معاویه از دشمنان سرسخت علی (علیه السلام)بود،روزی در کنار پسرش یزید،و مشاورش عمروعاص، بود ،در این هنگام شخصی هدیه نفیسی آورد و به معاویه اهداءکرد . معاویه درآن روز پیشنهاد عجیبی به یزید و عمر و عاص کرد،گفت:«هر یک از ما یک بیت شعر در شأن علی علیه السلام بگوییم و شعر هر کدام از ما ،اگر از نظر ظاهر و معنی ،جالب و زیبا بود،این هدیه مال او باشد.»
یزید و عمروعاص ،پیشنهاد معاویه را پذیرفتند.
معاویه گفت:
خیرُ الوری من بعد اَحمدَ حیدر
و الناس اَرض و الوصیُّ سماءُ
یعنی :«بهترین موجودات غیر خدا ،پس از پیامبر اسلام «صلی الله علیه و آله» علی «علیه السلام» است،انسان ها در مقایسه با علی «علیه السلام» همچون زمین هستند ،ولی وصی پیامبر «صلی الله علیه و آله» (یعنی علی )آسمان است. »
میان ماه من تا ماه گردون
تفاوت از زمین تاآسمان است
عمر وعاص گفت:
هذا الذی شهدَ العدو بفضله
و الفضل ما شهدت به الاعداءُ
یعنی :«علی «علیه السلام» کسی است که دشمن (معاویه )به فضیلت و آقایی او گواهی دهد کمال افتخار آن است که دشمنان به آن گواهی دهند.»
یزید گفت :
کملیحه شهدت بها ضرائها
والحسن ما شهدت به ضراء
یعنی :«علی( علیه السلام) همچون بانوی زیباروی و نمکینی است که هووهای او به نیکی و بزرگواری او گواهی دهند زیبایی آن است که هووها به آن گواهی دهند .»
شعر عمروعاص از نظر شیوایی عبارت ،برنده تشخیص داده شد، و آن هدیه ،نصیب او گردید
علامه امینی (عالم بزرگ معاصر صاحب کتاب ارزشمند الغدیر )در یکی از سفرها در مجلسی شرکت کرد یکی از اهل تسنن به او گفت:«شما شیعیان در مورد حضرت علی« علیه السلام» غلو زیاده روی می کنید،مثلاً او را با لقب «یدالله »«عین الله »(دست خدا،چشم خدا) و…می خوانید،توصیف صحابه ،تا این حد،نادرست است.»
علامه بی درنگ جواب داد:«اگر عمر بن خطاب ،علی «علیه السلام» را با چنین القابی خوانده باشد چه می گویید؟»اوگفت:سخن عمر برای ما حجت است. علامه امینی در همان مجلس ،یکی از کتاب های اصیل اهل تسنن را طلبید ،حاضر کردند علامه آن را ورق زد،صفحه ای از آن را گشود که در آن صفحه این حدیث آمده بود:«مردی به طواف کعبه اشتغال داشت در همان جا به زن نامحرمی نگاه نامشروعی کرد،حضرت علی علیه السلام او را در آن حال دید، با دست ضربه به صورت او زد و به این ترتیب او را مجازات کرد. او در حالی که دستش را بر صورتش نهاده بود و بسیار ناراحت بود به عنوان شکایت از علی علیه السلام نزد عمر بن خطاب آمد و ماجرا را گفت. عمر در پاسخ او گفت :
«قد رأی عین الله و ضربَ یدُ الله »
همانا چشم خدا دید و دست خدا زد.
حکایت های شنیدنی ،ج4ص36
منبع: ماهنامه فرهنگی اجتماعی دیدار شماره 110