عارفی از دهی می گذشت. در راهی چشم او به دختر زیبایی افتاد که از بام خانه سر بر آورده بود. دختر نگو خورشید و ماه بگو. همین که دیده مرد عارف به او افتاد در حال، دل باخته شد و عشق سراسر وجود او را فرا گرفت.
اندکی ایستاد تماشا کرد، سپس سر به پیش افکند و به خانه باز گشت، اما شیدا و دلداده به گونه که سر از پا نشناخته و هوش و حواس خود را به کلی از دست داده بود. آتش عشق او را راحت نمی گذاشت و خانه را بر او تنگ کرده بود. بی صبرانه برخاست و به سوی خانه آن دختر رفت. نگاهی انداخت اما کسی را ندید. چاره ای اندیشید که شاید بار دیگر دلربای خود را ببیند.
وی زنبیلی به دست گرفت و به بهانه گدایی به خانه او رفت. در زد و گفت: ای اهل خانه، برای خدا چیزی به من دهید! آنقدر در را کوفت و صدا زد و اصرار کرد تا سرانجام صاحب خانه در را باز نمود.
سعی و همت هست مفتاح فرج – من قرع بابا و قد لج و لج
از کسالت مرد ابتر می شود – لایق روبند و معجر می شود
زاید از دون همتی ای یار فرد – ذلت و عجز و زبونی بهر مرد
در خانه باز شد، کنیزکی بیرون آمد و قرص نانی در دست داشت، گفت: این را بگیر و از این جا برو مرد عارف نان را نگرفت و باز به درخواست خود ادامه داد، اشک می ریخت و گدایی می کرد.
کنیزک بازگشت و مقداری آب و نان آورد باز مرد عارف نگرفت و چند قدمی دور شد. همین که کنیزک رفت دوباره پیش آمد و گدایی را آغاز کرد و صدا زد:
ای شما از خوان نعمت کام گیر – یاد آرید از گدایان فقیر
ای کریمان یک شبی بهر خدا – لقمه بر دارید بر یاد گدا
ای شما در خواب راحت خفتگان – یاد آرید آخر از آشفتگان
سرانجام در خانه باز شد، مقدار آش و خوراکی های دیگر آوردند، او نگرفت. قند و حلوا آوردند،او نگرفت، پول دادند نگرفت و همین طور صدا می زد: ای اهل خانه بر این گدا رحم آورید و برای خدا چیزی به او دهید! اهل خانه در شگفت شدند و از راز او سر در نیاوردند.
بیست شب به همین منوال گذشت. سرانجام اهل خانه به تنگ آمدند و بر او غریدند که تا حال گدایی سمج چون تو ندیده ایم! از بی شرمی روی هر چه گداست سفید کردی!
عارف گفت: من گدای نان و آش نیستم. این را می گفت و اشک می ریخت. صاحب خانه بیشتر در حیرت شد.سرانجام مرد عاشق سفره دل خود را گشود و گفت: ای اهل خانه!من گدای روی زیبایی هستم که با یک نظر خریدار آن شده ام. من گدایم اما گدای عاشق!
گفت: هستم من گدای روی دوست – از گدایی مطلبم دیدار اوست
من گدا هستم گدای یک نظر – یک نظر خوشتر ز صد کان شکر