آشنایی با قیام امام حسین (ع)

آشنایی با قیام امام حسین (ع)

نویسنده: دکتر محمّد ابراهیم آیتی

از مجموع گفته ها و نوشته های امام (علیه السلام) و مخصوصاً از توجه به ترتیب آنها و توجه به ترتیب تاریخی و مراحل مختلف آنها این گونه بدست می آید که امام (علیه السلام) از اول امر سرّ قیام و نهضت خود را به صراحت و بی پرده بیان نمی کرد و تدریجاً که به سوی هدف پیش می رفت مردم را به روح نهضت و به موجبات و علل قیام خود آشنا می ساخت، یعنی از همان وصیت نامه ای که در مدینه نوشت و به دست برادرش محمد بن حنفیه داد تا آخرین سخن صریح ترین خطبه ای که در مقابل حرّبن یزید ریاحی و اصحاب او در منزل « بیضه » بیان فرمود، تدریجاً برای مسلمانان روشن ساخت که چرا دست به چنین اقدامی زده است و راهی نداشته که از این راه بگذرد و این انحراف شدید که اولاً در دستگاه خلافت اسلامی پیش آمده بود و ثانیاً در تمام شئون اجتماعی مردم مسلمان رخنه کرده است جز با شهادت و با جانبازی و قیام تند و جدّی قابل علاج نیست.
موقعی که والی مدینه امام را تحت فشار قرارداد تا بیعت کند دو شب پشت سرهم سر قبر خاتم الانبیاء(صلّی الله علیه و آله و سلّم) رفت و آنجا نماز خواند و دعا کرد، در شب دومی که مرقد مطهّر رسول خدا را زیارت می کرد، چند رکعت نماز خواند و چنین گفت: « اللهّم هذا قبر نبیک و انا ابن بنت نبیک و قد حضرنی من الامر ما قد علمت« (1) خدایا این قبر پیامبر تو است و من هم دخترزاده پیغمبر تو هستم، خدایا تو خود می دانی که برای من چه پیش آمدی شده است.
شاید برخی گمان کنند که مراد امام آن است که می خواهند مرا بکشند و چاره ای ندارم تسلیم شوم مرا می کشند تسلیم نشوم باز کشته می شوم.

امام از شهادت خود آگاه است
صحیح نیست که هیچ مسلمانی این جمله را این گونه برداشت کند که امام حسین (علیه السلام) از اینکه در خطر شهادت در راه خدا قرار گرفته و نمی تواند این خطر را از خویش دور کند و با زنان و فرزندان خود به سلامتی زندگی کند ناله و اظهار بی دلی و ناتوانی کند و آن هم خود را به خدا معرفی کند که خدایا من دخترزاده پیغمبر تو می باشم، مگر خود پیغمبر را نکشتند و مسموم نکردند؟ مگر علی (علیه السلام)، و امام حسن به شهادت نرسیدند؟ چه ناله ای از شهادت و چه گله ای از کشته شدن، مسلمانانی که چند سالی و گاهی چند ماه بلکه چند روزی زیر دست رسول خدا تربیت یافته بودند، با آنکه سابقه بت پرستی و شرک داشتند، هرگز از شهادت ناله نکردند و هنگام بیرون رفتن از خانه خویش دعا می کردند که سالم برنگردند و به سعادت شهادت در راه خدا برسند، چگونه فرزند پیغمبر و روح اسلام و ثمره ی شخصیت علی ابن أبی طالب و فاطمه دختر پیغمبر از اینکه شاید کشته شود به ستوه آید و دست به دامن خدا و پیغمبر شود که این بلا را از وی بگرداند و او زنده بماند.

عمربن جموح کلیددار بتخانه مدینه
عمرو بن جموح از مسلمانان و اهل مدینه که سابقه ی بت پرستی دارد و کلیددار یکی از بت خانه های مردم مدینه بوده است، و در بت پرستی ثابت قدم بوده و با آنکه اسلام در شهر مدینه شایع شده بود دست از بت پرستی بر نمی داشت و با اخلاص تمام در مقابل بتی که در خانه داشت کرنش می کرد، با آنکه جوانهای بنی سلمه فراهم شدند و چندین شب متوالی بت او را می دزدیدند و در چاه و چاله های کثیف مدینه می انداختند و این پیرمرد بیچاره هر روز صبح در جستجوی خدای خود می گشت و او را از میان کثافت ها در می آورد و درخانه شستشو می داد و خوشبو می کرد و آنگاه با فروتنی در مقابل وی می ایستاد و معذرت می خواست و می گفت: اگر می دانستم چه کسی با تو چنین می کند به حساب او می رسیدم، اما باور کن که نمی دانم و معذورم جوانان بنی سلمه دست برنداشتند و آنقدر در این کار پافشاری کردند که روزی فطرت خفته اش بیدارشد و خطاب به معبود خود که او را با لاشه حیوانی به ریسمان بسته و در چاه انداخته بودند نگریست و گفت:
تالله لو کنت الهاً لم تکن*** انت و کلب وسط بئر فی قرن
با دلی شکسته و خاطری افسرده و روحی ناامید به خانه برگشت و دست از بت پرستی کشید و شاید در همان روز به دین مبین اسلام در آمد.
این مرد با این سابقه ی بت پرستی موقعی که مسلمان شد اسلام به قدری روح منحط و افتاده او را اوج داد و به اندازه ای در یکی دو سال تربیت اسلامی سطح فکر او بالا رفت که وقتی در ماه شوال سال سوم هجرت برای جنگ احد آماده شد اولاً چهار پسرش که همگی آماده همراهی با رسول خدا بودند و دیگر بستگانش به اصرار تمام گفتند: تو پیرمرد از کار افتاده ای و علاوه بر آن از پای خویش می لنگی، و چهار پسرت در این سفر همراه رسول خدا می روند، تو در خانه بمان و خود را به زحمت میفکن، عمرو کاملاً از این پیشنهاد و اصرار بی جای پسران و بستگان برآشفت و دست به دامن رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) شد و گفت بهشت را از من دریغ مدار، بگذار من هم با همین پای لنگ در بهشت بگردم.

تقاضای شهادت در راه خدا
عمرو چون برای بیرون رفتن از خانه خویش آماده شد، دست به دعا برداشت و گفت: « اللهم ارزقنی الشهاده، اللهم لا تردنی الی اهلی » خدایا چنان روزی کن که در این سفر کشته شوم و به شهادت برسم خدایا نکند و چنان روزی پیش نیاید که من ناامید از شهادت از این سفر به خانه ام بازگردم. یعنی پروردگارا من که عمروبن جموح و یک فرد مسلمان هستم امروز به امید شهادت و شوق کشته شدن در راه خدا بیرون می روم این امید مرا ناامید مکن و مرا از این فیض بی نصیب مفرما.
اگر یک مسلمان که عمری را در سابقه بت پرستی گذرانده و در پایان هم با فشار جوانان قبیله اش از بت پرستی دست کشیده اسلام روح او را چنان اوج می دهد که برگشتن از میدان جهاد و به سلامت پیش زن و فرزند را ناامیدی و محرومیّت و بی نصیبی حساب می کند. و با یک دنیا اخلاص و راستی و صدق نیّت از خدا می خواهد که دیگر به خانه خویش برنگردد، چه معنی دارد که امام حسین (علیه السلام) یعنی عصاره مکارم و فضائل و خلاصه شخصیت رسول خدا و امیرالمؤمنین (علیه السلام) بیاید و پیش جدش رسول خدا از خطر مرگ و شهادت ناله کند و دامن پیغمبر را بگیرد و بگوید یا رسول الله به دادم برس که مرا می کشند. بنابراین نباید جمله « وقد حضرنی من الامر ما قد علمت » را نادرست برداشت کرد و چنان قیام عمیق زنده جاوید را به این صورت بی ارزش و سطحی و مبتذل جلوه داد، امام در مقام مناجات با خدا می گوید: خدایا برای من پیش آمدی شده است که خود می دانی.
پیش آمد همین وضعی است که در خطبه ها و نامه ها و سخنان آن حضرت روشن بیان شده و همان تشخیصی است که امام حسین (علیه السلام) داده و همان وضع اسفناک و همان انحراف شدیدی که برای جامعه مسلمان آن روز پیش آمده بود، و امام (علیه السلام) با مطالعه دقیق و بررسی تمام نواحی اسلام و بررسی دستگاه خلافت اموی و بررسی راهی که مردم در آن افتاده اند؛ به این نتیجه رسیده است که جز با قیام و فداکاری و شهادت نمی توان جامعه ی اسلامی را از خطر انحراف شدید نجات بخشید.
سپس گفت: « اللهم انی احب المعروف وانکر المنکر »(2) خدایا تو می دانی که من معروف یعنی کار نیک را دوست دارم و منکر یعنی کار بد و زشت را دشمن دارم.
در این سخن امام قدری بر بیان منظور خود نزدیکتر می شود. اما هنوز بیان امام (علیه السلام) به آن صراحت نرسیده است که نوع مردم بفهمند چه می گوید.
آنگاه گفت: « و انا اسئلک یا ذالجلال والاکرام بحق القبر ومن فیه الا اخترت لی ماهو لک رضاً و لرسولک رضاً » پروردگارا ای خدای بزرگ و بزرگوار به حق این قبر مقدس و به حق صاحب این قبر یعنی خاتم الانبیاء از تو می خواهم که برای من راهی را پیش آوری که هم تو از من خشنود باشی و هم پیغمبرت از من راضی باشد.

قیام برای امر به معروف
امام (علیه السلام) هم در این سخنان و هم در وصیت نامه اش همین مقدار پرده از روی کار برگرفت که گفت: من برای امر به معروف و نهی از منکر می روم. اما امر به معروف و نهی از منکر امام یعنی چه؟ شاید بسیاری از مردم که این بیان امام را می شنیدند، چنان تصور می کردند و می پنداشتند که امام حسین در سفرش به شهر کوفه و به فروشندگان کوفه بگوید کم فروشی نکنید. یا به بازرگانان کوفه بگوید: ربا نخورید، این نهی از منکر است. و نیز به جوانهای کوفه بگوید از نماز واجب خود غفلت نکنید، اگر پول دار شدید مکه را قطعاً بروید، این هم امر به معروف.
و حال آنکه مطلب از این حدود بالاتر بود، اینگونه امر به معروف و نهی از منکر که البته کار خوب و لازمی است از عهده مسأله گوهای کوفه هم ساخته بود و نیازی به حرکت امام (علیه السلام) و جوانان بنی هاشم نداشت. معلوم است که امام حسین (علیه السلام) می خواهد کاری انجام دهد که از غیر او ساخته نیست و تنها شخصیت اوست که می تواند در چنان وضعی به آن صورت قیامت کند. قیامی که همیشه زنده است و مرور زمان نمی تواند آن را کهنه کند و از یاد تاریخ اسلام ببرد و بی اثر سازد.
امام حسین (علیه السلام) پس از آنکه از مدینه رهسپارشد و روز سوم ماه شعبان وارد مکه گشت و در نیمه ماه رمضان عموزاده خود مسلم بن عقیل را به کوفه فرستاد بقیه ماه رمضان و شوال و ذوالقعده و تا هشتم ذی الحجه در مکه ماند و هیچ کس تصور نمی کرد که فرزند رسول خدا و فرزند مکه و منی روز هشتم ذی حجّه که تازه مردم برای انجام حج محرم می شوند از مکه بیرون رود و اعمال حج را انجام ندهد و از احرام خود به صورت انجام عمره بیرون آید. اما امام تصمیم گرفت حرکت کند طواف خانه و سعی بین صفا و مروه را انجام داد و از احرام بدر آمد، چه انتظار می رفت که او را در حرم مکه دستگیر کنند. یا غافل بکشند، منظور وی به این صورت کشته شدن حاصل نمی شد، امام از مکه نرفت تا کشته نشود، از مکه رفت تا اگر کشته می شود به صورتی باشد که اسلام برای همیشه از شهادت او بهره مند باشد.

امام از شهادت سخن می گوید
به روایت لهوف پیش از حرکت در میان جمعیت ایستاد و خطبه خواند و پس از حمد و ثنای پروردگار چنین گفت: « خط الموت علی ولد آدم مخط القلاده علی جید الفتاه »(3)، اینجا امام سخن خود را بی پرده تر گفت و مردم را به آنچه هست و آنچه پیش می آید آشناتر کرد سخن از مرگ و شهادت و جانبازی است، سخن در این حدود است که کار انحراف امت اسلامی در آن تاریخ یعنی سال شصت هجری از آن گذشته بود که با ترویج های مالی، با فعالیت های زبانی و قلمی و با همکاری های فکری و حتی موعظه های خود امام حسین چاره شود. امام با جمله « خطّ الموت علی ولد آدم » یعنی فرزند آدم ناگزیر باید بمیرد. اشاره می کند که اصلاح فسادهای اجتماعی و دینی در این زمان جز از طریق مرگ و شهادت، آن هم به دست کسی مانند من که دختر زاده رسول خدایم امکان پذیر نیست، در این خطبه پیش از حرکت از مکه همه اش سخن از شهادت و مرگ است، سخن از رفتن نزد رسول خدا و پدر و مادر است،سخن از افتادن به دست گرگ های گرسنه کربلا است، سخن از اینست که پایان این سفر به این صورت ها برگزار می شود.

موقعیت سیاسی حرکت امام
می دانیم که امام حسین این خطبه را پیش از روز هشتم ذی حجّه و شاید روز هفتم آن ماه در مسجد الحرام و در میان انبوه حاجیان و زائران خانه خدا ایراد کرده است، و در آن روز به حسب ظاهر اوضاع سیاسی امام حسین (علیه السلام) کاملاً مساعد بود و غالب مردم چنان می پنداشتند که به زودی یزید بن معاویه کنار می رود و خلافت او سقوط می کند و امام به خلافت که حقّ اوست می رسد، زیرا نماینده ی مخصوص آن حضرت یعنی مسلم بن عقیل از کوفه گزارش داده بود که مردم همه با شمایند و جز تو را به خلافت و امامت نمی شناسند و جز تو را به زمامداری نمی پذیرند، پس هر چه زودتر بشتاب و بیا در این وضع به ظاهر بسیار مناسب، و در این زمینه کاملاً رضایت بخش و امید بخش و از هر جهت مایه امیدواری حسین بن علی (علیه السلام) دم از مرگ می زند و سخن از شهادت و از درندگی گرگان بیابان عراق بسیار می گوید، امام (علیه السلام) در واقع می خواهد بگوید تشخیص من که حسین بن علی هستم این است که جز با شهادت من و یارانم نمی توان به نتیجه ای رسید، و کاری مفید و سودمند و مثبت انجام داد، بشر هم که باید خواه ناخواه بمیرد و قلاده ی مرگ را به گردن آدمی زاده انداخته اند.
« و ما اولهنی الی اسلافی اشتیاق یعقوب الی یوسف »(4) چنانکه یعقوب به دیدن فرزندش یوسف علاقه مند بود من هم که فرزند پیغمبرم به دیدار رسول خدا و علی و حمزه و جعفر و مادرم فاطمه (علیه السلام) علاقه مند می باشم.
« و خیر لی مصرع انالاقیه » برای من از طرف خدا شهادتگاهی برگزیده شده و من رو به آنجا می روم، از این جمله باید فهمید که این نقشه ای خدایی است و خواسته ای نیست که با دست حسین بن علی (علیه السلام)طرح شده باشد، یعنی خدای جهان از ازل برای چنین انحرافی و در چنین فساد و اجتماع خطرناکی و برای این وضع ناهنجار و نامساعد رسم شهادت و راه جان بازی را در عهده من نهاده است.
« وکأنّی باوصالی تتقطعها عسلان الفلوات بین النواویس و کربلا » گویا می بینم که گرگان بیابان های عراق بین نواویس و کربلا بر من حمله ور می شوند و بند از بند مرا از هم جدا می سازند.
« فیملأن منی أکراشاً جوفاً أجربه سغباً » تهی گاهای گرسنه و جیب های خالی خود را پر کنند، آنها برای پر کردن جیب ها و سیرکردن شکم ها و من برای مبارزه با این فساد اجتماعی و دینی موجود.
« ولا محیص عن یوم خط بالقلم » باز سخن همان است این نقشه خدایی و او است که علاج و وسیله ی اصلاح این وضع موجود را شهادت من دانسته و از آنچه با قلم تقدیر نگارش یافته چاره ای نیست.
« رضا الله رضا نااهل البیت نصیر علی بلائه و یوفینا أجور الصابرین » ما خاندان پیغمبر به آنچه خدا بخواهد و خشنود باشد راضی و خشنودیم و هر چه را او برای ما پسندیده است می پسندیم، برگرفتاریهایی که برای ما پیش می آورد شکیباییم و او هم اجر کامل صابران را به ما می دهد.
« لن تشذ عن رسول الله (صلّی الله علیه و آله و سلّم) لحمته و هی مجموعه له فی حظیره القدس تقربهم عینه و ینجزلهم وعده »(5) من پاره ای از تن رسول خدایم و پاره تن پیغمبر از او جدا نخواهد ماند و در بهشت برین پیش او می روم تا چشم او به دیدار ما روشن شود و به وعده خویش با ما وفا کند.

اعلان قیام امام (علیه السلام)
« من کان باذلافینا مهجته و موطنا علی لقاء الله نفسه فلیرحل معنا فاننی راحل مصبحاً ان شاءالله »(6) این جمله هم این است که در هر زمانی با وسائل مختلف می شود از دین خدا و از حق مردم و از سعادت جامعه اسلامی دفاع کرد، می شود در راه خدا سخن گفت و با سخنان سودمند و آموزنده ای مردم را به راه آورد، می شود در راه خدا کتاب نوشت و با انتشارات سودمند مردم را به راه حق و حقیقت نزدیکتر ساخت و بر بصیرت دینی و اخلاقی ایشان افزود، اما امام با این جمله آخر اعلام کرد که امروز روزی نیست که کمکهای مالی و مساعدت های قلمی و خیرخواهی های زبانی بتواند عقده اسلام را حل کند و کار به جایی رسیده است که شهادت و جان بازی و جز فداکاری هیچ امری نمی تواند جلو فساد را بگیرد، و مبانی آن را بر هم بریزد و زیرو رو کند، کسی که در فکر نیاندیشد که اکنون که امام حسین (علیه السلام) در راه خدا قدمی برداشته من هم کمک مالی می کنم، یا عبیدالله بن حر جعفی در جواب دعوت امام بگوید من هم یک اسب نیرومند پرتاخت و تاز می دهم، دیگری بگوید من هم پنج شمشیر و هفت زره و چهار نیزه نذر امام می کنم، حسین بن علی نه شمشیر و نه نیزه و نه اسب می خواهد و نه پول. فقط اگر کسی آن هم از روی صفا و حسن نیّت جان خود را در راه وی دریغ ندارد می پذیرد هر کس حاضر است جان خود را در راه خدا به او دهد و هرکسی آمادگی دارد که برخدای متعال وارد می شود می تواند همسفر ما باشد، من بامداد فردا اگر خدا بخواهد حرکت می کنم.
عجیب است که با این همه تأکید امام بسیاری از مردمان کم سعادت که مساعد بودن اوضاع آنها را فریب داده بود با امام همراه شدند و شاید بیشترشان تا روزی که خبر شهادت مسلم رسید همراه امام ماندند. اما انصاف این است که این مردم از همان اول همراه امامی می رفتند که خلیفه می شود و کارها به دست وی سپرده خواهد شد، نه امامی که برای فداکاری و شهادت می روند و روزی آب را هم بر روی او خواهند بست و روزی همه همراهان او با افتخار شهادت خواهند رسید.
والسّلام علیکم و رحمه الله و برکاته

پی‌نوشت‌ها:

1- بحارالانوار 44: 37/328.
2- بحارالانوار 44: 37/328.
3- بحارالانوار 44: 37/366.
4- اللهوف: 60.
5- اللهوف: 60.
6- کشف الغمه 2: 29.
منبع مقاله :
آیتی، محمد ابراهیم؛ (1388) بررسی تاریخ عاشورا، [بی جا]: مؤسسه انتشاراتی امام عصر (عج)، چاپ پنجم.

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید