عشق مجنون به لیلی زبانزد خاص و عام است. سراسر وجود مجنون را عشق لیلی پر کرده بود. گویی که لیلی در جای جای وجود مجنون خانه داشت.
روزی مجنون با این عشق دچار تب سختی شد. در زمانهای گذشته برای معالجه تب، کمی خون می گرفتند که آن را اصطلاحا فصد یعنی رگ زدن می گفتند. مجنون سراغ رگزن رفت از او خواست تا کمی خون از او بگیرد.
طبیب کنار مجنون نشست و بازوی او را بست و نیشتر را در دست گرفت که در رگ وی فرو برد، مجنون گفت: بر کدام رگ نیشتر می زنی؟
طبیب رگی را نشان او داد.
مجنون گفت: نه، این را نزن که لیلی در آنجای دارد و دلم راضی نمی شود تیغ بر لیلی من رسد!
گفت این رگ، گفت از لیلی پر است – این رگم پر گوهر است و پر در است
تیغ بر لیلی کجا باشد روا – جان مجنون بادلیلی را فدا
طبیب گفت: پس رگ دیگری را برای نیشتر زدن پیدا می کنم تا جانت از رنج تب برهد. دیگری پیدا کرد. باز مجنون گفت: نه، آن هم جای لیلی است.
این عمل چند بار تکرار شد، در آخر مجنون گفت: در وجود من رگی درهمی به آن طبیب داد و او را روانه ساخت و با سوز تب بساخت تا مبادا لیلی را بیازارد.
دارد اندر هر رگم لیلی مقام – هر بن مویم بود او را کنام
از تن من رگ چو بگشایی به تیغ – تیغ تو بر لیلی آید ای دریغ
گو تن من خسته و رنجور باد – چشم بد از روی لیلی دور باد