی و وابستگی به ثروت و جاه ومال حفظ می کند، ترک دنیا و مواجهه با مرگ را نیز بر انسان آسان می گرداند.یکی از نگرانیهای همیشگی بشر رویارویی با مرگ است، حقیقتی که گریزی ازآن نیست،پس چه بهتر که تعلقات کم باشد تا گسستن ازآنها نیزآسان باشد. اما سفارش حکیمانه امام:
علاقه ها باید کم بشود،طبیعتاً ما از اینجا می رویم. [و] علی ای حال چه علاقه قلبی به چیزی داشته باشیم یا نداشته باشیم. فرقی به حال[ما] نمی کند. شما فرض کنید که علاقه داشته باشید به این کتابتان یا نداشته باشید، کتاب مال شماست، از آن هم استفاده می کنید. علاقه داشته باشید به این خانه یا نداشته باشید، این خانه مال شماست استفاده هم می کنید. علاقه را کم کنید، علاقه را تا می توانید از بین ببرید،آنکه انسان را گرفتارمی کند این علاقه ای است که انسان دارد، آن هم ازحب نفس است؛ مبدا همان حب نفس است. حب دنیا، حب نفس، حب ریاست یک دردی است که انسان را به هلاکت می رساند. حب مسند، حب مسجد همه اینها دنیاست، علایق دنیاست؛ حجابهایی است که «بعضها فوق بعض».
دائم ننشینیم بگوییم آنهایی که دارای کذا و کذا هستند،چنین و چنانند. ببینید خودتان در آن حدی که هستید، چطورید؟ علاقه شما به آن چیزی که دارید، چقدر قوت دارد و روی این علاقه هست[که] شما به او ایراد می گیرید اگر این حب نفس و خودخواهی نباشد، انسان از دیگران عیب نمی گیرد.(18)
4. عبرت آموزی از سرنوشت شهرت طلبان و مقام پرستان
یکی دیگر از راههای درمان حب جاه و مقام، مطالعه سرنوشت شهرت طلبان و مقام پرستان و عبرت آموزی از عاقبت آنها است. اندکی تامل در سرنوشت گذشتگان- که چه بسا از شهرت و قدرت بسیاری هم برخورداربودند،ولی از آن استفاده خوبی نکرده و لعن و نفرین مردم را بدرقه راه خود کردند- می تواند آدمی را در کسب جاه ومقام و چگونگی تعامل با آن یاری کند. کسانی که برای کسب شهرت و قدرت و حفظ ریاست خود جرمها و جنایتهایی مرتکب شدند و سرنوشت شومی را برای خود و اطرافیان و مردم رقم زدند!
امیرمومنان علی(ع) در خطبه های متعدد صاحبان ثروت، مکنت وقدرت را هشدار می داد و به عبرت آموزی از تاریخ گذشتگان فرا می خواند. ایشان در خطبه ای مردم را از دلبستگی به دنیا برحذر داشته و با اشاره به اینکه بهترین توشه دنیا «تقوا» است،فرموده است:
آیا شما در جای گذشتگان خود به سر نمی برید که عمرشان از شما طولانیتر و آثارشان با دوامترو آرزویشان درازتر و افرادشان بیشتر و لشکریانشان انبوه تر بودند؟ دنیا را چگونه پرستیدند و آن را چگونه برخود گزیدند؟ و سپس از آن رخت بربستند و رفتند… پند گیرید از آنان که گفتند: چه کسی از ما نیرومندتر است؟ آنان را به گورهایشان سپردند.(19)
حضرت در نامه خود به مالک اشتر او را از گرفتار شدن به غرور و تکبر و حکمرانی بی منطق برحذر داشته، فرمود:
«لاتقولنّ: انّی مؤمر آمر فاطاع فانّ ذلک ادغال فی القلب و منهکه للدین و تقربّ من الغیر، واذا احدث لک ما انت فیه من سلطانک ابّههً او مخیلهً فانظر الی عظم ملک الله فوقک و قدرته منک علی ما لا تقدرعلیه من نفسک، فان ذلک یطامن الیک من طماحک و…»؛(75) به مردم نگو، به من فرمان دادند و من نیز فرمان می دهم پس باید اطاعت شوم،که اینگونه خودبزرگ بینی دل را فاسد و دین را پژمرده و موجب زوال نعمتهاست و اگر با مقام و قدرتی که داری، دچار تکبر یا خودبزرگ بینی شدی، به بزرگی حکومت پروردگار،که برتر از توست، بنگر که تو را از آن سرکشی نجات می دهد.
5. سپردن منصب های اجتماعی به وارستگان
نکته اساسی دیگری که توجه به آن در عرصه جاه و مقام ضروری است و فرد وجامعه را از عوارض و پیامدهای آن حفظ می کند،سپردن مسئولیت ها و منصب های اجتماعی و سیاسی به وارستگان و شایستگان است. جامعه باید هوشیار باشد که هر کسی را در هر جایگاه و مسندی ننشاند، به هرکسی دل نبندد؛زیرا هرکسی ظرفیت لازم برای محبوب بودن مردم و ریاست بر آنان را ندارد. دلباختگان شهرت و ریاست شایسته این عرصه و میدان نیستند. مردم باید به دنبال وارستگان ازدنیا و مظاهر آن باشند تا هم افراد غیر شایسته با قرار گرفتن در مسندها سقوط نکنند و هم جامعه دچار آسیب نشود. مردم باید بیاموزند که به کسانی دل ببندند که شایسته دل بستن باشند. تنها چنین افرادی به علاقمندان خویش وفادار مانده وبه آنان خیانت نمی کنند وقدر و منزلت محبت مردم را می دانند، علاقه آنان را به خود همیشگی قلمداد نمی کند و آن را نشانه بین نقص بودن خود نمی پندارند و همواره توجه دارند که «مقلب القلوب» خداوند متعال است؛پروردگار است که قلبهای ملتی را به او متوجه کرده و هر لحظه می تواند مردم را از او روگردان نماید. به همین جهت قدر اعتماد مردم را می داند،خدمت به آنان را از بهترین عبادات می داند و تواضعش در برابر مردم بیشتر می شود. حضرت امام در مورد این حقیقت چنین می فرماید:
ارزش انسانی انسان به مقام نیست. به این نیست که من نخست وزیرم، من
رئیس جمهورم، من رئیس مجلسم، من وکیل مجلسم… ارزش انسان به این است که توجه بکند… چه تکلیفی انسان دارد در مقابل خدا و در مقابل بندگان خدا.. این ارزش است.(20)
امام خمینی پس از بیان این مطلب خطاب به کارگزاران جمهوری اسلامی می گفت:
اگر از این، انحراف حاصل بشود، شما هر مقامی پیدا کنید؛ در علم بشوید بالاترین علما، در زهد هم هرچه می شوید، بشوید، اما ارزش را از دست داده باشید، شما نه پیش خدا دیگر ارزش دارید، نه پیش خلق خدا. باید فکر این معنا[را] بکنید که خدمت کنید به کشور، خدمت کنید به ملت که بعد از خود شما… مثل مرحوم رجایی که مردم اینطور برایش به سرو سینه می زنند، مردم شهادت فعلی و عملی بدهند براین که شما خوبید تا خدای تبارک و تعالی در محضرش شما را قبول کند.(21)
وارستگان از جاه و قدرت ازموقعیتی که در آن قرار گرفته اند،برای خود و دوستان و آشنایان سوء استفاده نمی کنند و آن را وسیله ای برای کسب ثروت و قدرت بیشتر قرار نمی دهند.
در حالیکه طالبان شهرت و ریاست کوچکترین ارزشی برای مردم قائل نیستند وسخن گفتن آنان از دین یا مردم صرفاً جنبه ابزاری داشته و مصرف انتخاباتی دارد وپس از کسب مقام و مسند، مردم را فراموش می کنند. معاویه بن ابی سفیان پس از حیلهگری ها و فتنه انگیزی ها وجنگها وکسب قدرت خلافت رو به مردم کرده و با صراحت به آنان گفت:
من با شما برای آنکه نماز بگزارید یا روزه بگیرید یا حج به جای آورید یا زکات بپردازید،نجنگیدم،بلکه برای بدست آوردن امارت شما جنگیدم و خداوند آن را به من عطا کرد،درحالی که شما دوست نداشتید.(22)
این سیره وسنت قدرتمندان و ریاست طلبان درطول تاریخ و درمیان همه ملل عالم بوده است که جز رای و خواسته خود و گسترش دامنه آن هر مانعی را از پیش روی خود برمی دارند،هرجرم و جنایتی را مرتکب می شوند. فرعون نمونه روشنی از این دسته افراد است که قرآن چگونگی رفتار او را با مردم تشریح می کند.مردم فقط بردگانی بودند که تحت سیطره فرعون، زندگی ذلت بارخود را می گذراندند،حتی اجازه فکرکردن درباره دین وآیین خود و حق انتخاب نداشتند.آنگاه که موسی و هارون او و اطرافیانش را به توحید دعوت کردند اظهارداشتند:
(انؤمن لبشرین مثلنا وقومهما لنا عابدون)؛(23) آیا ما به دوانسان همانند خودمان ایمان آوردیم،درحالیکه قوم آنان بردگان ما هستند؟!
امیرمومنان علی(ع) رفتار معاویه با بنی اسرائیل را درخطبه معروف قاصعه شرح داده و می فرماید:
«اتّخذتهم الفراعنه عبیداً فساموهم سوء العذاب و جرّعوهم المرارفلمتبرح الحال بهم فی ذلّ الهلکه و قهرالغلبه لا یجدون حیله فی امتناع ولاسبیلاً الی دفاع»؛(24) فرعونها آنان را به بندگی و بردگی گرفتند وسختی عذاب را به آنان چشانیدند و تلخی را جرعه جرعه به آنان نوشاندند؛ همواره در دشواری و خواری و تحت سلطه بودند، بطوریکه چاره ای برای سرباز زدن و راهی برای دفاع نمی یافتند.
نمونه های فوق نشان می دهد که قرار گرفتن ثروت و قدرت در اختیار نالایقان و شیفتگان ریاست و شهرت چه دستاوردی برای مردم دارد.مکاتب سیاسی امروزدنیا به منظور کاستن ازعوارض منفی قدرت وریاست و ثروت وشهرت، به نظارت و کنترل صاحبان ثروت و قدرت تاکید دارند. نظارتی مردمی و کنترلی نهادینه تا صاحبان ثروت و قدرت،مراقب اعمال و رفتار خود باشند و ازتضییع حقوق مردم و بهره برداری ازثروت و قدرت به نفع خود بپرهیزند،اما این اهرمهای بیرونی به تنهایی برای این منظورکافی نبوده و علی رغم پیش بینی نهادهای نظارتی متعدد هنوز قادر به کنترل صاحبان ثروت و قدرت نیستند. آنچه در نظام سیاسی اسلام مورد تاکید است، سپردن ثروت و قدرت از ابتدا به «وارستگان» است. پس از این مرحله که وارستگان به عنوان امانتدار مردم در مسندها و مسئولیتهای اجتماعی قرار گرفتند، نظارت و کنترلی مستمر حرکت صحیح آنان را تضمین می کند، کنترلی از درون و نظارتی از بیرون.
کسی که وابستگی به ثروت، شهرت وقدرت رها باشد، در برابر وسوسه های نفس می ایستد،پیش ازآنکه ازناظران بیرونی بهراسد وکسی که به ثروت و قدرت وابسته باشد،بالاخره راهی برای فریب دادن ناظران یا سوء استفاده از ثروت و قدرت دور از چشم ناظران پیدا می کند .خلاصه آن که،تأکید اسلام بر آن است که در سپردن امانت شخصی خود به دنبال فرد امین می رود،درسپردن مسئولیت های اجتماعی و ثروت های عمومی نیز باید به سراغ افراد امین رفت.افراد ظرفیت های متفاوتی دارند .یکی تنها در حد یک دهداری یا بخشداری ظرفیت دارد و سپردن منصب استانداری فراتر ازظرفیت او است و به محض قرار گرفتن دراین پست اجتماعی خود را می بازد و در برابرمقام و ریاست دست و پای خود را گم می کند و خود و جامعه را به فساد می کشد.
برخی درحد یک شهرداری یا استانداری توان و ظرفیت دارند؛سپردن یک وزارت خانه به آنان فراترازظرفیتشان است و تحمل این بار مسئولیت را ندارند.برخی دیگر افرادی با ظرفیت بالا و روح بلندند که تحمل مسئولیت ریاست جمهوری یا ریاست دستگاه قضایی و امثال آن را هم دارند و سپردن چنین منصب های مهمی به ایشان خطری ندارد.
آنچه اهمیت دارد،امتحان افراد و شناسایی توان و ظرفیت آن ها است.تجربه ثابت می کند که نباید منصب های مهم اجتماعی به افرادی سپرده شود که هنوز توان و ظرفیت خود را نشان نداده اند و امتحان خود را پس نداده اند.واگذاری منصب های مهم به چنین اشخاصی ،نوعی خطر کردن است،به خصوص که لغزش در منصب های مهم صدمات فراوانی به شخص و جامعه وارد می کند که چه بسا جبران آن ها غیر ممکن است.
تأسیس نظام جمهوری اسلامی تحولی را در عرصه ی مدیریت کلان جامعه ما ایجاد کرد.مبنای نظام و مؤسسان آن سپردن مسئولیت ها به افراد وارسته و عادل و با تقوا است.اگر در نظام سلطنتی گذشته ،مدیریت کلان جامعه درقبضه ی یک خاندان بود و از پدر به پسر به ارث می رسید ،هر چند پسر نالایق بود و مردم و نخبگان جامعه هیچ نقشی در تعیین مدیران جامعه نداشتند ،اینک به برکت تحولی که در جامعه رخ داده است،شایستگی ملاک قرار گرفتن در مدیریت ها است و مردم و نخبگان جامعه در تعیین مدیران نقش بسزایی دارند. قانون اساسی جمهوری اسلامی که توسط منتخبان خبره ی ملت تدوین شده،شرایطی برای رهبری ،ریاست جمهوری و… مهین کرده است تا وارستگان در این منصب ها قرار بگیرند .رسمیت یافتن آزادی های اجتماعی -سیاسی مردم به سنگین شدن کفه ی مردم در برابر دولت مردان منتهی شده و نظارت و کنترل و نصیحت و خیر خواهی و انتقاد و اعتراض مردم به مسئولان حق طبیعی مردم شده است و دولت مردان مثل گذشته فعال مایشاء نیستند.به عبارت دیگر جمهوری اسلامی از دو جهت تحولی را در جامعه ایجاد کرده است.
نخست آن که مسئولیت های اجتماعی به افراد لایق و شایسته و وارسته سپرده شود.
دوم آن که مردم حق سؤال،نقد ،انتقاد ،اعتراض و نظارت بر عملکرد دولت مردان را داشته باشند.
از این رو،اساساً رسیدن قدرت طلبان و ریاست خواهان به مسندهای اجتماعی محال یا لااقل سخت و دشوارشده است.اگر در گذشته مبنا و اصل بر رسیدن همین جماعت به قدرت و ریاست بود،امروز رسیدن چنین افرادی به قدرت برخلاف اصل و مبنای نظام است و طبعاً افراد نادری با چنین روحیاتی به منصبهای اجتماعی دست پیدا می کنند.
باید خدا را به خاطراین نعمت شاکربود که شر قدرت طلبان و دنیاپرستان را از سر این ملت کوتاه شد و در عین حال نباید به این مقدار دلخوش بود،زیرا حتی وارستگان نیز ممکن است با رسیدن به قدرت وثروت دچار وسوسه شوند. از اینرو، مراقبت دائمی و مستمرضروری است. امام خمینی به مسئولان و دولتمردان هشدار می داد که به دنبال قدرت بیشتر نباشند، زیرا در نظام جمهوری اسلامی با آمدن مردم به صحنه اجتماع و سیاست و بیداری آنان قدرتی درکار نیست تا انسان دچار وسوسه شود. امام می فرمود:
محمدرضا اگر دنبال این مسائل می رفت، مطلبی بود برای اینکه یک قدرتی بود- قدرت شیطانی بود- کسی حق نداشت یک کلمه بگوید، اما امروز که بقال سرمحله میآید و می گوید که برادر نخست وزیر! اینجا این کار درست نیست. برادر رئیس جمهور! اینکار درست نیست. این دیگر قدرتی نیست. یک برادری است یک دسته برادرند، یک دسته شان شانسشان آورده است، آنجا نشسته اند، یک دسته بیچاره هم برای اینها سینه می زنند… اینها تلبیسات ابلیس است که برما غلبه کرده است.(81)
البته این سخن به این معنا نیست که اگر به مقدارکافی افراد شایسته و وارسته نداشتیم، منصبهای اجتماعی را به حال خود رها کنیم وقدرتو حکومت را یکسره در اختیار قدرت طلبان و ریاست طلبان بگذاریم،بلکه به حکم عقل و شرع درسپردن منصبهای اجتماعی باید مراتب وارستگی را درنظر داشت. عدالت، تقوا و وارستگی دارای مراتبی است که اگر دسترسی به عالیترین مرتبه آن نبود،باید به مراتب پایین تررضایت داد.اتفاقاً فقها در بحث ولایت و سرپرستی این سلسله مراتب را مراعات کرده اند.اگرفقیه عادل، متصدی ولایت وسرپرستی امور نشد، مومن عادل متصدی می شود و در صورت عدم تصدی مومن عادل،نوبت به مومن فاسق می رسد؛ چرا که امور مورد نظر که نیازمند متصدی است، نمی تواند بلاتکلیف رها شده و بدون متصدی باقی بماند. در بحث مورد نظر نیز چون استفاده از جاه و مقام و حکومت و قدرت به منظور حل مشکلات جامعه و خدمت به مردم یک تکلیف به شمار می رود، نباید به بهانه فقدان قدرت یا عدم وارستگی، گوشه عزلت گزید و قدرت را به نالایقان سپرد،بلکه هم باید برای کسب جاه و مقام و قدرت تلاش کرد و هم برای کسب وارستگی و تقوا، چون این دو مقدمه خدمت به خلق خدا است که تکلیفی تعطیل ناپذیر است.
پینوشتها:
1. – ر.ک: کشف الغطاء عن وجوه مراسم الاهتداء، ص292-293.
2. -نهج البلاغه، خطبه209.
3. – همان.
4. – تحف العقول، ص238.
5. – صحیفه امام، ج5،ص326.
6. – همان، ج3، ص304.
7. – همان، ص322.
8. – مجموعه رسائل و مقالات، ص96-99.
9. – صحیفه امام، ج14، ص11.
10. – همان، ج12، ص425.
11. – آداب الصلوه، ص48.
12. – همان، ص360.
13. – شرح چهل حدیث، ص141-142.
14. – صحیفه امام، ج20، ص90.
15. – ر.ک: همان، ج14،ص91.
16. – نساء(4):58.
17. – ر.ک: صحیفه امام، ج11، ص268.
18. – تفسیر سوره حمد، ص147-148.
19. – نهج البلاغه، خطبه 110.
20. – همان، نامه 53.
21. – صحیفه امام، ج16، ص450.
22. – همان.
23. – شرح نهج البلاغه، ج16،ص46.
24. – مومنون(23):47.
25. – نهج البلاغه، خطبه192.
26. – صحیفه امام، ج14،ص379.
منبع: امام خمینی (س) و مفاهیم اخلاقی(حب جاه مقام)/ 12، مؤسسه ی تنظیم و نشر آثار امام خمینی (ره)
(چاپ و نشر عروج) ،دفتر قم ،1386.